جلسه بیست و ششم-ادله- روایات وجوب تعلم

دانلود-جلسه بیست و ششم-PDF

جلسه بیست و ششم

ادله- روایات وجوب تعلم

۱۳۹۰/۰۸/۰۹

دو روایت از روایات دال بر وجوب تعلم باقی مانده که آن­ها را عرض می­کنیم و به جمع بندی در رابطه با این طائفه از روایات می­پردازیم.

روایت هفتم

روایتی است که در ذیل آیه شریفه:«فلله الحجة البالغه» [۱] وارد شده که امام(ع)می­فرماید:«انّه یقال للعبد یوم القیامة هل علمت فإن قال: نعم قیل فهلّا عمِلتَ؟ و إن قال: لا، قیل له هلّا تعلَّمتَ حتی تَعملَ؟» [۲] ؛ می­فرماید: روز قیامت از بنده سؤال می­شود آیا علم پیدا کردی یا نه؟ اگر عبد در جواب بگوید: بله به او گفته می­شود: اگر می­دانستی پس چرا عمل نکردی؟ و اگر بگوید: نمی­دانستم به او گفته می­شود: چرا یاد نگرفتی تا عمل کنی؟ پس روز قیامت بنده را برای محاکمه احضار می­کنند و به او می­گویند آیا می­دانستی یا خیر؟ اگر بگوید: می­دانستم به او گفته می­شود چرا عمل نکردی و اگر بگوید: نمی­دانستم به او گفته می­شود چرا یاد نگرفتی تا عمل کنی؟ معلوم است که این سؤال و محاکمه در محدوده تکالیف و وظایفی است که خداوند متعال بر عهده انسان قرار داده است، این روایت شاید اظهر روایات باشد بر اینکه تعلم، وجوب مقدمی دارد، قطعاً عدم وجوب نفسی تعلم از این روایت فهمیده می­شود ولی دو قرینه و شاهد روشن در خود این روایت وجود دارد که دلالت می­کند بر اینکه تعلم و تفقه واجب مقدمی است؛ یعنی تعلم و دانستن مقدمه عمل است.

قرینه اول این است که می­گوید: وقتی از عبد سؤال می­شود که آیا می­دانستی یا نه؟ اگر عبد بگوید: بله می­دانستم به او گفته می­شود اگر می­دانستی چرا عمل نکردی؟ این جمله ظهور دارد در اینکه دانستن و علم پیدا کردن بخاطر عمل کردن است.

قرینه دوم این است که می­گوید: اگر عبد بگوید نمی­دانستم به او گفته می­شود چرا علم پیدا نکردی تا عمل کنی؟ این جمله تصریح می­کند به اینکه تعلم و دانستن بخاطر عمل کردن است، پس این روایت دلالت دارد بر اینکه وجوب تعلم وجوب مقدمی است و مؤاخذه بر ترک عمل است نه بر نفس ترک تعلم، این روایت بهترین روایتی است که از نظر دلالت وجوب مقدمی را ثابت می­کند.

روایت هشتم

صحیحه فضلاء(زراره، محمدبن مسلم و برید العجلّی)- اینکه گفته می­شود فضلاء بخاطر این است که اینها بزرگانی هستند که شأن و جایگاه آن­ها معلوم است؛ یعنی مستقلاً این روایت را از امام(ع) نقل کرده­اند و این دال بر این است که سند روایت اشکال ندارد- «قال ابو عبد الله(ع) لحمران بن اَعیَن فی شیءٍ سئَله: انّما یهلک النّاس لانّهم لایسئلون» [۳] امام(ع) در مورد چیزی که حمران بن اعین از ایشان سؤال کرد فرمودند: مردم هلاک می­شوند چون سؤال نمی­کنند، مضمون این روایت این است که بر عدم سؤال و ترک تعلم هلاکت مترتب می­شود و ترک تعلم منجر به هلاکت می­شود، اگر مراد از هلاکت در این روایت هلاکت دنیوی باشد؛ یعنی مردم که گرفتار می­شوند و مشکلات برای آن­ها پیش می­آید و ضرر و خسران متوجه آن­هاست به واسطه این است که تعلم را کنار گذاشته و سؤال نمی­کنند؛ یعنی نتیجه قهری نپرسیدن و سؤال نکردن هلاکت و خسارت و ضرر است، پس اگر مراد، هلاکت دنیوی باشد در این صورت وجوب تعلم ارشادی است؛ یعنی می­گوید نتیجه قهری ترک تعلم افتادن در گرفتاری­ها و مشقات است.

اگر مراد از هلاکت، هلاکت اخروی؛ یعنی عقاب و عذاب باشد؛ معنایش این است که ترک تعلم مستلزم عقاب و مؤاخذه و عذاب و سخط الهی است، در این فرض دو احتمال داده می­شود:

احتمال اول

احتمال اول این است که بگوییم روایت بر وجوب نفسی تعلم دلالت دارد؛ یعنی می­گوید: مردم عقاب می­شوند چون تعلم را ترک می­کنند؛ یعنی عذاب را مستقیماً متوجه بر ترک تعلم کرده است، اگر این احتمال مراد باشد در این صورت روایت بر وجوب نفسی تعلم دلالت می­کند.

احتمال دوم

احتمال دوم این است که هلاکت اخروی و عقاب که مترتب بر عدم سؤال و ترک تعلم است به واسطه این است که ترک تعلم منجر به صدور اعمال و کارهایی می­شود که آن کارها موجب عقاب و عذاب می­شود؛ یعنی گویا در اینجا واسطه حذف شده، ترک تعلم در واقع منشأ عقاب است اما نه از این باب که خودش عقاب دارد بلکه ترک تعلم موجب عقاب است از این باب که موجب ترک اعمالی است که مطلوب شارع است و همچنین مستلزم صدور اعمالی است که مبغوض شارع است لذا از باب اینکه موجب ترک اعمال مطلوب شارع و صدور اعمال مبغوض شارع می­شود مستلزم عقاب است، اگر این احتمال مراد باشد در این صورت بر وجوب مقدمی تعلم دلالت خواهد کرد.

هلاکتی که در این روایت مطرح شده ظهور در این دارد که مراد، هلاکت اخروی است و هلاکت دنیوی مراد نیست، سؤال­هایی هم که اصحاب و روات از ائمه(ع) می­کردند بیشتر مربوط به نیازهای دینی بوده لذا به نظر می­رسد اولی این باشد که هلاکت در این روایت بر هلاکت اخروی حمل شود. عرض کردیم که بنا بر اینکه بگوییم مراد از هلاکت، هلاکت اخروی است دو احتمال وجود داشت که عرض کردیم به نظر ما احتمال دوم اقرب و اظهر است برای اینکه وقتی سؤال می­شود«انّما یهلک النّاس لانّهم لایسئلون»، ما باشیم و این روایت آنچه که از این روایت استفاده می­شود این است که مردم عذاب و عقاب می­شوند چون نمی­پرسند و سؤال نمی­کنند؛ یعنی عقاب بخاطر ترک تعلم است اما عمده این است که با توجه به سؤالی که راوی از امام(ع) کرده معلوم می­شود که ترک تعلم و ترک سؤال در محدوده اعمالی است که ترک آن­ها منجر به هلاکت آن­ها می­شود، پس ترک تعلم و سؤال در محدوده کارهای مردم است لذا اعمالی که از آن­ها صادر می­شود موجب عذاب و عقوبت الهی می­گردد، قرینه و شاهد دیگر این است که لفظ«انما» که در روایت آمده از ادات حصر است و دلالت می­کند بر اینکه هلاکت و عقاب منحصر در عدم سؤال و ترک تعلم است در حالی که قطعاً هلاکت و عقاب منحصر در ترک تعلم نیست، عمده عقاب­ها بخاطر اعمالی است که از انسان صادر می­شود پس از آنجا که عقاب نمی­تواند منحصر در ترک تعلم باشد می­توان نتیجه گرفت که اگر ترک تعلم موجب عقاب است به واسطه اعمال است، بنابراین به نظر می­رسد که این روایت هم بر وجوب مقدمی تعلم دلالت می­کند.

جمع بندی روایات وجوب تعلم

ما از طائفه دوم روایات(روایات وجوب تعلم) هشت روایت را ذکر کردیم:

روایت اول که­ می­فرمود:«طلب العلم فریضةٌ علی کل مسلم الا انّ الله یحب بغاةَ العلم» بر اهمیت تعلم و تفقه دلالت می­کند و کمال آن را اثبات می­کند، پس لزوم تعلم از این روایت استفاده نمی­شود.

روایت دوم که می­فرمود:«طلب العلم فریضةٌ علی کل مسلم» تنها روایتی بود که بر وجوب نفسی تعلم دلالت می­کرد.

روایت سوم مرسله یونس بن عبد الرحمن بود«هل یسع الناس ترک المسئله عما یحتاجون الیه فقال(ع): لا» این روایت بر وجوب مقدمی تعلم دلالت می­کرد، ما عرض کردیم ترک سؤال در اینجا مطلق نیست بلکه ترک سؤال از آنچه که مورد نیاز مردم است ممنوع است و این نسبت به عمل معنا پیدا می­کند پس این روایت وجوب مقدمی تعلم را اثبات می­کند.

روایت چهارم:«ان کمال الدین طلب العلم و العمل به الا و انّ طلب العلم اوجب علیکم من طلب المال و قد اُمرتم بطلبه من اهله فاطلبوه»، عرض کردیم در صدر این روایت کمال دین به طلب علم و عمل معرفی شده، این صدر بر وجوب نفسی دلالت نمی­کند بلکه اهمیت طلب علم را دلالت می­کند ولی اگر اهمیت هم استفاده می­شود باز هم طلب علم مقدمه عمل است چون می­گوید: کمال دین طلب علم و عمل به آن است، پس علم به تنهایی کمال نیست بلکه علمی که عمل را در پی داشته باشد کمال است، جمله«اوجب من طلب المال» هم بر لزوم دلالت نمی­کند و دال بر کمال بودن طلب علم است، در مورد«قد اُمرتم بطلبه من اهله فاطلبوه» هم عرض کردیم در واقع در مقام ارشاد به حکم عقل است که برای طلب علم باید به اهلش مراجعه کرد، در مجموع آنچه از روایت چهارم به دست می­آید این است که طلب علم و عمل مهم است؛ یعنی وجوب مقدمی را دلالت نمی­کند بلکه دال بر اهمیت مقدمی است؛ یعنی طلب علم اهمیت دارد ولی آن اهمیت بخاطر این است که علم، مقدمه عمل کردن باشد، این روایت می­تواند مؤید روایاتی باشد که بر وجوب مقدمی تعلم دلالت می­کنند، ذیل روایت هم که بر ارشاد دلالت می­کند، ارشاد به اصل لزوم طلب علم نیست بلکه ، ارشاد به طلب علم از اهلش است که به بحث ما مربوط نیست.

روایت پنجم«تفقهوا فی دین الله فإنه من لم یتفقه فی الدین فهو اعرابیٌ» هم دال بر وجوب ارشادی تعلم است.

روایت ششم به قرینه جمله­ای که در ذیل روایت آمده که فرمود:«لم ینظر الله الیه یوم القیامة و لم یزکّ له عملا» بر وجوب مقدمی تعلم دلالت می­کند، ما در این جمله سه احتمال دادیم و در بین آن سه احتمال احتمالی را تقویت کردیم که بر وجوب مقدمی تعلم دلالت داشت، پس احتمال سوم اظهر از سایر احتمالات بود و ما به قرینه این احتمال وجوب مقدمی تعلم را استفاده کردیم.

روایت هفتم:«انه یقال للعبد یوم القیامة هل علمت فإن قال: نعم قیل فهلا عمِلتَ؟ و إن قال: لا، قیل له هلا تعلَّمتَ حتی تَعملَ؟»، این روایت در وجوب مقدمی تعلم صراحت دارد.

روایت هشتم«قال ابو عبد الله(ع) لحمران بن اَعیَن فی شیءٍ سئَله: انّما یهلک النّاس لانّهم لایسئلون» در وجوب مقدمی تعلم ظهور دارد.

لذا در بین این روایات فقط یک روایت(روایت دوم) بر وجوب نفسی تعلم دلالت دارد، روایت سوم، ششم، هفتم و هشتم بر وجوب مقدمی تعلم دلالت می­کند، روایت چهارم هم به نوعی مؤید وجوب مقدمی تعلم است و روایت پنجم هم بر وجوب ارشادی تعلم دلالت می­کرد، پس از هشت روایتی که ذکر شد تقریباً پنج روایت یا شش روایت در مسیر بیان مقدمیت تعلم برای عمل هستند و در واقع اثبات کننده وجوب مقدمی تعلم هستند.

پس جمع بندی ما از این روایات این است که تعلم فی نفسه کمال است ولی برای عمل لازم است و ترک تعلم حرام است چون منجر به ترک عمل می­شود و اگر عملی در کار نباشد تعلم فی نفسه کمال محسوب می­شود.

البته جای این سؤال وجود دارد که با روایتی که بر وجوب نفسی تعلم دلالت می­کرد و همچنین روایتی که بر وجوب ارشادی دلالت می­کرد باید چه کار کنیم؟ ما فعلاً در مقام بررسی و جمع بندی مجموع این روایات از حیث حل تعارض خود این روایات نیستیم اما اجمالاً عرض می­کنیم که ما شش روایت داریم که بر وجوب مقدمی تعلم دلالت می­کنند، یک روایت بر وجوب نفسی تعلم و یک روایت هم بر وجوب ارشادی تعلم دلالت می­کرد، آیا می­توان روایاتی را که دال بر وجوب مقدمی است به منزله مقید روایتی بگیریم که دال بر وجوب نفسی تعلم بود؟ پاسخ این است نمی­توان آن روایات را مقید روایت دال بر وجوب نفسی تعلم دانست چون ما نحن فیه از موارد حمل مطلق بر مقید نیست و شرائط حمل را ندارد اما بالاخره روایات دال بر وجوب مقدمی از شهرت روائی برخوردارند و کثرت روایات دال بر وجوب مقدمی قرینه است بر اینکه باید این روایات را بر روایات دیگر مقدم کنیم و رجحان با این روایات است، پس اگر بین روایت دال بر وجوب نفسی تعلم با روایات دال بر وجوب مقدمی تعلم نتوانستیم جمع کنیم ترجیح با روایات دال بر وجوب مقدمی تعلم است گرچه امکان جمع هم وجود دارد به این نحو که روایت دال بر وجوب نفسی تعلم را حمل بر اعتقادات بکنیم و روایات دال بر وجوب مقدمی تعلم را مربوط به فروع دین و اعمال انسان بدانیم، روایات دال بر وجوب ارشادی هم در دائره روایات دال بر وجوب نفسی قرار می­گیرد به این معنا که بالاخره انسان برای رفع جهالت باید طلب علم کند ولی مشکلی وجود دارد و آن اینکه بر ترک وجوب نفسی عقاب تعلق می­گیرد ولی ترک وجوب ارشادی عقاب ندارد ولی در عین حال این دو با هم قابل جمع هستند؛ یعنی منافات ندارد تعلم، واجب نفسی باشد ولی در عین حال این اثر را هم داشته باشد که جهالت انسان را برطرف ­کند، پس روایات طائفه دوم(روایات دال بر وجوب تعلم) اجمالاً بر وجوب مقدمی تعلم دلالت می­کند .

با توجه به این مطلب این روایات می­تواند اشتراک احکام بین عالم و جاهل را ثابت کند. وقتی تعلم و تفقه برای عمل واجب باشد؛ به این معنا است که تکلیف و عمل برای همه ثابت است اعم از عالم و جاهل، کسانی که احکام و تکالیف را می­دانند باید به آن تکالیف عمل کنند و کسانی هم که نمی­دانند باید تعلم و تفقه کنند تا بتوانند به تکلیف خود عمل کنند وگرنه معاقب خواهند بود و هذا هو معنی اشتراک الاحکام بین العالم و الجاهل.

بحث جلسه آینده: طائفه سوم روایات دال بر اشتراک احکام بین عالم و جاهل را انشاء الله در جلسه آینده ذکر خواهیم کرد.


[۱] . انعام/۱۴۹.

[۲] . تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۷۷۵ – امالی شیخ صدوق، ج۱،ص۸و۹.

[۳] . کافی، ج۱، کتاب فضل العلم، باب سؤال العالم و تذاکره، ح۲.