جلسه بيست و نهم-جاعل حكم شرعي۲-پیامبر اکرم(ص)


دانلود-جلسه بيست و نهم-PDF

جاعل حكم شرعي۲-پیامبر اکرم(ص)جلسه بيست و نهم
جاعل حكم شرعي۲-پیامبر اکرم(ص)
۱۸/۰۸/۱۳۸۹

خلاصه مباحث قبلی:

نتیجه مباحث قبلی این شدکه قدر متيقن از همه اقوال اين است كه خداوند تبارك وتعالي جاعل حكم شرعي است، چون عقل ما حكم مي­كند از آن جايي كه خداوند خالق و مالك اين عالم است هر نحو كه بخواهد مي­تواند در اين عالم تصرف كند و حکم کردن و تکلیف کردن هم در واقع تصرف در مُلك و مِلک خودش است و اصل اولي اين است كه غير از خداوند تبارك و تعالي هيچ كس حق هيچ گونه تصرف، سرپرستي و ولايت نسبت به ديگران ندارد.

۲- پیامبر اکرم(ص)

اما بحث دیگری که در این قسمت مطرح است در مورد پيامبر(ص) است که آیا ایشان جاعل حکم شرعی هستند یا خیر؟ باید بگوییم اگر کسی غير از خداوند تبارك و تعالي بخواهد يك نحوه ولايت يا تصرف يا حق جعل حكم داشته باشد اين بدون اذن از ناحيه خدا و جعل اين حق معنا ندارد؛ گفتيم اصل اولي اين است خداوند انحصارا جاعل حکم شرعی است حال اگر هر كسي غير از خداوند تبارك و تعالي بخواهد اين كار را انجام دهد باید به اذن و تفويض خداوند تبارك و تعالي باشد.

از ادله(آیات و روایات) استفاده مي­شود كه خداوند اين اذن را به پيامبرص) داده یعنی از آيات و روايات مي­توانيم استفاده بكنيم كه خداوند تبارك و تعالي في الجمله يك شاني و مقامي براي پیغمبر به عنوان تولي امور دين و عباد قائل شده كه در آن محدوده پيغمبر حق تصرف دارد و می­تواند حكم کند كه از آن به تفويض تعبير مي­شود.

تفويض امور دین و عباد دارای شعب مختلفي است از جمله رياست امور ديني، رياست جامعه اسلامي، قضاوت و از جمله مساله جعل حكم است، مراد از جعل حکم به معنای عامش می­باشد که حتی ممکن است شامل منصب قضاوت هم بشود. پس ما مي­توانيم از این تفویض مقام و شان جعل حكم را استفاده كنيم و بگوييم پيغمبر مأذون از طرف خدا است.

ادله:

در این رابطه مجموعه­اي از آيات و روايات [۱] وجود دارد که به پیامبر اذن در جعل حکم داده شده ؛ ما به تعدادی از آنها اشاره می­کنیم. این بحث را در دو مقام مورد رسیدگی قرار می­دهیم.

مقام اول: آیات

آيات زيادي در قرآن وجود دارد كه از آنها اذن الهي و تفويض امور ديني و غير ديني به پيغمبر اكرم استفاده می­شود. اين آيات را می­توان مجموعا به چهار دسته تقسيم كرد:

دسته اول:

آيات متعدد و كثيري است كه دلالت بر لزوم اطاعت رسول خدا در كنار اطاعت خداوند می­کند، به اين مضمون آيات زيادي در قرآن وارد شده، بيشتر از پانزده بار این آیه شریفه: « اطيعوا الله و اطيعوا الرسول » تكرار شده مثلا: « قُلْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ فإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ» [۲] یا « وَأَطِيعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ » [۳] یا« تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» [۴] یا « وَمَن يَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُّهِينٌ » [۵] .

آيات دیگری نیز در این رابطه هست. [۶] که در بحار به قسمتي از اين آيات اشاره شده است. به هر حال در طائفه اول آیات تعبير به اطاعت رسول دركنار اطاعت خداوند تبارك و تعالي ذكر شده.به عبارت دیگر وجوب اطاعت از رسول خدا از بسياري از آيات فهميده مي­شود و در بعضي از آيات هم نهي از معصيت الرسول شده يعني اطاعت و معصيت رسول الله در كنار اطاعت و معصيت خداوند تبارك و تعالي و به نحو مستقل ذكر شده، اين آيات نشان مي­دهد خود پيغمبر مستقل از امر ونهي خدا، امر و نهي مستقلي دارد؛ اگر پيامبر امر و نهي مستقل نداشت اطاعت و عصيان مستقل نسبت به او معنا نداشت، قبلا به اين اشاره كرديم خود خداوند تبارك و تعالي دستور داده به اطاعت از دستورات پيامبر(ص) و اين امر به اطاعت پيغمبر حاكي از آن است كه اين اوامر و نواهي پيامبر(ص) غير از اوامر و نواهي خداوند تبارک و تعالی است. اين طور نيست كه پيغمبر چيزي را گفته باشد و خداوند مطابق گفته پيغمبر يك دستوري را جعل كرده باشد؛ بلکه خداوند دستوراتي داده كه از جمله دستورات خداوند اطاعت از پيغمبر است- اين دستور الهي است- ولي دستور و امر و نهي پيغمبر ديگر امر و نهي الهي نيست، ديگر امر و نهي پيغمبر به عنوان امر و نهي خدا معرفي نمي­شود؛ البته نه اينكه در تقابل با او باشد بلكه به اجازه خداوند تبارك وتعالي و اذن خداوند تبارک وتعالی اين حق را داشته كه امر و نهي كند.

اين مورد شبيه امر به اطاعت است، كلامي از امام(ره) را نقل كرديم كه فرموده بودند امر به اطاعت از دستور پدر معنايش اين است كه پدر مي­تواند امر كند و فرزند حق مخالفت ندارد. يعني اطاعت مستقلي نسبت به دستور پدر است ولی دستور پدر غير از دستور خدا است و اين طور نيست كه با اين امر دستور پدر بشود عین دستور خدا، اينجا هم دستور پيغمبر عين دستور خدا نمي­شود و خودش مستقلا البته با اذن و تفويض الهي اين حق را دارد كه حكم كند و اطاعت و عصيان مستقلي از اطاعت و عصيان خدا دارد.

دسته دوم:

طائفه دوم از آيات دلالت بر اولويت پيامبر نسبت به مؤمنين مي­كند:« النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ » [۷] اينكه گفته مي­شود پيامبر نسبت به مومنين اولي است از مومنین نسبت به خودشان به اين معنا است که از آن جایی كه انسان نسبت به خودش اختيار دارد، انسان نسبت به اعمال خودش آزاد و مختار است، انسان مي­تواند در همه امور مربوط به خودش از اموال گرفته تا امور ديگر تصرف كند، اطلاق اين آيه اقتضا مي­كند كه در آن امور پيغمبر اولي است از خود مومنين؛ وقتي پيغمبر چنين اولويتي دارد معنايش اين است كه مي­تواند براي مردم امر و نهي كند و دستور دهد؛ این به معنای جواز جعل حكم است، این خودش اذن برای جعل حكم است.

دسته سوم:

طائفه سوم ثبوت ولايت براي پيغمبر می­کند. مثلااین آیه شریفه« إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ …» [۸] در اين آيه ولايت رسول در كنار ولايت خدا قرار گرفته، اينكه ولايت براي پيغمبر نسبت به مردم قرار داده شده يعني اينكه اختيار انسانها به دست پيغمبر است، همانطوري كه اختيار انسان ها دست خداوند است. حالا اين ولايت می­تواند ولايت تكويني باشد به اذن خدا و مي­تواند ولايت تشريعي هم باشد.

پس بالاخره وقتي ولايت ثابت شد؛ ولي و سرپرست اين حق را دارد كه بر مولي عليه امر و نهي كند، اقتضاء ولايت اين است والا چه دليلي داشت رسول مكرم اسلام به عنوان ولي مردم معرفی شود.

سوال: دسته سوم به نوعی برگشتش به دسته دوم است یعنی دو دسته مستقل نیستند.

استاد: بله؛ درست است که دسته دوم هم متضمن اثبات ولايت و سرپرستي است اما حداقل يكي دلالتش مطابقي است و ديگري التزامي، اولویت به دلالت التزامی ولایت را برای پیغمبر ثابت می­کند اما اینجا دلالتش مطابقی است، هر چند اين قابليت هست كه اين دو دسته را يك دسته كرد و طائفه دوم را جزئي از طائفه سوم قرار داد چون هر دو اثبات ولایت برای پیغمبر می­کند.

دسته چهارم:

اما طائفه چهارم از آيات، آياتي است كه در آنها تعبير به قضی، حَکَمَ و نَهي آمده مثلا آیه شریفه« وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا» [۹] اينجا گفته شده اذا قضي الله و رسوله يعني قضی هم به خدا تبارك وتعالي نسبت داده شده و هم به پيغمبر، یا « فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ …» [۱۰] اينجا هم حكم به پيغمبر نسبت داده شده است، یا« وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ » [۱۱] . پس اين الفاظ كه به پيامبر نسبت داده مي­شوند دليل بر اين است كه اين امور از پيغمبر صادر شده؛ وقتي مي­گويد قضي الرسول، حكم الرسول و نهی الرسول اين يعني قضاوت، حكم كردن و نهي كردن همه از پيغمبر صادر شده. اگر از ناحيه رسول نباشد که این تعبیرات به کار نمی­رود و علاوه بر این در بعضي از اين آيات حکم و نهی پیامبر به صورت مستقل و در كنار امر و نهی خداوند ذکر شده؛ اگر پيغمبر در مقام بيان احكام مي­خواست سخن بگويد تعبير به قضی و حَکَمَ نمي­شد، حتی در مورد تعبير« قال» هم بحث و اختلاف است كه آيا اين قول مستقل از قول خدا است يا نه؟ اما حداقل اگر در مورد قال اختلاف باشد اما اين قضی، حَكَمَ و نَهی ظهور روشني دارد كه پيغمبر يك دستور مستقلي دارد.

نتیجه:

لذا از مجموع اين آيات استفاده مي­كنيم كه پيامبر اكرم علاوه بر مقام تبليغ احكام الهي يك مقام ديگري دارد، اسم آن مقام را هر چه مي­خواهيد بگذاريد: رياست، خلافت الهي، رياست امور دين و دنياي مردم؛ اگر به یاد داشته باشید در باب اثبات شان حكم براي پيغمبر بحث كرديم و به بعضي از آيات هم اشاره كرديم، پس پيغمبر يك منصب و مقامي دارد كه از آن مقام و منصب مي­تواند امر و نهي كند و امر و نهي او مولوي است يعني بر موافقت و مخالفت امر ونهي پيامبر ثواب و عقاب مترتب است. شاهدش هم اين است اطاعت و عصيان پيغمبر مستقلا ذكر شده اما وقتي در مقام تبليغ سخنی می­گويد وقتي حكم الهي را بيان مي­كند دیگر نه نهي دارد و نه امر و بر مخالفت و موافقت پيامبر هم ثواب و عقابي مترتب نيست اگر يك وقت پيامبر در اين مقام هم امري داشته باشد حمل بر ارشاد می­شود يعني ارشاد به آنچه كه خداوند تبارك و تعالي گفته.

پس به استناد اين چهار دسته از آيات ما پیامبر را مأذون از ناحيه خداوند براي تصرف، جعل حکم و صدور حكم مي­دانيم و این نظريه معروف به نظریه تفويض است ودر جوامع روايی هم همين تعبير به كار رفته است.

سوال: این آیات اثبات نمي­كند كه اگر پيامبر حكمی را صادر كرد از جانب خودش است بلکه حكمي كه صادر مي­كند با توجه به نفس الامر و لوح محفوظ است.

استاد: اين مسئله هيچ منافاتي با اين ندارد، بله؛ عرفا هم مي­گويند پيغمبر به واسطه سعه وجودي كه پيدا مي­كند و اتصال با حقيقت آن عالم پيدا مي­كند، به مصالح و مفاسد احاطه پيدا مي­كند جعل حکم می­کند؛ حال اگر بر اساس اطلاع از آنها حكمي را جعل كند باز هم این جعل را به پیغمبر نسبت می­دهیم. پس این جعل متعلق به پیغمبر است ولی پیغمبر بر اساس اطلاعی که از مصالح و مفاسد دارد این جعل را می­کند.



[۱] . ر.ک: بحار الانوار، ج ۱۷، ص ۱، باب سیزدهم، باب وجوب طاعته و حبه و التفويض اليه(ص )

یا اصول كافي ج۱، كتاب الحجه، باب التفويض الي رسول الله(ص) و الي الائمه(ع) فی امر الدین .

[۲] . آل عمران، آيه ۳۲

[۳] آل عمران، آیه ۱۳۲

[۴] . سوره نساء، آیه ۱۳

[۵] . همان، آیه ۱۴

[۶] . همچنین: آیه ۵۹ و۶۹ سوره نساء؛ آيه ۹۲ سوره مائده؛ آيه ۱ و ۲۰ سوره انفال؛ آيه ۷۱ سوره توبه؛ آيه ۵۲ و ۵۴ سوره نور

[۷] سوره احزاب، آیه ۶

[۸] . سوره مائده، آيه ۵۵

[۹] . سوره احزاب، آیه ۳۶

[۱۰] . سوره نساء، آیه ۶۵

[۱۱] . سوره حشر، آیه ۷