جلسه بیست و پنجم
مقام اول: بررسی وجود و عدم کرامت ذاتی در انسان – مبانی کرامت ذاتی انسان – دسته دوم: ۵. علم اسماء – معنای اسم الهی – اقسام اسم الهی – ادله اختصاص این علم به انسان – معنای تعلیم اسماء – بررسی ذاتی بودن کرامت علم اسماء
۱۴۰۳/۱۱/۰۶
جدول محتوا
۵. علم اسماء
از دسته دوم از اموری که به عنوان مبنای کرامت ذاتی مطرح شده یا ممکن است مطرح شود، یک امر باقی مانده و آن هم علم اسماء است. مختصراً درباره این عنوان توضیحی عرض کنیم و سپس ببینیم آیا این یک کرامت اختصاصی برای انسان است یا نه؛ اصلاً کرامت محسوب میشود یا نه؛ آیا کرامت ذاتی است یا نه.
در برخی از آیات قرآن به تعلیم اسماء الهی اشاره شده، از جمله آیه ۳۱ سوره بقره: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا». اینکه خداوند تبارک و تعالی همه اسماء را به آدم تعلیم کرد. در مورد آیه «خَلَقَ الْإِنْسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ» هم برخی از جمله امام(ره) در تعلیقه بر فوائد، فرموده منظور از بیان، مسمای اسمائی است که خداوند متعال به پدر ما حضرت آدم آموخت؛ یعنی «بیان» از نظر برخی همان اسماء است و این آیه اشاره به همین معنا دارد. حالا منظور از «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا» چیست؟ آیا این یک تشریف و تکریم از ناحیه خداوند است؟ آیا این مربوط به انسان بما هو انسان است و انسان فارغ از هر عقیده و رنگ و نژاد و مذهب، مکرّم به این کرامت شده یا ویژه بعضی از انسانهاست؟ یا اینکه اساساً انسان استعداد اکتساب این علم را دارد؟ این همان پرسش اصلی است که باید توضیح بدهیم.
برای اینکه علم اسماء را خوب بدانیم و بفهمیم که آیا این کرامت برای انسان است یا نه، باید توضیحی راجعبه اسماء الهی و علم آن بدهیم و این را معنا و تفسیر کنیم، تا آن وقت بتوانیم به این پرسش پاسخ بدهیم.
معنای اسم الهی
اسم الهی بر طبق تعریفی که عرفا کردهاند و با اختلافی که بین آنها وجود دارد، اجمالاً عبارت است از ذات یا صفتی معیّن از صفات و تجلی از تجلیات؛ اگر خداوند متعال با صفتی معین تجلی کند، اسمی از اسماء پدید میآید. مثلاً از تجلی خداوند با رحمت واسعه او، اسم رحمان؛ از تجلی او با رحمت خاصه، اسم رحیم؛ از تجلی حق تعالی با صفت انتقام، اسم منتقم ظهور پیدا میکند. پس اسم عبارت است از ذات که به تعیّن خاصی متعیّن شده و منشأ اثر گردیده است. پس اسماء الهی، تجلیات ذات حق و ظهورات وجودی آن هستند.
تفاوت بین اسم و صفت الهی و ذات یا مسمی این است که هستی بدون هیچگونه تعیّن میشود ذات یا مسمی؛ هستی به شرط تعیّن، اسم میشود؛ خود تعیّن را هم صفت میگویند. این فرق بین اسم و ذات و صفت است.
اقسام اسم الهی
اسماء بر همین اساس به چند قسم تقسیم میشود: اسم ذات، اسم صفت، اسم فعل؛ یعنی ما اسماء ذاتی داریم، اسماء صفاتی داریم و اسماء فعلی داریم. تعریف اجمالی اینها این است که:
1. اسمائی که دلالت آنها بر ذات ظاهرتر است، اسماء ذوات نامیده میشوند؛ مثل قدوس، سبوح، اول، آخر.
2. اسمائی که دلالت آنها بر صفات ظاهرتر است، اسماء صفات نامیده میشوند؛ مثل عالم، قادر، سمیع.
3. اسمائی که دلالت آن بر افعال ظاهرتر است، اسماء افعال نامیده میشوند؛ مثل وکیل، باعث، مجیب، خالق. پس ما دسته اسم داریم که اینها همه اسماء الهی محسوب میشوند؛ اسم ذات، اسم صفت و اسم فعل.
معنای «و علم آدم اسماء کلها»
حالا بحث در این است که «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا» به چه معناست؟ اینجا احتمالاتی گفته شده است؛ چندین احتمال ذکر کردهاند.
یک احتمال اینکه خداوند تبارک و تعالی اسماء الهی را به آدم تعلیم کرد؛ این خودش بحث مهمی دارد که تعلیم اسماء الهی به انسان به چه معناست؛ چون هر چه هست، این رمز و راز خلافت انسان است؛ اینکه خداوند او را خلیفه الهی قرار داد، همه به همین اسماء برمیگردد. چون وقتی خداوند در آیه ۳۰ سوره بقره فرمود «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»، ملائکه زبان به اعتراض گشودند که میخواهی کسی را بیافرینی که این چنین و آن چنان است، سفک دماء و خونریزی دارد؛ خداوند فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید. بعد اشاره کرد که مگر من به شما نگفتم که غیب آسمانها و زمین را بهتر میدانم؟ میگویند این غیب اشاره به همان اسماء دارد، نه علم آدم به اسماء. چون ملائکه اصلاً از آن غیب اطلاع نداشتد، ملائکه از حقیقت اسماء اطلاع نداشتند، نه اینکه از علم آدم به اسماء اطلاع نداشتند؛ اصلاً از آن غیب آگاهی نداشتند. بعد هم میگوید که این غیب بر احدی آشکار نبود، «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ»، هیچ موجودی از این غیب و از آن خزائن آگاهی و اطلاع نداشت. اینجا ملائکه وقتی گفتند آدم شایستگی خلافت ندارد، مسئله اسماء مطرح شد؛ خداوند به ملائکه فرمود: «فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ»، آنها اظهار نادانی کردند و گفتند ما نمیدانیم. وقتی به آدم فرمود خبر بده از اسماء، او خبر داد. یعنی به نوعی لیاقت و شایستگی آدم را برای این جایگاه به ملائکه نشان داد و اعلام کرد.
ادله اختصاص این علم به انسان
این علم اسماء از جنس علم ما نیست، یعنی همین علم حصولی، ما یک چیزهایی را نمیدانیم و بعد اطلاع پیدا میکنیم؛ صور اشیاء در ذهن ما نقش میبندد و این میشود علم حصولی. ملائکه که نمیدانستند؛ خداوند تبارک و تعالی به انسان تعلیم داد؛ آیا منظور این است که خداوند به آدم تعلیم داد، یعنی همین نحوه آگاهی پیدا کردند و بعد که به آدم فرمود تو به ملائکه این اسماء را تعلیم کن، ملائکه هم آگاهی پیدا کردند؛ این مزیت و شرافتی برای آدم نسبت به ملائکه نیست. در حالی که خداوند میخواهد یک مزیت را بیان کند، این یک تکریم است؛ تکریمی که قطعاً خاص انسان است و شامل ملائکه هم نمیشود.
دلیل اول: اگر منظور این باشد که این علم و آگاهی برای انسان حاصل شد، بعد هم برای ملائکه، بالاخره این علم هم برای آدم و هم برای ملائکه حاصل شده است. تفاوت آن فقط در این است که معلم آدم خداوند است و معلم ملائکه آدم است؛ اگر علم به این معنا (یعنی آگاهی و همین علمی که نسبت به امور برای ما حاصل میشود) باشد، این با انباء آدم تحقق پیدا کرد و بعد هم با انسان مساوی شد؛ فقط یک تفاوتی وجود دارد که آن را هم اشاره کردم و آن اینکه آدم این علم را بیواسطه از خداوند دریافت کرد، اما ملائکه با واسطه دریافت کردند؛ و الا بعداً مساوی شدند. این چه امتیاز و تشریفی برای انسان محسوب میشود؟
مرحوم علامه چند دلیل اینجا میآورند که علم آدم به اسماء از سنخ علم ما نیست.
دلیل دوم: دلیل دیگر این است که اگر این چنین بود، ملائکه به صرف اینکه آدم علم به این اسماء دارد، نباید قانع میشدند و استدلال آنها باطل میشد. بالاخره آنها استدلال دیگری داشتند؛ خداوند در پاسخ به استدلال آنها فرمود من چیزی را میدانم که شما نمیدانید؛ مثلاً آدم چنین علمی دارد و تعلیم اسماء به آدم کرد. اگر این باشد، دانستن یک سری امور و اصطلاحات و لغات چه مزیتی برای انسان ایجاد میکرد؟ آیا این واقعاً میتواند موجب شرافت انسان بر ملائکه شود؟ ملائکه که بدون این الفاط و بدون این واژهها به مقام تسلیم و انقیاد در برابر خداوند رسیده بودند؛ انسان که این چنین نبود. اینکه یک سری لغتها و واژهها و اصطلاحات را در ذهن انسان تجمیع کند، این واقعاً مزیت محسوب نمیشود. اساساً ملائکه نیازی به این نداشتند؛ الفاظ و واژهها و لغات برای فهم مقاصد متکلم و گوینده است؛ ملائکه بدون نیازمندی به این واژهها و الفاظ و اسامی، به امور آشنا بودند و احاطه داشتند. لذا نه علم اسماء از سنخ علم به امور دیگر است، و نه اسامی عبارت از اسم به معنای مصطلح و الفاظ و واژههای خاص است؛ قطعاً این نیست. پس باید معنای دیگری داشته باشد. اینکه بگوییم خداوند لغت و الفاظ و اسامی را به انسان تعلیم داد، این موجب کرامت انسان نمیشود؛ این اختصاص به انسان پیدا نمیکند و اهمیتی هم ندارد. بالاخره بدون این اسامی، ملائکه به هدفی که وضع اسامی تعقیب میکند، دسترسی داشتند؛ این هیچ مزیتی محسوب نمیشود.
معنای تعلیم اسماء
لذا اینها همه نشان میدهد که این علم یک جنس دیگری بوده است؛ این علم بر طبق این آیه، علم به اسماء بود؛ و معلوم میشود که علم به اسماء فقط برای آدم امکان داشت و برای ملائکه ممکن نبود. به همین دلیل خداوند به ملائکه فرمود «إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ»؛ به خاطر همین بود که شایستگی مقام خلافت کرد؛ لولا علم به اسماء، شایستگی خلافت هم برای انسان حاصل نمیشد.
به هرحال نکته مهم این است که رمز و راز خلافت همین علم به اسماء است؛ ملائکه این شایستگی را نداشتند؛ این اسماء قطعاً الفاظ و واژهها نیست؛ معلم این اسماء خود خداوند بوده است. آنچه که انسان از خداوند اخذ کرد، چیزی بوده که از سنخ این علم نیست؛ این نیست که انسان یک سری آگاهیها پیدا کرده باشد؛ این اسماء اصلاً از جنس آگاهی نیست. آن علمی که خداوند در وجود انسان قرار داد، عبارت است از حقایق اسماء در مقتضیاتش؛ این عین تعبیر امام(ره) است: «حقایق اسماء در مقتضیاتش، از لطف، مهر، رحمت، غضب، هدایت، ضلالت، ظهور و بطون و خیلی از امور دیگر؛ اینها را در وجود بشر به ودیعه نهاد؛ و منظور از تعلیم یعنی به ودیعه نهادن در خمیره و نهفته بودن در طینت». پس «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا» با توجه به معنایی که برای اسم کردیم، یعنی در واقع تجلیات حق تعالی با یک صفت معیّن. اگر خدا میخواست تجلی کند، با یک صفت معیّن یا با یک اسم معیّن تجلی میکرد. اسماء الله یعنی همین تجلیات. حالا ما چند صفت را نام بردیم: لطف، مهر، محبت، غضب، همه اینها وقتی میخواهد تجلی کند، آنچه متجلی و معیّن میشود، میشود یک اسم. خداوند متعال حقایق اینها را در وجود حضرت آدم به ودیعه گذاشت؛ در خمیره او و در طینت او قرار داد. تعبیر امام این است: در انسان کامل این حقایق را به ودیعه قرار داد. «علم آدم الاسماء» یعنی خداوند آن اسماء را (که یک اشاره اجمالی کردم و توضیح دادم)، لطفش، غضبش، هدایتش، مهرش، ظهورش، بطونش، انتقامش، هر چه که به عنوان اسم مطرح است، هر تجلی از تجلیات خداوند را که میتواند در یک موجود امکانی به ودیعه گذاشته شود، در انسان کامل به ودیعه گذاشت. «علم آدم الاسماء کلها» این همان حقیقتی بود که ملائکه امکان دریافت آن را نداشتند؛ لذا خداوند به آدم فرمود: به ملائکه انباء کن، نگفت تعلیم نکن، به ملائکه خبر بده که این چیست، نگفت تعلیم کن؛ چون تعلیم خاص انسان بود. … خداوند خودش اسماء را به آدم تعلیم کرد؛ تعلیم یعنی به ودیعه گذاشت؛ در طینت او به ودیعه گذاشت؛ یعنی این انسان را با این خمیره خلق کرد، منتها انسان کامل را با این خمیره خلق کرد.
این علم خاص انسان کامل است؛ خاص انبیا و اولیا و ائمه معصومین(ع) است. با این تفسیری که ما از اسماء میکنیم، این خاص انسان کامل است که مظهر یا خودش تجلی از تجلیات خداوند است. چون این صفات در او اجتماع کرده است؛ لذا میشود خلیفه خدا، میشود جلوه خدا در روی زمین و امکان حصول آن برای ملائکه نیست. اینجا به آدم میگوید اخبار کن از آن اسماء به ملائکه، خبر بده، گزارش بده؛ آن چیزی که برای ملائکه حاصل میشود، انباء آن تعلیم است.
این تفسیری است که برای این آیه از مجموع کلمات عرفا و بزرگان بدست میآید. علامه هم که در اینجا اسماء را به معنای ولایت کلیه دانسته، بیارتباط با آن نیست.
بررسی ذاتی بودن کرامت علم اسماء
نتیجه اینکه «علم آدم الاسماء کلها» یک مزیت و کرامت است، البته نه برای همه انسانها، بلکه برای انسانهای خاص. بنابراین این یک کرامت ذاتی محسوب نمیشود.
ممکن است کسی این را به فطرت برگرداند؛ «علم آدم الاسماء کلها» ممکن است حمل بر فطرت شود. اگر کسی این را بگوید که منظور فطرت است، یعنی این فطرت را خدا برای انسان قرار داد، این برمیگردد به آن مطلبی که در گذشته گفتیم؛ باز این یک امر مستقل محسوب نمیشود.
اگر کسی اسماء را حمل بر تکالیف و فرائض کند، باز این برمیگردد به همان بحثهای گذشته. اینجا بالاخره برای اسماء تفسیرها مختلف است؛ گفتهاند حقایق کونیه، حقایق موجودات. به هرحال معانی مختلفی اینجا برای اسماء گفتهاند.
به نظر ما همان معنایی که برای اسماء گفتیم، آن معنا واقعاً جامع و قابل دفاع و منطبق با آیات قرآن است و میشود این را به عنوان یک کرامت برای انسان ذکر کرد. همانطور که اشاره کردم، این یک کرامت ذاتی نیست؛ چون برای همه انسانها نیست و مختص انسانهای کامل است؛ هر چند زمینه و استعداد حرکت به سمت این قله در همه انسانها هست. آن استعداد هم که باشد، باز کرامت ذاتی نیست و میشود اکتسابی؛ یعنی انسان این استعداد را دارد که به مقام خلافت الهی برسد. اصلاً خلافت الهی یعنی چه؟ … انسان استعداد این را دارد که اسماء الهی در وجود او متجلی شود؛ منتها مراتب دارد. انسان کامل، حد اعلای ظهور و تجلی اسماء الهی است؛ انسانهای دیگر در مراتب پایینتر. یعنی حتی یک مهر و محبت میتواند جلوهای از تجلیات الهی باشد؛ ما انباشته از امور مختلف هستیم. گاهی یک جلوه و صفت الهی در ما تجلی میکند در حد یک نور شمع، گاهی هم تجلیات شیطانی در ما ظهور و بروز دارد. هر چه اینها کاملتر و جامعتر شود، طبیعتاً قرابت انسان با حق تعالی بیشتر میشود. ملائکه این استعداد را ندارند؛ هر کدام از ملائکه تجلی یک اسم از اسماء الهی هستند. ملائکه نمیتوانند جامع باشند.
بنابراین این امر به عنوان کرامت ذاتی قابل قبول نیست؛ هرچند یک کرامت و بزرگداشت برای انسان کامل است.
اگر اسماء را به معنای ولایت کلیه یا خلافت بگیریم، باز آن هم استعداد است؛ یعنی انسان این استعداد را دارد که از این ولایت برخوردار شود یا تحت ولایت الهی قرار بگیرد، یا به مقام خلافت برسد. این هم کرامت ذاتی نیست؛ بله، همه استعداد دارند، اما اینکه به خلافت یا ولایت برسد، کرامت ذاتی نیست و کرامت اکتسابی است؛ چون خلافت را الان ندارد؛ میتواند خلیفه شود، میتواند ولیّ خدا شود. بنابراین کرامت ذاتی نیست و کرامت اکتسابی است.
سؤال:
استاد: نمیتواند تجلی در صفت معین پیدا کند … آنجا تجلی در یک صفت معین نیست … اینجا گفتهاند … این بحث هست و روایات هم این را دارد که این حقایق بر ملائکه هم عرضه شد و اینها هیچ نفهمیدند … اینجا مسمای این اسماء را بحث کردهاند؛ بعضیها گفتهاند موجودات زنده و عاقلی بودند که خداوند این را بر ملائکه عرضه کرد و اینها در غیب الهی محفوظ بودند؛ یعنی از همان خزائنی که هیچ کسی بر آنها آگاهی نداشت، غیر از خود خدا؛ ملائکه هم بر آن اطلاع نداشتند.