جلسه هفتم – ادله: روایات

جلسه ۷ – PDF 

جلسه هفتم

ادله: روایات

۱۳۹۳/۰۷/۱۹

خلاصه جلسه گذشته

در مورد دلیل پنجم یعنی روایات، عرض کردیم روایات متعدد و متکثری در این رابطه وارد شده، این روایات به چند نحو وارد شده، در بخش اول روایاتی که مربوط به سمرة بن جندب بود را ذکر می کنیم، یک روایت بیان شد، روایت اول که در کافی، من لایحضره الفقیه، تهذیب و وسائل نقل شده سندش، سند خوبی است.

 روایت دوم

«عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بُنْدَارَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (ع) قَالَ: إِنَّ سَمُرَةَ بْنَ جُنْدَبٍ كَانَ لَهُ عَذْقٌ وَ كَانَ طَرِيقُهُ إِلَيْهِ فِي جَوْفِ مَنْزِلِ رَجُلٍ مِنَ الْأَنْصَارِ فَكَانَ يَجِي‏ءُ وَ يَدْخُلُ إِلَى عَذْقِهِ بِغَيْرِ إِذْنٍ مِنَ الْأَنْصَارِيِّ فَقَالَ لَهُ الْأَنْصَارِيُّ يَا سَمُرَةُ لَا تَزَالُ تُفَاجِئُنَا عَلَى حَالٍ لَا نُحِبُّ أَنْ تُفَاجِئَنَا عَلَيْهَا فَإِذَا دَخَلْتَ فَاسْتَأْذِنْ فَقَالَ لَا أَسْتَأْذِنُ فِي طَرِيقٍ وَ هُوَ طَرِيقِي إِلَى عَذْقِي قَالَ فَشَكَا الْأَنْصَارِيُّ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ص فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ إِنَّ فُلَاناً قَدْ شَكَاكَ وَ زَعَمَ أَنَّكَ تَمُرُّ عَلَيْهِ وَ عَلَى أَهْلِهِ بِغَيْرِ إِذْنِهِ فَاسْتَأْذِنْ عَلَيْهِ إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَدْخُلَ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَسْتَأْذِنُ فِي طَرِيقِي إِلَى عَذْقِي فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) خَلِّ عَنْهُ وَ لَكَ مَكَانَهُ عَذْقٌ فِي مَكَانِ كَذَا وَ كَذَا فَقَالَ لَا قَالَ فَلَكَ اثْنَانِ قَالَ لَا أُرِيدُ فَلَمْ يَزَلْ يَزِيدُهُ حَتَّى بَلَغَ عَشَرَةَ أَعْذَاقٍ فَقَالَ لَا قَالَ فَلَكَ عَشَرَةٌ فِي مَكَانِ كَذَا وَ كَذَا فَأَبَى فَقَالَ خَلِّ عَنْهُ وَ لَكَ مَكَانَهُ عَذْقٌ فِي الْجَنَّةِ قَالَ لَا أُرِيدُ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِنَّكَ رَجُلٌ مُضَارٌّ وَ لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ عَلَى مُؤْمِنٍ قَالَ ثُمَّ أَمَرَ بِهَا رَسُولُ اللَّهِ (ص) فَقُلِعَتْ ثُمَّ رُمِيَ بِهَا إِلَيْهِ وَ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) انْطَلِقْ فَاغْرِسْهَا حَيْثُ شِئْت » معنای بخش اول روایت روشن است تا اینجا که مرد انصاری به سمره می گوید: دائماً ما را در حالی غافلگیر می کنی که دوست نداریم بر آن حال غافلگیر شویم، زمانی که خواستی داخل شوی اجازه بگیر، سمره گفت: در راهی که راه من به سوی درخت خرمای خودم هست اجازه نمی گیریم، مرد انصاری خدمت پیامبر (ص) شکایت کرد و او هم کسی را فرستاد، بعد آمد و به سمره گفت، فلانی شکایت تو را کرده و گمان می کند که تو بر او و اهلش بدون اجازه وارد می شوی، وقتی می خواهی داخل شوی اجازه بگیر، سمره به پیامبر گفت: آیا من برای رفتن در راهی که به درخت خرمای خودم منتهی می شود اجازه بگیرم؟ پیامبر (ص) فرمودند: آن را رها کن و به جای آن درخت دیگری بگیر، قبول نکرد، بعد پیامبر (ص) فرمودند: به جای این درخت دو درخت بگیر، قبول نکرد، تا رسید به جایی که پیامبر (ص) فرمود: به جای آن درخت ده درخت بگیر، این بار پیامبر (ص) حتی مکان آن ده درخت را معلوم کردند، باز هم امتناع کرد، بعد پیامبر (ص) فرمودند اینها را رها کن، یک درختی در جنت و بهشت به جای آن برای تو باشد که باز قبول نکرد. پیامبر (ص) فرمودند: تو شخصی هستی که در صدد ضرر رساندن هستی در حالی که ضرر و ضرار بر مؤمن نیست و در ادامه مثل روایت قبلی امر به قلع درخت کردند.

این روایت از نظر سندی دو تفاوت با روایت قبلی دارد، دو مشکل در این روایت هست، یکی علی بن محمد بن بندار است که در جوامع رجالی به صراحت توثیق نشده و دوم اینکه روایت مرسله است.

 تفاوتی که از حیث دلالت با روایت قبلی دارد اضافه کلمه علی مؤمنٍ بعد از عبارت لاضرر و لاضرار است، حال سؤالی در رابطه با این روایت و روایات دیگر است که بعداً باید مورد بررسی واقع شود، چون مضمون اینها قریب به هم است با اختلافی که در بعضی جزئیات وجود دارد، سؤال این است که پیامبر (ص) چگونه امر به قلع کرده­اند و اینکه آن درخت را بکنند و جلویش بیندازند، در حالی که این امر با سلطنت مالک سازگاری ندارد. این نهی و لاضرر و لاضرار که در اینجا فرموده آیا علت قلع این است یا این ضرر و ضرار علت قلع نیست، ضرر و ضرار علت وجوب استیذان است، یعنی اینجا در واقع پیامبر (ص) می خواهند بگویند چون تو ضرر می رسانی باید اجازه بگیری، فرق می کند ضرر و ضرار علت برای وجوب استیذان باشد یا برای امر به قطع درخت باشد، احتمالاتی در اینجا هست که بعداً مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

روایت سوم

«عن ابن بکیر عن زراره عن ابی جعفر (ع) قال: انَّ سمرة كَانَ لَهُ عَذْقٌ فی حائط رجل من الأنصار و کان منزل الأنصاری فی الطریق الی الحائط فکان یؤتیه و یدخل علیه و لا یستاذن، فقال انک تجیء و تدخل و نحن فی حال نکره ان ترانا علیه فإذا جئت فاستأذن حتی نتحرز، قال: لا افعل هو مالی ادخل الیه لا استأذن، فأتی الأنصاری رسول الله (ص) و شکا الیه، و اخبره، فبعث الی سمرة فجائه فقال له: استأذن علیه، فأبی، و قال له مثل ما قال للأنصاری، فعرض علیه رسول الله (ص) ان یشتری منه بالثمن فأبی علیه، و جعل یزیده فیأبی عن یبیع، فلما رأی ذلک رسول الله (ص) قال له لک عذق فی الجنة، فأبی ان یقبل ذلک، فأمر رسول الله (ص) الأنصاری ان یقلع النخلة فیلقیها الیه و قال لاضرر و لااضرار » طبق این روایت هم مثل روایت قبلی، سمره می آمد و وارد می شد و اجازه نمی گرفت، مرد انصاری گفت وقتی می خواهی وارد شوی اجازه بگیر تا ما خودمان را جمع و جور کنیم بعد اجازه دهیم تا وارد شوی، سمره گفت این مال من است، داخل می شوم اجازه هم نمی گیرم، انصاری نزد پیامبر رفت و از سمره شکایت کرد و پیامبر (ص) هم فردی را نزد سمره فرستاد او آمد بعد به سمره فرمود: اجازه بگیر ولی او اباء کرد و همان چیزی که به انصاری گفته بود همان را به پیامبر (ص) گفت، پیامبر (ص) به او فرمود: این را بفروش که باز هم او نپذیرفت، بعد با اینکه قیمت و ثمن را بالا بردند باز هم امتناع کرد، وقتی به این مرحله رسید پیامبر (ص) به مرد انصاری فرمود: درخت را از جا بکن و جلویش بینداز و فرمود: ضرر و اضراری بر تو نیست.

این روایت نیز با روایت قبلی متفاوت است، البته داستان همان داستان است و در مقدمات فرقی ندارند، عمده فرق در کلمه ضرر و اضرار است که در دو روایت قبلی ضرر و ضرار آمده بود، که این فرقی است که باید در بررسی دلالت روایت مطرح شود، که اولاً مفردات این روایات یعنی کلمه ضرر و ضرار چه فرقی باهم دارند، آیا ضرار تکرار ضرر است یا فرق می کند و کلمه اضرار هم که در این روایت است باید بررسی شود، یعنی باید ببینیم بین ضرر و اضرار و ضرار چه فرقی است.

روایت چهارم

«مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ‏ الْحَسَنِ‏ الصَّيْقَلِ‏ عَنْ‏ أَبِي‏ عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (ع)‏ كَانَ لِسَمُرَةَ بْنِ جُنْدَبٍ نَخْلَةٌ فِي حَائِطِ بَنِي فُلَانٍ فَكَانَ إِذَا جَاءَ إِلَى نَخْلَتِهِ يَنْظُرُ إِلَى شَيْ‏ءٍ مِنْ أَهْلِ الرَّجُلِ يَكْرَهُهُ الرَّجُلُ قَالَ فَذَهَبَ الرَّجُلُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَشَكَاهُ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ سَمُرَةَ يَدْخُلُ عَلَيَّ بِغَيْرِ إِذْنِي فَلَوْ أَرْسَلْتَ إِلَيْهِ فَأَمَرْتَهُ أَنْ يَسْتَأْذِنَ حَتَّى تَأْخُذَ أَهْلِي حِذْرَهَا مِنْهُ فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ (ص) فَدَعَاهُ فَقَالَ يَا سَمُرَةُ مَا شَأْنُ فُلَانٍ يَشْكُوكَ وَ يَقُولُ يَدْخُلُ بِغَيْرِ إِذْنِي فَتَرَى مِنْ أَهْلِهِ مَا يَكْرَهُ ذَلِكَ يَا سَمُرَةُ اسْتَأْذِنْ إِذَا أَنْتَ دَخَلْتَ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) يَسُرُّكَ أَنْ يَكُونَ لَكَ عَذْقٌ فِي الْجَنَّةِ بِنَخْلَتِكَ قَالَ لَا قَالَ لَكَ ثَلَاثَةٌ قَالَ لَا قَالَ مَا أَرَاكَ يَا سَمُرَةُ إِلَّا مُضَارّاً اذْهَبْ يَا فُلَانُ فَاقْطَعْهَا وَ اضْرِبْ بِهَا وَجْهَهُ. » در این روایت آمده که سمره به چیزی متعلق به اهل آن مرد نگاه می کرد که مرد انصاری از آن اکراه داشت، مرد انصاری به پیامبر شکایت کرد و گفت کسی را بفرستی به او امر کنی که اجازه بگیرد تا اهل من بتوانند خودشان را حفظ کنند، سپس رسول خدا کسی را نزد او فرستاد. پیامبر فرمود: یا سمره چه خبر است که او از تو شکایت می کند؟ او می گوید سمره بدون اجازه وارد می شود و به چیزی نگاه می کند که من دوست ندارم به آن نگاه کند، ای سمره وقتی می خواهی داخل شوی اجازه بگیر، آیا خوشحال می شوی که به جای این درخت در بهشت درختی نصیب تو شود؟ گفت نه، بعد پیامبر فرمود به جای این درخت سه درخت در بهشت نصیب تو شود، گفت نه، فرمود: که ای سمره من تو را جز مضار نمی بینم، ای فلانی برو و درخت را بکن و جلویش بینداز.

این روایت از نظر سندی بخاطر طریق شیخ صدوق به حسن ابن صیقل مشکل دارد، از زراره هم نقل نشده، مقدماتش مثل روایات قبلی است و فرقی ندارد، مهمترین تفاوت این روایت با سه روایت قبلی این است که صیغه لاضرر و لاضرار در این روایت نیامده، به جای آن فرموده: مَا أَرَاكَ يَا سَمُرَةُ إِلَّا مُضَارّاً یعنی من تو را جز این نمی بینم.

سؤال: آیا اینها عین الفاظ معصومین است؟

استاد: نوعاً تلقی این است که این عین الفاظ معصومین است، لذا همان قواعدی که در مورد الفاظ استفاده می کنند اینجا هم بکار می برند، ولی یک نکته ای هست.

البته در مورد یک واقعه ای که چند نقل دارد روشن است که نقل به معناست، مخصوصاً در یک جهت ممکن است گفته شود با اینکه نقل به معنا می کنند اما در آن نقاط اصلی مشابه است، یعنی کلمه لاضرر در اکثر اینها آمده، در خصوص این روایت با اینکه نقل ها متعدد است و با اینکه قرائن نشان می دهد این روایت نقل به مضمون است ولی اکثر اینها در آن جمله متفقند.

در مواردی هم که چند نقل نیست خصوصاً با عنایت به دقتی که روات در ضبط داشتند شاید بتوان گفت الفاظ معصومین است. به هرحال یکی از خصوصیاتی که برای راوی در نظر می گیرند ضابط بودن راوی است. این ضبط برای چه چیزی بوده؟ آیا فقط این ضبط ناظر به ضبط معنا بوده یا ضبط حدیث بعینه بوده؟ قرائن زیادی داریم بر اینکه تلاش راویان حدیث مخصوصاً در آن شرائط برای اهل بیت این بود که عین الفاظ را حفظ کنند، به هرحال علی رغم همه این تلاش ها گاهی هم در این امر موفق نمی شدند، اگر ما قرینه ای نداشته باشیم که مثلاً نقل به معنا شده، با مقدماتی که در مورد روات بیان شد به نظر می رسد باید اصل را بر این بگذاریم این الفاظ عین روایات معصومین است.

در بین عقلاء نقل به معنا متعارف و رایج است، در امور عادی همین طور است وقتی گفته ای را می خواهند نقل کنند نقل به معنا می کنند، ولی گفته امام (ع) که در مقام بیان حکم بوده و اهتمامی که راویان به این امر داشتند آن هم در آن شرایط و مقامی که اینها در آن بودند مؤید این است که الفاظ معصومین است. این امور را روات توجه داشتند. گاهی برای اینکه حدیث را تلقی کند از خود راوی حدیث، سفرهای طولانی انجام می دادند برای اینکه روایتی را از زبان خود راوی که از پیامبر شنیده بود بشنود، پس با توجه به اهتمامی که به مسئله حدیث داشتند، با اینکه از ناحیه خلفاء مخصوصاً به هدف جلوگیری از اختلاط قرآن با احادیث نبوی، جلوی مسئله نشر حدیث و روایت را می گرفتند و استدلالشان هم این بود که ممکن است کلمات پیامبر با کلمات قرآن خلط شود، با همه این مراقبت هایی که بود و اهتمامی که اهل بیت داشتند و اهتمامی که اصحاب آنها داشتند به اینکه معارف و احکام را از آنها بگیرند و مردم از این سرچشمه و محل فیض سیراب شوند به نظر می رسد اگر قرینه ای بر خلاف نباشد نوعاً اینها را باید به عنوان الفاظ وارده از معصومین تلقی کرد. البته احتمال خلاف هم هست، احتمال اینکه این الفاظ از الفاظ معصومین نباشد وجود دارد ولی این احتمالی است که مورد توجه واقع نمی شود.

روایت پنجم

« قرب الإسناد ابْنُ عِيسَى عَنِ الْبَزَنْطِيِّ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع يَقُولُ‏ فِي تَفْسِيرِ وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى‏ قَالَ إِنَّ رَجُلًا مِنَ الْأَنْصَارِ كَانَ لِرَجُلٍ فِي حَائِطِهِ نَخْلَةٌ وَ كَانَ يُضِرُّ بِهِ فَشَكَا ذَلِكَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَدَعَاهُ فَقَالَ أَعْطِنِي نَخْلَتَكَ بِنَخْلَةٍ فِي الْجَنَّةِ فَأَبَى فَبَلَغَ ذَلِكَ رَجُلًا مِنَ الْأَنْصَارِ يُكَنَّى أَبَا الدَّحْدَاحِ جَاءَ  إِلَى صَاحِبِ النَّخْلَةِ فَقَالَ بِعْنِي نَخْلَتَكَ بِحَائِطِي فَبَاعَهُ فَجَاءَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَدِ اشْتَرَيْتُ نَخْلَةَ فُلَانٍ بِحَائِطِي قَالَ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) فَلَكَ بَدَلَهَا نَخْلَةٌ فِي الْجَنَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى نَبِيِّهِ ص‏ وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى‏ إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ يَعْنِي النَّخْلَةَ وَ اتَّقى‏ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏ بِوَعْدِ رَسُولِ اللَّهِ (ص‏) فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى‏ … وَ ما يُغْنِي عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى » روایت قبلی از امام باقر (ع) وارد شده بود و این روایت از امام رضا (ع) وارد شده، در این روایت هم آمده که از معاوضه درخت خودش با درختی در بهشت امتناع کرد، ولی اسم سمره در اینجا نیامده ولی به نظر می رسد همان قضیه باشد. مردی نزد صاحب این درخت آمد و گفت این را به من بفروش، ولی امتناع کرد، بعد خدمت رسول الله (ص) آمد و ایشان فرمودند: نخل خود را با نخلی در بهشت معاوضه کن …

روایت ششم

در مجمع البیان در ذیل آیه واللیل اذا یغشی همین روایت به شکل دیگری بیان شده، البته آنچه که در مجمع البیان آمده از اسناد متصل از عکرمه است عن ابن عباس «ان رجلا كانت له نخلة فرعها في دار رجل فقير ذي عيال و كان الرجل اذا جاء و دخل الدار فصعد النخلة لياخذ منها التمر فربما سقطت التمرة فياخذها صبيان الفقير فينزل الرجل من نخلته حتى ياخذ التمرة من فمهم، فان وجدها في فم احدهم ادخل اصبعه حتى يخرج التمرة من فيه فشكا الرجل ذلك الى النبي صلى اللّه عليه [و آله‏] و سلم و اخبره بما يلقى من صاحب النخلة فقال له النبي صلى اللّه عليه [و آله‏] و سلم: اذهب و لقى صاحب النخلة و قال: تعطيني نخلتك المائلة التي فرعها في دار فلان و لك بها نخلة في الجنة؟ فقال له الرجل: ان لي نخلا كثيرا و ما فيها نخلة اعجب اليّ ثمرة منها، ثم ذهب الرجل فلقى رجلا هو ابن الدحداح كان يسمع الكلام من رسول اللّه صلى اللّه عليه [و آله‏] و سلم فقال: يا رسول اللّه اتعطيني ما اعطيت الرجل نخلة في الجنة ان انا اخذتها؟ قال: نعم، فذهب الرجل فلقى صاحب النخلة فساومها منه فقال له: اشعرت ان محمدا اعطاني بها نخلة في الجنة؟ فقلت: يعجبني ثمرها، فقال له الاخر: اتريد بيعها؟ قال: لا الا ان اعطي بها مالا اظنه اعطى، قال: فما مناك؟ قال: اربعون نخلة قال له الرجل: لقد جئت بعظيم تطلب بنخلتك المائلة اربعين نخلة ثم سكت عنه، فقال له: انا اعطيك اربعين نخلة، فقال له: اشهد لي ان كنت صادقا فمر ناس فدعاهم فاشهد له باربعين نخلة، ثم ذهب الى النبي صلى اللّه عليه [و آله‏] و سلم فقال: يا رسول اللّه ان النخلة قد صارت في ملكي فهي لك، فذهب رسول اللّه صلى اللّه عليه [و آله‏] و سلم الى صاحب الدار فقال: ان النخلة لك و لعيالك، فانزل اللّه تبارك و تعالى‏ وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى‏. وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى. وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى‏. إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى‏. » طبق این روایت درخت شخصی در خانه خودش بود لکن شاخه اش داخل حیاط دیگری بود، آن هم فقیر و عیال وار، این می آمد از شاخه هایی که در حیاط آن مرد فقیر داخل شده بود خرماهایش را بچیند، خرماها که پائین می افتاد این مرد از بالای درخت به پائین می آمد تا خرماها را از دست بچه های آن مرد فقیر بگیرد، حتی اگر خرما در دهان آنها بود انگشتش را در دهان اینها می کرد تا خرما را بیرون آورد، این مرد خدمت پیامبر (ص) رفت و شکایت کرد و پیامبر (ص) این مرد را ملاقات کرد و فرمود: این درخت را به من بده و بجای آن درختی در بهشت برای تو باشد، مرد گفت که من نخل زیاد دارم ولی این درخت خرما برای من یک ویژگی دارد…

عمده این است که این روایت هم در ذیل آیه واللیل اذا یغشی آمده، ولی در دو روایت اخیر بحث مضار و ضرر مطرح نشده، بلکه نهایتاً کسی این درخت را به قیمت گزافی خریداری و آن را به پیامبر اهدا نمود و پیامبر هم او را به انصاری بخشید.