خارج اصول – جلسه سی و یکم – مقدمات حکمت  –انصراف – اقسام انصراف و بررسی آنها                          

جلسه ۳۱ – PDF

جلسه سی و یکم

مقدمات حکمت  –انصراف – اقسام انصراف و بررسی آنها      

۱۴۰۱/۰۸/۳۰

   

خلاصه جلسه گذشته

بحث در انصراف بود. عرض کردیم حقیقت انصراف و منشأ آن عبارت است از اینکه لفظ مطلق از معنایی که برای آن وضع شده و در آن ظهور دارد به سوی معنای دیگری جهت بگیرد و منشأ آن نیز کثرت استعمال است و توضیح دادیم که منظور از کثرت استعمال این نیست که لفظ مطلق در معنای مقید کثیرا استعمال شود، اینکه مشکل ندارد زیرا لفظ مطلق می‏تواند در معنای مقید استعمال شود که فوقش این استعمال مجاز می‏شود. پس منظور از کثرت استعمال این است که لفظ آن قدر در کلام متکلم به صورت مطلق ذکر شده ولی از آن اراده معنای مقید شده است که اگر جایی مقیدی برای آن ذکر نشود، (با اینکه این لفظ مطلق است و مقیدی برای آن ذکر نشده است) انصراف پیدا می‏کند به آن معنای مقید. وقتی می‏بینیم شارع همه جا که سخن از عتق رقبه به میان آورده و آن را تقیید کرده به قید مومنه، یکجایی که این لفظ به صورت مطلق بیاید و قیدی کنارش نیاید این را حمل بر مقید می‏کنیم و می‏گوییم منظور از این مطلق همان مقید است، انصراف در اثر کثرت استعمال به این شکل پدید می‎آید و موجب از بین رفتن اطلاق می‎شود مانع تحقق اطلاق می‎شود. بنابراین ما می‏توانیم بگوییم کثرت استعمال منشأ انصراف است.

مراتب انصراف

با توجه به اینکه انصراف اقسام یا مراتبی دارد باید ببینیم این مراتب و اقسام کدامند و آیا همه اینها مانع تحقق اطلاق هستند یا بعضی از آنها.
محقق خراسانی مراتب و اقسامی را برای انصراف بیان کرده‏اند که به حسب ظاهر سه قسم ولی در واقع پنج قسم است. اگر کلام ایشان دقیق مورد توجه قرار بگیرد ایشان به پنج مرتبه و قسم اشاره کرده است:

مرتبه اول: انصراف بدوی

انصراف بدوی یعنی اینکه در ابتدا وقتی انسان لفظی را می‏شنود بلافاصله یک فرد و مصداق بارزی از آن به ذهن خطور می‏کند مثلا ما وقتی لفظ «ماء» را می‏شنویم یک فرد بارزی از آن به ذهنمان نمی‏رسد ولی آن عربی که کنار دجله و فرات زندگی می‏کند و به واسطه ارتباط زیاد با آن نهر از آن، آب فرات و دجله به ذهنش می‏آید. این انصراف بدوی است و با اندکی تأمل از بین می‎رود، لفظ در آن مصداق خاص مستقر نمی‏شود؛ یا وقتی لفظ انسان را می‏شنویم نژاد سفید انسان به ذهن می‏رسد نه نژاد سرخ و زرد، این انصراف بدوی است. مقداری که تأمل شود معلوم می‏شود که لفظ به سوی مصداق یا صنف خاصی گرایش پیدا نمی‏کند.
هیچ اثری بر این قسم مترتب نیست و هیچ مانعتی برای اطلاق ندارد، وجودش کالعدم است زیرا به محض اینکه انسان اندکی تأمل می‎کند این از بین می‏رود. این مرتبه قطعا مانع تحقق اطلاق نیست.

مرتبه دوم: انصراف تیقنی

انصراف تیقنی از انصراف بدوی بالاتر است. یعنی همان قدر متیقن در مقام تخاطب که محقق خراسانی اشاره کردند. اگر مثلا از یک لفظی که مطلق است ذهن انسان برود به سمت فرد یا صنف خاصی از آن یعنی معنای مقید، به این می‏گویند انصراف تیقنی یا به تعبیر دیگر انصرافی که مستند به قدر متیقن در مقام تخاطب است. مثلا ادله تقلید مانند آیه انذار ، آیه سؤال و برخی روایاتی که در این رابطه وارد شده، قدر متیقن از آن کسی است که طاهر المولد باشد و زنا زاده نباشد، با اینکه لفظ ظهور در این ندارد، مثل «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» ، «وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» ؛ اینجا ظاهرا هر کسی می‏تواند منذر باشد اما یک قدر متیقنی دارد و لذا انصراف پیدا می‏کند به طاهر المولد.
محقق خراسانی می‏فرماید انصرافی که مستند به قدر متیقن در مقام تخاطب باشد، مانع تحقق اطلاق است و جلوی اطلاق را می‏گیرد ولی ما عرض کردیم که قدر متیقن در مقام تخاطب ربطی به اطلاق ندارد لذا این قسم و مرتبه از انصراف جلوی اطلاق را نمی‏گیرد.

مرتبه سوم: انصراف ظهوری

این قسم قوی تر از انصراف تیقنی است. انصراف ظهوری یعنی اینکه با اینکه لفظ مطلق است اما به دلائلی به مجرد اینکه انسان این لفظ را می‏شنود ظهور در همان معنای مقید پیدا می‏کند. مثلا وقتی می‏گوییم انسان، این ظهور دارد در یک انسان متعارف که یک سر دارد و دو دست و دو پا؛ (بعضی از انسانها ناقص الخلقه یا خلقت غیر متعارف دارند. یا از نظر دست و پا تعدادشان بیشتر یا کمتر از انسان‏های متعارف است.) حال اگر کسی گفت «جئنی برجل» ظهور دارد در یک انسان متعارف؛ اینجا ظهور درست شده برای این لفظ مطلق در معنای مقید. این به جهت کثرت استعمال ممکن است اتفاق بیفتد، ولو مجاز است، این لفظ هنوز نقل پیدا نکرده به یک معنای دیگر هنوز به حد اشتراک نرسیده، لفظ رقبه معنایش حقیقتا همان رقبه است اعم از مومنه و کافر اما کثرت استعمال لفظ مطلق و اراده مقید از آن، باعث می‎شود ما وقتی این لفظ را می‏شنویم خواه و ناخواه این لفظ ظهور پیدا می‏کند در رقبه مومنه؛ استعمال این لفظ در این مقام و اراده آن کأنه مثل مجاز مشهور است، نه اینکه واقعا مجاز باشد.
انصرافی که موجب شکل گیری یک ظهوری در لفظ مطلق نسبت به معنای مقید شود، مانع تحقق اطلاق است قطعا و حتما جلوی تحقق اطلاق را می‏گیرد، نمی‎گذارد ما لفظ مطلق را بر معنای مطلق حمل کنیم. باز هم تأکید می‏کنم که قرینه متصلی بخصوص الان وجود ندارد، قرینه منفصلی هم نیست، زیرا اگر قرینه متصل باشد این روشن است که ظهور در این معنا دارد، به واسطه آن قرینه دلالت بر آن معنای مقید می‏کند و دیگر به آن انصراف نمی‏گویند، پس اگر بگوید «اکرم العالم الا الفاسق» اینجا دیگر بحث انصراف نیست یا اگر به دلیل منفصل بگوید «لاتکرم الفاسق» اینجا نیز می‏فهمیم منظور از «عالم» در «اکرم العالم»، عالم عادل است و عالم عادل به صورت جدی از مطلق عالم اراده شده است؛ ولی این معنایش این نیست که آن مطلق در معنای مطلق ظهور نداشته است؛ در جایی که قید منفصل آورده می‏شود کشف می‏کند از مراد جدی از مطلق؛ یعنی ظهور اطلاقی آن را از بین نمی‏برد، اینجا نیز مسئله مسئله انصراف است؛ انصراف ظهوری که می‏گوییم به دلیل کثرت استعمال لفظ در معنای مقید حاصل می‏شود، مربوط به جایی است که نه قرینه متصل داریم و نه قرینه منفصل چه اینکه اگر آن قرائن باشند و ما مطلق را حمل بر مقید کنیم دیگر مسئله مسئله انصراف نیست و به واسطه وجود همان قرینه ظهور در معنای مقید پیدا کرده است. انصراف یعنی بدون اینکه قیدی متصلا یا منفصلا باشد به پشتوانه‏ای که ممکن است در طول زمان شکل گرفته باشد. لفظ ممکن است یک ظهوری در معنای مقید پیدا کند.
پس تا اینجا فقط این قسم از انصراف مانع اطلاق است. اما اینکه شما می‏فرمایید این با قبلی چه تفاوتی دارد؟ تفاوت آن آشکار است. در جایی که بحث از قدر متیقن در مقام تخاطب است این مسبوق به یک قرینه است که بین گویندگان و شنوندگان وجود داشته و او به آن اتکا کرده است، اصلا بحث استعمال لفظ کثیرا در معنای مقید نیست، ما توضیح دادیم قدر متیقن در مقام تخاطب را، بنابراین هیچ ربطی به این مسئله ندارد.
سوال:
استاد: اصلا یک ساعت بعد بگوید. آن ظهور در مطلق پیدا می‏کند. اساسا ما در بحث از مقدمه سوم که مطرح شد گفتیم که چرا عدم ذکر القید از مقدمات حکمت نیست؟ گفتیم برای اینکه اگر قید متصل بیاید که وضع روشن است، اگر قید منفصل بیاید، این لطمه‏ای به ظهور در اطلاق نمی‏زند، آن لفظ اطلاقش محقق می‏شود، کاری که این دلیل منفصل می‏کند به حجیت ظهور اطلاقی لطمه می‏زند و دلیل و شاهدش هم این است که همه مطلق را حمل بر مقید می‏کنند. اگر مطلق تحقق پیدا نکرده بود، اگر لفظ ظهور در اطلاق پیدا نکرده بود دیگر معنا نداشت که شما بگویید ما مطلق را حمل بر مقید می‏کنیم. پس دلیل منفصل ولو چند دقیقه بعد بیاید این لطمه‎ای به آن ظهور نمی‎زند و آن ظهور محقق می‎شود.
سوال:
استاد: اصلا آنجا بحث انصراف نیست. این دلیل که متضمن لفظ مطلق است یک وقت هیچ قرینه‏ای نمی‏آید که معنای اطلاقی خودش فهمیده می‏شود، یک وقت، یک دلیل منفصل می‏آید که این کشف از اراده جدی متکلم از مطلق می‎کند، مراد استعمالی او را از بین نمی‏برد، او در همان اطلاق خودش ظهور دارد منتهی کشف می‏کند از مراد جدی متکلم. لذا انصراف اصطلاحی که ما اینجا بحث می‎کنیم؛ اصلا اینجا پیش نمی‎آید. در جایی که قید منفصل بیاید نهایتش این است که جلوی حجیت ظهور لفظ مطلق در معنای مطلق را می‏گیرد. ظهورش محقق شده و نمی‏تواند آن را از بین ببرد منتهی می‏گوید چون این اقوی است آن ظهور کنار می‏رود، یعنی دیگر حجیت ندارد در مقابل آن. پس اینجا اصلا مسئله انصراف مطرح نیست.
سوال:
استاد: اصلا انصراف ظهوری یعنی انصرافی که مستند به ظهور است و یک ظهور مستقر برای لفظ درست می‏کند. وقتی شما لفظ «رقبه» را می‏شنوی بعد از آن همه موارد، اینجا خود به خود بعد از شنیدن این لفظ ذهن به سوی آن صنف خاص می‏رود.
انصراف جلوی ظهور اطلاق را می‏گیرد؛ بله ممکن است بگوییم مثل قرینه متصل است، همانطور که قرینه متصل نمی‎گذارد که ظهوری در اطلاق پدید بیاید، این هم نمی‏گذارد.

مرتبه چهارم: اشتراک

فرض کنید لفظ «صعید» وضع شده برای مطلق وجه الارض، «صعید» از نظر لغت وضع شده برای زمین، هر چیزی که از زمین باشد لکن استعمل کثیرا فی خصوص التراب الخالص، خاک پاک و خالص که آمیختگی در آن نباشد. وقتی می‏گوید « فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا» یعنی بر یک خاک خالص. این لفظ «صعید» مشترک شده بین مطلق وجه الارض و برای تراب خالص. حال اگر متکلم بگوید «تییم بالصعید» شما از آن مطلق وجه الارض را می‏فهمید یا تراب خالص را می‏فهمید؟ می‏گوید چون این لفظ کثیرا در تراب خالص استعمال شده است کأنه این لفظ دارای دو موضوع له شده. مثل «عین» که مشترک لفظی بین چندین معناست، «صعید» نیز مشترک لفظی بین مطلق وجه الارض و بین تراب خالص است. یعنی کثرت استعمال به نحوی است که موجب شکل گیری یک حقیقت ثانوی در عرض حقیقت اولی می‏شود. این نسبت به مرتبه سوم بالاتر است زیرا در مرتبه سوم کثرت استعمال موجب یک حقیقت ثانوی در عرض معنای حقیقی اول نشده است، فوقش یک شهرتی در این معنا به نحو مجاز پیدا کرده، یعنی دیگر قرینه نمی‏خواهد ولی اینجا به حدی می‏رسد که معنای اول وجود دارد و این معنا نیز کأنه وجود دارد. معنای اول مهجور و متروک نمی‏شود. پس گاهی کثرت استعمال موجب می‏شود برای لفظ مطلق یک حقیقت ثانوی ایجاد شود.
این نیز طبیعتا مانع تمسک به اطلاق است لکن از باب اینکه موجب اجمال لفظ می‏شود. انصراف به یک معنای خاص پیدا نمی‏کند، انصراف به آن معنای دارای قید پیدا نمی‎شود این مانع اطلاق است ولی از این باب که موجب از دست رفتن بودن متکلم در مقام بیان می‏شود، کأنه مجمل می‏شود.

مرتبه پنجم: نقل

این لفظ به قدری در آن معنای مقید استعمال می‎شود که اساسا معنای اول متروک می‏شود، معرض عنه می‎شود که از آن تعبیر به نقل می‏کنند. یعنی کأنه از این معنا نقل داده شده به معنای دیگر. فرق این با اشتراک در این است که در اشتراک معنای اول مهجور واقع نمی‏شود ولی در نقل معنای اول مهجور واقع می‏شود. این هم مانع تمسک به اطلاق است زیرا به کلی آن معنای مطلق مهجور شده و کنار رفته است.
پس در این پنج قسم و مرتبه یا از بین این پنج قسم و مرتبه دو مرتبه و قسم اول که گفتیم جلوی اطلاق را نمی‎گیرد. این دو قسم اخیر نیز درست است که مانع تمسک به اطلاق هستند ولی از این باب که اساسا یا مجمل می‏شوند یا معنای مطلق مهجور می‏شود. تنها قسم و مرتبه در این بحث که می‏تواند مانع اطلاق شود و برای مطلق ظهور در یک معنای مقید ایجاد کند قسم سوم است.
باز هم تأکید می‏کنم که قسم سوم و چهارم مانع تمسک به اطلاق است ولی به آنها اصطلاحا انصراف نمی‏گویند. استعمال لفظ مشترک مانع اطلاق است ولی به آن انصراف نمی‏گویند؛ استعمال لفظی که نقل داده شده از یک معنایی به معنای دیگر، آن هم مانع اطلاق است ولی انصراف مصطلح قسم سوم است.

برچسب‌ها:, , , , , , ,