جلسه صد و یکم-اجزاء حکم ظاهری

دانلود-جلسه صد و یکم-PDF

جلسه صد و یکم
اجزاء حکم ظاهری
19/۰۲/۱۳۸۹

 خلاصه بحث گذشته

بحث راجع به اجزاء نسبت به اصول عملیه بود. در مورد امارات طبق مبنای مختار اتیان به مؤدای امارات مقتضی عدم اجزاء است، اما در اصول عملیه اگر کسی به مؤدای اصل عملی اتیان کند و بعد کشف خلاف شود، این مقتضی اجزاء است. گفته شد که اصول عملیه طریق به واقع نیستند و علت تشریع اصول عملیه دفع دو محذور حرج و ضرر و مسئله خروج از التزام به دین است. آنچه که در اصول عملیه جعل شده صرفاً وظایف عملیه برای مکلفین در ظرف شک است و اگر کسی بر طبق اصل عملی رفتار کرد و سپس کشف خلاف شد، قاعدتاً این مجزی از حکم واقعی است برای اینکه او به وظیفه عملیه خودش عمل کرده، وظیفه­ای که از طرف شارع مقرر شده بود انجام داده، بنابر این اگر واقع منکشف و معلوم شد این بر خلاف واقع است، دیگر لازم نیست در داخل وقت اعاده و یا در خارج وقت قضاء کند. البته این بیانی که در مورد اصول عملیه گفته شد یک بیان کلی و اجمالی است و در هر یک از اصول عملیه مستقلاً محتاج بیان جداگانه برای اثبات اجزاء در فرض انکشاف خلاف هستیم.

وجه افتراق امارات و اصول عملیه در مسئله اجزاء

نکته­ای که در اینجا باید به آن اشاره شود این است که چرا در مورد امارات قائل به عدم اجزاء شدیم ولی در اصول عملیه می­گوییم مقتضی اجزاء است با اینکه طبق مبنای مختار نه در امارات حکم ظاهری جعل شده و نه در اصول عملیه، ما حکم ظاهری را هم در مورد امارات و هم در مورد اصول عملیه نفی کردیم، چه فرقی است که ما در امارات قائل به عدم اجزاء و در اصول عملیه قائل به اجزاء شدیم؛ با این که در هر دو، حکم ظاهری بر طبقشان جعل نشده.

در مورد پاسخ به این سوال مقدمتا مطلبی را عرض می­کنیم که البته این مطلب ضمن تاکید مطالب گذشته مبنی بر نفی حکم ظاهری می­تواند مقدمه­ای برای پاسخ به این سوالی که مطرح کردیم باشد ما مدعی هستیم در مورد امارات حکم ظاهری جعل نشده و حجیت امارات از باب عدم ردع شارع نسبت به طریقه عقلا است، بنای عقلا بر این است که امارات مانند خبر واحد را طریق به واقع می­دانند و این طریقیت به واقع نه از سوی شارع جعل شده و نه از سوی عقلا؛ یعنی التزام آنها به این طرق حتی با تعبد خود عقلاء هم نیست، بلکه آنها این امارات را طریق به واقع و غالب المطابقه با واقع می­دانند. شارع هم این را تایید کرده و یا حداقل ردع نکرده، طبق این مبنا با مراجعه به عرف و عقلاء می­بینیم وقتی که کشف خلاف شود، عقلا هنوز خودشان را ملتزم به واقع می­دانند، لذا مساله نبودن حکم ظاهری و همچنین مساله اجزاء در مورد امارات کاملا روشن است.

اما در مورد اصول عملیه جای این سوال هست که وقتی اصل عملی قائم می­شود و یک وظیفه عملی جعل می­شود، یعنی چیزی که به واسطه اصل عملی حتی استصحاب برای ما مشخص می­شود تعیین وظیفه عملیه است، ممکن است گفته شود این تعیین وظیفه عملیه چه فرقی با حکم دارد؟ چرا تاکید می­کنید که بر طبق مؤدای اصول عملیه چیزی جعل نشده؟آیا این همان جعل حکم نیست؟

اینجا ما از بیانی که به نحو مشترک نفی حکم ظاهری را در مورد امارات و اصول عملیه استفاده می­کند، اثبات و تاکید می­کنیم که در مورد اصول عملیه هم حکم ظاهری نیست. عمده مسئله این است که اگر بنا باشد حکم ظاهری چه در امارات و چه در اصول جعل شود، محتاج دلیل است، یعنی آیه و روایتی قائم شود و امری وجود داشته باشد تا حکم ظاهری اثبات شود، همانطور که حکم واقعی را از امر استفاده می­کنیم. ما وقتی به سراغ ادله امارات و اصول عملیه
می­رویم، هیچ دلیل، آیه و روایاتی را نمی­یابیم که امر ظاهری کرده باشد. هیچ دلیلی را پیدا نمی­کنیم که به واسطه آن حکم ظاهری ثابت شده باشد، البته اصل این تقسیم به سه قسم را که امر بر سه قسم است امر واقعی اولی، امر واقعی ثانوی و امر ظاهری در کلام مرحوم آخوند است و بعد از ایشان این به عنوان یک امر مسلم پذیرفته شده و خود این جای بحث دارد که آیا امر قابل تقسیم به سه قسم هست یا نیست که در بحث تقسیم حکم به حکم واقعی اولی و واقعی ثانوی به آن می­پردازیم.

اینکه می­گوییم دلیلی نداریم مبنی بر اینکه امر ظاهری از آن استفاده بشود در قبال امر واقعی، منظور این است که مثلا «اقیموا الصلاۀ» یک خطاب عمومی متوجه به تمام مکلفین است، در این امر آنچه که متعلق امر واقع شده طبیعت نماز است و اگر اختلاف وجود دارد در رابطه با حالات مختلف امتثال این طبیعت است، این طبیعت برای همه مکلفین ثابت شده و مامور به است مثلا کسی که توانایی دارد که نماز ایستاده بخواند همان خطاب «اقیموا الصلاۀ» متوجه او است و کسی که نمی­تواند ایستاده نماز بخواند و باید نشسته نماز بخواند، باز هم همین خطاب متوجه او است، همچنین کسی که نشسته نمی ­ تواند و باید به حالت خوابیده نماز بخواند هم همین خطاب متوجه او است. یعنی برای حالات مختلف نماز خواندن یک خطاب وارد شده، آیا می­توانیم بگوییم یک خطاب داریم برای آنهایی که می­توانند ایستاده نماز بخوانند و یک خطاب برای آنهایی که نمی­توانند؟ یا اینکه خطاب «اقیموا الصلاۀ» شامل تمام مکلفین با حالات مختلف می­شود. این را همه تصدیق می­کنند که خطاب شامل کسی که می­تواند ایستاده بخواند با کسی که باید نشسته بخواند دو خطاب مستقل و جدا نیست پس یک خطاب است منتهی اینکه ما فهمیدیم این «اقیموا الصلاۀ» را گاهی باید به صورت ایستاده و گاهی نشسته اتیان کرد، این را از یک دلیل دیگر باید فهمید و آن دلیل دیگر جعل مستقل نیست، بلکه بیان کیفیت اتیان به نماز است که در حالات مختلف کیفیت اتیان آن متفاوت است.

شبیه همین مساله در مورد فردی است که به آب دسترسی دارد برای وضو و فردی که فاقد الماء است، که خطاب شارع به همه است چه آنها که واجد الماء هستند و چه آنها که فاقد الماء، منتهی وجدان الماء یک حالت است و فقدان الماء یک حالت دیگر، اینها در حقیقت حالات مختلفی هستند که برای شخص مکلف پیدا می­شود و وظیفه نماز خواندن و شرطیت طهارت برای این اشخاص به وسیله ادله دیگر بیان می­شود. ادله­ای که تیمم را برای فردی که به آب دسترسی ندارد بیان می­کنند در واقع یک کیفیت خاص از اتیان نماز را بیان می­کند. بنابراین در این موارد دو حکم متفاوت نداریم. پس اگر یک امر بیشتر نبود چیزی به نام حکم ظاهری نداریم، عمده ادعای ما در این بخش این است که کدام دلیل وجود دارد که اثبات امر ظاهری بکند در مورد تیمم، یعنی امر مستقلی از «اقیموا الصلاۀ» به خصوص در رابطه فاقدین ماء وجود ندارد، یعنی دو امر مستقل در مورد نماز متیمم یا در مورد نماز متوضیء وجود ندارد، و «اقیموا الصلاۀ» شامل هر دو حالت می­شود، لذا دو امر مستقل از هم وجود ندارد و فقط با بیان نماز با تیمم فقط یک توسعه­ای در شرطیت طهارت داده می­شود.

حال با توجه به این نکته به سراغ اصول عملیه می­رویم، بحث ما این است که آیا ادله اصول عملیه اثبات یک امر ظاهری می­کنند یا خیر؟ به عنوان مثال ادله استصحاب را ملاحظه می­کنیم، فرض کنیم صحیحه زرارۀ قائم شده بر اینکه اگر یقین به طهارت وجود داشت و سپس شک حادث شد، سزاوار نیست یقین به واسطه شک نقض شود؛ « لانک کنت علی یقین من طهارتک فشککت فلیس ینبغی لک ان تنقض القین بالشک ابد ا» آیا از این دلیل استصحاب امر ظاهری استفاده می­کنیم مبنی بر اینکه مامور به نماز با وضوی استصحابی است؟ اگر بخواهد با این دلیل یک حکم ظاهری جعل شده باشد باید مفاد دلیل استصحاب امر به نماز با وضوی استصحابی و طهارت ظاهری باشد، آیا واقعا صحیحه زراره چنین دلالتی را دارد؟ اگر می­خواست چنین دلالتی داشته باشد این جمله «لانک کنت علی یقین من طهارتک فشککت…» را می­گفت؟ اگر می خواست تکلیف دیگری در مقابل آن تکلیف واقعی « اقیموا الصلاۀ» جعل کند، آیا باز هم با این بیان می­گفت؟ مفاد دلیل استصحاب به هیچ وجه یک حکم ظاهری نیست. حکم ظاهری را باید از یک جایی استفاده کنیم و تنها چیزی که می تواند اثبات حکم ظاهری کند همین ادله اصول عملیه است؛ و از این ادله هم نمی­توان چنین استفاده­ای کرد. آیا می­توانیم بگوییم صحیحه زرارۀ اثبات یک امر ظاهری می­کند تا بعد نتیجه استصحاب بشود یک حکم ظاهری؟ اثبات یک حکم ظاهری متوقف بر وجود یک امر یا نهی ظاهری است، آیا ادله اصول عملیه اثبات یک امر یا نهی ظاهری می کنند یا صرفا یک وظیفه عملی جعل می­کند؟ یعنی می­گوید فعلا بنا را بر این بگذار و این با حکم فرق می­کند، این از جنس دیگری است. بنابراین نتیجه این است که اگر امر ظاهری نبود چیزی هم بنام حکم ظاهری هم وجود ندارد. برای نفی حکم ظاهری در باب اصول عملیه بیشتر به این بیان نیازمندیم تا در مورد امارات، البته در مورد امارات هم همین سخن جریان دارد. پس با این بیان در اصول عملیه هم چیزی به نام حکم ظاهری نداریم.

مؤید:

می­توان به عنوان یک مؤید و شاهد برای اینکه چیزی به نام حکم ظاهری در مورد اصول عملیه وجود ندارد به تعریف علم اصول اشاره کرد که گفته می­شود: «العلم بالقواعد الممهدۀ لاستنباط الاحکام الشرعیه او لتعیین الوظیفۀ العملیۀ» در این تعریف وظیفه عملیه در مقابل حکم شرعی به کار رفته که مراد همین اصول عملیه است . بنابراین جنس حکم با جنس وظیفه عملیه متفاوت است؛ هر چند ممکن است که به این تعریف اشکال شود همانطور که در بحثهای گذشته بیان شد اما این تعریف را می­توان به عنوان مؤید مهم به حساب آورد.

سوال: اگر بپذیریم که در اصول عملیه چیزی به نام حکم ظاهری جریان ندارد آن اشکالی [۱] که به تعریف برگزیده از علم اصول وجود داشت دیگر وارد نیست؟

استاد: بله؛ اما باید در این زمینه دقت بیشتری شود و به مباحث گذشته نیز رجوع شود.

نتیجه:

حال با توجه به این مطلب که گفته شد می­رسیم به اصل مطلب که با اینکه حکم ظاهری را در مورد اصول عملیه نفی کردیم پس چرا عمل به آن را مجزی می­دانیم؟ به عبارت دیگر علت اجزاء در اصول عملیه چیست؟ باید گفت علت آن این است که شخص مکلف به وظیفه عملیه خودش عمل کرده است، این وظیفه او جهت احراز واقع و طریقیت نسبت به واقع در آن نبود، بلکه یک وظیفه­ای بوده در یک ظرف بخصوص و کاری به واقع نداشته، قرار نبود وظیفه­اش او را به واقع راهنمایی کند، لذا در فرض انکشاف خلاف هم مساله التزام به واقع مطرح نیست، بر خلاف امارات که می­گفتیم علت عمل به امارات این است که عقلا امارات را طریق به واقع می­دانند، لذا در آنجا چون مقصود رسیدن به واقع بوده با کشف خلاف خودشان را همچنان ملتزم به واقع می­دانند بر خلاف اصول عملیه که اساسا مساله رسیدن به واقع مطرح نیست، لذا التزام به واقع هم معنایی ندارد. برای همین است که ما در اصول عملیه قائل به اجزاء می شویم، برخلاف امارات.



[۱] . جلسه یازدهم، ص ۶۰