جلسه سی و دوم – موانع محتوایی اعتبار – دسته دوم: مانع اول (خودستایی) و بررسی آن

جلسه ۳۲ – PDF

جلسه سی و دوم

موانع محتوایی اعتبار – دسته دوم: مانع اول (خودستایی) و بررسی آن

۱۳۹۹/۰۲/۲۱

دسته دوم: مانع اول

یکی از موانع محتوایی اعتبار نهج البلاغه که در دسته دوم موانع جای می‎گیرد این است که در مواضعی از نهج البلاغه حضرت علی (علیه السلام) به ستایش از خود پرداخته‎اند و این امری است که نه قرآن و روایات آن را تایید می‎کنند و نه بین عقلاء امر پسندیده‎ای است. حال برخی از مواضعی که حضرت علی (علیه السلام) در آن خود را ستایش کرده است را اشارتا ذکر می‎کنم تا بعد ببینیم آیا توجیه و پاسخی برای این موارد می‎توانیم بیان کنیم یا خیر؟

حضرت علی (علیه السلام) در نهج البلاغه به وضوح به چند برتری در مورد خودش اشاره کرده؛ برتری در ایمان و عمل، برتری در علم، برتری در نسب، برتری در میدان جنگ، برتری از حیث قرب به پیامبر (صلی الله علیه  آله و السلم)، برتری در زهد، برتری در حکومت، لذا حداقل هفت محور عمده از برتری‎ها را حضرت برای خودشان بیان می‎کند.

  1. برتری در ایمان و عمل

وقتی می‎گوییم برتری حضرت علی (علیه السلام) در ایمان یعنی اولین کسی که به خدا ایمان آورده، علی (ع) اولین کسی است که به پیامبر (صلی الله علیه  آله و سلم) ایمان آورده است.

حضرت علی در خطبه ۳۷ نهج البلاغه می‎فرماید: «… أَ تَرَانِي أَكْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) ، وَ اللَّهِ لَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ … »؛ شما گمان می کنید که من به خدا و رسول خدا دروغ می‎بندم، والله من اولین کسی  هستم که او را تصدیق کرد و ایمان آورد و باور کرد که او رسول و فرستاده خداست.

یا در خطبه ۷۱ می‎فرماید: « … فَعَلَى مَنْ أَكْذِبُ؟ أَعَلَى اللَّهِ؟ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ، أَمْ عَلَى نَبِيِّهِ؟ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ …»؛ من به چه کسی دروغ ببندم؟ به خدا؟ من اولین کسی هستم که در بین شما به او ایمان آوردم و اگر هم منظور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است که من اولین کسی هستم که او را تصدیق کرد، در این خطبه حضرت خودش را به عنوان اولین ایمان آوردنده به خدا معرفی می‎کند.

حضرت همچنین در خطبه ۱۳۱ نهج البلاغه می‏فرماید: «… لَمْ يَسْبِقْنِي إِلَّا رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) بِالصَّلَاةِ.»؛ هیچ کس در نماز بر من سبقت نگرفت مگر رسول خدا.

حضرت علی (علیه السلام) در مورد عمل هم این  برتری را برای خودش ذکر کرده اولین کسی است که بعد از پیامبر (صلی الله علیه  آله و السلم) نماز خوانده است، در این گفتار بالاخره یک نحوه خود ستایی دیده می‎شود.

  1. برتری علمی

از نظر برتری علمی در خطبه ۳ نهج البلاغه حضرت می‎فرماید: «أَمَا وَ اللَّهِ …، يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ…»؛ یعنی علم و دانش همچون سیل از من سرازیر می‎شود و پرنده اندیشه به بلندای جایگاه و منزلت من نمی‎رسد. اینکه حضرت می‎فرماید: دانش همچون سیل از من سرازیر می‎شود یعنی من جوشش علمی دارم.

یا در جایی دیگر حضرت اشاره به علم خودش به گذشته و آینده می‎کنند، به تعبیر دیگر ایشان علم غیب را ادعا می‎کند حضرت در خطبه ۱۷۵ نهج البلاغه می‎فرماید: «وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ، وَ لَكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) …»؛ به خدا قسم اگر بخواهم به هر یک از شما می‏توانم خبر دهم که از کجا آمده و به کجا می‎رود و همه کارها و امورش چه خواهد شد اما می‏ترسم که درباره من گرفتار غلو شوید و من را بر رسول خدا ترجیح دهید. این سخنان دلالت بر برتری علمی و ادعای اشراف به غیب هم دارد.

  1. برتری در حکومت

حضرت در خطبه ۳ نهج البلاغه می‎فرماید: «أَمَا وَ اللَّهِ … وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى … »؛ یعنی جایگاه من در خلافت چون محور سنگ آسیاب به آسیاب است، یعنی قوام خلافت به من است و برتری خود در این جایگاه را نسبت به سایرین بیان می‏کند.

  1. برتری در نسبت

در مواضع مختلف حضرت نسب خودش را بر افراد متعددی برتری داده است از جمله ایشان در خطبه ۱۶۲ نهج البلاغه می‏فرماید: «وَ نَحْنُ الْأَعْلَوْنَ نَسَباً وَ الْأَشَدُّونَ بِالرَّسُولِ (صلی الله علیه وآله)»؛ یعنی ما از نظر نسب والاتر و برتریم و از نظر پیوند با رسول خدا محکم تریم.

نظیر همین مطلب را در نامه‏ای به معاویه نوشته و به صراحت بیان کرده‎ است، حضرت در نامه ۱۷ نهج البلاغه می‏فرماید: « … وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ، فَكَذَلِكَ نَحْنُ وَ لَكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهَاشِمٍ وَ لَا حَرْبٌ كَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ لَا أَبُو سُفْيَانَ كَأَبِي طَالِبٍ وَ لَا الْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَ لَا الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ … »؛ اینکه گفتی ما فرزندان عبد منافیم صحیح است، اما نه امیه مانند هاشم است و نه حرب مثل عبدالمطلب و نه ابوسفیان مانند ابوطالب و نه  مهاجر  الی الله همچون اسیر آزاد شده و نه فرزند اصل و نسب دار چون فرزند منسوب به پدر است. این دیگر اوج ادعای برتری از حیث نسب است.

  1. برتری از حیث قرب به پیامبر(ص)

در مواضع متعددی توسط حضرت علی (علیه السلام) این برتری بیان شده است، حضرت در خطبه ۱۹۲ نهج البلاغه می‏فرماید: « وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ وَ الْمَنْزِلَةِ الْخَصِيصَةِ، وَضَعَنِي فِي [حَجْرِهِ‏] حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلَدٌ [وَلِيدٌ] يَضُمُّنِي إِلَى صَدْرِهِ وَ يَكْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ وَ يُمِسُّنِي جَسَدَهُ وَ يُشِمُّنِي عَرْفَهُ وَ كَانَ يَمْضَغُ الشَّيْ‏ءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ، وَ مَا وَجَدَ لِي كَذْبَةً فِي قَوْلٍ وَ لَا خَطْلَةً فِي فِعْلٍ، وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ (صلی الله علیه وآله) مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ، وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ، يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً وَ يَأْمُرُنِي بِالاقْتِدَاءِ بِهِ، وَ لَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَ لَا يَرَاهُ غَيْرِي، وَ لَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي الْإِسْلَامِ غَيْرَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَ خَدِيجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا، أَرَى نُورَ الْوَحْيِ وَ الرِّسَالَةِ وَ أَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ (صلی الله علیه وآله)، فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ هَذَا الشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ، إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى، إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَ لَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ، وَ إِنَّكَ لَعَلَى خَيْرٍ.»؛ شما از منزلت من نزد رسول الله آگاه هستيد، هم از جهت خويشاوندى و هم از جهت حرمت خاصى كه براى من مى شناخت. من خردسال بودم كه مرا در كنار خود مى نشاند و بر سينه خود مى چسباند و در بستر خود مى خوابانيد و تن من به تن خود مى ساييد و بوى خوش خود را به مشام من مى رسانيد. گاه چيزى را مى جويد و در دهان من مى نهاد. او هرگز نه دروغى را از من شنيد و نه در رفتارم خطايى ديد. از آن زمان كه رسول الله (صلى الله عليه و آله) از شير باز گرفته شد، خداوند، بزرگترين ملك خود را شب و روز همنشين او ساخت تا او را به راه بزرگواريها و خصال و اخلاق نيكو برد. من همواره، چون بچه شترى كه در پى مادر رود در پى او مى رفتم و او هر روز يكى از صفات پسنديده اش را بر من آشكار مى نمود و مرا مى فرمود كه بدان اقتدا كنم. هر سال در غار حراء، زمانى چند خلوت مى گزيد. من او را مى ديدم و جز من كسى نمى ديد. روزگارى جز خانه اى كه رسول الله (ص) و خديجه و من در آن مى زيستيم، اسلام را ديگر خانه اى نبود. نور وحى و رسالت را به چشم مى ديدم و بوى نبوت را مى شنيدم. هنگامى كه وحى نازل مى شد صداى ناله شيطان را مى شنيدم. مى پرسيدم يا رسول الله، اين صداى چيست مى گفت كه صداى شيطان است، از اين كه او را بپرستند، نوميد شده است. تو هم مى شنوى، هر چه من مى شنوم و مى بينى آنچه من مى بينم، جز آنكه تو پيامبر نيستى ولى تو وزير منى، تو به راه خير مى روى. کانه هیچ کس با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین نسبتی نداشت.

  1. برتری در میدان جنگ

حضرت گاهی از شجاعت های خود در میدان جنگ به صراحت یاد کرده است. ایشان در خطبه ۲۷ نهج البلاغه می فرماید: «حَتّى لَقَدْ قالَتْ قُرَيْشٌ:اِنَّ ابْنَ اَبى طالِب رَجُلٌ شُجاعٌ وَلكِنْ لاعِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ. لِلّهِ اَبُوهُمْ!وَ هَلْ اَحَدٌ مِنْهُمْ اَشَدُّ لَها مِراساً، وَ اَقْدَمُ فيها مَقاماً مِنِّى؟ لَقَدْنَهَضْتُ فيها وَ ما بَلَغْتُ الْعِشْرينَ، وَها اَنَا ذا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّينَ، وَلكِنْ لا رَأْىَ لِمَنْ لايُطاعُ.»؛ هیچ یک از آن‏ها آیا تجربه من را در جنگ داشته‎اند و آیا از من در جنگ پیش قدم تر بودند. هنوز به سن بیست سالگی نرسیده بودم که آماده جنگ شدم اکنون که عمرم از شصت گذشته است هیچ کدام از شما برتر از من درمیدان جنگ نبودید و در جنگ حضور نداشتید.

  1. برتری در زهد

گاهی حضرت از زهد خود مطالبی را بیان کرده است. هضم بیان برتری در زهد مقداری مشکل‎تر است زیرا برتری در علم و میدان جنگ و نسب و قرب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از چیزهایی است که دیگران هم می‏توانند ببینند و برایشان عینی باشد. در مورد زهد و بی‎اعتنایی دنیا نیز حضرت در نامه ۴۵ نهج البلاغه می‎فرماید: « اَلا وَ اِنَّ اِمامَكُمْ قَدِ اكْتَفى مِنْ دُنياهُ بِطِمْرَيْهِ، وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ.»؛ آگاه باش امام شما از تمام دنیایش به دو جامه کهنه، و از خوراکش به دو قرص نان قناعت نموده. سپس خطاب به آن‎ها می‎گوید: شما با این روش نمی‎توانید با من  همراهی کنید و سازگار باشید.

ناسازگاری خودستایی با معارف دینی

پس در موضوعات مختلف به مناسبت‏های مختلف حضرت به ستایش خود پرداخته و مطالبی رادر مورد خودش بیان کرده است، این در حالی است که فی نفسه می‏دانیم این امر پسندیده‎ای نیست، یعنی هم در قرآن و هم در روایات وارده از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و هم روایاتی که از خود حضرت علی (علیه السلام) در این‏باره بیان شده است، حاکی از این است که خودستایی و قبیح شمرده شده است.

  1. خداوند متعال در قرآن نهی از تزکیه خویش کرده « فَلا تُزَکوا أَنْفُسَکمْ»[۱]؛ خودتان را تزکیه نکنید.
  2. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد خود ستایی می‏فرماید: «مَن قالَ انّی خَیرُ النّاسِفَهُوَمِن شَرِّ النّاسِ »[۲]، هر کسی بگوید من بهترین مردمم، بدترین مردم است.
  3. خود حضرت علی (علیه السلام) نیز این را رد کرده و در نامه ۲۸ نهج البلاغه می‎فرماید: «وَ لَوْلا ما نَهَى اللّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْكِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ لَذَكَرَ ذاكِرٌ فَضائِلَ جَمَّةً»؛ اگر نبود نهی خدا از ستایش خویشتن من فضائل زیادی را برای خودم می‎گفتم.
  4. ستایش از خویشتن و تعریف خود نزد همه عقلاء عالم فی نفسه امری قبیح و مذموم است. به طور کلی خوب نیست که کسی از خودش تعریف و تمجید کند، اما مع ذلک می‎بینیم که حضرت علی (علیه السلام) با این شدت در این هفت مسئله مهم برتری خودش را به صراحت بیان کرده است.

بررسی مانع اول ( از دسته دوم)

پاسخی که اجمالا از این مانع می‎توانیم ذکر کنیم این است که بدون تردید ستایش از خویشتن، تعریف کردن از خود، برتر دانستن خود نسبت به دیگران و اظهار برتری در مقابل دیگران و این قیاس‏ها و مقایسه‏ها بین خویشتن و دیگران امر پسندیده‏ای نیست یعنی هم فطرت بشر از رخ نمایی و برتر دانستن و تفاخر متنفر و منزجر است و هم در بین پیروان ادیان و کتابهای آسمانی و دین مبین اسلام مذموم دانسته شده است، در این تردیدی نیست. اما گاهی از اوقات ذکر این صفات و ویژگی‏ها به دلائل دیگری لازم می‎شود، به عبارت دیگر اگر کسی از خودش تعریف کند و هدف او ارضای تمایلات نفسانی باشد و اینکه بخواهد بر اساس هوا و هوس و آن خصلت‏های شیطانی یعنی تکبر و غرور، تفوق طلبی بردیگران و خود بزرگ بینی وخود بینی و برای منافع شخصی این کار را کند، قطعا ناپسند است، اما اگر کسی به دلائل دیگری غیر از این‎ها، اقدام به بیان بعضی از این امور کند، نه تنها  اشکالی ندارد بلکه چه بسا لازم باشد. حال آن دواعی دیگری که می‏تواند به واسطه آن دواعی انسان این کار را انجام دهد چیست؟ اینجا وجوه و احتمالات مختلفی می‏توان بیان کرد و چه بسا این‏ها همه با هم در جایی مجتمع شوند:

  1. یادآوری نعمت: یادآوری نعمت آموزنده است، هم برای خود انسان هم برای دیگران، خداوند در قرآن می‎فرماید: « و أمّابِنِعْمَةِ رَبِّكَ فحَدِّثْ »[۳] این مطلبی سازنده است، انسان نعمت خدا را یادآوری کند این سازنده است این را به عنوان نعمت‎های خدا یادآوری کند، برای دیگران بیان کند، عرض کردم هر کسی بیشتر از دیگران به انگیزه‎های خودش واقف است، اگر کسی بعضی از این امور را برای دیگران نقل کند از باب ذکر نعمت که امر به بازگو شدن آن شده نه تنها مانعی ندارد بلکه رجحان نیز دارد.
  2. دفاع از حق و حاکمیت الهی: اگر حضرت در مواضعی از برتری خود از حیث نسب و علمی و قرب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و احق بودن نسبت به حکومت و زهد و امور دیگر سخن می‎گوید، برای این است که می‏خواهد از حق مردم و حق خودش دفاع کند و اینکه حاکمیت مورد نظر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تبیین کند، زیرا وقتی او را از حقش که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان رسول خدا معین کرده بود محروم شد، باید از فضائل و ویژگی‏های خودش می‏گفت تا این حق معلوم شود. پس بیان این‎ موارد نه بیان برتری‎های یک شخص بلکه بیان برتری‏های آن عنوان و شخصیت است، ولی خدا، خلیفه رسول خدا، اینکه به هر حال می‏خواهد بگوید: اگر من این‎ها را برای خودم نقل می‎کنم برای این است که از حق و حقیقت دفاع کنم و اینکه به مردم اعلام کنم که اگر رسول خدا من را به عنوان جانشین خود معرفی کرد، نه به عنوان اینکه داماد او یا پسر عموی او هستم، بلکه به عنوان اینکه این ویژگی‏ها در من بود، در واقع می‎خواهد به مردم اعلام کند این اعلام از طرف رسول خدا برای حاکمیت ارزشها و فضیلت‏ها است نه حاکمیت شخص و فرد که به دنبال مطامع و اغراض شخصی خودش باشد.
  3. مقابله با بدعت و انحراف وتحریف: در آن ایام تلاش های زیادی می‏شد که شخصیت حضرت علی (علیه السلام) را در دید و ذهن مردم تحریف کنند، انحراف ایجاد کنند. شواهد زیادی نیز مخصوصا در تاریخ می‏بینیم، از همان اوائل، مخصوصا در زمان بنی امیه شدت گرفت و معاویه خیلی در این جهت تلاش می‏کرد. حضرت ناچار بود از خودش این مطالب را بگوید تا آیندگان و نسل‏های بعدی گرفتار خطا نشوند، یعنی تلاش برای تصحیح دیدگاه‏های مردم، مقابله با بدعت‏ها و تحریف‏ها، این انگیزه بسیار مهمی است، اگر کسی مظلوم واقع شود و به او هجمه کنند و حقایق را قلب کنند او ناچار است در زمان‏هایی برای جلوگیری از بدعت و انحراف و تحریف، این مطالب را بیان کند.
  4. هدایت مردم: اینکه ایشان می‏گوید امام شما مثلا به به دو جامه کهنه و دو قرص نان اکتفا می‎کند در واقع می‏خواهد بگوید: امام جامعه باید اینگونه باشد، اینجا بحث شخص مطرح نیست، روشنگری و دادن معیار و میزان به مردم است، یا اگر می‎گوید: من نسبم اینچنین است یا علمم آنچنان است یا بر حکومت سزاوارترم نسبت به دیگران، در واقع می‏خواهد برای مردم روشنگری کند و غیر مستقیم به مردم بفهماند که چه کسانی بر شما مسلطند، در حالیکه چه کسانی باید بر شما حاکم باشند. یعنی بیشترین مطلبی که مدنظر حضرت علی (علیه السلام) بود بیان کاستی‏ها و اشکالات حاکمان بود، منتهی گاهی این را به نحو ایجابی و اثباتی نسبت به خودش می‎فرمود تا مردم این مقایسه را بکنند و خود به خود به ضعف‎های دیگران پی ببرند و گاهی نیز در مواقعی مثل نامه‎هایی که به معاویه نوشتند خیلی صریح به ضعف‏های شخصیتی‎های او اشاره شده،

لذا برای کسی مثل حضرت علی (علیه السلام) اشاره به این اوصاف در مورد خودش نه برای خودستایی و هوای نفس و ارضای خواسته‏های نفسانی نیست، بلکه با این اهداف صورت گرفته این‎ها نه تنها محمل مناسبی است برای این ستایش‏ها بلکه بالاتر از رجحان، اصلا لزوم این ستایش‏ها را اثبات می‎کند. لذا مجموعا به نظر می‎رسد این امر نیز نمی‎تواند مانعی در مقابل اعتبار نهج البلاغه باشد.

«والحمدلله رب العالمین»

[۱] سوره نجم، آیه ۳۲.

[۲] نوادر، راوندی، ص ۱۰۷.

[۳] سوره ضحی، آیه ۱۱.