خارج اصول – جلسه دهم – الفاظ مطلق – ۲. علم جنس –بررسی پاسخ محقق حایری – قول سوم (امام خمینی)

جلسه ۱۰ – PDF

جلسه دهم

الفاظ مطلق – ۲. علم جنس –بررسی پاسخ محقق حایری – قول سوم (امام خمینی)

۱۴۰۱/۰۷/۲۶

خلاصه جلسه گذشته

بحث در علم جنس و موضوع له آن بود. عرض کردیم مشهور معتقدند علم جنس وضع شده برای ماهیت و طبیعت به قید تعین در ذهن، بر خلاف اسم جنس که وضع شده برای طبیعت به نحو لابشرط قسمی.
محقق خراسانی دو اشکال به مشهور کردند و فرمودند: به واسطه این دو اشکال نمی‏توانیم موضوع له علم جنس را طبیعت و ماهیت به قید تعین در ذهن قرار دهیم بلکه لا فرق بین اسم الجنس و علم الجنس فی الموضوع له. هر دو برای طبیعت و ماهیت من حیث هی وضع شده‎اند. سپس یک شاهدی برای مدعای خود بیان کردند.
محقق حایری در دفاع از مشهور به محقق خراسانی پاسخ دادند و در صدد دفع اشکالات ایشان بر آمدند. محصل فرمایش محقق حایری این بود که اگر آن لحاظی که به عنوان قید در موضوع له لازم است اخذ شود، لحاظ استقلالی باشد اشکال محقق خراسانی وارد است اما اگر این لحاظ، لحاظ مرآتی و غیر استقلالی باشد به نحوی که اساسا این لحاظ مورد غفلت قرار گیرد و تمام توجه متوجه افراد و مصادیق شود دیگر آن اشکال پیش نمی‏آید. لذا اگر مشهور فرق بین علم جنس و اسم جنس را در وجود این قید و عدم این قید قرار دادند محذوری ندارد زیرا اگر مشهور می‏گویند موضوع له علم جنس طبیعت با لحاظ تعین در ذهن است این لحاظ یک لحاظ مرآتی است لذا اشکال محقق خراسانی وارد نیست.

بررسی پاسخ محقق حایری

به نظر می‏رسد کلام محقق حایری قابل خدشه است و تمام نیست. اینجا دو اشکال به ایشان می‏شود وارد کرد:

اشکال اول

ابتدا باید بدانیم واضع در هنگام وضع و در عملیات وضع چه کاری انجام داده؟ به طور کلی هر واضعی وقتی می‏خواهد یک لفظی را برای یک معنایی وضع کند مسلما نیازمند تصور لفظ و تصور معنا و عملیات جعل لفظ برای معنا است. یعنی ابتدا در ذهنش لفظ را تصور می‎کند معنا را تصور می‎کند و بعد انشاء و اعتبار می‏کند این لفظ را برای این معنا، این به طور کلی کاری است که واضع انجام می‏دهد.
حال شما می‏گویید واضع در هنگام وضع لفظ «اسامه» لفظ «اسامه» را تصور کرده و این مما لابد منه است، معنای «اسامه» را نیز تصور کرده و بعد این لفظ را برای این معنا قرار داده. وقتی که لفظ را تصور می‏کرده، تصور لفظ حتما یک تصور آلی و ابزاری بوده زیرا می‏خواسته این را برای معنا قرار دهد، اما معنا چه؟ حیوان مفترس را وضع کرده، این حیوان مفترس چگونه تصور شده؟ این تصور استقلالی که به آن تعلق نگرفته، اینجا تصور کرده که آن لفظ را برای این معنا قرار دهد، خب حال شما می‏گویید مازاد بر این لحاظ و تصوری که نسبت به معنا داشته است یک لحاظ آلی نیز نسبت به افراد صورت گرفته. یعنی کأنه واضع لفظ «اسامه» را تصور کرده و آن را به عنوان مقدمه وضع، معنای حیوان مفترس را تصور کرده و آن را نیز به عنوان مقدمه وضع، اما می‏گویید باز یک لحاظ آلی و ابزاری در کنار این حیوان مفترس وجود دارد و آن اینکه آن مرآت و حکایت گر افراد است.
مسئله این است که آیا اساسا امکان لحاظ آلی برای این معنا به عنوان جزء موضوع له وجود دارد یا خیر؟ این می‏خواهد این معنا یعنی حیوان مفترس را موضوع له «اسامه» قرار دهد، این خود حیوان مفترس را در نظر گرفته که می‏شود معنا، آن وقت چطور می‏تواند حیوان مفترس لحاظ شده باشد به عنوان مرآت برای افراد؟ به عبارت دیگر اگر این لحاظ جزء معنای موضوع له باشد بدین معناست که واضع لحاظ استقلالی کند معنای موضوع له را دیگر نمی‏تواند لحاظ آلی و ابزاری داشته باشد. امکان لحاظ آلی و ابزاری برای واضع وجود ندارد. این مقتضای وضع لفظ «اسامه» برای ماهیت ملحوظه است.
پس اگر وضع اینچنین شد استعمال نیز تابع وضع است، معنا ندارد که وضع به یک صورت انجام شود و استعمال به نحو دیگری باشد مگر اینکه استعمال بخواهد مجاز باشد، که یک معنای دیگری در نظر بگیرد ولی در این جهت استعمال حتما تابع وضع است. پس اینکه محقق حایری فرموده در صورتی که لحاظ آلی و ابزاری باشد اشکال وارد نیست اما اگر لحاظ استقلالی باشد اشکال وارد است، می‏خواهیم عرض کنیم که اصلا امکان لحاظ آلی وجود ندارد و وضع لفظ برای ماهیت به قید لحاظ آلی این خودش مستلزم لحاظ اسمی و استقلالی است، اینها از هم جدا شدنی نیستند.

اشکال دوم

در اشکال اول گفتیم وضع برای این ماهیت با قید لحاظ آلی که مشهور می‏گویند خواه و ناخواه مستلزم لحاظ استقلالی است و اصلا نمی‏شود لحاظ ابزاری و آلی به آن تعلق بگیرد. در اشکال دوم می‏گوییم سلمنا که امکان لحاظ غیر استقلالی و غیر ابزاری وجود داشته باشد اما باز مشکل برطرف نمی‏شود زیرا فرض این است که معنای موضوع له دارای دو جزء است، مشهور می‏گویند «اسامه» وضع شده برای این طبیعت با لحاظ تعین در ذهن، پس این لحاظ جزیی از معنای موضوع له است یا به تعبیر دیگر علم جنس قوامش به این لحاظ است و الا فرقی با اسم جنس ندارد، اگر این لحاظ جزیی از معنا باشد ولو به صورت حرفی و ابزاری و آلی، لحاظ لا موطن له الا الذهن، حتی اگر لحاظ ابزاری باشد، تصور مرآتی مورد نظر باشد. همین که اسم تصور و لحاظ به میان می‏آید جایش در ذهن است، غیر از این فرض دیگری نمی‏شود برایش در نظر گرفت. پس کأنه «اسامه» در هر صورت موطنش ذهن است. و لذا اگر شما قضیه «هذا اسامة» را تشکیل دهید اشکال محقق خراسانی به قوت خودش باقی است، «هذا» اشاره به آن موجود خارجی دارد و «اسامة» نیز به گفته مشهور وضع شده برای حیوان مفترس با قید لحاظ غیر استقلالی یعنی حیوان مفترسی که مرآت برای افراد باشد. اگر حیوان مفترس ولو با این لحاظ موضوع له باشد خواه یا ناخواه این موطن و جایگاهش ذهن است، اسم لحاظ که بیاید هیچ موطنی غیر از ذهن نمی‏شود برایش در نظر گرفت ولو این لحاظ یک لحاظ استقلالی هم نباشد و لحاظ آلی باشد ولو این ماهیت مرآت برای افراد باشد. به هر حال شما نمی‏توانید این موضوع له را از ذهن جدا کنید فیعود الاشکال، اشکالی که محقق خراسانی کردند بر می‏گردد. بالاخره «هذا» امر خارجی است، شما دارید «اسامه» را به حمل شایع صناعی حمل می‏کنید به این مصداق خارجی و می‏خواهید بگویید بین این مصداق خارجی و آن امر ذهنی اتحاد و عینیت وجود دارد در حالیکه این ممکن نیست، بین خارج و ذهن نمی‏شود اتحاد و عینیت حاکم باشد پس قضیه مشکل دارد. این اشکالی که محقق خراسانی فرمودند قابل دفع نیست و دفاعیه محقق حایری نیز مسئله را تمام نمی‏کند.
این دو اشکالی است که امام خمینی به استادشان به محقق حایری ایراد کردند. البته نه به این ترتیب، ابتدا اشکال دوم را گفتند و بعد اشکال اول را ولی ترتیب منطقی این است که به این شکلی که بیان شد، ارائه شود، یعنی اول بگوییم اساسا در وضع، لحاظ حرفی و ابزاری و آلی نمی‏تواند صورت بگیرد و بعد بگوییم سلمنا اگر لحاظ حرفی باشد باز موطنش ذهن است و مشکل را حل نمی‏کند. علی ای حال به این صورت بیان نشده ولی اساس این اشکال از ایشان است و به نظر ما نیز این اشکال وارد است و می‏شود قبول کرد، یعنی این پاسخی که ایشان به محقق حایری دادند تمام است.
سوال
استاد: دو بحث است، لذا ایشان می‏گوید اصلا در موضوع له مطلق هیچ تعرضی نسبت به افراد نیست، اصلا مطلق هیچ تعرضی به افراد ندارد. مطلق به طور کلی معنایش طبیعت من حیث هی است منتهی این اشکال را امام خمینی کردند ولی ایشان در مورد اسم جنس و فرق آن با علم جنس نظری دارد که بیان می‏کنیم.
پس تا اینجا قول مشهور ذکر شد و اشکالش بیان شد. یعنی موضوع له علم جنس طبیعت مقید به حضور در ذهن نیست. قول محقق خراسانی نیز بیان شد.

قول سوم (امام خمینی)

امام خمینی یک نظری دارند در این باره که متفاوت از نظر محقق خراسانی است. بعد یک اشکالی نیز به محقق خراسانی دارند.
ایشان ابتدا مقدمه‎ای ذکر می‎کنند و آن اینکه:
معرفه بودن و نکره بودن یک امر واقعی و حقیقی است نه اینکه انسان اختیار داشته باشد که یک امری را یک بار معرفه قرار دهد و یک بار نکره، نه معرفه بودن و نکره بودن یک امر واقعی است. منظور از اینکه معرفه بودن و نکرده بودن یک امر واقعی است این است که شما مثلا لفظ «زید» را در نظر بگیرد و یا هر یک از اعلام شخصیه، بارزترین مصادیق معرفه اعلام شخصیه هستند، مثل زید، عمر، بکر که همه معرفه هستند، معرفه بودن در مورد اینها یعنی این موجود که دارای تشخص واقعی است، شناخته شده است به حسب واقع،ما می‏گوییم زید معرفه است. چرا می‏گوییم زید معرفه است؟ زیرا دارای تعین و تشخص در خارج است. لذا زید می‏شود معرفه. حتی کسی هم که زید را نشناسد ولی وقتی می‏گویند: هیچ کس نمی‏گوید «جاء زید» برای شخص جاهل به شخص زید نکره است، به هر حال این لفظ معرفه است ولو او آن شخص را نمی‎شناسد. پس معرفه بودن به حسب واقع است برای اعلام شخصیه، بالاخره یک موجودی است که دارای مشخصات معلوم است لذا معرفه است.
اما بعضی از الفاظ نکره هستند و این نکره بودن نیز یک امر واقعی است، کسی که می‏گوید «جائنی رجلٌ»، «رجل» را با تنوین به کار می‏برد، این یعنی یک مردی که تشخص پیدا نکرده برای این شخص، «رجلٌ» اساسا اشاره به هیچ خصوصیتی در مورد آن فرد نمی‏کند، مگر اینکه این اشاره به یک فرد خاصی داشته باشد. مثلا بین این دو نفر یک عهدی وجود دارد، آنجا هم که عهد وجود دارد می‏گوید «جائنی الرجل»، «ال» بر سرش می‏آورد، نمی‏گوید «جائنی رجل» اگر بخواهد اشاره به مرد خاصی کند که اسمش را نمی‏خواهد بیاورد می‏گوید آن مرد آمد، آن بنده خدا آمد، «ال» می‏اورد که معرفه می‏شود.
پس مسئله معرفه و نکره از امور واقعی هستند، نه اختیاری که اختیارش دست انسان باشد که بتواند یک حقیقتی را مبدل به معرفه یا نکره کند، به عبارت دیگر تقابل بین معرفه و نکره تقابل تضاد است. امران وجودیان لا یجتمعان ولی امکان اینکه مرتفع هم شوند وجود دارند، چطور می‏شود چیزی نه نکره باشد و نه معرفه؟ متضادان اینطور هستند، سفید و سیاه متضاد هستند امران وجودیان لایجتمعان ولی امکان ارتفاعشان هم هست، نقیضین هستند که لا یجتمعان و لا یرتفعان. این یا سیاه است و یا سفید ولی احتمال دارد نه سفید باشد و نه سیاه. اینجا نیز همین است «الرجل» معرفه است «رجلٌ» نکره است، یکی معرفه است و یکی نکره، وقتی می‏گوییم تقابل بین معرفه و نکره تقابل تضاد است یعنی نمی‏شود یک موجودی هم معرفه باشد و هم نکره زیرا متضادین قابل اجتماع نیستند، اما قابل ارتفاع هستند، یعنی یک چیزی می‏تواند نه معرفه باشد و نه نکره، لفظ «رجل» بدون «ال» و «تنوین» نه نکره است و نه معرفه. این حاکی از طبیعت است، حاکی از ماهیت است، به عبارت دیگر طبیعت و ماهیت من حیث هی نه معرفه است و نه نکره.
پس مقدمه اول این شد که معرفه و نکره تقابلشان تقابل تضاد است و اینها دو امر وجودی واقعی هستند و احتمال اینکه در یک جایی هیچکدام از این دو نباشند وجود دارد، معنای معرفه و نکره معلوم شد و شق ثالثش هم این شد که نه معرفه باشد و نه نکره و طبیعت این خصوصیت را دارد. حال با توجه به این مقدمه می‏آییم سر این بحث.
پس از ذکر این مقدمه ایشان می‎فرماید:
اسم جنس وضع شده برای طبیعت من حیث هی هی و طبیعت و ماهیت من حیث هی هی نه معرفه است و نه نکره، و شاهد بر این آن است که اگر معرفه بود دیگر ما نیاز نداشتم که با «ال» تعریف معرفه‏اش کنیم و اگر نکره بود نیازی نداشتیم که با تنوین نکره‎اش کنیم. رجل اگر «ال» نداشته باشد دلالت بر مرد معین مشخص نمی‏کند، اگر تنوین نداشته باشد دلالت بر یک رجل مجهول غیر مشخص نمی‏کند یعنی نه معرفه و نه نکره، این رجل لفظی است که دلالت می‏کند بر طبیعت و ماهیت من حیث هی هی، همان اسم جنس و اسم جنس نه معرفه است و نه نکره.
بر این اساس «اسد» اسم جنس است، «اسدٌ» نکره است، «الاسد» معرفه است، این دلالت بر طبیعت و ماهیت می‏کند لذا نه معرفه است و نه نکره. اما وقتی ما بخواهیم این «اسد» را معرفه کنیم، این به دو صورت ممکن است. تعریف و معرفه کردن لفظی که برای اسم جنس وضع شده گاهی به اضافه کردن «ال» است که می‏شود به نحو تعدد دال و مدلول، یعنی وقتی سر «رجل» یا «اسد»، «ال» بیاید می‏شود «الاسد» که معرفه می‏شود گاهی هم به وضع یک لفظ است، مثل لفظ «اسامه»، «اسامه» نیز معرفه است ولی تعدد دال و مدلول در کار نیست.
امام خمینی می‏فرماید: نیازمندی ما به طبیعت و ماهیت در مقام استعمال به دو صورت است:
گاهی انسان می‏خواهد بداند این ماهیت چیست و جنس و فصلش کدام است، مثل «انسان» که جنس و فصلش حیوان ناطق است، اینجا نه کاری به لحاظ وجود ذهنی دارد و نه وجود خارجی اینجا اصلا کاری ندارد. اینجا می‏شود اسم جنس، یعنی در یک شرایطی نیاز انسان به استفاده از اسم جنس است و آن جایی است که می‏خواهد جنس و فصل را بداند بدون اینکه در مقام مقایسه باشد.
اما در مواردی می‏خواهد این ماهیت را در مقایسه با یک امر دیگر بداند، پای مقایسه به میان می‏آید می‏خواهد ماهیت «اسد» را مقایسه کند با ماهیت «بقر» که مثلا این حیوان ناهق است و آن حیوان مفترس است. وقتی پای مقایسه به میان می‏آید اینجاست که نیاز به تعریف و شناخته شدن و معرفه شدن پیدا می‏کند لذا از علم جنس استفاده می‎کند. البته اینطور نیست که همه اسماء اجناس علم جنس داشته باشند، بعضی از اجناس علم جنس ندارند، جاهایی که علم جنس نیست با «ال» تعریف این معرفه شدن صورت می‎گیرد، و آن جاهایی که این علم جنس وجود دارد از خود علم جنس استفاده می‎شود. بالاخره «الاسد» نیز دلالت بر معرفه می‏کند، «اسامه» نیز دلالت بر معرفه می‏کند اما آن دلالتش از راه تعدد دال است و در این یکی پای تعدد دال در میان نیست.
این محصل نظر امام خمینی در فرق بین علم جنس و اسم جنس بود. یک اشکالی هم به محقق خراسانی دارند که بیان خواهیم کرد.

برچسب‌ها:, , , , ,