قواعد فقهیه – جلسه هجدهم – ادله قاعده _ دلیل دوم: روایات _ یک اشکال نسبت به طوایف چهار گانه و پاسخ آن _ طایفه پنجم _ جمع بندی دلیل دوم ( روایات)

جلسه ۱۸ – PDF

جلسه هجدهم 

ادله قاعده _ دلیل دوم: روایات _ یک اشکال نسبت به طوایف چهار گانه و پاسخ آن _ طایفه پنجم _ جمع بندی دلیل دوم ( روایات)

۱۴۰۰/۰۹/۱۳

اشکال نسبت به طوایف چهارگانه

بحث در ادله قاعده لاحرج بود. در دلیل دوم یعنی روایات تا اینجا چهار طایفه از روایات را ذکر کردیم. یک طایفه پنجمی هم وجود دارد که بر خلاف چهار طایفه اولی عام است. لکن اشکالی متوجه طوایف چهار گانه روایاتی که خواندیم شده و یا ممکن است مطرح شود که آنچه از این روایات استفاده می‌شود، این است که در مواردی که این روایات متعرض آن‌ها شده مانند باب طهارات ثلاث: وضو، غسل، تیمم، باب نجاسات و باب حج و باب تذکیه حیوانات، بواسطه تصریح ائمه معصومین (ع) احکام حرجی برداشته می‌شود و مکلف می‌تواند احکام جایگزین را و یا اساسا بدون حکم جایگزین، بر اساس آن‌ها عمل کند. اما اینکه این روایات دلالت بر یک قاعده کلی کند و اینکه همه احکام حرجی برداشته ‌شود، از این روایات استفاده نمی‌شود. پس یک اشکال کلی به طوایف چهار گانه گذشته اینجا ایراد می‌شود و آن این است که نهایت چیزی که از این طوایف چهارگانه استفاده می‌شود، نفی احکام حرجی در مواردی است که این روایت متعرض شده اند. اما اینکه یک قاعده کلی از آن‌ها استفاده شود چنین نیست.

پاسخ

اولا: درست است که این روایات عمدتا در باب وضو، غسل، تیمم و امثال این‌ها وارد شده، اما تعلیلی که در اکثر این روایات بیان شده آنهم به صورت استناد به آیه «وَ ما جَعَلَ علَیکُم فی الدّین مِن حَرَج» و نظائر آن، قطعا دلالت بر عمومیت دارد. ما هنگام تبیین استدلال به این روایات عمدتا بر تعلیل مذکور در آن‌ها تکیه داشتیم، بنابراین اگر پای علت در میان باشد که چنین است، مشکلی در تعمیم و شمول حکم نسبت به همه موارد حرج نداریم.
ثانیا: اینکه یک دسته از روایات به نحو عام وارد شده، یعنی در یک مورد خاص نیست. این روایات را به عنوان طایفه پنجم ذکر خواهیم کرد. برخی از روایات به طور کلی در همه امور، در همه عبادات و در کل ما یسمّی خیراً این حکم را جاری و ساری دانسته اند و نفی حرج را در همه این امور ثابت کرده اند.
بنابراین با توجه به این دو نکته جایی برای اشکال باقی نمی‌ماند. با توجه به مسئله ای که عرض شد، سراغ طایف پنجم روایات می‌رویم.

طایفه پنجم

در طایفه پنجم هم چند روایت ذکر شده:

روایت اول

روایت اول همان روایت معروف است که از قول پیامبر شهرت پیدا کرده است: بُعِثتُ بالحنیفیۀ السمحۀ السهلۀ. یعنی به دین و شریعتی که سمحه و سهله است مبعوث شدم. گفته اند این کلام پیامبر که در اینجا اساس دین و شریعت را مبتنی بر سماحت و سهولت کرده اند، همان مفاد قاعده لاحرج است، آنهم به نحو کلی. اصلا اساس دین بر احکام و قواعدی است که سهولت و سماحت در آن‌ها وجود دارد.

بررسی روایت اول

اما به نظر می‌رسد این روایت با مفاد قاعده لاحرج بیگانه است. در قاعده لاحرج می‌خواهیم بگوییم احکام تا زمانی معتبر اند که حرج در آن‌ها نباشد. اما اگر به واسطه عمل به احکام شرعی حرج لازم بیاید، مرتفع می‌شود. مفاد قاعده لاحرج این است ولی از این روایت چنین مطلبی استفاده نمی‌شود. این روایت در حقیقت می‌خواهد بفرماید که اساس دین بر سهولت و سماحت استوار است؛ یعنی تمام احکام شرعی سهل می‌باشند. یعنی کأن در شریعت حکم سختی وجود ندارد. و این ربطی به این ندارد که اگر مثلا حرجی پیش آمد مردم می‌توانند از حکم دست بردارند و این چنین مطلبی را نمی‌خواهد بگوید. بلکه می‌خواهد بگوید هر آنچه که از ناحیه خداوند به وسیله پیامبر بیان شده و تکالیف، احکام و الزامات شرعی، همگی بر مدار سماحت و سهولت می‌باشد.
سوال:
استاد: خیر، گفتیم آن‌ها هم سخت نیست. در واقع یک احتمال این است که غایاتی که برای این احکام در نظر گرفته شده آنقدر مهم است و تاثیر دارد در وصول بشر به سعادت که این سختی ها در مقابل آن غایات و فواید و منافع ناچیز است.
یا می‌خواهد به صورت کلی بگوید که همان ها هم سخت نیست.

روایت دوم

روایت دوم، روایتی است که عبدالله بن جعفر حمیری از مسعدۀ بن صدقۀ نقل کرده است. قال: حدثنی جعفر عن أبیه عن النّبی (ص) قال مما أعطی الله أمتی و فضلهم علی سائر الأمم أعطاهم ثلاث خصال لم یعطها إلا نبیاً و ذلک أنّ الله تبارک و تعالی کانَ إذا بَعَثَ نبیاً قال له اجتهد فی دینِک و لا حَرَجَ علَیک و إن الله تبارک و تعالی أعطی ذلک أمّتی حیث یقول ما جَعَلَ علیکم فی الدین مِن حَرَج. یقول مِن ضیَّقٍ.
بر اساس ظاهر این روایت، خداوند تبارک و تعالی به امت پیامبر چیز هایی را عطا کرد که به واسطه آن امت پیامبر را بر سایر امت ها برتری دارد. خداوند تبارک و تعالی وقتی که پیامبری را مبعوث میکرد، به او میفرمود: إجتهد فی دینِک و لاحَرجَ علیک، یعنی در دینت تلاش کن و حرجی بر تو نیست. لکن خداوند آن چیزی را که به انبیاء میگفت، به امت من عطا کرد. اینکه به آن‌ها میفرمود لا حَرَجَ علَیک را به امت من اعطا فرمود. چون در آیه قرآن آمده «ما جَعَلَ عَلَیکُم فی الدین مِن حَرَج». این ظهور در این دارد که رفع حرج که در گذشته مختص به انبیاء بوده، در این امت به همه اعطا شده است. بنابراین هم می‌توانیم بگوییم حرج از ابتدا برداشته شده منتهی در یک محدوده خاص و نسبت به اشخاصی خاص. ولی در این زمان شامل همه مردم شده است. این روایت که نفی حرج به صورت کلی کرده، دیگر اختصاص به یک باب خاص دونَ باب ندارد، بلکه به صورت عام بیان شده است.

روایت سوم

روایت سوم که در ذیل آیه: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» وارد شده، عن محمد بن مسلم قال: سألتُ أباجعفر عن قول الله عز و جل، سپس این آیه را ‌خواند. من از امام باقر پرسیدم معنای «وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» چیست؟ منظور از «فی الدّین» چیست؟
فقالَ (ع) فی الصلاۀ و الزکوۀ و الصیام و الخیر أن تفعَلوه.
این روایت همانطور که علامه مجلسی استظهار کرده ظهور در نفی حرج دارد. اما عمده این است که نفی حرج اختصاص به نماز، یا روزه یا زکات ندارد، بلکه جمیع افعال خیر را شامل می‌شود. تصریح کرده که در صلاۀ، زکات و صیام و بعد اشاره به همه کار های خیر می‌کند. یعنی دارد نفی می‌کند حرج را از همه دین، همه عبادات. این هم روایتی است که مسلما اختصاص به بابی دون باب ندارد بر خلاف روایات قبلی.

روایت چهارم

روایت چهارم روایتی است که به صورت مرسل از موسی بن جعفر (ع) نقل شده با سلسله سند عن أبیه عن آبائه عن علیٍ (ع). یک حدیث طولانی است که ما اگر بخواهیم همه روایت را بخوانیم طولانی می‌شود، اما مقداری که شاهد ما است را می‌خوانیم. البته به مناسبتی این روایت را قبلا هم اشاره کردیم در بخش آیات، چون در مورد معراج رسول خدا و اینکه در معراج و در آن شبی که پیامبر معراج داشت، خطاب به خداوند عرض کرد: اللهم إذا أعطیتنی ذلک فزدنی. اشاره به رفع خطا و نسیان دارد. فقالَ الله تعالی سَل. قال: «رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا» یعنی بالأصر الشدائد التی کانت علی مَن کانَ مَن قَبلِنا فأجابه الله تعالی ذلک فقال تبارک اسمه قد رفَعتُ عن أمّتک الاصار التی کانت علی الأمم السابقه. خداوند تبارک و تعالی خطاب به پیامبر فرمود که درخواست کن. آنگاه پیامبر درخواست کرد «رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا». شدائد، سختی ها و ضیق هایی که قبلا بر امت های پیشین الزام کرده بودی، بر ما این‌ها را قرار مده. خداوند هم اجابت کرد و فرمود قد رَفَعتُ عن أمّتک الاصار، من از امت تو شدائد و فشار ها و سختی ها را برداشتم، التی کانت علی الأمم السابقۀ، یعنی آنچه را که بر امت های پیشین بود. این روایت ادامه دارد و بعضی از مواردی که در امت های پیشین به عنوان إصر مطرح بود، این‌ها را نام می‌برد که مثلا در امت های پیشین نماز در مکان های خاص و بقعه هایی از جایی که تعیین شده بود مقرر شده بود، اما مثلا من برای امت تو همه زمین را مسجد و طهور قرار دادم و چند نمونه را در ادامه نقل می‌کند.
این روایت را مرحوم طبرسی در احتجاج نقل کرده و البته مرسل است و روایت از جهت ارسالی که در آن وجود دارد، مبتلا به ضعف است. مرحوم علامه مجلسی هم که در بحار این روایت را آورده، این را از مرحوم طبرسی نقل کرده و در باب احتجاجات امیرالمؤمنین آورده است.
علی أیحالٍ ممکن است که این روایت از نظر سند گرفتار ضعف باشد، اما با توجه به مجموع روایاتی که در این موضوع وارد شده، أنّنا فی غنی عن مثلها، بالاخره ما به اندازه‌ای روایات داریم که حتی اگر ادعای تواتر اجمالی یا معنوی هم بکنیم، خالی از مناسبت نیست.

روایت پنجم

روایت پنجم از طایفه پنجم را هم قبلا به مناسبتی ذکر کردیم، در استدلال به آیه «رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا». آنجا به مناسبت اینکه خداوند متعال با درخواست پیامبر برای اینکه إصر، ضیق و شدت قرار ندهد موافقت کردند، آن را نقل کردیم. چون گفتیم استدلال به آیه «رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا» مبتنی بر این است که این درخواست از ناحیه خداوند پذیرفته شده باشد. و الا صرف اینکه پیامبر دعایی کنند و خداوند هم آن درخواست را اجابت نکند، از آن استفاده نمی‌شود که این ضیق و شدت برداشته شده، لذا آنجا ما گفتیم حتما باید برای تتمیم استدلال به آن آیه، پذیرش درخواست پیامبر را اثبات کنیم. که گفتیم پذیرش درخواست پیامبر هم به استناد این روایت قابل اثبات است و هم نقل این ماجرا در قرآن. یعنی اگر این درخواست مورد اجایت قرار نگرفته بود، نقلش در قرآن وجهی نداشت. اینکه مثلا خداوند متعال درخواستی را از پیامبر نقل کند که آنهم طبق روایت قبلی خود خداوند به پیامبر بگوید درخواست کند و بعد این درخواست را نقل کند و بعد اجابت هم نکرده باشد به حسب ظاهر امری قابل قبول نیست و به نظر مقداری غیر متعارف است. ما نمی‌گوییم همه جا به درخواست ها توجه شده، اینکه ما می‌گوییم نقل این درخواست بدون اشاره به اینکه این درخواست به دلایلی و بر اساس حکمت هایی پذیرفته نشده، حاکی از این است که این درخواست پذیرفته شده. اگر هم گاهی درخواست پیامبر در جایی و بنا به حکمتی پذیرفته نشده، آنجا هم حکمتش بیان می‌شود و هم وجه اینکه چرا پذیرفته نشده. ما مجموعا به این دو جهت ما در آنجا اشاره کردیم و گفتیم این دو مطلب شاهد و قرینه است بر اینکه این درخواست مورد اجابت قرار گرفته. پس نفس اجابت این درخواست از ناحیه خداوند تبارک و تعالی حاکی از این است که اصولا ضیق، شدت و إصر بر امت پیامبر وجود ندارد و برداشته شده است. این دیگر اختصاصی به یک باب ندارد و همان عمومیتی که اشاره شد از این هم استفاده می‌شود.

روایت ششم

آخرین روایتی که در این باب می‌توان ذکر کرد، روایتی است که در کافی آمده و طولانی است اما مقداری که شاهد ما است را بیان می‌کنیم. عن أبی عبدالله (ع) قال: قال لی أکتُب فأملا علیّ. حضرت به من دستور دادند که بنویس و بعد به من این مطلب را املا کردند. تا رسید به اینجا إنّ مَن قولنا أنّ الله یحتج علی العباد بما آتاهم و عرّفهم ثم أرسلَ إلیهم رسولا و أنزلَ علیهم الکتاب تا می‌رسد به اینجا: ثم قال ابوعبدالله و کذلک إذا نظرتَ فی جمیع الأشیاء لم تجد أحدا فی الضیق. اگر به همه چیز نظر کنی و در همه چیز تأمل کنی، هیچ کسی را در ضیق نمی‌بینی. إلی أن قال و قال: و ما أمروا بدونَ سعتهم و کل شیئ أُمِرَ الناسُ به فهم یسعون له و کلّ شیئ لا یسعون له و هو موضوعٌ عنهم و لکن الناس لا خیرَ فیهم ثم تلی: «لیس علی الضعفاء و لا علی المرضی و لا علی الذین لایجدون و ما ینفقون حرج». عرض کردیم این روایت طولانی است و بعضی از فقرات این روایت قطعا نیاز به توضیح و بحث دارد. در یک بخشی هم مانند قسمت اخیر و ما أمروا بدونَ سعتهم و کل شیئ أُمِرَ الناسُ به فهم یسعون له، که اصلا از مجرای بحث ما خارج است و کاری به تکلیف حرجی ندارد. بلکه اشاره به تکلیف بما لایطاق دارد. تکلیف بما لا یطاق را هم گفتیم که از بحث ما بیرون است چون اینکه انسان توان و طاقت انجام کاری را نداشته باشد، فرق می‌کند با اینکه انجام کاری برایش مشقت آمیز باشد. عدم تکلیف بما لایطاق عقلی است گرچه مرحوم نراقی (همانطور که قبلا اشاره کردیم و در بحث دلیل عقل هم خواهیم گفت) به ادله استحاله تکلیف بما لایطاق اشاره کرده به عنوان یک دلیل عقلی برای قاعده لاحرج. ولی آن ربطی به قاعده لاحرج ندارد. مسئله تکلیف بما لایطاق امری است که البته ثابت هم هست، اما اینکه استناد کنیم به یک دلیل عقلی یا نقلی که رفع تکلیف بما لایطاق کرده، در اینجا به درد ما نمی‌خورد.
ذیل این روایت، اینکه فرمود و ما أمِروا إلا بدون سعتِهم وکلّ شیئٍ أمر الناس فهم یسعون له، اشاره به مسئله تکلیف بما لایطاق دارد، لذا این مورد استناد ما نیست. عمده این جمله است: و کذلک إذا نظرتَ فی جمیع الأشیاء لم تجد أحدا فی الضیق؛ اینکه هیچ کسی را در ضیق نمی‌بینی. این را باید با مجموع صدر و ذیل روایت بررسی کرد، چون در صدر روایت صحبت صحت، مرض و بعضی از اموری است که خداوند خطاب به پیامبر فرموده، لذا ممکن است کسی بگوید لم تجد احدا فی الضیق یعنی اینکه برای هیچ کسی در این عالم تکوینا ضیقی وجود ندارد، ولی این خلاف واقعیت است. اینکه بگوییم دارد اخبار می‌کند که در این عالم هیچ چیزی در ضیق، شدت و سختی نیست و انسان ها هیچکدام در ضیق و شدت نیستند، نمی‌تواند مورد قبول باشد. بالاخره این بر خلاف واقعیت است. لذا ظاهر این کلام این است که از ناحیه ما کسی در ضیق قرار نمی‌گیرد. یعنی الزامات، تکالیف، شریعت کسی را در ضیق قرار نمیدهد.
البته در لم تجد أحداً فی ضیق، دو احتمال متصور است:
یک احتمال این است که اینجا دارد اشاره می‌کند به مضمون إنّی بُعِثتُ بالحنیفیۀ السمحۀ السهلۀ. یعنی اساسا دین با توجه به غایاتی که برای جعل احکام قرار دادیم، هیچ سختی در آن راه ندارد. یعنی آنچه را که گمان می‌کنید سختی، شدت و ضیق است، در مقایسه با غایاتی که برای این سختی ها در نظر گرفتیم که مسئله وصول به سعادت و قرب به حق تعالی است، اصلا سخت نیست. شما گمان می‌کنید سخت است، اما این در مقابل آنچه که انسان در اثر عمل به این تکالیف به دست می‌آورد، اصلا سختی محسوب نمی‌شود. اگر اینچنین باشد، باز دلالت بر قاعده لاحرج ندارد.
احتمال دیگر همین است که از روایات پیش گفته استظهار کردیم. یعنی می‌خواهد بگوید ما هیچ کسی را در ضیق و مشقت قرار نمی‌دهیم. یعنی تکالیف دائر مدار نبودن حرج است و تا جایی این احکام ثابت است که حرج نباشد. اما اگر این احکام و تکالیف مستلزم حرج باشد، دیگر از ناحیه ما برداشته شده است.
به نظر می‌آید ظاهر این جمله بر همین احتمال اخیر بیشتر دلالت می‌کند. حداقل این است که به نظر ما این احتمال از این عبارت بیشتر قابل استفاده است. پس طایفه پنجم روایات را هم ملاحظه فرمودید که این دلالت را به نحو عام دارد.

جمع بندی دلیل دوم (روایات)

فتحصّل ممّا ذکرنا کله، ما پنج طایفه روایت را ذکر کردیم. طایفه اول، دوم، سوم و چهارم با اینکه به حسب ظاهر اختصاص به بعضی از ابواب داشت، اما به دلیل علتی که در آن روایات ذکر شده بود قابلیت استناد دارد. طایفه پنجم هم علی رغم اینکه بعضی از روایات از نظر سندی قابل قبول نیست، اما در بین این‌ها روایاتی که هم سندا و هم دلالتا قابل اخذ باشند وجود دارد. لذا بدون تردید این روایات می‌تواند مستند قاعده لاحرج قرار بگیرد.
اگر هم کسی اشکال کند که بسیاری از این روایات سندا مخدوش است و یا دلالتا می‌تواند مورد اشکال قرار گیرد، اما در مجموع می‌توانیم اثبات کنیم نفی حرج را و حتما این روایات به حدی هست که به نحو تواتر اجمالی این مطلب را برای ما ثابت کند. لذا اینکه بعضی از بزرگان دلالت روایت را بر قاعده لاحرج زیر سوال بردند همانطور که دلالت آیات را مورد اشکال قرار دادند. مانند صاحب منتقی الاصول که چند اشکال کلی به همه روایات داشتند و ما پاسخ دادیم، واقع این است که آن اشکالات هیچ وجهی ندارد و دلالت روایات بر قاعده به نظر ما تمام است.

بحث جلسه آینده

دو دلیل دیگر در اینجا مانده، یکی اجماع و دیگری عقل که باید انشاءالله این‌ها را هم مورد بررسی قرار دهیم.

برچسب‌ها:, , , ,