جلسه سی و ششم
امر سوم : حقیقت انشاء
01/۰۹/۱۳۸۸
در جلسه گذشته عرض شد که قول حق در باب حقیقت انشاء ، قول مشهور است لکن تعریف مختار اختلاف و تفاوتی در باب جملات خبریه و فرق جملات خبریه با جمله انشائیه با تعریف مشهور دارد که به این اختلاف در جلسه گذشته اشاره کردیم، اما مسئله اساسی این است که آن اشکالاتی که سابقا به مشهور وارد کرده بودیم باید در اینجا به آن اشکالات پاسخ داده شود تا تعریف مختار تثبیت شود.
دفع اشکال اول:
اشکال اولی که به مشهور وارد شد این بود که طبق نظر مشهور بعضی از انشائیات از دایره تعریف خارج بودند اموری مانند تمنی، ترجی و استفهام که اینها از صفات حقیقیه نفسانیه هستند و از اموری واقعیه محسوب میشوند، اینها تابع لفظ نیستند و تحقق اینها تابع اسباب تکوینی خاص خود آنها است و اینطور نیست که به لفظ بشود یک صفت نفسانی مثل تمنی و ترجی را ایجاد کرد و اگر اسباب تکوینی این امور محقق شد این امور هم تحقق پیدا میکنند و اگر آن اسباب تحقق پیدا نکرد طبیعتا این امور مذکور هم تحققی نخواهند داشت، لذا با توجه به اینکه این امور قطعا از انشائیات هستند و صیغههای مخصوصه دارند و صیغ اینها جزء صیغههای انشاء به حساب میآید لذا تعریفی که مشهور از انشاءکرده بودند شامل این امور نمیشود.
حال چگونه این مشکل را میشود حل کرد؟ وقتی نظر مختار ما همان قول مشهور است باید این مشکل را حل کنیم. به نظر ما اساسا آن امور واقعیه تکوینیه مثل تمنی، ترجی و استفهام حقیقی و امثال اینها متعلق انشاء نیستند یعنی ما قبول داریم و این نکته را میپذیریم که این صفات حقیقیه نفسانیه تابع اسباب تکوینی هستند و تحقق اینها به هیچ وجه ربطی به مساله اعتبار و لفظ ندارد اما ما وقتی استفهام ، تمنی و ترجی را به عنوان اموری که انشاء به آنها تعلق میگیرد میپذیریم در واقع اینها سنخی دیگری از استفهام، تمنی و ترجی پیدا میکنند یعنی اینجا استفهام، تمنی و ترجی که قابل تعلق انشاء هستند یک وجود اعتباری دارند و هیچ وقت نمیخواهیم آن معنای و صفات حقیقیه را ایجاد بکنیم که این اشکال مذکور پیش بیاید، و آنها سر جای خودشان محفوظاند ولی ما گویا یک سنخی دیگری وجنس دیگری را میخواهیم با این الفاظ ایجاد کنیم یعنی با لفظ لعل یک تمنی اعتباری ایجاد میکنیم یا با لفظ هل یک استفهام اعتباری ایجاد میکنیم، یعنی ما برای این امور جدای از اینکه یک صفات حقیقیه هستند و یک امور حقیقی به حساب میآیند یک وجود اعتباری دیگری قائل هستیم که به وسیله قول و حتی فعل ایجاد میشوند، پس اگر ما گفتیم یک استفهام اعتباری داریم، یک تمنی اعتباری داریم غیر از تمنی و استفهام حقیقی، این قابل تعلق انشاء است و با انشاء و الفاظ این استفهام اعتباری یک وجودی پیدا میکند و اشکال مشهور را به این طریق دفع میکنیم و مشکل حل میشود و نظر ما این نیست که با آن الفاظ مخصوصه بخواهیم یک صفت نفسانی حقیقی ایجاد کنیم تا این اشکال پیش بیاید که اینها قابل تعلق جعل نیستند و تابع اسباب تکوینی هستند، انشاء که عبارت است از ایجاد المعنا باللفظ فی عالم الاعتبار در مورد این امور هم هست اما نه آنچنان که یک صفت نفسانی است بلکه ما با این وجود اعتباری کار داریم که این با الفاظ ایجاد میشود لذا این اشکال به نظر ما به این شکل قابل حل است.
به عبارت دیگر آنچه که با لفظ ایجاد میشود وجود اعتباری تمنی است کما اینکه در امر با لفظ افعل یک وجود اعتباری برای طلب درست میکنیم و طلب حقیقی که نیست چون طلب حقیقی که با لفظ افعل ایجاد نمیشود.
فرق نظر مختار با نظر مرحوم آخوند:
فرق نظر ما با نظر مرحوم آخوند در این است که مرحوم آخوند معتقد به یک وجود انشائی بود ولی نظر ما این است که این وجود، وجود انشائی نیست و این وجود اعتباری است که بناگذاری شده و عقلاء با لفظ آ نرا ایجاد میکنند، در امر اینطور نیست که طلب حقیقی با لفظ ما ایجاد شود و طلب حقیقی امری است که قائم به نفس است و با لفظ که ایجاد
نمیشود و این معلول یک سری مقدمات حقیقیه است که اگر آن مقدمات تحقق پیدا کند این امر هم تحقق پیدا میکند، اتفاقا این مشکل را در مورد اوامر امتحانی خیلی راحت حل میشود، چون در این موارد اگر بگوییم طلب حقیقی است با مشکل برمیخوریم و آنجا فی الواقع اصلاً طلبی نیست و در این مواردکه مولا میخواهد برای امتحان امر کند طلبی فی الواقع نیست ولی بالاخره دارد امر میکند.
سوال: با تمنی یا ترجی چه چیز ایجاد میشود؟
استاد: وقتی ما میگوییم لعل؛ مثلا ای کاش واجد فلان چیز بودم، در واقع یک وجود اعتباری برای تمنی درست میشود یعنی اعتبار تمنی میشود و یک تمنی را در عالم اعتبار با این لفظ لعل ایجاد میشود که وجود اعتباری در محیط عقلائی آثاری بر آن مترتب است مثل بعت که وقتی تلفظ میشود یک وجود اعتباری برای آن ایجاد میشود و الفاظ باعث ایجاد آن معانی هستند و یا فعل موجد آن معنا است که آن ایجاد ملکیت است در مثال فوق چیزی جز اعتبار نیست. و یک معنای به نام ملکیت ایجاد میشود که به نظر دقیقتر بیع و تملیک ایجاد میشود که مرحوم آخوند میفرمایند تملیک انشائی ایجاد میشود و ما میگوییم یک معنایی ایجاد میشود که این از نظر عقلاء دارای آثاری است که مثلا جواز تصرف و امثال این، و در تمنی اثری که عقلاء مترتب میکنند این است که وقتی اعتبار تمنی میشود ممکن کسی اسباب برآوردن شدن این تمنی را فراهم کند یا تحریک عواطف و احساسات بشود یا در جایی که استفهام است که این یک وجود اعتباری پیدا
میکند این اثر خاص خودش را در محیط عقلاء دارد و به دنبال آن استفهام پاسخ داده میشود و حتی ممکن است هیچ استفهامی نباشد یعنی هیچ امر مجهولی در کار نباشد مثلا در موارد غیر استفهام حقیقی به همین نحو است.
سوال: آیا این موارد را جمله خبریه بدانیم بهتر نیست؟ مثل جایی که خبر میدهیم گرسنه هستیم.
استاد: چه خبری؟! این در مواردی است که تمنی حقیقی پشتیبانش باشد و مثلا در استفهام تقریری یا انکاری یا امثال اینها حقیقتا استفهام ندارید که بخواهید از آن خبر بدهید یا وقتی شاعر در ضمن شعرش به بیان آرزوهای خودش میپردازد و در واقع غرضش اصلا تمنی نیست و غرضش اظهار محبت است و در اینجا چه حکایتی است؟! حکایت یعنی اینکه یک چیزی واقع است که میخواهید از آن حکایت کنید، قطعا مواردی هست که این صفت در نفس ما تحقق پیدا نکرده است و مثلا در خیلی جاها طلب و تمنی حقیقی نداریم، تکلیف این موارد چیست؟ علاوه بر این که کسی نگفته اینها خبرند و بلکه این موارد جمل انشائیهاند و به عنوان صیغ انشائیه محسوب میشوند. به هر حال باید ما مجاز باشیم که اینها را جمله خبریه محسوب کنیم و به چه عنوان اینها را جمله خبریه بدانیم. و شما به یک مورد توجه نکنید و مواردی هم که طلب و تمنی حقیقی نیستند را هم در نظر بگیرید، و بنا بر فرمایش شما ما الفارق بین الامر و التمنی؟ که امر را جمله انشائی میدانید و تمنی را جمله خبریه، به چه ملاکی فرق بین این دو میگذارید.
مرادمان از فارق این نیست که در یکی بعث هست و در دیگری بعث نیست بلکه سوال ما این است که اگر شما گفتید در تمنی حکایت است چرا در امر حکایت نباشد؟ چون ملاکی که شما برای حکایت میگویید این است که اینجا حکایت از یک خواسته درونی است که از شما میپرسیم امر هم یک طلب حقیقی است و در آن هم حکایت از یک خواست درونی است؟ این در مواردی است که خواست درونی حقیقی باشد و الا در جاهایی که مثلا امر حقیقی نیست مشکل بیشتر هم میشود، و به چه ملاکی شما تمنی را حکایت از خواست درونی میدانید ولی در امر حکایت از خواست درونی نمیدانید. پس با توجه به اینکه فرقی از این جهت بین این دو (امر و تمنی) نیست نمیتوانید یکی را جمله خبری و دیگری را جمله انشائی بدایند.
و در جمله خبریه همانطوری که گفتیم ایجاد نیست بلکه در جمله خبریه حکایت است و محکی را هم مفصلا توضیح دادیم و گفتیم که در جمله خبریه ایجاد المعنا نیست و« حکایت المعنا از نسبت ایجاد شده در نفس نه در خارج و نه در ذهن خلافا لمرحوم آخوند و مشهور»، حکایت از نسبت ایجاد شده در نفس چون این نسبت نه در ذهن است و نه در خارج و موطنش فقط نفس است که آن نسبت را خودمان ایجاد کردیم و بعد از آنکه نسبت را ایجاد کردیم با جمله خبریه از آن حکایت میکنیم، و گفتیم مثلا نسبت قیام با زید نه در خارج است -که در خارج فقط اتصاف قیام به زید است- و نه در ذهن، با این توضیحی که از جمله خبریه دادیم دیگر نگوییدکه تمنی هم از قسم جملات خبریه است و در این موارد این نسبت صدق نمیکند و نسبتی را در این تمنی ایجاد نکردیم که با لفظ از آن خبر بدهیم و در اینجا با لعل یک معنای اعتباری را ایجاد میکنیم که از قسم جملات انشائیه میشود.
سوال: در بعضی از جملات خبریه اصلا حکایت ازنسبتی نیست به خصوص خبری که از سوی خدا باشد، این نسبت در کجا ایجاد شده که از آن حکایت میشود، این سوال با توجه به این است که ما میخواهیم از این بحث تعریف حکم شرعی را بدست بیاوریم؟
استاد: اولا احکام شرعیه که جمله خبریه نیستند و همه انشاء میباشند و هیچ حکم شرعی به وسیله جمله خبریه که در مقام خبر باشد نیست و البته ممکن است خبری در مقام انشاء باشد و اگر هم ظاهرش ظاهر حکایت است آن را به انشاء بر
میگردانیم و ثانیا شارع در بعضی جاها که در مقام بیان حکم شرعی نیست مثلا در قرآن این همه قضایای خبریه آمده مثل داستان یوسف و زلیخا و یا حکایت از امم گذشته وجود دارد که در این موارد هم خداوند حکایت کرده است از نسبتی که مثلا بین یوسف پیامبر و زلیخا پیش آمده ، این نسبتی که بین اینها ایجاد شده در خارج که بوجود نیامده و فقط اتصاف در عالم خارج است، این نسبت در افق ذهن یا نفس یا تعبیری که در اینجا ما تسامحا و ناچارا از آن استفاده میکنیم ایجاد میشود چون در مورد خداوند این لفظ و کلام معنا ندارد و صدور لفظ به معنا نیست و آنچه که هست عین الفاظی است که به پیامبر وحی شده و پیامبر نقل کرده و به هرحال آن موقعی که این الفاظ نقل شده و لو به صورت وحی این مساله نسبت ایجاد شده است و در مورد خداوند قیاس و تشبیهاش از این جهت مشکل است، اخبار خدا از باب اینکه حوادث عین حضوراند پیش خدا کاملا جنسش متفاوت است. علم ما به حوادث علم حصولی است اما علم خدواند به حوادث علم حضوری است و آنچه هست نسبت به ما معنا پیدا میکند یعنی آنجا که خداوند خبر میدهد اینطور نیست که یک حقیقتی وراء وجود خودش در عالم باشد که آن حقیقت را خارج از حیطه خودش بخواهد آن را نقل کند و مثل ما که شاهد یک حادثه هستیم ومیخواهیم برای دیگران نقل کنیم نیست و وجودات این عالم همه نزد خداوند حاضراند چه آنچه که از اول خلقت بوجود آمده و چه آنچه که در آخر بوجود خواهد آمد. خداوند وقتی خبر میدهد آن اخبار به صورت اخبار از خویشتن است مثلا وقتی شما میگوید من گرسنه هستم اینجا به علم حضوری گرسنگی حاضر است و اتحاد بین وجود شما و گرسنگی است و شما از آن حکایت میکند و این نسبت را شما ایجاد کردهاید و یا ایجاد شده و دارید از آن حکایت میکنید بالاخره موطن این اتحاد گرسنگی و نسبت گرسنگی با وجود شما در افق نفس شماست و در مورد خداوند هم همین طور است و میگوییم در افق ذات خداوند این چنین نسبتی و اتحادی وجود دارد و خداوند از آن اخبار میدهد و این مساله در مورد خداوند واضحتر است چون همه چیز پیش خداوند حاضر است و چیزی جدای از وجود تبارک و تعالی نیست این حقایق و اتحادها و نسبتها در نزد خداوند حاضر است.
دفع اشکال دوم:
اما اشکال دومی که به مشهور وارده شده بود این بود که در مواردی مشاهد میشود با اینکه بیع، نکاح و امثال اینها تحقق پیدا میکنند و انشاء میشوند اما عقلاء ترتیب اثر نمیدهند مثلا در مورد بیع غاصب، که غاصب بعتُ را میگوید و مشتری همچنین قبلتُ را میگوید اما عقلاء بر این بیع ترتیب اثر نمیدهند و شارع این بیع را منشا اثر نمیداند یا در مورد بیع فضولی که کسی مال دیگری را با علم به عدم لحوق اجازه مالک میفروشد که در این مورد فضولی، بیع انجام میشود اما عقلاء اثری بر آن مترتب نمیکنند یا در جایی که کسی قدرت بر تسلیم مبیع ندارد و میگوید این عقاب در آسمان را فروختم و در اینجا بعت را گفته اما از آنجایی که قدرت بر تسلیم ندارد عقلاء بر این بیع اثری مترتب نمیکنند، اشکال به مشهور این بود که در این موارد ایجاد المعنا باللفظ شده است اما عقلاء ترتیب اثر نمیدهند.
به عبارت دیگر بعضی از اعتباریات از دایره انشاء خارج میشوند و بر اساس تعریف مشهور بیع غاصب، بیع فضولی و بیع غیر مقدور علی تسلیمه خارج از دایره تعریف قرار میگیرند.که ما برای تثبیت تعریف مختار باید از این اشکال پاسخ بدهیم.
ما در همان بحث تعریف مشهور یک جواب اجمالی از این اشکال دادیم و گفتیم که وقتی میگوییم انشاء عبارت است از «ایجاد چیزی به قول یا فعل در وعاء اعتبار» معنایش این نیست که قول یا فعل علت تامه اعتبار باشد و معنایش این نیست که لفظ علت تامه ترتیب اثر عند العقلاء و شارع باشد بلکه مراد این است که اگر سایر شرایط فراهم بود قول و فعل این معنا و حقیقت را ایجاد میکند این جواب اجمالی بود که قبلا عرض کردیم.
ان قلت:
اگر گفته شود که در بیع غاصب و امثال آن درست است که عقلاء اثر را مترتب نمیکنند ولی شما هم با این جواب مشکل را حل نکردید چون فرق است بین تحقق انشاء و ترتب اثر، غاصب وقتی میگوید بعتُ اینجا انشاء بیع کرده و انشاَ البیع اما این منشا اثر نیست و عقلاء بر آن اثر مترتب نمیکند، مستشکل میگوید شما در جواب این مشکل را حل نکردید و فقط گفتید قول و فعل علت تامه ترتب اثر نیست و ما این را قبول داریم که قول وفعل علت تامه ترتب اثر نیستند ولی بالاخره با بعت غاصب با اینکه اثر مترتب نمیشود آیا انشاء بیع تحقق پیدا میکند یا نه؟ آیا با انشاء غاصب چیزی محقق میشود یا نمیشود؟پس بالاخره این حل نشد آیا غاصب انشاء میکند یا نه و اگر انشاء میکند چه چیزی بوجود میآید؟ ما که میبینیم عقلاء اثری مترتب نمیکنند.
قلت:
جواب ما این است- که البته این قلت تفسیر و توضیح بیشتر آن جواب اجمالی هم هست- که مرحوم شیخ در مکاسب در خصوص غاصب این مشکل را اینگونه حل کردهاند و این راه حل فقط در مورد غاصب است و در مورد بقیه موارد باید یک راه حل دیگری باید ارائه شود.
مرحوم شیخ میفرماید غاصب اگر چه علم دارد که این مال ملک او نیست و میداند بر فروختن او اثر مترتب نمیشود ولی در مقام انشاء برای خود ادعای مالکیت میکند یعنی خود را مالک فرض میکند و خود را به جای مالک مینشاند و بنا میگذارد بر اینکه مالک است و بنا میگذارد بر اینکه حق تصرف دارد لذا همان کاری که مالک میکند غاصب هم
میکند که مالک قصد ایجاد یک معنای اعتباری میکند که غاصب هم قصد ایجاد یک معنای اعتباری میکند پس در مقام انشاء غاصب از آنجایی که خود را مالک فرض میکند و ادعای مالکیت دارد و خودش را یک مصداق ادعایی مالک میداند خود را در مقام انشاء میبیند وانشاء میکند و ازاین رو انشاء تحقق پیدا میکند اما عقلاء بر این انشاء ترتیب اثر نمیدهند و ملکیتی ایجاد نمیشود.
اما در مورد بقیه موارد مثل بیع فضولی باید بگوییم که شخص فضول هیچ وقت خودش را مالک فرض نمیکند و ادعای مالکیت ندارد و با علم به اینکه این مال دیگری است این را برای او میفروشم، بیع از دیگری و برای دیگری است اما بیع غاصب لنفسه است ولی در بیع فضولی بیع لغیره است-ما در مورد غاصب میگوییم که اگر مال را فروخت و مالک بعدا آنرا اجازه کرد میشود مثل بیع فضولی- پس در موارد غیر از بیع غاصب باید دنبال یک راه حل دیگر بود.
راه حلی که برای این موارد ذکر میکنند عبارت است از اینکه انشاء «استعمال لفظ در مقام ایجاد معنا در وعاء اعتبار است» و روی این قید استعمال لفظ در مقام ایجاد معنا دقت کنید یعنی شخص مُنشِا با انشاء در این مقام و به این صدد است که یک معنایی را ایجاد کند یعنی او در مقام ایجاد است نه اینکه قصد او این باشد که چیزی را ایجاد کند، در مقام ایجاد است، ایجاد المعنا بمنزله داعی، قصد و غرض او نیست بلکه در مقام ایجاد المعنا قرار میگیرد یعنی او انشاء میکند چیزی را که مقتضی ایجاد است، منظور از اینکه میگوییم در مقام ایجاد المعنا است این یعنی او موجد چیزی است که مقتضی ایجاد است، به عبارت دیگر او یک چیزی را بوجود میآورد که اقتضای ایجاد در او هست به این معنا که اگر سایر امور و شرایط به این ضمیمه بشوند آن امر اعتباری تحقق و فعلیت پیدا میکند.
یعنی انشاء میکند چیزی که مقتضی ایجاد است به شرط انضمام سایر امور و شرایط، حال اگرآن امور ضمیمه شدند طبیعتا این تحقق پیدا میکند و عندالعقلاء اثر هم مترتب میشود اما اگر آن امور ضمیمه نشدند طبیعتا این امر یعنی مقتضا (چیزی که در او مقتضی ایجاد هست) مراعی و پا در هوا میماند، اگر شرایط دیگر ضمیمه شدند تکلیفش مشخص میشود و اگر ضمیمه نشدند مسئله ترتب اثر عندالعقلاء دیگر از بین میرود.
خلاصه:
خلاصه مطلب این شد که انشاء علت تامه ترتب اثر و ایجاد نیست تا این اشکال بشود و انشاء جزء العله برای ایجاد است ما میگوییم انشاء ایجاد المعنا باللفظ اما در واقع یعنی «ایجاد المقتضی للمعنا» لذا اگر گاهی تعبیر دیگری میشودکه بگوییم انشاء عبارت است از «ایجاد المقتضی باللفظ فی وعاء الاعتبار» ایجاد مقتضی یک وجود اعتباری به لفظ در عالم اعتبار، این هم صحیح نیست .
لذا بر این اساس بیع فضولی و دیگر موارد حل میشود چون آنها در واقع انشاء میکنند چیزی را که مقتضی ایجاد است به شرط اینکه دیگر شرایط به آن ضمیمه شود مثلا رضایت مالک، که اگر رضایت مالک ضمیمه شد طبیعتا عند العقلاء اثر مترتب میشود و عمده مسئله این است که اینها در مقام ایجاداند یا به عبارت دیگر مقتضی را ایجاد میکنند و با این بیان که عرض شد تعریف را توضیح و تفسیر کردیم. لذا این دو اشکالی که به تعریف مشهور وارد بود بر طرف
میشود این و قول مختار تثبیت میشود.
بحث جلسه آینده: بیان تنبیهات در مساله حقیقت انشاء
نظرات