جلسه سی و یکم – موانع محتوایی اعتبار – بررسی مانع سوم

جلسه ۳۱ – PDF

جلسه سی و یکم

موانع محتوایی اعتبار – بررسی مانع سوم

۱۳۹۹/۰۲/۲۰

خلاصه جلسه گذشته

بحث در مانع سوم از موانع محتوایی اعتبار نهج البلاغه بود ما اجمالا توضیح دادیم که حضرت علی (علیه السلام) درباره اختیار انسان و ارتباط آن با قضا و قدر چه بیاناتی دارند و شاید برای اولین بار بنیان نظریه امر بین الامرین در کلمات حضرت علی (علیه السلام) یافت شده و در زمان ائمه معصومین (علیهم السلام) به زبان‏های مختلف و با بیان‎های مختلف ارائه شده است. با توجه به این مطالب دیگر تردیدی در این نیست که حضرت علی (علیه السلام) به هیچ وجه مسئله جبر و بی اختیار بودن انسان در افعالش را قبول ندارد و به صراحت با نظریه جبر مخالفت کرده است. در کلامی که از ایشان نقل کردیم با استدلال جبر را رد کردند که اساسا ارسال رسل، انزال کتب و مسئله ثواب و عقاب و وعد و وعید همه نافی جبر است و اگر اختیار نبود هیچ‎یک از این‎ها معنا نداشت.

کلام علی (علیه السلام) درباره قضا و قدر

در مورد قضا و قدر و نسبت آن با سخنان افعال انسان حضرت علی (علیه السلام) نقل شد آخر جلسه دیروز نیز توضیح مختصری عرض کردم که قضا و قدر الهی با اختیار و آزادی انسان هیچ منافاتی ندارد و این از کلام  حضرت علی (علیه السلام) خطاب به آن مرد شامی کاملا قابل استفاده است زیرا فرمود: «وَيْحَكَ، لَعَلَّكَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لَازِماً وَ قَدَراً حَاتِماً» حتما تو گمان کردی که این قضا و قدر لازم و حتمی است که هیچ انسانی در رابطه با آن اختیاری ندارد. کانه می‏خواهد بگوید ما دو نوع قضا و قدر داریم یک قضا و قدری است که لازم و حتمی است و یک قضا و قدری است که حتمی نیست، اما چرا تقدیر الهی یا قضای الهی با اختیار و اراده انسان منافات ندارد؟

تقدیر الهی یعنی اینکه خداوند انسان را فاعل مرید مختار آفریده است که نسبت به فعل و ترک اختیار دارد، می‏تواند کاری را انجام دهد و کاری را ترک کند، این یک فاعلیت ویژه است. خداوند حد و اندازه انسان را این قرار داده که او خودش اراده کند و اختیار کند و انجام دهد، این خودش تقدیر الهی است، قضای الهی یعنی حتمیت و قطعیت یک چیز، قضای الهی در مورد فعل انسان یعنی قطعیت و حتمیت فعل او بعد از اختیار و اراده‎اش، و لذا هیچ منافاتی با اختیار او ندارد، خداوند انسان را طوری آفریده که قدرت و اراده دارد و می‎تواند کاری را انجام دهد و می‎تواند ترک کند، این خودش تقدیر الهی است و در عین حال حتمی و قطعی نیز کرده است که اگر اراده کرد و اختیار کرد کاری را، آن انجام شود. پس هیچ منافاتی با اختیار و اراده او ندارد.

اما اینکه حضرت فرمود تو گمان کردی که قضا و قدر حتمی و لازم است می‎خواهد بگوید قضا و قدر دو نوع است، بالاخره خداوند متعال در یک مواردی اراده خودش را فوق همه اراده‎ها و خواسته خودش را فوق همه خواسته‎ها قرار داده است، یعنی با اینکه یک نظام علی و معلولی قرار داده و در آن نظام هر چیزی را سبب برای چیز دیگری قرار داده است (و هیچ چیزی در این عالم حتی انسان با همه اختیارش خارج از این نظام علی و معلولی نیست، اگر کسی دارو بخورد و خوب شود، تقدیر الاهی است در چهارچوب همان نظام و اگر هم کسی دارو نخورد و بمیرد این هم تقدیر الهی است در چهارچوب همان نظام) اما انسان می‎تواند، در این نظام با یک خواسته و تقاضا از خدا مثلا با دعا یا توسل و تضرع چیزی را تغییر دهد که آن هم خارج از نظام علی و معلولی نیست، یا به این معنا که برای خواستن و طلب یک اثری در نظام تکوین قرار داده است که چه بسا فوق اسباب مادی باشد یا از باب تسریع در نظام علی و معلولی و سرعت بخشیدن به بعضی از تاثیرگذاری‎ها در این نظام است. علی ای حال این ها هیچ کدام با اختیار انسان منافات ندارد.

توضیح موارد شبهه

با توجه به این مطلب می‏آییم سراغ نمونه‎هایی که به عنوان شبهه ذکر شده بود. چهار نمونه بیان شد دو خطبه و دو حکمت از نهج البلاغه

مورد اول خطبه ۶۲: «وَ إِنَّ عَلَيَّ مِنَ اللَّهِ جُنَّةً حَصِينَةً، فَإِذَا جَاءَ يَوْمِي انْفَرَجَتْ عَنِّي وَ أَسْلَمَتْنِي، فَحِينَئِذٍ لَا يَطِيشُ السَّهْمُ وَ لَا يَبْرَأُ الْكَلْمُ.»

از سوى خداوند مرا سپرى است سخت و استوار، كه چون روزگارم به سر آيد، از هم بردرد و مرا تسليم مرگ كند. در آن هنگام، اگر تيرى به سوى من اندازند خطا نرود و اگر زخمى به من رسد بهبود نيابد.

یعنی وقت مرگ که فرا برسد و آن زمانی که خدا این سپر را کنار بزند انسان هر جایی که باشد دیگر نه تیری به خطا می‎رود نه زخمی بهبود پیدا می‎کند

مورد دوم حکمت ۱۶ نهج البلاغه: «تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ، حَتَّى يَكُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ.»

امور تسلیم مقدرات است، هرچه تقدیر شده باشد همان است تا جایی که گاهی انسان خود برای مرگ خویش تدبیر می‎کند.

این دو نمونه در واقع اشاره دارد به مسئله مرگ، عمده این است که ما یک مرگ و اجل حتمی و قطعی داریم و یک اجل و مرگ معلق آنچه که حضرت علی (علیه السلام) در این خطبه و حکمت فرموده است اشاره به آن اجل حتمی دارد، از اجل حتمی و قطعی هیچ گریزی نیست، حضرت علی (علیه السلام) می‏فرماید: وقت مرگ که فرا برسد انسان هر جا که باشد مرگ او را در بر می‎گیرد، حتی ممکن است خود تدبیر مرگ خودش را بکند و هیچ کس نمی‎تواند در برابر آن مانع ایجاد کند و ربطی به اختیار و جبر ندارد. اینکه انسان روزی که اجل قطعی او فرا برسد باید این دنیا را رها کند و برود، این به معنای جبر نیست و منافاتی با اختیار انسان ندارد. حضرت در یک سخن درباره خودشان فرمودند که خداوند در برابر مرگ سپری برای من قرار داده که وقتش که فرا برسد آن سپر را کنار می‏زند و دیگر نه تیری خطا می رود نه زخمی بهبود پیدا می‎کند یعنی اگر قرار باشد با تیر از دنیا بروم تیر به من می‎خورد و اگر قرار باشد با زخم از دنیا بروم زخم هم بهبود پیدا نمی‏کند.

به علاوه مهم آن است که این موارد را حضرت در شرایط جنگ در میدان‏های جنگ و خطاب به فراریان از جنگ می‎فرمودند. این نکته نیز مهم است چون عده‎ای می‎ترسیدند که در جنگ حاضر شوند، حضرت می‏فرمودند: که فکر نکنید که اگر در جنگ شرکت نکنید جانتان در امان می‎ماند، می گوید زمان مرگ که فرا برسد چیزی مانع نیست، زمانی که مرگ فرا برسد هیچ تدبیری مانع آن نخواهد شد، بلکه انسان خود تدبیر مرگ خودش را می کند یعنی وقتش که برسد انسان به وقت خودش اسبابی را فراهم می‎کند که مرگ خودش را رقم  بزند، این مطلب مخصوصا با ملاحظه شرایطی که اشاره کردم که افرادی بودند که از ترس کشته شدن در جنگ حضور پیدا نمی‎کردند و یا شانه خالی می‎کردند، بیشتر معنا و مفهومش روشن می‎شود. حضرت با این بیان می‏خواست به آن‎ها بگوید که وقت اجل که برسد حتی اگر در جنگ هم نباشید از دنیا می‎روید. بنابراین این دو مورد نافی اختیار انسان نیست.

مورد سوم خطبه ۱۸۳: اشاره به همان مسئله مرگ دارد منتهی با یک بیانی فراگیرتر که هر چیزی اندازه‎ای دارد و هر اندازه‎ای هم یک مدت معینی دارد و هر مدتی هم مقرر شده است و معلوم است. درست است که ظاهر این بیان عمومیت دارد ولی اشاره به مرگ دارد یعنی وقت مرگ که فرا رسید، چاره ای از آن نیست نه اینکه معنایش این باشد که انسان در زندگی و کارهایش مجبور است.

مورد چهارم حکمت ۴۵۹: «يَغْلِبُ الْمِقْدَارُ عَلَى التَّقْدِيرِ، حَتَّى تَكُونَ الْآفَةُ فِي التَّدْبِيرِ.»

تقدیر الهی آنچنان بر تدبیر و محاسبات ما مسلط می‏شود که خود این تدبیر و محاسبه ما سبب آفت و مرگ می‎شود این هم باز ناظر به همان مسئله است، پس بخشی از آنچه که به عنوان مانع محتوایی درباره اعتبار نهج البلاغه مطرح شده و به نظر برخی تمایل به جبر از آن فهمیده می‎شود و با اختیار انسان منافات دارد، ملاحظه کردید که این‎ها مربوط به مسئله مرگ است و ربطی به زندگی و فعل انسان و اینکه این افعال از روی جبر است ندارد و عمدتا نیز اشاره به مسئله اجل حتمی و قطعی است و خطاب به کسانی است که به این بهانه از جنگ شانه خالی می‏کردند.

در مورد قضا و قدر هم ملاحظه کردید که ایشان به صراحت فرمودند که کانه قضا و قدر بر دو نوع است قضا و قدر حتمی که گریزی از آن نیست زیرا مرد شامی خطاب به حضرت از ایشان سوال کرد ما که به سمت شام می‎رویم اگر این خواست خدا باشد پس ما مأجور نیستیم این مسیری که می‎رویم به سوی شام، قضا و قدر الهی است. پس این برای ما ارزش و فضیلت نیست و اجری نمی‎بریم، حضرت فرمود: تو قضا و قدر حتمی را تصور کردی، یک قضا و  قدر حتمی داریم و یک غیر حتمی، حضرت فرمود:

« لَوْ كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ»؛ اگر اینچنین بود که رفتن ما و کارهای ما بر اساس قضا و قدر الهی و بدون اختیار ما بود لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ ، اصلا ثواب عقاب معنا نداشت، ثواب و پاداش به کسی می‏دهند که بتواند مخالفت کند و نکند، عقاب و مجازات برای کسی است که بتواند موافقت کند و نکند، این پاداش و عقاب در صورتی که انسان مجبور باشد باطل است.

«وَ سَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِيدُ.» اصلا وعده و عید امر لغوی می‎شود. اینکه خداوند به انسان بگوید ایها الناس هر شخصی که به دستور من عمل کند من وعده بهشت به او می‎دهم و هر کسی به دستورات من عمل نکند من او را عذاب می‏کنم. اگر کسی مجبور باشد بر موافقت و مخالفت و خود اراده و اختیار نداشته باشد اصلا وعده و وعید دادن ساقط می‎شود، این اصلا معنا ندارد که خدا وعده و وعید بدهد.

«إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْيِيراً وَ نَهَاهُمْ تَحْذِيراً»؛ خدواند تبارک و تعالی بندگانش را امر کرد تخییرا، دستور داد و آن‎ها مخیر کرد. اینکه دستور داد امر تکوینی نبود بلکه امر تشریعی بود، دستور داد و آن‎ها را مخیر کرد بین اینکه این کار را انجام دهند یا ترک کنند، و نَهَاهُمْ تَحْذِيراً اگر هم نهی کرد باز نهی او تکوینی نبود بلکه درواقع می‎خواست آن‎ها را برحذر دارد و بترساند و هشدار دهد ولی باز اختیار با خودشان بود.

«وَ كَلَّفَ يَسِيراً وَ لَمْ يُكَلِّفْ عَسِيراً» تکلیف را سخت نگرفت و آسان گرفت.

«وَ أَعْطَى عَلَى الْقَلِيلِ كَثِيراً» به کار کم، پاداش زیاد داد و اعطاء فراوان کرد.

«وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً وَ لَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً» حضرت می‏فرماید خداوند معصیت و نافرمانی نشد در حالیکه آن شخص مغلوب باشد یا مجبور باشد، یعنی کسی از روی جبر بدون اراده خدا را نافرمانی نکرده و نمی  کند وَ لَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً یعنی خداوند کسی را وادار به اطاعت نکرده است یعنی کسی اطاعتش به زور و جبر نبوده است.

« وَ لَمْ يُرْسِلِ الْأَنْبِيَاءَ لَعِباً وَ لَمْ يُنْزِلِ الْكُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً» خداوند انبیاء را از روی بازیچه و لعب و بیهوده و لغو ارسال نکرده است.

این شواهد محکم همه دلالت بر اختیار انسان دارد. اگر انسان اختیار نداشت خدا برای چه پیامبران را ارسال کند؟ اگر انسان مجبور بود صد وبیست و چهار هزار پیامبر را برای چه خدا فرستاد؟ این‏ها همه لغو می‏شد، اگر قرار بود برایش مقدر باشد، عمل کند وَ لَمْ يُنْزِلِ الْكُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً اگر اینچنین بود خداوند کتب آسمانی را فرو نمی‎فرستاد ،اگر  اینچنین بود اصلا انزال کتب همه عبث و بیهوده بود. این کتاب‎ها از انجیل، تورات، قرآن و زبور همه برای راهنمایی و هدایت انسان است. اگر قرار بود انسان‎ها بر منوال سایر موجودات تکوینی پیش بروند و اختیار نداشته باشند و مثل همه موجودات دیگر زندگی خودشان را سپری می‎کردند انزال این کتب معنا نداشت.

« وَ لَا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا؛ “ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ» اصلا خلق سماوات و زمین و آسمان و زمین همه باطل بود.

 بنابراین، این سخنان روشن در نهج البلاغه و غیر آن کاملا اثبات می‎کند که حضرت علی (علیه السلام) هیچ سخنی که دال بر سلب اختیار باشد نگفته است و این‎ مطالب شاهد بر خلاف آن چیزی است که برخی می‎گویند. آن‎ها در واقع می‏گویند در بعضی خطبه‎ها و حکمت‎ها شائبه جبرگرایی وجود دارد و این با عقاید شیعه و خود حضرت علی (علیه السلام) سازگار نیست. آن‏ها قبول دارند که حضرت علی (علیه السلام) به اختیار انسان معتقد است اما این‏ موارد را به عنوان اشکال بیان می کنند که ملاحظه کردید هیچ کدام دلالت بر جبر ندارند و مواردی که برخی گمان کردند دلالت بر جبر دارد در واقع اشاره به آن قضا و قدر حتمی و نوعا ناظر به مرگ است آن‏ هم مرگ و اجل حتمی نه مرگ و اجل معلق. لذا می‎توانیم این موارد را توجیه کنیم و همه آن‎ها قابل پاسخ است و دیگر کسی نمی‎تواند به این متن اشکال کند.

تا اینجا تقریبا دسته اول از موانعی که درباره اعتبار نهج البلاغه از نظر محتوایی ذکر کردیم تمام شد. البته بعضی از موانع دیگر وجود دارد. همانطور که قبلا گفتیم  موانع اعتبار نهج البلاغه دو دسته هستند، یک دسته مانع شکلی است و یک دسته مانع محتوایی، موانع شکلی را قبلا توضیح دادیم، اما در مورد موانع محتوایی هم عرض کردیم که موانع محتوایی دو دسته هستند:

دسته اول: آن کلمات و سخنانی است که با معتقدات شیعی و مذهبی ما سازگار نیست که سه نمونه را بیان کردیم:

اول: از بعضی مطالب نهج البلاغه عدم عصمت حضرت علی (علیه السلام) استفاده می‏شود که پاسخش را دادیم و دیدیم که این چنین نیست.

دوم: از بعضی از مطالب نهج البلاغه تمجید از خلیفه دوم یا مدح او استفاده می شود که ملاحظه فرمودید چنین چیزی نیست.

سوم: مسله جبر بود که با آموزه‏های مذهبی ما سازگاری ندارد.

البته در این میان بعضی از مطالب و مضامین دیگر وجود دارد که ممکن است بتوان آن‎ها را در این دسته جا داد، مثل اینکه در جایی حضرت از خودش سخن گفته و این بوی ستایش خویشتن و خودستایی می‏دهد که این با شأن و منزلت و جایگاه ائمه معصومین و اولیاء سازگار نیست که بیایند از خودشان تعریف کنند. از این موارد کم نیست که بالاخره توضیحات و توجیهاتی دارد که ما می‏توانیم آن‎ها را هم در این دسته قرار دهیم و هم در دسته دوم.

دسته دوم: مطالبی در نهج البلاغه گفته شده که پذیرفتنش مشکل است، صرف نظر از اینکه با عقاید مذهبی ما سازگار باشد یا نباشد، مثلا خودستایی فی نفسه چیزی است که پسندیده نیست، اصلا ما کاری نداریم که عقایدمان در مورد ائمه هدی چه باشد این فی نفسه با قطع نظر از آن جهت پسندیده نیست یا در مورد نقصان عقل در زنان یا تحقیر کردن دیگران یا مثلا جنیستی کردن فضائل و رذائل که اصلا جنس زن یک فضائل و رذائل مخصوص به خودش دارد و مرد هم یک فضائل و رذائل مخصوص به خود دارد.

به هر حال ما دسته اول موانع را به خصوص از زاویه مخالفت با برخی از معتقدات مذهبی و شیعی مطرح کردیم و معلوم شد که این‎ها مانعیت ندارند، دسته دوم آن موانعی است که در محتوای نهج البلاغه و برخی از مضامین نهج البلاغه وجود دارد، یعنی این‎ها فی نفسه و با قطع نظر از اعتقادات مذهبی مشکل دارند، این‎ها تقریبا ۴ مورد است:

  1. مسئله تحقیر برخی از افراد در نهج البلاغه.
  2. ستایش از خود.
  3. نقصان عقل در زنان.
  4. جنسیتی کردن فضائل و رذائل.

اینها مطالبی است که در جلسه بعد بررسی می‏کنیم.

«والحمدلله رب العالمین»