خارج اصول – جلسه بیست و هشتم – مقدمات حکمت  – توضیح بیشتر درباره مقدمه سوم

جلسه ۲۸ – PDF

جلسه بیست و هشتم

مقدمات حکمت  – توضیح بیشتر درباره مقدمه سوم 

۱۴۱۰۱/۰۸/۲۳

توضیح بیشتر درباره مقدمه سوم

قبل از اینکه به بررسی اشکالات مقدمه چهارم بپردازیم؛ با توجه به پرسشهایی که بعضی از دوستان داشتند و احیانا سوء برداشت‎هایی که از مطالب مرتبط با مقدمه سوم پیش آمده، لازم می‏دانم توضیحی را مجددا برای روشن شدن بیشتر مقصود ذکر کنم.
مقدمه سوم عدم ذکر القید بود؛ اینکه قید در کلام ذکر نشود. در این مورد گفتیم، هم باید مقصود از این مقدمه تبیین شود و هم بررسی شود که آیا واقعا این مطلب به عنوان یکی از مقدمات حکمت محسوب می‎شود یا خیر؟ شاید این دو جهت نزد دوستان کمی با هم مخلوط شده است.
عدم ذکر قید معلوم است، یعنی قیدی ذکر نشود، در کلام چیزی که دلالت بر تقیید باشد وجود نداشته باشد. قید نیز یا متصل است یا منفصل. حال اینکه می‎گوییم قیدی در کلام نباشد معنایش واضح و روشن است، یک وقت ممکن است قیدی متصلا در کلام ذکر نشده باشد، یک وقت ممکن است قیدی منفصلا در کلام ذکر نشده باشد، و یک وقت اعم از اینها، یعنی هیچ قیدی ذکر نشود، نه متصل و نه منفصل. بنابراین از این جهت خیلی نیازی به توضیح نداشته باشد.
عمده این است که ببینیم آیا این مسئله، مقدمیت دارد یا ندارد؟ ما هم که عرض کردیم منظور از اینکه قیدی در کلام نباشد، قید منفصل است، بدین معناست که عدم ذکر قید متصل در کلام که مفروغ عنه است، آن کسی که می‏گوید یکی از مقدمات حکمت عدم ذکر القید است، این به نحو کلی گفته، اینکه قید متصل در کلام ذکر نشده باشد تا بتوانیم اطلاق را نتیجه بگیریم یک امر واضح و روشنی است، زیرا اگر قید متصل بیان شود دیگر اطلاق ندارد، پس عدم ذکر قید متصل در این مقدمه مفروغ عنه است. منتهی اینها می‏گویند علاوه بر قید متصل، قید منفصل نیز در کلام بیان نشده باشد. پس در جهت اول یعنی تبیین مقدمه منظور این است که هیچ قیدی چه متصلا و چه منفصلا در کلام بیان نشده باشد. اینکه متصلا نباید ذکر شود، این خیلی روشن است، زیرا اگر بیان شود اصلا اطلاق شکل نمی‏گیرد. (این را دقت کنید، زیرا بعضی از سؤالات ناشی از این است که مطلب درست برداشت نشده است) علاوه بر این می‏گویند قید منفصل نیز در کلام نباید باشد، یعنی مثلا اگر متکلم بگوید «اکرم العالم»، کنارش نه به صورت استثناء و نه به صورت وصف، «العادل» را نیاورد متصلا، بعد هم به صورت منفصل نگوید «لا تکرم الفاسق»، اگر ببینیم نه متصلا و نه منفصلا قیدی بیان نشده، عقل ما می‏تواند اطلاق را به ضمیمه مقدمات دیگر کشف کند.
سپس گفتیم این مطلب مقدمیت ندارد. دو اشکال مطرح کردیم، یک اشکال را دفع کردیم و یک اشکال دیگر که امام خمینی مطرح کردند وارد است.
مقدمات حکمت اصولا در جایی به میان می‏آید که شک داشته باشیم در مراد متکلم که آیا مطلق را اراده کرده یا مقید را؟ اگر خود مولا متصلا به کلامش چیزی نیاورده معلوم است که مطلق را اراده کرده است، اگر قید بیاورد معلوم است که مقید را اراده کرده.
پس ما با عدم ذکر القید متصلا، اصلا شکی نداریم تا بخواهیم تمسک به مقدمات حکمت کنیم برای کشف اطلاق، لذا اینکه ما این را مقدمه حکمت قرار دهیم صحیح نیست.
اما قید منفصل نیز آقایان می‏گویند عدم ذکر القید منفصلا از مقدمات حکمت است. یعنی اگر مولا گفت «لا تکرم الفاسق» مسلم اطلاق ندارد، اما اگر نگفت «لا تکرم الفاسق» آن وقت است که اطلاق محقق می‏شود. پس یکی از مقدمات حکمت عدم ذکر القید منفصلا است. ما مقدمیت این را رد کردیم، گفتیم اینطور نیست که اگر «لا تکرم الفاسق» بیاید اینجا اطلاق تحقق پیدا نکند. همه بحث این است، اطلاق وابسته به عدم ذکر قید منفصل نیست، آن نقطه‏ای که منشأ اشتباه شده اینجاست. امام خمینی نیز روی همین نکته تأکید می‏کند. ما وقتی می‏گوییم «لا تکرم الفاسق» مقید می‏کند «اکرم العالم» را؛ یعنی «اکرم العالم» ظهور در اطلاق پیدا کرده، ولی «لا تکرم الفاسق» که می‏آید، مقید می‏کند آن اطلاق را. پس اطلاق محقق شده، لکن به وسیله قرینه و قید منفصل تقیید خورده. یعنی کاری که این دلیل دوم می‏کند، آن اطلاق را محدود و مقید می‏کند، کشف می‏کند از مراد جدی ولی مراد استعمالی همان مطلق است. پس اینکه می‏گوییم ذکر قید منفصل مانع اطلاق نیست؟ یعنی حتی اگر ما یک دلیل منفصل داشته باشیم، اسم آن دلیل اول را می‏گذاریم مطلق و اسم دلیل دیگر را می‏گذاریم مقید، اگر ظهور دلیل اول در اطلاق نبود، چرا به آن می‏گویید مطلق و به این می‎گویید مقید و بعد می‎آیید حمل کنید مطلق را بر مقید؟ اساسا حمل مطلق بر مقید خودش یک نشانه و دلیل مهمی است بر اینکه قید منفصل جزء مقدمات حکمت نیست. (من این توضیح را ناچارا بیان می کنم زیرا از بعضی سوالاتی که مطرح شد معلوم گردید که مطلب درست جا نیفتاده) یکی از مقدمات حکمت این است که قید منفصلا بیان نشده باشد، مثلا آنهایی که چهارتایی هستند، می‏گویند متکلم در مقام بیان باشد، امکان تقیید هم باشد و قید هم نیاورد و قدر متیقن در مقام تخاطب نباشد، آن وقت است که ما می‏توانیم اطلاق را نتیجه بگیریم. قید نیاورد یعنی نه متصلا و نه منفصلا قید نیاورد. اینکه متصلا نباید بیاورد روشن است، اما اینکه منفصلا نباید بیاورد نیز توضیح داده شده، مطلب واضح است.
اما واقعا این جزء مقدمات حکمت است؟ گفتیم نیاوردن قرینه متصل هیچ ربطی به مقدمه حکمت ندارد چون در آن صورت شکی باقی نمی‏ماند اما قرینه منفصل چه؟ قرینه منفصل نباید باشد تا اطلاق پیش بیاید؟ معنای این سخن آن است که اطلاق وقتی تحقق پیدا می‏کند که بعدا نیز قید منفصلی ذکر نشود. آیا می‏توانیم به این مطلب ملتزم شویم؟ اصلا آنهایی هم که عدم ذکر القید را به عنوان یک مقدمه قرار دادند، یک بحثی دارند به عنوان حمل المطلق علی المقید (که یکی از بحث های مهم ما است که بعدا به آن خواهیم رسید، حمل مطلق بر مقید از بحث های بسیار پر کاربرد است) اگر بگوییم عدم قید منفصلا یکی از مقدمات حکمت است دیگر موردی برای حمل مطلق بر مقید باقی نمی‏ماند، زیرا آمدن قید منفصل، طبق بیان شما مانع اطلاق است. پس هرگاه یک قید منفصلی بیاید اصلا اطلاقی شکل نمی‏گیرد. اگر اطلاق شکل نگیرد دیگر جایی برای حمل مطلق بر مقید باقی می‏ماند. دیگر هیچ وقت مطلقی نداریم تا بخواهیم حمل بر مطلق کنیم، دیگر شما نمی‏توانید بگویید «اکرم العالم» مطلق است «لا تکرم الفاسق» مقید است. با آمدن قید منفصل دیگر اطلاقی باقی نمی‏ماند. آنوقت دیگر نمی‏توانید این «اکرم العالم» را حمل کنید بر این مقید و بگویید منظور این است که فقط علمای عادل اکرام شوند.
سوال:
استاد: بله همین است، اما دقت کنید روی اینکه نکته، اگر بگوییم عدم ذکر قید منفصلا، جزء مقدمات حکمت است، یعنی هرگاه قیدی منفصل بیاید اطلاق دیگر تحقق پیدا نمی‏کند ولی آیا می‏توانیم این حرف را بزنیم؟
سوال:
استاد: اینکه روشن است. اینکه مسلم است، اگر این نباشد اصلا از بحث خارج می‏شود، اطلاق تحقق پیدا نمی‏کند با آمدن قید.
سوال:
استاد: چرا می‏گویید مطلق را حمل بر مقید کنیم؟
سوال
استاد: این حرف محقق نایینی است، این در مقام قانون است، بالاخره اطلاق دارد یا خیر؟
سوال
استاد: اگر بدانید اطلاق دارد،پس چرا می‏گویید عدم ذکر القید منفصلا؟
سوال
استاد: اگر فاسق نیاید این اطلاق دارد اما اگر بیاید چه؟ اطلاق از جهت فاسق بودن ندارد، پس شما کلمه مطلق را دیگر نمی‏توانید برای آن دلیل اول به کار ببرید.
سوال
استاد: بالاخره شما می‏گویید مطلق را حمل بر مقید می‏کنیم قبل از آنکه نتیجه‏اش این بشود که از جهات دیگر اطلاق دارد قبل از آنکه تقیید بزنید، می‏گویید ما یک مطلق داریم و یک مقید.‏
سوال
استاد: مقامش مهم نیست. این خیلی واضح و روشن است. شما می‏گوید آمدن قید منفصل مانع اطلاق است. ولی بالاخره این هم قید می‏زند در همان جهت؛ قبل از اینکه اینها را به هم عرضه کنید اسم یکی را گذاشتید مطلق و اسم یکی را مقید به چه دلیل می‏گویید به این دلیل عنوان مطلق می‎دهید؟
سوال:
استاد: این یک چیز روشنی است. ما داریم به آنهایی که این را به عنوان یک مقدمه قرار دادند اشکال می‏کنیم، ما می‏گوییم بله قید نباید باشد، ولی این مقدمه حکمت نیست، آقایان می‏گویند این مقدمه حکمت این است، یک نقض و اشکال به ایشان این است که اگر این بخواهد به عنوان مقدمه حکمت باشد، لازمه‏اش این است که ما هیچ موردی برای حمل مطلق بر مقید نداشته باشیم، به عبارت دیگر کسانی که این مقدمه را به عنوان یکی از مقدمات حکمت قبول کردند، با این همه موارد حمل مطلق بر مقید چه می‏کنند؟
سوال:
استاد: شما توجه نمی‏کنید به یک نکته. آن نتیجه حمل مطلق بر مقید است، یعنی وقتی مطلق را بر مقید حمل می‏کنند می‏گویند در این جهت این مقید است و در جهات دیگر اطلاق دارد. ولی بحث ما این است که قبل از این حمل و قبل از این عرضه، قبل از این شما به آن دلیل عنوان مطلق اطلاق می‏کنید یا خیر؟ در حالیکه لازمه اینکه این از مقدمات حکمت باشد این است که این دلیل مطلق نباشد، زیرا شما عدم ذکرالقید منفصلا را دلیل بر اطلاق و نشانه اطلاق قرار دادید، این معنایش این است که اگر جایی دلیل بیاید این دلیل دیگر مطلق نیست.
سوال:
استاد: بله فرض است وقتی شما این را به عنوان قید می‏گذارید، یعنی لازمه‏اش این است، پس جایی که قید منفصل بیاید، آن یکی دیگر مطلق نیست.
سوال:
استاد: اما شما به طور کلی وقتی می‏گویید این نشانه اطلاق است، این مقدمه حکمت است، یعنی اگر قید منفصل بیاید دیگر مطلق نیست.
سوال:
استاد: عنوان دلیل مطلق بر آن صدق می کند یا خیر؟
سوال:
استاد: اصلا شما یک دلیل اول دارید و یک دلیل دوم. شما مواجه می‎شوید با یک «اکرم العالم» و یک «لا تکرم الفاسق» می‏گویید این دو دلیل هستند، اسم یکی مطلق است و اسم یکی مقید، قبل از حمل، این اطلاقش را از همه جهات می‏دانید، اصلا قبل از حمل، این هم می‏گویید مقید است. می‏گویید با اینها چه کنیم؟ این مطلق را حمل بر مقید می‏کنیم، یعنی با فرض آمدن قید منفصل نیز باز می‏گویید این مطلق است هنوز، قبل از اینکه از یک جهت تقیید بخورد، یک دلیل مطلق داریم و یک دلیل مقید، قاعده اقتضاء می‏کند که مطلق را حمل بر مقید کنیم ولی طبق این بیان با آمدن دلیل دیگر این دیگر مطلق نیست، قید بیاید دیگر نباید این را مطلق بدانید … آیا تسامحا به این دلیل مطلق می‎گویید؟
سوال:
استاد: شما بعدش را ملاحظه می‏کنید، ما قبلش را داریم می‏گوییم، قبلش آیا این دلیل را مطلق من جمیع الجهات می‏دانید یا خیر؟
سوال:
استاد: پس نتیجه این می شود که عدم ذکر القید منفصلا هیچ ربطی به اطلاق و مقدمات حکمت ندارد. من قبول دارم و این قاعده است و اطلاق هم دارد و بحثی هم نیست ولی بحث این است که آیا عدم ذکر القید یک مقدمه‏ای از مقدمات حکمت است؟ می‏گوییم اگر این مقدمیت داشت، شمانمیتوانستی بگویی من مطلق را بر مقید حمل کنید.
پس مقدمیت مقدمه سوم قابل انکار است.
سوال:
استاد: دیگر اصلا اطلاقی تحقق پیدا نمی‏کند و حمل مطلق بر مقید که آقایان گفتند معنا ندارد و اینها با هم ناسازگار هستند، از یک طرف بگوییم این مقدمه حکمت است و از یک طرف بخواهیم مطلق را حمل بر مقید کنیم.
سوال
استاد: بله معلوم است. شما در مورد عام و خاص چه می‏گویید؟ شما عام و خاص را می‏گویید این عام است و این مخصص، ولی خاص را مقدم می‏کنید زیرا اظهر است، ولی این عام بودنش سرجایش است.
سوال
استاد:در مقام بیان تمام مراد که همان مراد استعمالی است، نیاوردن قید، مقدمه کشف اطلاق نیست، این هیچ ارتباطی با آن ندارد.
سوال:
استاد: چون بحث این است که وقتی مخصص یا مقید می‏آید یزاحم ظهور المطلق فی الاطلاق فی الحجیه، ظهور اطلاقیش سرجایش است.

برچسب‌ها:, , , , , ,