خارج اصول – جلسه چهارم – ویژگی های تعریف مختار – الفاظ مطلق: ۱- اسم جنس

جلسه چهارم – PDF

جلسه چهارم

ویژگی های تعریف مختار – الفاظ مطلق: ۱- اسم جنس

۱۴۰۱/۰۷/۱۸

خلاصه جلسه گذشته

بحث در تعریف مطلق و مقید بود. نظر مشهور و برخی انظار دیگر در این رابطه بیان شد و مورد بررسی قرار گرفت. نظر مختار همان شد که امام خمینی در تعریف مطلق و مقید اختیار فرمودند، و آن اینکه مطلق عبارت است از آن چیزی که هیچ قیدی در آن نیست و مقید عبارت است از آن چیزی که دارای قید است. اطلاق یعنی عدم القید و تقیید هم یعنی وجود قید.
گفتیم این تعریف ویژگی‏ها و خصوصیاتی دارد؛ سه ویژگی را بیان کردیم:
1. این دو مفهوم و دو وصف، وصفان اضافیان، یعنی مطلق نیستند، به عبارت دیگر یک لفظ به یک اعتبار می‏تواند مطلق باشد و به اعتبار دیگر مقید.
2. تعریف شامل مفاهیم جزیی و اعلام شخصیه هم می‏شود.
3. اساسا شیوع و سریان بر طبق این تعریف در مطلق راه ندارد. بر خلاف دیگران مثل محقق نایینی و محقق بروجردی و برخی دیگر که مدعی هستند در اطلاق شیوع و سریان وجود دارد، منتهی اختلاف در این بود که آیا شیوع و سریان قید معنا و جزء معنا است یا خارج از معنا است. اما طبق تعریف برگزیده اساسا مطلق ناظر به افراد نیست تا بخواهد شیوع و سریان در مورد آن معنا پیدا کند.

ویژگی چهارم

البته این ویژگی اختصاص به این تعریف ندارد و بنابر برخی تعاریف دیگر نیز جریان پیدا می‏کند و آن اینکه:
اطلاق و تقیید اولا و بالذات مربوط به معناست و ثانیا و بالعرض وصف لفظ است، یعنی اگر مثلا ما می‏گوییم لفظ مطلق یا لفظ مقید، اصالتا اطلاق و تقیید را مربوط به معنا می‎دانیم، اما اگر به لفظ نسبت می‏دهیم ثانیا و بالعرض است.
البته این ویژگی مثل برخی از ویژگی‎های قبلی اختصاص به تعریف مختار ندارد. از این چهار ویژگی که تا به حال بیان شد، ویژگی سوم مختص این تعریف است ولی سایر ویژگی‏ها در تعاریف دیگر هم وجود دارد. مثلا برخی دیگر معتقدند که اینها وصفان اضافیان؛ از جمله محقق بروجردی که معتقد است که اطلاق و تقیید دو وصف اضافی هستند. یا مثلا شمول نسبت به مفاهیم جزیی و اعلام شخصیه را برخی دیگر نیز قائل هستند.
این ویژگی چهارم نیز همینطور است و اختصاص به تعریف مختار ندارد و دیگران نیز بعضا به این قائلند، اما به هر حال در این تعریف این ویژگی وجود دارد.

ویژگی پنجم

قوام اطلاق به یک امر عدمی است و آن امر عدمی عبارت است از عدم القید. طبق تعریف محقق بروجردی نیز قوام اطلاق به این امر عدمی است. منتهی آن امر عدمی که ایشان ذکر کرده، متفاوت است با امر عدمی که در تعریف مورد نظر اخذ شده است. ایشان معتقد است اطلاق عبارت است از عدم اخذ شئ فی موضوع الحکم، مطلق یعنی آن چیزی که وقتی موضوع حکم قرار می‏گیرد هیچ قیدی ندارد و هیچ چیزی در آن اخذ نشده، زیرا ایشان اطلاق و تقیید را در رابطه با حکم می‎دانند.
پس اینکه اطلاق متقوم به یک امر عدمی است نیز یک ویژگی است که طبق تعریف مختار وجود دارد و البته مختص به تعریف مختار نیست و دیگران نیز به آن ملتزم هستند.

ویژگی ششم

تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل عدم و ملکه است. اینکه ما تقابل بین اطلاق و تقیید را تقابل بین عدم و ملکه بدانیم یا غیر از آن، حتما دارای آثار عملی است. ممکن است کسی بگوید تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل به نحو سلب و ایجاب است. فرق بین این دو تقابل در اینجا ظاهر می‏شود که اگر ما گفتیم تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل عدم و ملکه است، در هر جایی که قیدی وجود ندارد نمی‏توانیم اطلاق را استفاده کنیم، بلکه تنها در مواردی می‏توانیم از عدم القید استفاده اطلاق کنیم که شأنیت تقیید وجود داشته باشد، اگر شأنیت تقیید و صلاحیت تقیید نباشد، قطعا طبق این مبنا نمی‏توانیم از عدم القید نتیجه بگیریم اطلاق را، اما اگر ما تقابل بین اطلاق و تقیید را از قبیل سلب و ایجاب بدانیم، آنجا دیگر مسئله شأنیت مطرح نیست، همین قدر که قید نباشد، می‏شود اطلاق اعم از اینکه این شأنیت وجود داشته باشد یا نداشته باشد.
پس مهم است که ما نحوه تقابل را چگونه بدانیم. تقابل به نحو تضاد که قطعا نیست، زیرا در تقابل به نحو تضاد حتما دو امر وجودی با هم متضاد هستند، در حالیکه ما گفتیم اطلاق یک امر عدمی است. پس مسلما اطلاق و تقیید متضادین نیستند، زیرا اولین رکن تضاد وجودی بودن دو امر متضاد است. در حالیکه ما اینجا می‏گوییم اطلاق عدمی است و تقیید وجودی است، پس تضاد کنار می‏رود.
تقابل به نحو سلب و ایجاب نیز نیست، زیرا لفظ مطلق، لفظی است که با اینکه این صلاحیت و شأنیت را دارد که قیدی در کنارش بیان شود، اما قیدی در آن اخذ نشده است. اطلاق یعنی عدم القید فی ما من شأنه ان یکون مقیدا، با اینکه صلاحیت و شأنیت اخذ قید دارد اما قیدی در آن اخذ نشده است. حال طبق تعریف مختار، کاری به حکم ندارد و طبق تعریف محقق بروجردی با ملاحظه موضوع واقع شدن برای حکم این مطلب مطرح می‎شود ولی بالاخره این مسئله وجود دارد که تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل به نحو عدم و ملکه است.

کلام امام خمینی

ایشان اینجا نکته‎ای دارند که ذکر آن خالی از فایده نیست. ایشان می‏فرماید تقابل بین اطلاق و تقیید شبیه تقابل عدم و ملکه است نه خودش. اینکه ما بگوییم تقابل بین اینها تقابل عدم و ملکه است وجهش معلوم شد، خیلی‎ها هم همین نظر را دارند مثل محقق خراسانی در کفایه و دیگران. محقق نایینی و محقق بروجردی نیز قائلند که این تقابل، تقابل عدم و ملکه است، اما امام خمینی می‎فرماید: تقابل بین اینها، شبیه عدم و ملکه است، حال چرا؟ یعنی می‏خواهند بگویند این تقابل شبیه‎ترین تقابل به عدم و ملکه است. این یعنی چه که اشبه بتقابل عدم و ملکه؟ چون تقابل حقیقی در جایی است که چیزی حقیقتا استعداد و قوه چیز دیگر را داشته باشد. مثلا کوری در جایی معنا پیدا می‏کند که شأنیت بینایی وجود داشته باشد. ما به دیوار هیچ وقت نمی‏گوییم کور زیرا شأنیت بینایی ندارد ولی به انسان که شأنیت بینایی دارد می‎گوییم اعمی زیرا شأنیت و صلاحیت بینایی در او وجود دارد.
اگر این قوه و استعداد تبدیل به فعلیت شد، طبیعتا واجد ملکه می‏شود، عدم و ملکه یعنی عدم الملکه، عدم وجود شئ که شأنیت داشتن آن را دارد. ملکه نیز یعنی واجد شدن آن استعداد و قوه، کور وقتی بصیر می‎شود از قوه به فعلیت می‏رسد و تمام می‏شود. مگر مطلق و مقید اینطور نیستند، مطلق و مقید طبق بیانی که گفتیم همینطور است، یعنی مطلق عبارت است از آن چیزی که قابلیت و صلاحیت تقیید را دارد، و مقید یعنی آن چیزی یا آن لفظی که دارای قید شده. پس از این جهت مثل سایر اعدام و ملکات هستند، همه عدم و ملکه‏ها همینطورند، مطلق و مقید نیز همینطور هستند.
اما یک فرقی بین مطلق و مقید و سایر عدم و ملکه‏ها وجود دارد، این فرق باعث شده است که امام خمینی بگویند این اشبه به عدم و ملکه است و آن چیست؟ ایشان می‎گوید: سایر اعدام ملکات وقتی از مرحله قوه و استعداد به مرحله فعلیت می‎رسند، صورتشان تبدل پیدا می‏کند، مثلا نابینا وقتی بینا می‎شود تبدل صورت پیدا می‏کند، اعمی می‏شود بصیر، اعمی یک چیز است و بصیر یک چیز دیگری است. یعنی معنایش تغییر می‎کند، آدم کور و بینا، درست است که یکی چشم دارد و دیگری چشم ندارد ولی از نظر مفهومی اعمی یک چیز است و بصیر یک چیز دیگر است، لذا از نظر مفهومی تبدل پیدا می‏کند، اصلا اعمی یک چیز است و بصیر یک چیز دیگر، یک معنا و مفهوم … . اما در باب مطلق و مقید شما وقتی می‏گویید «الانسان»، با وقتی که می‏گویید «الانسان العالم» معنا متغیر نمی‏شود و تنها یک اضافه‏ای در کنارش قرار می‏گیرد، انسان در هر دو واحد است، مطلق یک معنایی دارد که این معنا زمانی که قید هم کنارش قرار می‏گیرد، حفظ می‎شود، شما می‏گویید انسان بدون هیچ قید، و یک وقت می‏گویید انسان عالم، همان انسان وقتی یک قیدی در کنارش قرار می‏گیرد می‏شود مقید، تبدل صورت و معنا پیدا نمی‏شود، «انسان» و «انسان عالم» این حقیقت در آنها مشترک است ولی اعمی و بصیر اینطور نیستند، اعمی یک معنا و مفهومی دارد ولی بصیر اصلا چیز دیگری است و اینطور نیست که همان حفظ شود با یک چیز اضافه.
این یک دقتی است که ایشان اینجا به خرج دادند، البته اگرچه خیلی این مطلب را توضیح نداند که این اشبه بودن یعنی چه، فقط گفتند: «انما قلنا شبههما لان التقابل الحقیقی انما یکون فی ما اذا کان لشئ استعداد حقیقتا، بحیث یخرج من القوة الی الفعل بحصول ما یستعد له، فالاعمی اذا یصیر بصیرا خرج من القوة الی الفعل و فی باب المطلق و المقید لیس الامر کذالک»؛ وقتی اعمی بصیر می‏شود از قوه به فعل خارج می‏شود ولی در مطلق و مقید اینطور نیست. در بعضی از تقریرات ایشان یک توضیح بیشتری دادند که به نظر می‏رسد این می‏تواند گشایش بیشتری در این معنا ایجاد کند.

بررسی کلام امام خمینی

به نظر می‏رسد این دقت و تأملی که ایشان در اینجا ذکر کردند قابل توجه است، بالاخره درست است یک تفاوتی بین سایر اعدام و ملکات وجود دارد، اما این باعث نمی‏شود که بالاخره این از اقسام چهارگانه تقابل خارج شود، بالاخره وقتی ما می‏خواهیم تقابل بین دو معنا و مفهوم را بیان کنیم از یکی از این اقسام چهارگانه خارج نیست. حال اینکه میگوییم از یکی از این اقسام چهارگانه خارج نیست معنایش این نیست که تمام موارد یک نوع از تقابل یا تمام مصادیق از همه جهت مثل هم باشند، اینکه حالا یک جایی تبدل صورت پیدا شود و یا جای دیگر نشود یا عناوین و مفاهیم تغییر پیدا کنند یا نکنند این تأثیری در اصل تقابل نمی‏گذارد، نابینا یعنی «الانسان الذی لیس له بصر»، بصیر یعنی «الانسان الذی له بصر»، آن انسانی است که بصر ندارد و این انسانی است که بصر دارد. قرار دادن برخی واژه ها به معنای تبدل صورت و تغییر نیست، این هم حقیقتش همان است. لذا ما ضمن اینکه این تفاوت را می‏پذیریم ولی می‏گوییم این تفاوت تأثیری در قرار دادن مطلق و مقید به عنوان یکی از اقسام تقابل عدم و ملکه ندارد، حال ما بگوییم شبه آن است، خب شبه آن است بالاخره چیست؟ این هم حقیقتا بازگشت به همین معنا می‏کند و قرار دادن یک سری عناوین خاص باعث تغییر ماهوی بین اینها نمی‏شود.
سوال:
استاد: چرا ندارد، وقتی آن قید برود، مثلا رقبه تا مادامی که ایمان ندارد مطلق است وقتی مومنه شد می‏شود مقید، آیا او نمی‏تواند قید ایمان را از دست بدهد؟ انسان عالم نمی‏تواند قید عالم بودن را از دست بدهد؟ عرض کردم، یک عنوان جدیدی اطلاق می‏شود ولی حقیقتا وقتی ما دقت کنیم هر دو یک چیز هستند و فرقی نمی‏کنند.
این راجع به تعریف مطلق و مقید که اشاره کلی به تعاریف مشهور و برخی اعلام داشتیم و بررسی کردیم و نظر مختار معلوم شود و ویژگی‏های تعریف مختار نیز بیان شد.

برخی مصادیق مطلق

از اینجا طبق روال کتب اصولی وارد برخی از مصادیق و افراد مطلق می‎شویم. اینکه الفاظ مطلق به چه الفاظی گفته می‎شود یا مثال‏ها و مصادیقش کدامند؟ البته این بحث، بحث چندان مهمی نیست و خیلی لازم نیست در این مقام از مصادیق لفظ مطلق بحث شود مخصوصا طبق مبنای مختار، زیرا مبنای مختار تبعا للامام الخمینی این بود که اطلاق عبارت است از خلو المعنا عن التعلق بشئ آخر، اینکه معنا هیچ تعلقی به چیز دیگری نداشته باشد، به اصطلاح فارسی رها باشد و تعلق به جایی نداشته باشد. این اعم از این است که کلی باشد یا جزیی. اینجا دیگر ما لازم نیست که بحث کنیم که چه الفاظی، الفاظ مطلق هستند، وقتی جزئیات و اعلام شخصیه می‏توانند همه مصداق مطلق باشند، ما بیاییم بحث کنیم از مصادیق مطلق؟ این واقعا وجهی ندارد. یا این ویژگی که گفتیم اینها وصفان اضافیان، یعنی با توجه به ویژگی‏های شش گانه که در مورد تعریف مختار و برگزیده بیان کردیم دیگر هیچ ضرورتی ندارد که از مصادیق مطلق بحث کنیم اما تبعا در آنچه که در کتب اصولی مطرح می‏شود بعضی از واژه‏ها و الفاظ را باید به ناچار مورد بحث قرار دهیم.
چند لفظ را اینجا مورد بررسی قرار می‏دهند:
1. اسم جنس.
2. علم جس.
3. مفرد معرف بالام.
4. نکره.
اینها الفاظی است که اینجا در مورد آن بحث می‏شود. همانطور که عرض کردم این چند واژه را سریعتر باید از آن عبور کنیم.

۱. اسم جنس

اولین موردی که درباره آن بحث می‏شود اسم جنس است. حال واقعش این است که اینکه ما بیاییم موضوع له اسم جنس چیست، فی نفسه یک بحث خوبی است ولی ارتباطی به اینجا ندارد….. .
در مورد اسم جنس مثل انسان، رجل، سواد، بیاض، زوجیت، این بحث واقع شده است که این لفظ مطلق است. اسم جنس نیز توجه کنید همانطور که محقق خراسانی در کفایه مثال زده، شامل جواهر، اعراض، عرضیات و اسماء کلی می‏شود، انسان از جواهر است، رجل از جواهر است، سواد و بیاض از اعراض هستند، زوجیت از امور اعتباری است، اسم جنس حتی بر عناوین اعتباری نیز اطلاق می‏شود، کلمه زوج، اسم جنس است، مطلق است. اینها همه از الفاظ مطلق هستند.
اینجا بحث واقع شده که اسم جنس برای چه چیزی وضع شده است و موضوع له کلمه انسان یا رجل چیست؟ موضوع له آن یا ما وضع له، اسم الجنس، آن چیزی که اسم جنس برای آن وضع شده چیست؟
مشهور یک نظری دارند، محقق خراسانی اینجا یک مطلبی دارند، محقق اصفهانی که شاگرد محقق خراسانی است یک مطلبی را فرموده اینجا، امام خمینی نیز یک نظری دارند. بین نظر مشهور و محقق خراسانی و محقق اصفهانی و امام خمینی درباره معنای اسم جنس فرق است. اینها همه گفته‏اند این یک لفظ مطلق است ولی در عین حال در مورد معنای آن اختلاف دارند.
باید ببینیم این تفاوت‏ها چیست و کدام یک از این انظار اینجا صحیح است و مقدمه‏ای برای بیان نظر برگزیده درباره اعتبارات ماهیت باید ما اینجا ذکر کنیم.

برچسب‌ها:,