خارج اصول – جلسه نوزدهم – مقدمات حکمت – مقدمه اول: امکان تقیید و بررسی آن – مقدمه دوم: در مقام بیان بودن

جلسه ۱۹ – PDF

جلسه نوزدهم

مقدمات حکمت – مقدمه اول: امکان تقیید و بررسی آن – مقدمه دوم: در مقام بیان بودن

۱۴۰۱/۰۸/۰۹

خلاصه جلسه گذشته

بحث در مقدمات حکمت بود. عرض کردیم در مورد تعداد مقدمات حکمت اختلاف است. حال صرف نظر از این اختلاف، یک به یک این اموری را که به عنوان مقدمه ذکر شده مورد بررسی قرار می‎دهیم، هم اصل مقدمه را توضیح می‎دهیم و هم اینکه آیا مقدمیت دارد یا ندارد.

مقدمه اول: امکان تقیید

جهت اول: تبیین مقدمه

اولین مورد که به عنوان مقدمه از ناحیه برخی بیان شده این است که امکان تقیید وجود داشته باشد، یعنی متکلم بتواند قید بیاورد. اگر جایی امکان تقیید نباشد دیگر اطلاق ممکن نیست، اگر تقیید محال باشد اطلاق نیز محال است. بنابراین ما نمی‏توانیم این را به عنوان یک راهی برای کشف اطلاق بپذیریم و محسوب کنیم. زیرا مقدمات حکمت (صرف نظر از تعدادشان) یک قرینه عامه عقلیه برای کشف اطلاق هستند، راه کشف اطلاق، جریان مقدمات حکمت است. حال اگر جایی اطلاق محال باشد، چون تقیید محال است، بدیهی است که نمی‎توانیم نبودن قید را دلیل بر اطلاق بدانیم. زیرا امکان آوردن قید از ناحیه متکلم وجود نداشته است.
البته محقق خراسانی در کفایه به این مقدمه اشاره‎ای نکرده. آنهایی که این را به عنوان یک مقدمه بیان کردند دلیلشان این است که تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل عدم و ملکه است. یعنی اطلاق به معنای «عدم التقیید فی ما من شأنه أن یقید» صلاحیت و شأنیت تقیید را داشته باشد اما تقیید نشده باشد. اگر تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل عدم و ملکه باشد، پس در جایی که شأنیت تقیید نیست اطلاق نیز ممکن نیست. لذا گفتند این یکی از مقدمات حکمت است. مراد از این مقدمه با این بیان معلوم شد.

جهت دوم: بررسی مقدمیت

آیا این مقدمه لازم است ذکر شود و به عنوان مقدمه‎ای از مقدمات حکمت باید قلمداد شود؟
به نظر می‎رسد ضرورتی برای ذکر این امر به عنوان مقدمه نیست. بر اساس تعریفی که از اطلاق و تقیید ارائه دادیم، تقابل بین اینها تقابل عدم و ملکه است و همین کافی است برای اینکه ما این را یک امر مفروغ عنه بدانیم. یعنی دیگر لازم نیست آن را در زمره مقدمات حکمت برای کشف اطلاق قرار دهیم. پس بر مبنای اینکه تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل عدم و ملکه باشد، دیگر لازم نیست این به عنوان یکی از مقدمات حکمت شمرده شود، این مفروض بحث ماست. مقدمیت این امور باید به عنوان یک مطلبی که نتیجه‏اش اطلاق باشد مورد توجه قرار بگیرد. مقدمه برای این است که عقل، اطلاق را کشف کند و مسئله امکان تقیید، به خصوص برای کشف اطلاق مقدمیت ندارد، ضمن اینکه دخیل هم هست. منظور از مقدمیت آن اموری است که مستقیما باعث کشف اطلاق می‎شوند و عقل وقتی اینها را می‎بیند اطلاق را نتیجه می‎گیرد؛ بالاخره وقتی گفتیم مطلق عبارت است از عدم القید و تقیید عبارت است از قید و تقابل اینها را عدم و ملکه دانستیم، این دیگر جزء مفروضات و قطعیات است و دیگر نمی‎توانیم آن را مقدمه آن حکمت قرار دهیم. پس اولین مطلب ضمن اینکه اصلش را قبول داریم ولی مقدمه محسوب نمی‎شود.
حال اگر کسی تقابل بین اینها را عدم و ملکه ندانست که مشهور نظرشان همین است و مثلا گفت تقابل بین اینها به نحو تضاد است، آیا این مسئله به عنوان یک مقدمه‎ باید محسوب شود یا خیر؟
وقتی می‎گوییم تقابل بین اطلاق و تقیید به نحو تضاد است، متضادین دو امر وجودی هستند که امکان اجتماع آنها نیست ولی امکان ارتفاعشان هست. نمی‎تواند یک کلامی بر این اساس هم مطلق باشد و هم مقید. اما می‎تواند نه مطلق باشد و نه مقید. اگر ما تقابل بین اینها را تقابل تضاد دانستیم باید ببینیم در صورتی که تقیید ممکن نباشد اطلاق هم ممکن نیست؟ فیه تردد. زیرا ممکن است یک چیزی نه مقید باشد و نه مطلق. از مقید نبودن لزوما اطلاق کشف نمی‎شود. پس اگر امکان تقیید نباشد، ممکن است مطلق نیز نباشد. یعنی ما در جایی که تقیید ممکن نیست، عدم القید را می‎توانیم نشانه اطلاق بدانیم؟ نبودن قید را کاشف از مطلق بودن کلام بدانیم، بر این مبنا که تقابل بین اینها تضاد است؟
اینجا اگر قید نباشد، یعنی امکان قید نباشد، دو فرد در کنارش می‎شود تصویر کرد. اینکه مطلق باشد، اینکه مطلق هم نباشد. چون اینچنین است، پس بر مبنای اینکه تقابل بین این دو تقابل به نحو تضاد باشد، می‎توانیم این امر را به عنوان یک امر غیر دخیل در کشف اطلاق بدانیم لذا به عنوان مقدمه حکمت تلقی نمی‎شود.
پس به طور کلی طبق مبنای مشهور و مختار این مقدمه حکمت نیست، چون بنابر اینکه تقابل بین مطلق و تقیید تقابل عدم و ملکه باشد، این یک امر مقطوع و مفروغ عنه است و اگر ما کشف اطلاق را مبتنی بر این مطلب قرار دهیم، ابتناء بر یک امر واضح و ضروری است که ضرورتی برای ذکر آن نیست. بنابراین مقدمه اول به نظر می رسد جنبه مقدمیت ندارد.

مقدمه دوم: در مقام بیان بودن

در مقدمه دوم نیز همین دو حیث از بحث وجود دارد. اولا اینکه منظور از این مقدمه چیست؟ دوم اینکه آیا مقدمیتش برای کشف اطلاق لازم و ضروری است یا خیر؟ مقدمه دوم کون المتکلم فی مقام البیان. اینکه متکلم درمقام بیان باشد. اول این را توضیح دهیم و بعد در مورد لزوم ذکر آن به عنوان مقدمه باید بحث کنیم.

جهت اول تبیین

اینکه می‏گوییم متکلم در مقام بیان باشد یعنی در مقام اجمال و اهمال نباشد، بلکه در مقام بیان مراد باشد. پس یک بعد سلبی دارد و یک بعد ایجابی. ما هر دو بعد را توضیح باید دهیم.

وجه سلبی

اینکه در مقام اجمال واهمال نباشد، به این معنا که متکلم با علم و آگاهی بنا را بر عدم بیان همه مقصود بگذارد. نمی‎خواهد تفصیلا مقصودش را بیان کند، بلکه می‏خواهد بعضی چیزها را عمدا فروگذار کند یا به خاطر اینکه شرایط مناسبت نیست یا مخاطب آمادگی شنیدن را ندارد یا مقدمات بیان این مطلب فراهم نشده است، به هردلیل بناء متکلم بر این است که مقصود خود را تفصیلا بیان نکند، بلکه به اجمال آن را تفهیم کند.
اهمال این است که متکلم نه در مقام بیان اجمالی است و نه بیان تفصیلی و چه بسا غفلتا بیان نمی‎کند. برای انسان زیاد اتفاق می‏افتد که اهمال کند. لذا اهمال ممکن است ناشی از غفلت و بی توجهی باشد، اما در خداوند تبارک و تعالی این امر راه ندارد که غرض و مقصد او به هیچ امری تعلق نگرفته باشد. به عبارت دیگر اهمال به حسب مقام ثبوت برای خداوند ممکن نیست، واقعا خداوند اینطور نیست که نسبت به امری هیچ غرض و مقصدی نداشته باشد، به خلاف اجمال.

وجه ایجابی

اما بعد ایجابی این است که متکلم در مقام بیان مراد باشد. اینکه می‎گوییم در مقام بیان مراد باشد دو احتمال در آن وجود دارد: ۱. مراد استعمالی باشد؛ ۲. مراد جدی. اینکه می‎گوییم متکلم در مقام بیان باشد کدام یک از این دو منظور است؟
معنای مراد استعمالی معلوم است، یعنی اراده استعمال لفظ در معنای خودش. اراده جدی یعنی اراده قرار دادن موضوع برای حکم، یا اراده واقعی از این لفظ؛ در عام و خاص کرارا این را نقل کردیم، یک وقت می‏گوییم «اکرم العلماء» اینجا متکلم جمع محلی باللام را موضوع وجوب «اکرام» قرار داده، لفظ «العلماء» را در همان معنایی که از این لفظ فهمیده می‎شود، یعنی «جمیع علماء»، استعمال کرده پس اراده استعمالی او به جمیع تعلق گرفته و این لفظ را در همان معنای حقیقی و موضوع له خودش استعمال کرده. اینجا گاهی بعد از این هیچ مخصصی هم ذکر نمی‏شود و بعد معلوم می‎شود که اراده جدی متکلم نیز به جمیع تعلق گرفته، لذا بین دو اراده تطابق پیش می‏آید، تطابق بین الارادتین، یعنی اراده استعمالی و اراده جدی، این است که در هر دو مراد جمیع است.
اما اگر بعد از این جمله مخصصی را بیان کند مثل «لاتکرم زیدا» یا «لاتکرم الفاسق منهم»، اینجا آمدن این دلیل خاص کشف می‎کند از اینکه اراده متکلم از «العلماء» در جمله قبل که وجوب اکرام را طلب کرده، به خصوص عالمان عادل تعلق گرفته، درست است که «العلماء» یک ظهور استعمالی یا تصدیقی اولی در معنای جمیع علماء دارد، اما با آمدن این دلیل خاص کشف می‎شود اراده جدی به همه متعلق نشده، بلکه به عالم غیر فاسق متعلق شده است. یک ظهور تصدیقی ثانوی برای این کلام شکل می‏گیرد. اینجا بین مراد جدی و مراد استعمالی تفاوت پیش می‏آید. دلیل خاص کاشف از مراد جدی متکلم است. با آمدن دلیل خاص، اراده استعمالی به هم نمی‏خورد، آن سرجایش است، الان هم می‏گوییم «العلماء» استعمال شده در «جمیع»، لذا قائل شدیم تخصیص مستلزم مجازیت عام نیست، «العلماء» در معنای «جمیع» استعمال شده، «علماء» در عالمان غیر عادل استعمال نشده، در «جمیع» استعمال شده، اما آن فقط در حد ظهور تصدیقی اولی یا مراد استعمالی است؛ مراد جدی به عالمان غیر فاسق متعلق شده است. این همان ظهور تصدیقی ثانوی است. لذا بین اینها مراد استعمالی و مراد جدی تفاوت است.
در مطلق و مقید نیز همینطور است، یک مراد استعمالی داریم و یک مراد جدی داریم. سوال این است که اینکه در مقدمات حکمت گفته می‏شود متکلم در مقام بیان مراد باشد، منظور کدام یک از این دو است، آیا مراد استعمالی است یا مراد جدی؟
منظور مراد استعمالی است، دلیلش هم این است که اگر بخواهیم منظور از مراد در اینجا مراد جدی است یک تالی فاسد دارد و آن اینکه دیگر امکان حمل مطلق بر مقید نیست زیرا آمدن دلیل مقید با توضیحاتی که دادیم کشف می‏کند آن جمله اول که مطلق بوده، مراد جدی متکلم به آن تعلق نگرفته، بلکه مراد جدی متکلم این است. پس باید یک مرادی در هر صورت با جمله مطلق شکل بگیرد که آمدن مقیِد کشف از مراد جدی بکند، حال اگر جمله اول بیاید و مراد جدی از آن روشن شود، مثلا گفته «اعتق رقبة» ولی از اول اراده متکلم به «رقبه مومنه» تعلق گرفته است. آن وقت با آمدن دلیل مقیِد یعنی «لاتعتق الرقبه الکافره» چطور می‏خواهید آنچه را در کلام اول آمده حمل بر این کنید؟ اگر از «رقبة» در جمله اول «رقبه مومنه» اراده شده باشد، یعنی اگر از آن مطلق یک حصه مقیده اراده شده باشد، شما بعد از آمدن دلیل دوم چطور می‏خواهید آن را حمل بر این دلیل یعنی مطلق را حمل بر مقید کنید؟ خاصیت آمدن دلیل مقیِد این است که به شما می‏گوید مطلق را حمل بر این مقید کنید. پس این مطلق باید فراگیری خودش را داشته باشد یا عدم قید را حفظ کرده باشد که حالا که این دلیل دوم آمد آن را حمل بر این کنید و بگویید منظور از «رقبه» به واسطه این دلیل «رقبه مومنه» است. پس باید جمله اول حمل بر مراد استعمالی شود.
پس منظور از این که متکلم در مقام بیان باشد این است که متکلم در مقام بیان مراد استعمالی خودش باشد. زیرا اگر بخواهد در مقام بیان مراد جدی باشد، اساسا دیگر امکان حمل مطلق بر مقید وجود ندارد. به عبارت ساده‏تر وقتی متکلم یک مطلبی را بیان می‏کند باید طوری کلامش را بگوید که ظهور در اطلاق داشته باشد، کلام را مطلق گفته، اراده استعمالی به مطلق تعلق گرفته، این کلام باید ظاهر در همین مراد استعمالی باشد، یعنی این یک امر غیر متعارف و پیچیده‎ای نیست و این ظهور برای همگان باید وجود داشته باشد.

بحث جلسه آینده

آیا این مقدمه امر لازمی است؟ آیا مقدمیت این مقدمه لازم است؟ نوعا این را یکی از مقدمات حکمت دانسته‎اند، حتی امام خمینی که معتقد است ما یک مقدمه برای حکمت بیشتر لازم نداریم این را جزء مقدمات حکمت می‏داند. اما استاد امام خمینی، یعنی محقق حایری مؤسس حوزه علمیه قم معتقد است این جزء مقدمات حکمت نیست. حال باید دید که کلام ایشان چیست و به چه دلیل ایشان این را انکار کرده و بعد کلام ایشان را بررسی کنیم.

برچسب‌ها:, , , ,