خارج اصول – جلسه هفتاد و ششم – آثار قطع – اثر سوم: طریقیت و کاشفیت قطع – دیدگاه اول و دوم و سوم – حق در مسئله  

جلسه ۷۶ – PDF

جلسه هفتاد و ششم 

آثار قطع – اثر سوم: طریقیت و کاشفیت قطع – دیدگاه اول و دوم و سوم – حق در مسئله   

۱۴۰۱/۱۲/۰۱

 

اثر سوم: طریقیت و کاشفیت قطع

بحث در سومین اثر از آثار قطع یعنی طریقیت و کاشفیت بود. برخی این را به عنوان سومین اثر قطع نام برده‎اند. محقق خراسانی در کفایه این را به عنوان یک اثر یاد نکردند، از کلمات ایشان استفاده می‎شود که طریقت و کاشفیت از لوازم ذاتی قطع است، همانطوری که زوجیت لازمه اربعه است، طریقیت نیز از لوازم ذاتی قطع است. عبارت شیخ انصاری را خواندیم که فرمود متابعت قطع واجب است، لأنه بنفسه طریق الی الواقع، پیروی از قطع واجب است، چون طریقیت الی الواقع دارد، بنفسه طریق به سوی واقع است.
حال می‎خواهیم ببینیم آیا واقعا این خصوصیت از آثار قطع است یا از لوازم ذاتی قطع؟ فرق می‏کند ما چیزی را به عنوان لازم ذاتی یک شئ بدانیم یا اثر آن شئ. لازم ذاتی نیز گاهی لازم ماهیت و گاهی لازم وجود است. هر دو تعبیر در عبارات اصولیون وجود داد که به آنها اشاره خواهیم کرد. برخی معتقدند اساسا این ویژگی نه جزء آثار و لوازم قطع، بلکه عین قطع است، اصلا قطع چیزی غیر از این نیست. پس به طور کلی سه دیدگاه وجود دارد:

دیدگاه اول

محقق خراسانی فرمودند طریقیت از لوازم ماهیت قطع است، مثل زوجیت برای اربعه. اربعه یک ماهیتی دارد که لازمه آن زوجیت است و لذا به هیچ وجه قابل انفکاک از اربعه نیست، دقت کنید لازم ماهیت که می‎گوییم کاری به وجود نداریم، اساسا ماهیت، یعنی حد وجود.
از عبارات شیخ انصاری نیز همین به دست می‎آید، ملاحظه کردید که وجوب متابعت قطع را معلل کردند به طریقیت ذاتی قطع به سوی واقع و گفتند چون قطع بنفسه طریق به واقع است، متابعت و پیروی از آن واجب است.

دیدگاه دوم

امام خمینی در انوار الهدایه به محقق خراسانی اشکال کرده و می‎فرماید طریقیت از لوازم ذاتی قطع نیست بلکه طریقیت و کاشفیت، لازمه وجود قطع است، یعنی هر گاه یقین و قطع حاصل شد، طریقیت دارد، مثل حرارت که لازمه وجود نار است؛ شما آتش را در نظر بگیرید، این نار یک ماهیتی دارد، حرارت یکی از لوازم آتش است، اما این لازم ماهیت آتش نیست، ولی وقتی لباس وجود می‎پوشد، در خارج یک آتشی روشن می‎شود این لازمه تحقق خارجی آتش است. پس همانطور که حرارت، لازم ماهیت آتش نیست بلکه لازم وجود آن است طریقیت و کاشفیت نیز لازم وجود قطع است.
سپس ایشان اشکالی را مطرح می‎کند و آن اینکه وقتی یک چیزی لازم ماهیت شد با قطع نظر از وجود باید تحقق داشته باشد. به عبارت دیگر لازم ماهیت در ظروف و شرایط مختلف تغییر نمی‎کند، زوجیت برای اربعه از این جهت لازم ماهیت است که در هر شرایطی، در هر ظرفی، در هر موطنی نزد همگان، زوجیت از اربعه جدا شدنی نیست. اصلا وقتی می‎گوییم لازم ماهیت یعنی نزد همگان، در همه‎ جا، در همه زمان‎ها و مواطن زوجیت با اربعه پیوند دارد و قابل انفکاک نیست. اما وقتی یک چیزی لازم وجود شد، می‎تواند به حسب افراد تغییر کند، در مواطن مختلف متفاوت باشد یا مراتبش متفاوت باشد. مثلا در مورد آتش ممکن است کسی حرارت را برای آتش در یک مورد خاص ببیند اما دیگری بگوید این اصلا حرارتی ندارد، نظرات مختلف است، شاهد و دلیل بر اینکه از لوازم وجود است نه ماهیت این است که کسی ممکن است قطعش مطابق واقع باشد، دیگری قطعش مطابق واقع نباشد؛ حال اگر لازم ماهیت بود نباید این اختلاف وجود داشت، یکی به واقع اصابت کند و دیگری نکند. طریقیت اگر لازمه ماهیت قطع بود به حسب شرائط و مواطن و ازمنه و اشخاص تغییر نمی‎کرد. این نشان می‎دهد که طریقیت و کاشفیت قطع از لوازم وجود قطع است نه لازم ماهیت.
ان قلت: طریقیت به نظر شخص قاطع ملاک است نه مطلقا؛ یعنی طریقیت از لوازم قطع است برای کسی که قطع پیدا کرده نه برای هر کسی.
قلت: این خودش شاهد بر این است که این از لوازم ماهیت نیست، زیرا اگر از لوازم ماهیت بود نباید به حسب اشخاص تغییر می کرد.
بنابراین ایشان معتقد است طریقیت و کاشفیت لازم وجود است نه لازم ماهیت بر خلاف محقق خراسانی.
سوال:
استاد: ماهیت در حقیقت حد وجود است مرز وجود است، یا به تعبیر دیگر وجود همان هستی است و ماهیت چیستی؛ اگر لازم ماهیت بود، در هیچ شرایطی نباید تغییر می‎کرد، اما ایشان می‎گوید لازم وجود اینچنین نیست.
سوال:
استاد: درست است یک قطعی ممکن است به واقع اصابت نکند که جهل مرکب است.
سوال:
استاد: دو بحث است. شما می‎بینید یک عده‎ای به واقع اصابت می‎کنند و یک عده نمی‎کنند. ایشان می‎خواهد از این نتیجه بگیرد اگر این طریقیت لازم ماهیت بود نباید دو نفر نتایجی که به دست می‎آورند از حیث اصابت و عدم اصابت به واقع تغییر می‎کرد.
پس محقق خراسانی نظرشان این است که طریقیت لازم ماهیت است. امام خمینی با ایشان مخالفت می‎کند و می‎فرماید این لازم وجود است نه ماهیت. اما هر دو در این جهت مشترکند که طریقیت و کاشفیت را از لوازم ذاتی قطع می‎دانند، لازمه ذاتی قطع غیر از اثر قطع است.

دیدگاه سوم

دیدگاه سوم این است که طریقیت و کاشفیت به طور کلی عین قطع است، اصلا چیزی غیر از قطع نیست. به تعبیر محقق اصفهانی «إنّ القطع حقيقة نوريّة محضة ، بل حقيقته حقيقة الطّريقيّة والمرآتيّة ، لا أنّه شيء لازمه العقلي الطريقيّة والانكشاف» قطع یک حقیقت نوری است، نور محض است، همانطور که الان نور محض است و همه جا روشن است و همه جا را می‎بینید، یقین یک حقیقت نوری محض است، یعنی گویا همه جا روشن است و هیچ نکته تاریک و زاویه مبهم وجود ندارد، همه چیز عیان و آشکار است. اگر چیزی عیان و آشکار بود و همه چیز قابل دیدن بود، دیگر چیزی مبهم و تاریک وجود نداشت، این اصلا اسمش قطع است. پس قطع چیزی جز طریقیت نیست، «حقیقته حقیقة الطریقیه و المرآتیه» اصلا قطع غیر از کاشفیت و طریقت و مرآتیت نیست، همانطور که آیینه همه چیز را همانطور که هست نشان می‏دهد، قطع نیز همه چیز را همانطور که هست نشان می‎دهد.
اما جهل مرکب و قطعی که به واقع اصابت نمی‎کند از حیثت طریقیت کم ندارد، یعنی چه؟ خصوصیت نور چیست؟ همه چیز آشکار است و کسی که قطع دارد همه چیز برایش آشکار است، ولو به واقع اصابت نکرده باشد، آن مهم نیست، مهم آن حیث کاشفیت و آشکار بودن و مبهم نبودن است. شما جایی که قطع ندارید، بلکه ظن و گمان دارید، معنای ظن و گمان یعنی هشتاد درصد چیزی را احتمال می‏دهید، بیست درصد احتمال خلاف داده‎اید، آن بیست درصد احتمال خلاف نقطه تاریک است، آن همان نقطه‎ای است که ابهام دارد. پس نوریه محضه دیگر نیست و دیگر نمی‎تواند آینه تمام نمای واقع باشد، طریقیت ناقصه دارد، کاشفیت ناقصه دارد، در مقابل قطع که طریقیت تامه و کاشفیت تامه دارد، این حقیقت قطع است.
اگر گفتم قطع، هو الانکشاف، هو الطریقیه، هو المرآتیه؛ باید بگوییم قطع عین اینها است نه اینکه قطع چیزی باشد که لازمه آن طریقیت و کاشفیت باشد، اصل قطع چیزی جز کاشفیت نیست. شما اگر بخواهید قطع را معنا کنید، اگر بخواهید قطع را تفسیر کنید می‎گویید همین کاشفیت و طریقیت و واقع نمایی تمام عیار است. پس چگونه می‎خواهید این را اثر آن محسوب کنید؟ چگونه می‎خواهید آن را اثر ذاتی آن بدانید؟ یعنی یک ذره احتمال خلاف وجود ندارد، هیچ ابهام و تاریکی وجود ندارد.
پس ما اینجا تقریبا سه نظر داریم:
۱. قطع اثری دارد به نام طریقیت.
۲. طریقیت لازم ذاتی ماهیت قطع است.
۳. طریقیت لازم ذاتی وجود دارد قطع است.
۴. قطع یک معنا و حقیقتی دارد که عبارت است از طریقیت. یعنی طریقیت نه اثر است نه لازم ذاتی ماهیت و نه لازم وجود قطع است.

حق در مسئله

به نظر می‎رسد حق همان است که محقق اصفهانی فرموده و محقق نایینی نیز این عبارت را دارد که «طریقیه هو عین القطع» طریقیت عین قطع است، چیزی به عنوان اثر نداریم، طریقیت همان قطع است.
سوال:
استاد: آن مقطوع به است خود قطع یعنی چه؟…
سوال:
استاد: قطع یعنی مقصد؟ آن مقطوع به است که مقصد است، … . الان شما به یک چیزی یقین پیدا کردی …؛ الان مقصد شما چیست؟ مقصد شما واقع است؛ الان کسی که می‎آید در این ساعت در هوای آزاد نگاه به آسمان می‎کند، یقین می‎کند که الان روز است، یعنی این واقعیت برایش آشکار شده است، این حقیقت برایش معلوم شده است، لذا یقین او طریق می‎شود به سوی واقعیت، اینکه می‎گوییم طریق است یعنی این یقین می‎خواهد واقع را به او نشان دهد و یک درصد احتمال خلاف نمی‎دهد، اما همین الان ممکن است کسی از خواب برخیزد، نمی‎داند روز است یا شب، در آن شرایط یقین پیدا می‎کند که شب است، در حالیکه روز است، آن هم طریق به سوی واقع است، آن هم کاشفیت از واقع دارد، منتهی دارد خطا می‎کند، به واقع نرسانده او را، یک درصد احتمال خلاف نمی‌دهد. پس در اصل طریقیت هیچ فرقی بین این دو نیست، در اصل کاشفیت بین اینکه صد در صد اشتباه می‎کند، یعنی یقین به چیزی دارد که مطابق با واقع نیست با آن کسی که یقین به چیزی دارد که مطابق با واقع است، هر دو کاشفیت از واقع دارند، یعنی کأنه واقع را می‎بیند و حجابی بین او واقع نیست و یک درصد احتمال خلاف را نمی‎دهد. مقصد واقع است، این قطع طریق به سوی واقع است، عین قطع است، قطع چیزی جز این نیست.
سوال:
استاد: در هر دو همینطور است، اصابت به واقع یک چیز است، کاشفیت از واقع چیز دیگری است، کاشفیت و طریقیت در جهل مرکب هم وجود دارد، منتهی آن مطابق با واقع است و این نیست. کاشفیت تام یعنی اینکه هیچ ابهامی در کار نیست و هیچ زاویه تاریکی در کار نیست.
پس حق در مسئله به نظر ما این است که القطع هو عین الطریقیه؛ یا الطریقیة هو عین القطع، نه اثر است، نه لازم ماهیت است و نه لازم وجود.

برچسب‌ها:, , , , , , , , , , , , , ,