جلسه پنجاه و نهم-ادله- روایات

دانلود-جلسه پنجاه و نهم-PDF

جلسه پنجاه و نهم

ادله- روایات

۱۳۹۰/۱۱/۱۶

بحث در استدلال به روایات برای اثبات اشتراک احکام بین همه مکلفین إلی یوم القیامة بود، تا اینجا ما سه روایت را بیان کردیم که دلالت این سه روایت بر مدعا تمام بود.

روایت چهارم

قولی است از پیامبر(ص) و بعضی از ائمه معصومین(ع) با این مضمون که«فلیبلغ الشاهد الغائب»، به مناسبت­های مختلف در مواردی این جمله از ناحیه پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) نقل شده است. در این جمله امر می­شود به تبلیغ آنچه که گفته شده توسط شاهدین و حاضرین برای کسانی که غائب هستند. ما روایاتی را که این مضمون در آنها وارد شده را ذکر می­کنیم و سپس استدلال به این روایات را ذکر می­کنیم ببینیم آیا این استدلال صحیح است یا خیر؟

۱- روایتی است که از قول امام باقر(ع) نقل شده که پیامبر(ص) در داستان غدیر جمله«فلیبلغ الشاهد الغائب» را فرموده­اند، روایت طولانی است که ما فقط به ذکر عبارتی که شاهد مثال است اکتفاء می­کنیم، در اواسط این روایت آمده که وقتی پیامبر(ص) دست امیرالمؤمنین(ع) را بالا برد جملاتی فرمودند که یکی از جملات این بود که فرمودند:«یا معشر المسلمین هذا ولیکم من بعدی فلیبلغ الشاهد منکم الغائب…» [۱] ، پیامبر(ص) امر می­کنند به شاهدین و حاضرین که جریان جانشینی علی(ع) را به غائبین و کسانی که در آن جمع حضور نداشتند برسانند.

۲- در روایت دیگری که البته کثیری آن را روایتی شاذ و مخالف با احادیث دیگر می­دانند و آن را حمل بر تقیه کرده­اند آمده است که:«صلّی علیٌ(ع) بالناس علی غیر طُهرٍ و کانت الظّهر ثم دخل و خرج منادی أنّ امیرالمؤنین(ع) صلّی علی غیر طهرٍ فأعیدوا ولیبلّغ الشاهد الغائب» [۲] امیرالمؤمنین(ع) نماز را با مردم خواند در حالی که وضوء نداشت و بعد منادی ندا داد که امام(ع) نمازش را بدون وضوء خوانده پس نماز خود را اعاده کنید و کسانی که حاضرند به غائبین هم ابلاغ کنند، البته صاحب وسائل در ذیل این روایت از قول مرحوم شیخ نقل می­کنند که این روایت شاذ است و منافی با عصمت ائمه معصومین(ع) می­باشد، لذا آن را حمل بر تقیه کرده­اند.

در روایت دیگری از امام رضا(ع) هم این تعبیر وارد شده که محمد بن زید طبری می­گوید:«کنت قائماً علی رأس الرضا(ع) بخراسان و عنده عدةٌ من بنی هاشم و فیهم اسحاق بن موسی بن عیسی العباسی فقال(ع): یا اسحاق بلغنی أنّ الناس یقول: إنّا نزعم أنّ النّاس عبیدٌ لنا لا و قرابتی من رسول الله(ص) ما قلته قطُّ و لا سمعتُهُ من آبائی قاله و لا بلغنی من أحدٍ من آبائی و لکنّی أقول: النّاسُ عبیدٌ لنا فی الطاعة موالٍ لنا فی الدّین فلیبلغ الشاهد الغائب» [۳] می­گوید: من نزد امام رضا(ع) بودم و جمعی از بنی هاشم هم نزد ایشان حضور داشتند و در بین آنها اسحاق بن موسی هم بود، امام(ع) خطاب به اسحاق فرمودند: به من خبر رسیده که مردم می­گویند ما گمان می­کنیم مردم عبید و برده ما هستند، بعد حضرت قسم می­خورند و می­فرمایند: به قرابتم با رسول خدا(ص) سوگند که من هرگز چنین چیزی را نگفته­ام و چنین چیزی را از پدران خود نشنیده­ام و کسی هم این مسئله را از قول پدران من برای من نقل نکرده است و لکن من می­گویم: مردم عبید ما هستند در اطاعت و موالی ما در دین هستند؛ یعنی این گونه نیست که ما برای شخص خودمان مردم را برده بدانیم بلکه ما مردم را در جهت اطاعت الهی عبید می­دانیم و مردم موالیان ما در امر دین هستند بعد حضرت می­فرمایند: شاهدین و حاضرین این مطلب را به گوش غائبین برسانند.

تقریب استدلال

تقریب استدلال به جمله«فلیبلغ الشاهد الغائب» این است که در این روایات امر شده به تبلیغ شاهدان نسبت به غائبان؛ یعنی امر شده حاضرین به غائبین ابلاغ و اطلاع رسانی کنند، وجه اینکه شاهدین و حاضرین امر به تبلیغ شده­اند این است که حکم، مختص به حاضرین نبوده و شامل غیر حاضرین و شاهدین هم بوده؛ چون اگر حکم مختص به حاضرین بود و شامل غائبین نمی­شد وجهی برای تبلیغ آنها نبود و معنا نداشت که حکمی که مختص به حاضرین بوده به جمع دیگری ابلاغ شود پس نفس لزوم ابلاغ حکم به غیر شاهدین و حاضرین نشان دهنده اشتراک غائبین با حاضرین در حکم است. برای اینکه دائره غائبین هم توسعه پیدا کند و شامل معدومین هم بشود، مستدل می­گوید: منظور از غائبین صرفاً غائبینی که در زمان خطاب موجود بوده­اند نیست بلکه الغائب که در این روایات آمده با لام آمده و مفرد محلّی به لام طبق نظر مشهور افاده عموم می­کند لذا شامل معدومین در زمان خطاب هم می­شود و این همان اشتراک حکم بین مکلفین إلی یوم القیامة می­باشد.

سؤال: غائب به کسی می­گویند که شأنیت وجود را دارد ولی معدوم اصلاً شأنیت وجود ندارد پس نمی­توان گفت که غائب اعم از موجودین در زمان خطاب و معدومین می­باشد بلکه غائب فقط موجودین در زمان خطاب را شامل می­شود.

استاد: وقتی گفته می­شود شاهدین به غائبین ابلاغ کنند بعد از ابلاغ شاهدین به غائبین آن غائبین حکم شاهد را پیدا می­کنند و منظور این است که مطلب به گوش همه برسد و غائبینی که حکم شاهد را پیدا می­کنند نسبت به کسانی که نمی­دانند وظیفه ابلاغ را دارند لذا ولو اینکه این جمله به دلالت لفظیه شامل معدومین در زمان خطاب نمی­شود ولی با عنایت به اینکه غرض پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) این بوده که این مطالب به دیگران ابلاغ شود و متفاهم عرفی هم این است که دهان به دهان و نسل به نسل منتشر شود و قطعاً منظور این نبوده که ولایت امیرالمؤمنین(ع) در همان زمان باقی بماند لذا ما می­توانیم به کمک این قرائنی که عرض کردیم شمول نسبت به معدومین را هم ثابت کنیم ولو اینکه گفته شود کلمه الغائب فی نفسه به دلالت لفظی شامل معدومین نمی­شود.

بررسی استدلال

به نظر ما این روایات بر مدعای ما که اشتراک احکام بین همه مکلفین بود دلالت نمی­کند چون در این مواردی که امر به تبلیغ آنها شده قرائنی وجود دارد که ضرورت ابلاغ آن موارد از آن قرائن فهمیده می­شود به این نحو که:

در مورد روایت اول که از قول پیامبر(ص) در مورد مسئله جانشینی علی(ع) نقل شده مسئله این است که اهمیت مسئله ولایت و حادثه غدیر به گونه­ای بوده که باید همه مردم از آن مطلع می­شدند و لزوماً دلالت بر ثبوت حکم برای غائبین نمی­کند و نمی­تواند بر اشتراک احکام بین همه مکلفین دلالت کند.

روایت دوم هم از اساس مشکل داشت و لذا حمل بر تقیه شده چون با عصمت امام(ع) منافات دارد؛ زیرا ممکن نیست که امام معصوم(ع) از روی نسیان و فراموشی نمازش را بدون طهارت بخواند، پس این روایت حمل بر تقیه شده چون نقل شده که اهل سنت این روایت را در مورد عمر نقل کرده­اند و عین آن را برای امیرالمؤمنین(ع) هم ذکر کرده­اند.

در روایت سوم هم امام رضا(ع) در مقام تصحیح یک اشتباه و خطا در زعم و ظن مردم هستند، در این روایت در واقع در بین مردم مطالبی خلاف واقع از قول ائمه(ع) مطرح شده و امام(ع) می­فرمایند: ما این مطالب را نگفته­ایم و واقع چیز دیگری است. امام به اسحاق می­فرمایند: که شاهدین به غائبین هم اطلاع دهند، اینجا امام(ع) در مقام برطرف کردن آن خطا و اشتباه از ذهن مردم است و اصلاً حکم و وظیفه­ای نبوده تا امام(ع) بگویند این حکم را به دیگران هم ابلاغ کنید پس از روایت سوم نمی­توان اشتراک احکام بین همه مکلفین را اثبات کرد. لذا به نظر ما دلالت این روایاتی که تحت مضمون«فلیبلغ الشاهد الغائب» مطرح شده تمام نیست.

روایت پنجم

روایتی است از پیامبر اکرم(ص) که حضرت می­فرمایند:«اُوصی الشاهدَ مِن امّتی و الغائب منهم و مَن فی اَصلاب الرجال و اَرحام النساء إلی یوم القیامة أن یصل الرَّحِم» [۴] ، حضرت می­فرمایند: من به شاهدین امتم و غائبین امتم و کسانی که هنوز به دنیا نیامده­اند و در صلب مردان و رحم زنان هستند تا روز قیامت وصیت می­کنم که صله رحم بجا آورید، به این روایت استدلال شده که به حسب صریح روایت، همه مردم تا روز قیامت مورد سفارش و وصیت پیامبر(ص) قرار گرفته­اند که صله رحم بجا آورند؛ یعنی قطعاً اشتراک همه مکلفین در مورد صله رحم إلی یوم القیامة به حسب صریح روایت ثابت است حال باید ببینیم آیا می­توانیم این تصریح به اشتراک در مورد صله رحم را به غیر این مورد تعمیم دهیم یا خیر؟

ممکن است کسی تصور کند صله رحم خصوصیتی داشته که پیامبر(ص) به صراحت و تأکید همه مردم را به صله رحم سفارش کرده ولی سؤال این است که صله رحم چه خصوصیتی داشته که پیامبر(ص) در بین همه احکام و فرائض فقط این مورد را به مردم سفارش نموده­اند؟ وقتی در مسئله دقت می­کنیم می­بینیم که صله رحم هیچ خصوصیتی ندارد که فقط به آن سفارش شود، احکام و فرائض مهمی در شرع وجود دارد که قطعاً اهمیت آنها از صله رحم اگر بیشتر نباشد کمتر نیست پس نمی­توان گفت چون صله رحم خصوصیتی داشته بین همه مکلفین مشترک است و بقیه احکام چون این خصوصیت را نداشته­اند مشترک بین همه مکلفین نیستند، پس به نظر می­رسد نمی­توان عمومیت مکلفین إلی یوم القیامة را فقط مختص به صله رحم دانست؛ یعنی از صله رحم الغاء خصوصیت می­کنیم و می­گوییم مسئله اشتراک در مورد همه احکام ثابت است.

مؤید این مطلب هم لفظ وصیت است، لسان وصیت لسان خاصی است، وقتی به امت وصیت می­شود؛ معنایش این است که همه آنها در این حکم مشترکند پس خصوص تعبیر«اوصیکم» که در روایت آمده دال بر اشتراک احکام بین همه مکلفین است و این تعبیر در مورد بعضی از احکام دیگر هم وجود دارد؛ مثلاً در قرآن آمده است که:«یوصیکم الله اولادکم للذّکر مثل حظ الانثیین» [۵] ، پس معلوم می­شود که تعبیر به وصیت که در روایات و آیات وارد شده دال بر این است که در مورد احکام سفارشاتی وجود دارد که به امت شده و امت باید از آنها تبعیت کند و إلی یوم القیامة هم ثابت است.

روایت ششم

مجموعه­ای از روایاتی که مردم را به بعضی از ثقات ارجاع داده­ مثل ارجاع به زراره، ذکریا بن آدم، یونس بن عبد الرحمن و… که به مردم فرموده­­اند معالم دین خود را از این بزرگان اخذ کنید، اینکه به مردم گفته می­شود از این افراد معالم دین خود را اخذ کنید دلالت بر اشتراک احکام بین همه مکلفین می­کند به این بیان که اگر قرار بود حکم موجود در خطاب متوجه به این اشخاص، فقط مختص خود این افراد باشد و برای دیگران ثابت نباشد ارجاع به این افراد وجهی نداشت، قدر متیقن از اینکه به این اشخاص ارجاع شده این است که آن احکامی که در خطابات متوجه به این اشخاص، بیان شده مختص به این اشخاص نیست و دیگران هم می­توانند به آن احکام عمل کنند بعلاوه اینکه این ارجاع مطلق است و هم احکامی را که در خطابات متوجه به این اشخاص ذکر شده و هم احکامی که خطاب خاص در مورد آنها صادر نشده را شامل می­شود؛ یعنی به مردم می­گوید شما می­توانید از این اشخاص سؤال کنید تا این اشخاص با استفاده از خطابات عامه حکم را برای شما بیان کنند لذا به نظر می­رسد این استدلال قابل قبول باشد و ما می­توانیم با تمسک به این استدلال اشتراک احکام بین همه مکلفین را ثابت کنیم.

نتیجه

در مجموع از این شش روایتی که بیان کردیم به غیر از روایت چهارم بقیه روایات بر اشتراک احکام بین همه مکلفین دلالت می­کند و بالاتر اینکه می­توانیم ادعا کنیم که در اینجا یک تواتر اجمالی یا تواتر معنوی در مورد اخبار وجود دارد؛ یعنی اخبار به نحو تواتر، اشتراک احکام بین همه مکلفین إلی یوم القیامة را اثبات می­کنند؛ به این معنی که اگر تواتر معنوی بود؛ معنایش این است که یقین پیدا می­کنیم این معنی و مضمون که در این روایات آمده از ناحیه امام(ع) صادر شده و اگر تواتر اجمالی بود؛ معنایش این است که یقین پیدا می­کنیم که از بین این روایات حتماً یکی از آنها از امام معصوم(ع) صادر شده و هر کدام از این دو نحو تواتر که باشد برای ما یقین آور است پس ما می­توانیم تواتر معنوی یا اجمالی را ادعا کنیم که این روایات مسلماً بر اشتراک احکام بین همه مکلفین إلی یوم القیامة دلالت می­کند.


[۱] . کافی، ج۱، باب ما نص الله عز و جل و رسوله(ص) علی الائمه(ع) واحداً فواحداً، ص۲۹۱، ح۶.

[۲] . وسائل الشیعة، ج۵، ص۴۳۵، باب ۳۶ من ابواب صلوة الجماعة، ح۹.

[۳] . کافی، ج۱، ص۱۸۷، باب فرض الطاعة الائمه، ح۱۰.

[۴] . کافی، ج۲، ص۱۵۱، باب صلة الرحم، ح۵.

[۵] . نساء/۱۱.