جلسه هفتادم – مفهوم شرط – تنقیح محل نزاع

جلسه ۷۰ – PDF

 

جلسه هفتادم

مفهوم شرط – تنقیح محل نزاع

۱۳۹۹/۱۱/۰۶

تقسیم مفهوم به موافق و مخالف

بعد از بیان مقدماتی که طرحش در این مقام مناسب به نظر می‎رسید بحث به خود مفاهیم می‎رسد. مفهوم در یک تقسیم بندی کلی به مفهوم موافق و مفهوم مخالف تقسیم می‎شود. آنچه در کفایه و کتابهای اصولی نوعا در این مقام بیان شده مربوط به مفهوم مخالف است. حدودا شش قسم از اقسام مفهوم مخالف را در این مجال مورد رسیدگی قرار دادند: مفهوم شرط، وصف، حصر یا استثناء، لقب، عدد و غایت.

مفهوم شرط

در مفهوم شرط مباحث به صورت مبسوط مطرح شده و سایر مفاهیم به این گستردگی نیست زیرا یک بخشی از مباحث آن، مباحثی کلی است که چه بسا در همه اقسام می‎تواند قابل استفاده باشد و یک وجه هم این است که مفهوم شرط از نظر کاربرد در مقام تشریع و قانون‎گذاری و حتی در بین عرف بیشتر مورد نیاز و استفاده است. لذا در مفهوم شرط هم بحث بیشتری صورت گرفته و هم طلیعه بحث مفاهیم، مفهوم شرط است.
پس در بحث مفاهیم، درباره اقسام مفهوم مخالف بحث می‎کنیم و اولین آنها مفهوم شرط است.

تنقیح محل نزاع در مفهوم شرط

در ابتدا لازم است محل نزاع در باب مفهوم شرط به درستی مشخص شود. برای این منظور سه نکته و سه جهت می‏بایست مورد توجه قرار گیرد:

جهت اول

این جهت در جلسه قبل نیز تحت عنوان مقدمه سوم مورد اشاره قرار گرفت، بحث ما در مفهوم شرط در این است که آیا قضیه شرطیه مفهوم دارد یا خیر؟ یعنی نزاع صغروی است. بحث در این نیست که آیا مفهوم شرط حجیت دارد یا خیر؟ گفتیم نزاع در باب مفاهیم نزاع صغروی است نه کبروی، یعنی بحث در اصل وجود و ثبوت مفهوم و عدم وجود و ثبوت مفهوم است. قائلین به ثبوت مفهوم در قضیه شرطیه معتقدند این قضیه مفهوم دارد و منکرین بر این عقیده‎اند که مفهوم ندارد. پس منکرین نمی‎گویند مفهوم شرط حجت نیست، آنها می‎گویند: اساسا قضیه شرطیه مفهوم ندارد، زیرا اگر بحثمان در اصل ثبوت مفهوم تمام شد و آن را قبول کردیم، دیگر در حجیت آن بحث و نزاع نمی‎کنیم و این به خلاف سایر موضوعات و مسائل در علم اصول است که نسبت به آنها نزاع یک نزاع کبروی است. حتی اگر گاهی این تعبیر به کار می‏رود که مفهوم حجت است یا خیر، به جهت عادت یا بر وزان سایر موضوعات و مسائل علم اصول این را به کار می‎برند، مثلا می‎گویند: این مفهوم حجت است، یا آن حجت نیست، ولی هر جایی که تعبیر حجیت و یا عدم حجیت به کار رود، منظور این است که مفهوم وجود دارد یا خیر؟ پس در باب مفهوم شرط می‎خواهیم ببینیم آیا چیزی به نام مفهوم شرط داریم یا خیر؟ یعنی آیا قضیه منطوقیه شرطیه، خصوصیتی دارد که مستتبع یک قضیه دیگری باشد یا خیر؟ به عبارت دیگر از «ان جائک زید فاکرمه» فقط همین معنا و همیین چیزی که را که منطوق است استفاده می‎کنیم؟ این جمله شرطیه دلالت بر یک قضیه می‎کند یا دو قضیه؟ علاوه بر قضیه منطوقیه، یک قضیه مفهومیه هم از آن استفاده می‏شود یا خیر؟

جهت دوم

به طور کلی نزاع در جایی است که قرینه‎ای در کار نباشد، زیرا ممکن است در بعضی از مواقع قرینه دلالت بر وجود مفهوم کند، آنجا از محل نزاع خارج است. به طور کلی جملات شرطیه دلالت می‎کنند بر ثبوت عند الثبوت، یعنی ثبوت الجزاء عند ثبوت الشرط، این جزاء می‎تواند یک حکم انشایی باشد یا یک حکم اخباری، در مواردی هم که کم نیستند، به واسطه قرینه دلالت می‎کند بر انتفاء عند الانتفاء، یعنی انتفاء الجزاء عند انتفاء الشرط؛ ممکن است قرینه‎ای باشد، این قرینه یک قرینه خاصه است، اعم از قرینه مقالیه یا مقامیه یا حالیه که این معنا از آن استفاده می‎شود. اما اگر جایی قرینه‎ای در کار نبود و شک داشتیم که آیا از جمله شرطیه و قضیه شرطیه، یا به تعبیر دیگر از ثبوت عند الثبوت، یک قضیه دیگری که دال بر انتفاء عند الانتفاء است استفاده می‎شود یا خیر؟
پس بحث در مورد عدم القرینه است بر انتفاء عند الانتفاء یا به تعبیر دیگر نتیجه این بحث در صورت شک، خودش را نشان می‎دهد که اگر یک قضیه شرطیه‎ای به دست ما رسید و ما ندانستیم که آیا این قضیه شرطیه مفهوم دارد یا خیر و قرینه‎ای هم در کار نبود، می‎خواهیم ببینیم آیا دلالت بر مفهوم دارد یا خیر؟ یک قضیه دیگری که مفهوم نامیده می‎شود از این استفاده می‎شود یا خیر؟ قائلین به ثبوت مفهوم می‎گویند: لو لم تکن القرینة فی البین می‎توانیم از این جمله مفهوم را استفاده کنیم و منکرین می‎گویند: جمله شرطیه دلالت بر مفهوم ندارد.
پس موضوع بحث ما در واقع مربوط به جایی است که قرینه‎ای دال بر مفهوم نباشد و الا حتی منکرین مفهوم نیز قبول دارند که اگر قرینه باشد این قرینه می‎تواند باعث شود که ما مفهوم را از جمله منطوقیه استفاده کنیم، آنها به طور کلی امکان دلالت را نفی نمی‎کنند ولو مع القرینه. بحث این است که بدون قرینه آیا چنین دلالتی وجود دارد یا خیر؟
قائلین به ثبوت مفهوم چه از قدما و چه از متأخرین معتقدند که ما از جمله منطوقیه شرطیه می‎توانیم این را استفاده کنیم ولو قرینه خاصی در کار نباشد، زیرا یا عقل ما این را به ما می‎گوید یا یک امر عقلایی است یا از وضع استفاده می‎‌شود یا قرینه عامه داریم که در ادامه معلوم می‎شود که به چه دلیل ایشان می‎گویند ما مفهوم داریم، بالاخره آنها نیز بر اساس یک سری امور مانند وضع یا قرینه عامه یا حکم عقل یا عقلاء این نتیجه را می گیرند.
منکرین هم می‎گویند: اصلا چنین استفاده‎ای نمی‎شود.

جهت سوم

اگر ما بحث می‎کنیم از اینکه آیا جمله شرطیه و قضیه شرطیه مفهوم دارد یا خیر؟ یعنی بحث می‎کنیم از انتفاء عند الانتفاء، منظور از انتفاء عند الانتفاء، انتفاء حکم یا جزاء عند انتفاء الشرط است. انتفاء الحکم تارة منظور انتفاء شخص حکم است و اخری منظور انتفاء سنخ حکم است. اگر شخص حکم مورد نظر باشد که قطعا منتفی است، حتی منکرین هم به این معتقدند، اختلاف و نزاع در انتفاء سنخ حکم است. برای اینکه این مسئله روشن شود این مطلب را در ضمن این مثال توضیح می‎دهم که:
«ان جائک زید فاکرمه» دلالت می‏کند بر ثبوت عند الثبوت، یعنی وجوب اکرام عند مجئ زید، ثبوت الحکم عند ثبوت الشرط، مفهوم این جمله (بر فرض ما آن را قائل شویم) انتفاء عند الانتفاء است، یعنی انتفاء وجوب اکرام عند انتفاء الشرط، «إن لم یجئک زید فلا یجب اکرامه» اگر زید نیامد اکرام او واجب نیست. اگر زید نیامد اینجا برای وجوب اکرام دو حالت می‎شود تصویر کرد: یکی وجوب اکرام زید به دلیل مجئ زید، از این تعبیر می‎کنند به شخص الحکم، یعنی وجوب اکرام ناشی از مجئ زید یعنی یک وجوب اکرام خاص، یک وقت می‎گوییم مطلق وجوب الاکرام، به هر دلیلی که مورد نظر باشد، اصل وجوب اکرام، زیرا وجوب اکرام می‎تواند مناشئ مختلف داشته باشد، اینجا در این کلام وجوب اکرام متوقف شده بر مجئ زید، ولی زید ممکن است به خاطر سیادت یا علمش یا حق استادی یا به خاطر عوامل مختلف دیگر وجوب اکرام داشته باشد. وقتی گفته می‏شود «إن جائک زید فاکرمه» مسلما دلالت می‎کند بر ثبوت وجوب اکرام در صورت مجئ زید، اما وقتی می‎خواهیم ببینیم این جمله مفهوم دارد یا خیر؟ انتفاء عند الانتفاء اینجا انتفاء شخص الحکم عند انتفاء الشرط موضوع نزاع نیست، این یک امر مسلم است. اینکه وقتی زید نیاید، به خاطر نیامدن زید، اکرامش لزومی ندارد، یک چیزی روشنی است که از این جمله فهمیده می‎شود، همه این را قبول دارند، همه اتفاق دارند بر اینکه شخص الحکم منتفی می‎شود به سبب انتفاء شرط. وجوب اکرام ناشی از مجئ منتفی است، بالاخره مجئ زید طبق بیان متکلم و مولا مدخلیت داشته در وجوب اکرام، لذا وجوب اکرام ناشی از مجئ زید منتفی است قطعا، حتی منکرین مفهوم هم این را رد نمی‎کنند، اختلاف بین قائلین مفهوم و منکرین مفهوم در انتفاء سنخ الحکم عند انتفاء شرط است. منظور از سنخ حکم این است که آیا اگر مجئ زید در حکم دخالت داده شد، آیا دخالتش در سنخ الحکم است یا در شخص حکم؟ همه مسئله این است. یعنی حالا که زید نیامده پس می‎بایست به طور کلی اکرام زید واجب نباشد ولو به دلیل سایر عوامل. همه بحث در این است که اگر مولا گفت: «ان جائک زید فاکرمه» از آن می‎توان استفاده کرد که چنانچه زید نیامد دیگر به طور کلی وجوب اکرام ندارد، هر چند این وجوب اکرامش به خاطر سیادتش، به خاطر علمش،(ممکن است باشد ما نمی‎گوییم حتما اینطور است).
پس منکرین می‎گویند: وقتی حکم معلق بر مجئ زید می‎شود، نمی‎توانیم استفاده کنیم با انتفاء مجئ زید به طور کلی دیگر هیچ اکرامی واجب نیست، زیرا ممکن است اکرام به سبب مجئ منتفی شده باشد ولی به جهات دیگر اکرام به قوت خودش واجب باشد، یعنی بقاء داشته باشد وجوب اکرام، مولا که نمی‎خواهد به طور کلی بگوید این اصلا وجوب اکرام ندارد او فقط می‎خواهد این فرض را نفی کند و یشهد علی ذلک که اگر فرض کنید امروز می‎گوید: «إن جائک زید فاکرمه» بعد یک دستور دیگر و امر دیگری صادر می‎کند می‎گوید: اگر با زید در خیابان مواجه شدی او را اکرام کن. این دو حکم با هم هیچ منافاتی ندارند، اگر این جمله دال بر مفهوم بود، اگر «إن جائک زید» مفهوم داشت و دلالت بر اتنفاء عند الانتفاء یا انتفاء سنخ حکم می‏کرد، این دستور بعدی که می‎دهد که اگر با زید در خیابان برخورد کردی او را اکرام کن بینشان منافات بود.
ما وارد بحث از ادله نمی‎خواهیم بشویم، می‎خواهیم عرض کنیم به طور کلی باید توجه کنیم که نزاع بین این دو گروه، نزاع در انتفاء سنخ الحکم عند انتفاء الشرط است و الا انتفاء شخص الحکم عند انتفاء شرط، محل اختلاف و نزاع نیست. همه آنهایی که قائل به مفهوم هستند، قرائن و شواهدشان باید به این سمت و سو باشند، آنهایی که منکر مفهوم هستند باید این را بتوانند اثبات کنند.

جمع بندی

این سه نکته برای تعیین و تنقیح محل نزاع می‎بایست مورد توجه باشد.
پس به طور کلی محل نزاع در باب مفهوم شرط مشخص شد. این سه جهت به ما کمک می‎کند در تعیین محل نزاع:
۱. به طور کلی نزاع در وجود یا عدم وجود مفهوم است، نه در حجیت و عدم حجیت مفهوم.
۲. نزاع مربوط به جایی است که قرینه‏ای در کار نباشد، یعنی مع خلو القرینه می‎خواهیم ببینیم آیا عند انتفاء شرط، حکم منتفی می‎شود یا خیر.
۳. بحث در انتفاء سنخ الحکم عند انتفاء شرط است نه انتفاء شخص الحکم عند انتفاء الشرط.
سوال
استاد: حتی منکرین مفهوم هم بر این عقیده هستند که معلوم است وقتی مولا می‏گوید: «إن جائک زید فاکرمه» اگر زید آمد اکرامش واجب است و باید اکرام شود ولی اگر نیامد، وجوب اکرام ناشی از مجئ دیگر منتفی است. منظور از شخص الحکم یعنی حکم ناشی از آن سبب خاص، وجوب اکرامی که به دلیل مجئ ثابت شده بود، آن را منکرین نیز قبول دارند که عند انتفاء الشرط منتفی می‏شود، منتهی نزاع در این است که سنخ الحکم یعنی کلی وجوب اکرام هم منتفی می‎شود یا نه؟ این می‏خواهد بگوید حال که زید نیامده است دیگر اصلا اکرامش نکن؟ این را می‏توان از کلام متکلم استفاده کرد؟ ما می‏توانیم استفاده کنیم که مولا می‏خواهد بگوید حالا که زید نیامد دیگر اصلا اکرامش واجب نیست. این را می‎توانیم از این جمله استفاده کرد؟ آیا این را می‏توانیم به گردن متکلم بگذاریم و بگوییم مولا می‎خواهد بگوید: حال که این آقای فلان نیامد دیگر اکرامش به طور کلی واجب نیست ولو به مناسبت‎ دیگر، نزاع بر سر این است. این خیلی مهم است، این نکته کلیدی است که هم در بحث مفهوم شرط خیلی می‏تواند راه گشا باشد، در بررسی طرقی که آقایان گفتند، حال چه بر مبنای قدما و چه بر مبنای متأخرین، بر هر دو مبنا واقعا این مسئله تأثیرگذار است، حال هنگام بررسی ادله قدما و متأخرین خواهید دید که بسیاری از این ادله واقعا توانایی اثبات این مطلب را ندارد که اگر شرط منتفی شد، سنخ الحکم منتفی می‎شود، این یک نکته بسیار کلیدی است و خود همین محل نزاع در اینجا است.
البته اینکه می‏گوییم محل نزاع این است، چه بسا در کلمات بعضی از اعلام به درستی مورد توجه قرار نگرفته و باعث خلط شده یا موجب خلط بر دیگران شده. اما ما می‎خواهیم عرض کنیم مسئله نزاع در باب مفهوم مبتنی بر چنین پیش فرض مهمی است که همه می‎گویند نزاع در باب مفهوم این است که آیا قضیه شرطیه دلالت بر انتفاء عند الانتفاء می‏کند یا خیر؟ یعنی آیا قضیه شرطیه مفهوم دارد یا خیر؟ زیرا ثبوت عند الثبوت همان مفاد قضیه منطوقیه است، «ان جائک زید فاکرمه» ظهور دارد در ثبوت الحکم عند ثبوت الشرط، اما آیا از این می‏توانیم انتفاء عند الانتفاء را استفاده کنیم؟ انتفاء عند الانتفاء یعنی چه؟ یعنی انتفاء الحکم عند انتفاء الشرط آن هم انتفاء سنخ الحکم عند انتفاء الشرط، و الا این جمله باز به وضوح این مطلب را می‏رساند که وقتی مولا می‏گوید: «ان جائک زید فاکرمه» می‎خواهد بگوید: اگر زید نیامد دیگر آن وجوب اکرامی که به دلیل مجئ بود منتفی می‏شود. این را همه قبول دارند، این چیزی است که از این جمله به وضوح فهمیده می‏شود که آن وجوب اکرامی که به خاطر آمدن زید بود و مولا به عبد گفته بود اگر آمد اکرامش کن و تحویلش بگیر، دیگر منتفی شده، این محل نزاع نیست.
پس در باب مفهوم، بحث این است که آیا می‏توانیم یک نتیجه گیری کلی کنیم و بگویم اگر شرط محقق نشد سنخ حکم نیز محقق نمی‎شود، یعنی منتفی می‎شود؟ (انتفاء سنخ حکم عند انتفاء الشرط) آیا این را می‏توانیم به گردن متکلم بگذاریم؟ بگوییم او می‏گوید حال که زید نیامد دیگر به کلی اکرامش واجب نیست؟ نزاع بر سر این است.
این سه نکته اساسی که برای تنقیح محل نزاع لازم بود به آن پرداخته شود.

اقوال

اینجا دو نظر و دو رأی وجود دارد. جمعی قائلند به وجود مفهوم. در کلمات سنخ و شخص آورده نشده است، در کلمات به طور کلی مطرح می‏کنند که این دلالت بر انتفاء عند الانتفاء می‎کند یا خیر؟ جمعی قائلند قضیه شرطیه دلالت بر انتفاء عند الانتفاء می‏کند و جمع بسیاری نیز قائلند که دلالت ندارد.
قائلین به وجود مفهوم در بین قدما از یک راه وارد شدند و متأخرین از یک راه دیگر. اینکه می‎گوییم متأخرین از یک راه دیگر، باز بین آنها اختلاف است، ما باید هر دو طریق یعنی هم طریق قدما و هم متأخرین را مورد بررسی قرار دهیم. اینکه متأخرین هم به این رسیده‏اند و برخی قائل به انتفاء عند الانتفاء شده‎اند، خود اینها راههای متفاوتی طی کرده‎اند، در جلسه گذشته اشاره اجمالی به طریق قدما و متأخرین کردیم که قدما از راه حکم عقل یا با استناد به یک اصل عقلایی این مطلب را قبول کردند (البته عده‏ای از آنها)، اما متأخرین از راه دلالت جمله شرطیه بر علیت منحصره، که خود نحوه دلالت جمله منطوقیه شرطیه بر علیت منحصره به طرق مختلفی تبیین شده است.
در ادامه خواهیم گفت که تفاوت اصلی طریق متاخرین با قدما چیست، چه تفاوتی بین این دو طریق وجود دارد، بعد ریشه اختلاف و منشأ تفاوت بین خود متاخرین چیست. ما اینجا دو اختلاف داریم یک اختلاف بین قدما و متأخرین است و یک اختلافی بین خود متأخرین است، اینها باید ریشه‎اش معلوم شود که اساسا محل اختلاف چیست و چه چیزی باعث شده که راه اینها از هم جدا شود.
در بین خود متأخرین هم اختلاف نظر است ولی باز در مقابل قدما یک وجه اشتراک دارند لذا باید اینها را بررسی کنیم. یعنی مسئله وجود مفهوم بنابر طریق قدما و متأخرین.