قواعد فقهیه – جلسه چهارم – مفردات قاعده – بررسی قید «الذی لایتحمل عادة» در معنای حرج-حق در مسأله – نتیجه کلی در نسبت بین عسر و حرج و معنای آن

جلسه ۴ – PDF

جلسه چهارم 

مفردات قاعده – بررسی قید «الذی لایتحمل عادة» در معنای حرج- حق در مسأله – نتیجه کلی در نسبت بین عسر و حرج و معنای آن

۱۴۰۰/۰۷/۰۴

خلاصه جلسه گذشته

کلام در نسبت واژه های عسر، حرج و ضیق بود. عرض کردیم دو احتمال در این رابطه وجود دارد همانطورکه محقق نراقی فرمودند. یک احتمال این است که معنای عسر و ضیق یکی باشد و دیگر اینکه عسر اعم از ضیق باشد به این معنا که عسر به کل صعبٍ و شدیدٍ اطلاق شود، و ضیق بر غایۀ الصعوبۀ و الشدۀ اطلاق شود. ایشان با استناد به عرف که البته به نظر ایشان لغت هم مخالف آن نیست، نتیجه گرفتند که عسر اعم از ضیق است. ما عرض کردیم آنچه از لغت استفاده می‌شود بر خلاف فرمایش ایشان است. از نظر اهل لغت عسر و حرج و ضیق به یک معنا است. تنها برخی از لغویین حرج یا ضیق را به معنای اضیق الضیق دانسته اند و گفتیم در عرف عام هم مطلب از همین قرار است.
بررسی قید «الذی لایتحمل عادة» در معنای حرج

کلام محقق نراقی

در ادامه بررسی فرمایش ایشان یک اشکال دیگری که به مرحوم محقق نراقی وارد است، بر می‌گردد به مطلبی که ایشان در بحث ثالث پیرامون مراتب تکلیف از نظر احتمالات عقلی ذکر کرده اند. ابتدا سخن ایشان را بیان می‌کنم و سپس اشکالی که اینجا وجود دارد را خواهم گفت.
به نظر مرحوم نراقی مراتب تکالیف از نظر عقل چهار مرتبه است.
۱. مرتبه اول، مرتبه ما دون العسر است که عناوین سعۀ، سهولت و یسر هم بر آن اطلاق می‌شود.
۲. مرتبه دوم عسر است، تعبیر ایشان این است: و العسر الغیر البالغ حد الضیق؛ تنگنایی که به حد ضیق نرسد.
۳. سومین مرتبه، مرتبه حرج است: و العسر الغیر البالغ حد ما لایطاق. تنگنایی که به حد ما لا یطاق نرسد.
۴. چهارمین مرتبه ما لا یطاق است. البته میفرماید: و قد یطلق الحرج علی ما یعم ذلک ایضا. گاهی حرج بر اعم از مرتبه ای که به حد ما لا یطاق نرسد و مرتبه ای که به این حد برسد اطلاق می‌شود.
آنوقت در ادامه ایشان به کلام شیخ حر عاملی در الفصول المهمۀ اشکال می‌کند که اینکه شیخ حر عاملی فرموده در همه تکالیف عسر و بلکه حرج است، اینچنین نیست چون ملاک و معیار در تشخیص عسر و حرج و تحقق مصادیق این الفاظ عرف است و از نظر عرف عسر عبارت است از ما یعدّ فی العرف شاقا صعبا و یقال إنه یشق تحمله أو یصعب علی فاعله. آنچه که از نظر عرف شاق و سنگین محسوب شود و یا تحملش مشقت داشته باشد و یا بر فاعلش سنگین و سخت باشد، لذا اینطور نیست که در همه تکالیف مشقت، عسر و حرج باشد. سپس مثالی می‌زند و می‌گوید شما عبدی را در نظر بگیرید که مولای او همه وسایل زندگی و رزق و روزی او را فراهم کرده، حال با اینکه این مولا به عبد نیکی می‌کند، اگر مثلا به او امر کند هر روز از بازار نان بگیرد، اینجا نمی‌گویند صعّبَ علیه یا حمَّلَه امرا عسرا أو شاقا. هیچوقت این را به عنوان یک امر شاق و سنگین تلقی نمی‌کنند. آنوقت ایشان می‌فرماید بسیاری از تکالیف شرعیه در اسلام از این قبیل اند. مثلا ردّ السلام تکلیفی است که سختی و صعوبت در آن نیست. یا خود وضو و یا رکعات نماز، در حالی که سرمایی هم نباشد و بخواهد به آسانی انجام شود. مخصوصا در روز های کوتاه زمستانی.
سپس مرحوم نراقی میفرماید پس ما تکالیفی داریم که دون العسر باشد، یعنی تکالیف یسیر و راحت و آسان.
مرتبه دوم که همان مرتبه عسر است، اعم مطلقا من الضیق. این اعم از ضیق است، چون هر ضیقی عسر دارد، ولی هر عسری ضیق نیست. آنگاه مثال می‌زند که اگر مولایی عبدش را به شرب دواء تلخ و چیزی که عبد نسبت به آن کراهت دارد وادار کند که هر روز این دواء را باید بخورد، اینجا نمی‌گوید که إنّه ضیّق علیه المولی، اما می‌گویند یعسر علیه؛ او را معسور کرد و بر او سخت گرفت، اما اینکه تضییق تلقی شود، چنین نیست.
سپس مثال‌هایی را هم ذکر می‌کند و بعد میفرماید نسبت بین این مرتبه دوم که عسر است و مرتبه چهارم، تباین است. چون عسر اساسا به حد ضیق نمیرسد، لا یطلق العسر إلا علی ما یمکن فعله. چیزی است که فعلش ممکن است، اما اگر چیزی فعلش ممکن نباشد، نمی‌گویند إنه یعسر علیه. مرتبه چهارم، مرتبه ما لا یطاق است، لذا بین مرتبه دوم و مرتبه چهارم تباین وجود دارد.
ایشان آنگاه می‌فرماید: مرتبه سوم اعم است مطلقا از مرتبه چهارم. یعنی مرتبه حرج که عبارت است از ضیق غیر بالغ به حد ما لا یطاق، اعم است از آن فرضی که تکلیف در آن ما لایطاق باشد. چون کل ما یقدر علیه ضیقٌ، اما اینطور نیست که کلُّ ضیقٍ ما لا یقدر علیه باشد.
ایشان در پایان میفرماید: در مرتبه اول و چهارم لا کلامَ فیهما. در مرتبه اول لا کلامَ فی جواز التکلیف بها و در مرتبه آخر هم لا کلامَ فی عدم جواز التکلیف بها عقلا و إنما الکلام فی المرتبتین الثانیۀ و الثالثۀ. این دو مرتبه محل بحث اند، یکی مرتبه عسر و دیگری مرتبه حرج.
در اینجا در واقع ایشان مرتبه عسر را معنا می‌کند به آن تنگنا و مشقتی که به حد ضیق نرسیده و مرتبه ضیق را همان مرتبه حرج می‌داند. مرتبه دوم این بود: و العسر الغیر البالغ حد الضیق، و بعد میفرماید: و الضیق الغیر البالغ حد ما لا یطاق که این عبارت از حرج است. طبق این بیان عسر و حرج به یک معنا نیستند. یعنی ایشان درآن مطلبی که در جلسه گذشته نقل کردیم، عسر را اعم از ضیق دانستند چون فرمودند عسر عبارت است از مطلق صعوبت و سختی و ضیق عبارت است از اضیق الضیق. یعنی آنچه که دارای غایت صعوبت و سختی است؛ لذا اینجا فرمود: کلّ ضیقٍ عسرٌ و لا اکثر. کلّ عسرٍ لم بضیقٍ. اما در مورد حرج ایشان فرموده که مرتبه سوم در واقع که عبارت از حرج باشد، می‌شود اخص از از ضیق. یعنی عسر اعم است از حرج.
این نشان می‌دهد که حرج را هم ایشان به همن معنای ضیق می‌داند. یعنی اگر بخواهیم به نظر ایشان دقت کنیم، در عسر، حرج و ضیق کأن عسر به یک معنا است که عبارت است از مطلق صعوبت و شدت. و حرج یا همان ضیقی که به مرتبه ما لا یطاق نرسد، عبارت است از غایۀ الصعوبۀ و الشدۀ.
عرض کردیم این مطلب که ما عسر را اعم از حرج و ضیق بدانیم، چیزی است که با عرف و لغت سازگار نیست. منتهی ایشان در تعریف عسر در ردّ شیخ حر عاملی می‌فرماید: العسرُ هو ما یُعَدُّ فی العرف شاقا صَعِبا و یقال إنه یشق تحمله أو یصعب علی فاعله. کأن در معنای عسر سختی تحمل مشقت از آن استفاده می‌شود. ما یُعَدُّ فی العرف شاقا صَعِبا و یقال إنّه یَشُقُّ تحمُّله أو یَصَعبُ علی فاعله؛ تحملش مشقت دارد و یا بر فاعل سنگین و سخت است.
اما در مورد حرج ایشان چیزی نفرموده و کأن در مورد حرج میخواهند بگویند حرج چیزی است که نسبت به فاعلش بالاتر از مشقت تحمل و سنگینی انجامش را میخواهد برساند. یعنی کأن لا تتحمّل عادتا؛ عادتا تحمل نمی‌شود، لذا اگر بخواهیم در کلام ایشان دقت کنیم، کأن ایشان می‌گوید حرج عبارت است از چیزی که عادتا قابل تحمل نیست. فرق است بین یَشُقُّ تحمُّلُه یا التی لا یتَحَمَّل عادتا. این دو با هم فرق می‌کند، یسیر چیزی است که تحملش آسان است. اگر تحملش سخت بشد می‌شود عسر. اگر عادتا تحمل نشود، می‌شود حرج. اگر به حدی برسد که فوق طاقت باشد، یعنی اساسا لا طاقتَ له، می‌شود همان تکلیف به ما لا یطاق.
چه بسا این سخن ایشان منشأ شده برای بسیاری از فقها که وقتی میخواهند حرج را معنا کنند، قید التی لا تُتَحَمَّل را در کنارش ذکر کرده اند. البته قبل از ایشان شهید ثانی ، مرحوم مقدس اردبیلی ، صاحب جواهر ، در تعریف حرج اینطور گفته اند: المشقة التی لا تُتَحَمَّل عادتا. عرض کردم در بین لغت شاید موارد کمی باشد که حرج را اینطور معنا کرده اند. لسان العرب فقط گفته است إن الحرجَ اضیق الضیق که آن را هم از قول کسی نقل می‌کند.
حال می‌خواهیم بررسی کنیم که آیا این سخن درست است که بگوییم عرف عسر را به معنای آن مشقتی می‌داند که تحملش سنگین است ولی حرج یا ضیق آن مشقتی است که لا تُتَحَمَّل عادتا.

دلیل اول

به نظر می‌رسد علاوه بر لغت که در جلسه گذشته خواندیم و علاوه بر عرف که ذکر کردیم که واقعا عرف به مطلق ضیق و صعوبت و سختی اطلاق عسر و حرج می‌کند، ما باید ببینیم در استعمالات قرآنی، در روایات، آیا واقعا حرج به این معنا به کار رفته؟ اگر نرفته است، بر چه اساسی مرحوم نراقی و برخی دیگر از فقها تبعا از آنچه که برخی از اهل لغت گفته اند برای حرج چنین قیدی را گفته اند؟ البته پیش از مرحوم نراقی، صاحب مسالک و مقدس اردبیلی هم تقریبا همین معنا را گفته اند و ریشه سخن مرحوم نراقی هم آن مطلبی است که این بزرگان گفته اند و البته فقهای متأخر هم در تعلیقاتی که بر عروۀ زده‌اند، قید «التی لا تُتَحَمَّل عادتا» را اضافه کرده اند. در مقابل هم بعضی این قید را نپذیرفتند همانطور که قبلا گفتیم که در اینجا دو نگاه وجود دارد.

دلیل دوم

ما وقتی به آیات مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم در آیات چنین قیدی وجود ندارد. شاید در استعمالات قرآنی حرج هم به معنای تنگی و سختی آمده و هم به معنای گناه. حال شما ببینید در مواردی که به معنای ضیق آمده، در اکثر آیات حرج به معنای ضیق است و شاید تنها در یک مورد این شائبه باشد که غایۀ الصعوبۀ و الشدۀ اراده شده باشد.
۱. در سوره انعام آمده: «فمن یرد الله أن یهدیه یشرح صدره للاسلام و مَن یُرِد أن یُضِلَّه یجعل صدرَه ضیّقا حرجا»؛ خدا هر کسی را که بخواهد هدایت کند، دلش را برای پذیرش اسلام می‌گشاید و هر که را بخواهد در گمراهی باقی بگذارد، دلش را بسته و تنگ و ضیق قرار می‌دهد. ممکن است از تعبیر «ضیّقا حرجا» کسی استفاده کند که اینجا منظور از حرج همان اضیق الضیق است. یعنی در نهایت تنگی قرار می‌گیرد. ولی این چندان قابل پذیرش نیست، چون حرج به معنای مطلق الضیق در لغت و عرف آمده و خود ضیق بودن و تنگ بودن به حدی که اسلام را نپذیرد، لازم نیست در غایت تنگنا باشد.
تنگنایی، محدودیت و ضیق مراتب دارد. برای برخی محدودیتی ولو اینکه به غایتش نرسد، اگر تنگی در صدر و سینه آنها باشد، این‌ها دیگر اسلام را نمی‌پذیرند. چه اینکه حتی در بین مسلمانان هم ممکن است این ضیق و تنگی باشد، منتهی به حدی که مانع پذیرش اسلام شود، نباشد.
علی أیحال غیر از این یک آیه، شما نگاه کنید که آیات متعددی وجود دارد که در همه آنها تقریبا حرج به معنای مطلق ضیق آمده است.
۲. در سوره نساء آیه ۶۵ آمده: «فلا و ربک لا یؤمنون حتی یُحَکِّموا فی ما شجرَ بینهم ثم لا یجدوا فی أنفسهم حرجا مما قضیت». میفرماید: به پروردگارت سوگند که آنها ایمان نمی‌آورند مگر اینکه تو را در مورد آنچه که میان آنها مایه اختلاف است قاضی و داور قرار می‌دهند. سپس از حکمی که کرده ای در دلهایشان احساس حرج و ضیق نکنند. یعنی ناراحت نشوند و نگویند این چه حکمی بود که پیامبر کرده است. واقعا می‌توانیم بگوییم لایجدوا فی أنفسهم حرجا به معنای اضیق الضیق است؟ می‌گوید از این حکم پیامبر ناراحت نشوند. این ناراحتی یک ضیقی است که به غایت و نهایت خودش نرسیده است.
۳. در سوره مائده که میفرماید: «فلم تجدوا مائا فتیمموا صعیداً طیبا فامسحوا بوجوهکم و ایدکم منه ما یرید الله لیجعل علیکم من حرج و لکن یریدُ لیطهرکم و لیتمّ نعمته». می‌گوید اگر خواستید نماز بخوانید، دستور به وضو می‌دهد و بعد می‌گوید اگر بیمار بودید و یا در سفر بودید و یا از جایی آمدید که قضای حاجت کردید و یا آمیزش با زنان داشتید و آب پیدا نکردید، با خاک تیمم کنید چون خداوند نمی‌خواهد شما را در حرج و تنگنا قرار دهد. بلکه می‌خواهد شما را پاکیزه نگه دارد و نعمت خودش را بر شما تمام کند. حال واقعا در ما یُریدُ الله لیجعَلَ علیکم من حرج می‌توانیم بگوییم حرج به معنای اضیق الضیق است؟ مسلم است که اینچنین نیست. سایر آیات هم همینطور است.
۴. در سوره اعراف میفرماید: «کتابٌ أُنزلَ إلیکه فلا یکن فی صدرک حرجٌ منه». این قرآن کتابی است که به سوی تو فرستاده شده، پس نباید در سینه و صدر تو از ناحیه قرآن تنگی باشد. یعنی اساسا به مطلق ضیق دارد اشاره می‌کند نه اینکه بخواد اضیق الضیق را برساند.
۵. در آیه ۷۸ سوره حج که از آیات مورد استناد هم هست میفرماید: «ما جعل علیکم فی الدین من حرج»، اینکه در دین هیچ تنگنایی برای شما قرار نداده، می‌توانیم بگوییم یعنی اضیق الضیق و غایۀ الشدۀ و الصعوبۀ منظور است؟ یا اینکه ظاهر این است که مطلق مطلق ضیق را می‌گوید.
بنابراین در قرآن مسلما چنین معنایی از این اراده نشده.
نکته ای که این مطلب را تایید می‌کند و بسیار هم مهم است، این است که اساسا این آیات در مقام امتنان وارد شده. لسان این آیات در مقام امتنان است و اگر این آیات در مقام امتنان باشند، ظاهر این است که باید مطلق ضیق نفی شود نه غایۀ الشدۀ و الصعوبۀ. اساسا سختی را میخواهد بردارد. لسان این آیات که در مقام امتنان است، این است که میخواهد بگوید مطلق الضیق مجعول نیست. این هم تایید می‌کند این معنا را.

دلیل سوم

علاوه بر این روایات هم تقریبا همین معنا را میرساند که خداند متعال می‌خواهد مطلق ضیق را از مکلفان بردارد و در روایات این معنا قابل استفاده است.
در کتاب های روایی که به تفسیر این آیات پرداخته اند، نوعا می‌بینیم حرج را به معنای ضیق گرفته اند. مجمع البیان حرج را به ضیق تفسیر کرده است و این را به همه مفسرین نسبت داده است.
۱. در صحیحه زرارۀ آمده: عن المشایخ الثلاثۀ قال لأبی جعفر، ألا تخبرنی من أین عَلِمت و قلت إن المسحَ ببعض الرأس. در مورد مسح آنجا گفتگویی صورت گرفته و از امام باقر سوال کرده که چرا شما حکم کردی به اینکه بعض سر مسح شود. آنوقت در آخر این را دارد: ثم قال و ما یرید الله لیجعل علیکم من حرج و الحرجُ الضیق.
۲. در موثقه ابی بصیر در ابواب میاه اینچنین آمده است: قال قلتُ لأبی عبدالله (ع) إنا نسافر فربما بنینا بالغدیر من المطر، یعنی ما مسافر هستیم و مبتلا می‌شویم به باران. سپس به اینجا میرسد که امام (علیه السلام) میفرماید: افرج الماء بیدک ثم توضؤ فإنَّ الدین لیس بمُضَیَّقٍ فإنّ الله یقول ما جَعَلَ علیکم فی الدین من حرج. دین مُضَیَّق نیست، چون خداوند تبارک و تعالی فرموده «ما جَعَلَ علیکم فی الدین من حرج».
۳. در روایتی که از عبد الاعلی وارد شده درباره آن چیزی که روی زخم می‌بندند. آنجا سوال شده که ما این را می‌توانیم برداریم و وضو بگیریم، فرمودند خیر آقایان اینجا به دلیل نفی حرج تمسک کرده و گفته اند که لازم نیست این را باز کند برای وضو گرفتن و می‌تواند تیمم کند. این رفعُ المرارۀ آیا از مواردی است که لا یُتَحَمَّل عادتا، و یا فیه مشقۀٌ و کُلفۀ. واقعش این است که مشقت و سختی دارد اما اینطور نیست که عادتا قابل تحمل نباشد. پس به چه دلیل در مورد رفعُ المرارۀ در جایی که موجب سختی و مشقتی است ولو اضیق الضیق و حرج نیست، به دلیل نفی حرج تمسک کرده اند؟ از اینجا معلوم می‌شود که اساسا مسئله عدم تحمل عادتا در معنای حرج دخیل نیست.
پس آنچه که برخی از فقها گفته اند از جمله شیهد ثانی، مقدس اردبیلی، و صاحب جواهر و مرحوم نراقی که از کلماتشان بر می‌آید و بعضی از بزرگان که در تعلیقاتشان بر عروۀ مانند مرحوم آقای بروجردی و خوانساری، وقتی میخواهند حرج را معنای کنند، در برخی موارد این قید التی یا الذی را یُتَحَمَّل عادتا را اضافه کرده اند، در اینجا به نظر می‌رسد چندان وجهی نمی‌شود برایش تصویر کرد.

حق در مسأله

بنابراین حق آن است که حرج به معنای مطلق الضیق است، همان معنایی که برای عسر ذکر کرده اند. عسر، حرج و ضیق به یک معنا می‌باشند. یعنی تنگنایی که طبیعتا موجب مشقت و سختی است. البته وقتی می‌گوییم مشقت و سختی، مشقت های ساده و سطحی منظور نیست. بله الان هم مثلا کسی بخواهد برود در این گرما ما یحتاجش را بخرد، بالاخره مشقتی دارد، اما این مشقت ها منظور نیست، بلکه آن چیزی که عرف واقعا آن را سختی و مشقت بداند. مزاج آدم های تنبل در اینجا ملاک نیست، بلکه آنچه که عرف این را مشقت بداند ولو به غایت و نهایت نرسد، ولو به حدی که لایُتَحَمَّل عادتا نرسد. لذا همانطور که امام (ره) در کتابُ الطهارۀ فرمودند: ثم اعلم أنّ ظاهرَ بعضهم فی المقام الذی هو من جزییات الحرج تقییده بما لا یُتَحَمَّل عادتا و الظاهر منه أنّ الحرج عبارۀٌ عن المشقۀ التی لا تُتَحَمَّل عادتا و یُؤیدُه قول بعض اهل اللغۀ علی ما قیل إن الحرج أضیق الضیق. از اینجا شروع می‌کنند تا می‌رسند به اینجا که هذا لکن الظاهر من کثیرٍ من کتب اللغۀ تفسیره بالضیق من غیر تقییدٍ بما لا یُتَحَمَّل أو غیره. اساسا حرج به معنای ضیق است و هیچ قیدی هم در آن وجود ندارد و این هم در کتاب های لغت، هم در آیات و هم در روایات همانطور که ملاحظه فرمودید به همین معنا است.
بنابراین وجهی ندارد که بخواهیم این قید را در اینجا قرار دهیم، لذا در برخی موارد می‌بینیم امام (ره) بر اساس همین نگاه فتوا می‌دهد به اینکه مثلا در مورد کسی که می‌خواهد وضو بگیرد می‌گوید: اگر آب موجب این است که برای پوست او خشکی ایجاد شود هرچند باعث ترکیدگی پوست نشود، قاعده لاحرج جاری است. در حالی که اگر ما قید لا یُتَحَمَّل عادتا را ملاک قرار دهیم، نمی‌توانیم به قاعده لاحرج تمسک کنیم. بله مشقت، کلفت و سختی دارد، اما به حدی که لایُتَحَمَّل عادتا برسد قطعا نیست.

نتیجه کلی

فتحصَّلَ مما ذکرنا کلّه، اولا نسبت بین عسر و حرج و ضیق تساوی است. اینکه محقق نراقی عسر را از حرج و ضیق اعم دانسته، قابل قبول نیست و یشهد علی خلافه ما وردَ فی القرآن و السنۀ و بعضا فتاوایی که خود فقها داده اند. این خیلی مهم است که ما معنای حرج را چه بدانیم.
بله مانند مرحوم نراقی قاعدتا وقتی می‌گویند قاعده نفی عسر و حرج یعنی قاعده ای که هم مرتبه دوم تکلیف را به تعبیر خود ایشان و هم مرتبه سوم را نفی می‌کند. یعنی آن سختی هایی که به حد ضیق نمیرسد، و آن ضیق هایی که به حد ما لا یطاق نمیرسد. ما که می‌گوییم قاعده لا حرج یعنی قاعده نفی ضیق و عسر را هم به همین معنا می‌گیریم، مطلق الضیق برداشته می‌شود. ممکن است مثلا در نتیجه نهایی ایشان از ادله هم استفاده کند که هم عسر برداشته شده و هم حرج، اما این مهم است که ببینیم ادله چه اقتضایی دارد. در آن ادله ای که در آن واژه های حرج بکار رفته، دیگر نمی‌شود نفی تکلیف در مرتبه ثانیه کرد. در جایی که واژه حرج بکار رفته، نمی‌شود نفی تکلیفی که عسر در آن هست شود. چون عسر اعم است و مطلق صعوبت را می‌گیرد، نه صعوبتی که لا یُتَحَمَّل عادتا. ملاحظه هم فرمودید که در معنای حرج هم اصلا این وجود ندارد.
پس نتیجه این شد که اولا به طور کلی عسر، حرج و ضیق به یک معنا هستند و نسبتشان اعم و اخص نیست.
ثانیا قیدی هم که بعضی از فقها در معنای حرج ذکر کردند که الذی لا یُتَحَمَّل عادتا، این قید در معنای حرج وجود ندارد.

بحث جلسه آینده

این هم مطلبی که در مورد واژه عسر، حرج و ضیق و نسبت بین آنها لازم بود بیان شود. فقط یک مطلب باقی مانده که انشاءالله در جلسه آینده درباره اش سخن خواهیم و آن این است که چند واژه دیگر وجود دارد که به نوعی می‌توانند تناسبی با عسر و حرج داشته باشند و باید تفاوت این‌ها هم معلوم شود. آن واژه ها عبارتند از ضرر و اضطرار و ضرورت. بالاخره ضرر و اضطرار و ضرورت به چه معنا هستند و نسبتشان با حرج چیست. چون بالاخره ما قاعده ای هم داریم به نام قاعده لاضرر. اینکه خود قاعده لاضرر با قاعده لاحرج چه تفاوت هایی دارند را در آینده بیشتر بیان می‌کنیم. اما خود واژه ضرر و اضطرار و ضرورت و اینکه وقتی ما می‌گوییم ضیق، حرج و عسر، شامل ضرر هم می‌شود یا خیر، وقتی می‌گوییم ضرر، شامل واژه عسر و حرج هم می‌شود یا خیر بماند برای جلسه آینده.

برچسب‌ها:, ,