جلسه پانزدهم-آیه۲۶_ اضلال جزایی در روایات_ عدم دلالت آیه بر جبر

دانلود-جلسه پانزدهم-PDF

جلسه پانزدهم
آیه۲۶_ اضلال جزایی در روایات_ عدم دلالت آیه بر جبر
۱۰/۰۹/۱۳۹۷

  خلاصه جلسه قبل
بحث در آیه ۲۶ سوره بقرۀ بود. آخرین بخشی که دراین آیه مورد تعرض قرار گرفت، مسئله هدایت و اضلال مؤمنان و کافران بود. عرض کردیم هدایت، هم ابتدایی دارد و هم جزایی، ولی اضلال فقط، اضلال جزایی است و اضلال ابتدایی نداریم که خداوند کسی را ابتدائاً اضلال کند. و آنچه که از اضلال به خداوند نسبت داده می‎شود در آیات قرآن، همه از نوع اضلال جزایی و کیفری است.
اضلال جزایی در روایات
این مسئله در روایات هم بیان شده است. یعنی با استفاده از روایات هم می‎توانیم این مطلبی که گفته شد را تأیید کنیم.
روایت اول
از جمله روایتی از امیرالمؤمنین که می‌فرماید: « و اما المتشابه من القرآن فهو الذی انحرف منه متفق اللفظ مختلف المعنی مثل قوله عزوجل: (یضل الله من یشاء و یهدی من یشاء) فنسب الضلاله الی نفسه فی هذا الموضع و هذا ضلالهم عن طریق الجنه بفعلهم» یعنی متشابهات قرآن آن چیزی است که از نظر لفظی ممکن است یک ظاهری داشته باشد که یک معنای متفاهم عرفی از آن لفظ باشد؛ اما از نظر معنایی مختلف است، لفظ می‎تواند متضمن چند معنا باشد و این متشابهات، مهم است که چگونه تفسیر شود. سپس این آیه را ذکر می‎کند که می‌فرماید خداوند ضلالت را در این موضع به خودش نسبت داد در حالی که معنای ضلالت این است«و هذا ضلالهم عن طریق الجنه»، ضلالت این است که از راهی که بسوی سعادت ختم می‎شود گمراه می‎شوند اما آن چیزی که باعث این گمراه می‎شود فعل آن‎هاست. یعنی اول این‎ها منحرف شده‌اند، آنگاه جزا و کیفر انحراف و فسق و کفر آن‎ها، ضلالت از ناحیه خداست. یعنی اضلال خداوند در واقع عبارت است از کیفری که در نتیجه سوء رفتار آن‎ها متوجه آنان می‎شود و البته این معنای ایجابی ندارد، بلکه معنای سلبی دارد. به این معنا که خداوند آن‎ها را به حال خودشان وا می‌گذارد، آن‎ها را رها می‎کند، آن‎ها را از عنایات و فیوض خودش محروم می‎کند و این رها کردن باعث می‎شود که این‎ها از طریق جنت گمراه شود. در حالی که در هدایت وقتی مهدی واقع می‎شوند و تحت تأثیر هدایت ابتدایی خداوند ایمان می آورند و اهل عمل صالح می‎شوند، خداوند پاداش این قرار گرفتن در مسیر هدایت را، یک هدایت دیگری قرار می‌دهد که عبارت است ایصال إلی المطلوب، یعنی در معیت خداوند به مطلوب واصل می‎شوند، خداوند آن‎ها را به مقصود می‌رساند.
«فمعنی الضلاله علی وجوه: فمنه ما هو محمود و منه ما هو مذموم و منه ما لیس بمحمود و لا مذموم و منه ضلال النسیان.» پس ضلالت معنایش سه وجه دارد، یکی آن گمراهی که پسندیده است، دوم آن گمراهی که ناپسند است، و سوم آن گمراهی که نه محمود است و نه مذموم. این قسم سوم، گمراهی است که در اثر فراموشی بر انسان حاصل می‎شود، وقتی انسان فراموش می‎کند حق را، این خود به خود گمراه می‎شود. گاهی این فراموشی ناشی از نسیان است، ولی گاهی ناشی از یک فسق و گمراهی اولی است. منشاء نسیان و فراموشی گاهی توجه به عالم کثرت است، یعنی این آمیختگی‌ای که انسان با عالم ماده و طبیعت دارد، هرچه آمیختگی بیشتر باشد، قهراً نسیان انسان از حق بیشتر می‎شود، این نه محمود است و نه مذموم، مثل نسیانی که از توجه به غذا خوردن، خوابیدن و کارهایی که مباح است ناشی می‌شود. این نسیانی که از این راه ها حاصل می‎شود، قهراً یک ضلالت و یک گمراهی است، ولی نه محمود است و نه مذموم، البته اگر نباشد بهتر است ولی نمی‎توانیم بگوییم…. این ضلالت خودش یک ضلالت کیفری است ویا منشاء یک ضلالت کیفری می‎شود.
«فالضلال المحمود هو المنسوب الی الله تعالی….»، ضلالتی که محمود است و پسندیده است، به خداوند نسبت داده می‎شود.
 «فهذا معنی الضلال المنسوب الیه تعالی لانه اقام لهم الامام الهادی لمّا جاء به المنذر فخالفوه و صرفوا عنه بعد ان اقرّوا بفرض طاعته و ما بیّن لهم ما یاخذون و ما یذررون فخالفوه، ضلوا»، ضلالی که به خدا نسبت داده می‎شود، محمود است چون این کیفر عمل خود شخص است. پس معنای ضلالت و گمراهی که به خدا نسبت داده می‎شود این است که خداوند راهنما و هدایت کننده را برای این‎ها قرار داد، بعد که منذر و انذار کننده آمد این‎ها مخالفت کردند و از آن روی برگرداندند. یعنی ابتدا هدایت الهی را قبول کردند و به انذار منذر توجه کردند، تحت هدایت و هدایت پیشوایان قرار گرفتند و پذیرفتند اطاعت الهی را، اما بعد از آنکه این امور برای آن‎ها بیان شد، مخالفت کردند با آن و گمراه شدند. این می‎شود همان ضلالت جزایی، گمراهی‌ای که بعنوان کیفر و جزاء عمل منحرفان و کفار و فاسقان، خداوند برای آن‎ها قرار داده است. این نتیجه عمل خود آن‎هاست.
«و ما یضلّ به إلّا الفاسقین»، منشاء این ضلالت را فسق خود این‎ها قرار داد و عرض کردیم که این نتیجه عمل این‎ها است و خداوند ابتدائاً کسی را گمراه نمی‎کند.
آنچه که ما در جلسه گذشته گفتیم و تأکید بر آن شد، دقیقاً مضمون روایاتی است که در این رابطه وارد شده.
روایت دوم
روایت امام صادق در ذیل این آیه که می‌فرماید: « عن الصادق (علیه السلام) فی قوله تعالی: «ان الله لا یستحیی ان یضرب… یضل به کثیرا ویهدی به کثیرا» ان هذا القول من الله ردّ علی من زعم ان الله تبارک یضل العباد ثم یعذبهم علی ضلالتهم».
این قول از ناحیه خداوند ردّ بر کسی است که گمان می‎کند که خداوند بندگان را ابتدا گمراه می‎کند، و بعد آن‎ها را بخاطر این گمراهی عذاب می‎کند. این در واقع ردّ جبریه است. اشاره خواهیم کرد که از موضوعات مورد بحث مخصوصاً در دوران امام صادق همین قول به جبر بوده. فرقه جبریه در واقع اساس اعتقادشان همین بود، امام صادق دارد اشاره به آن فرقه می‎کند و آن‎ها دقیقاً همین را معتقدند که آن‎هایی که هدایت می‎شوند، طبق اراده الهی است و هیچ نقش و اختیاری در این مسیر ندارند و آن‎هایی هم که گمراه می‎شوند بخاطر این است که خداوند چنین مقدر کرده و سرنوشت آن‎ها این بوده است. لذا در این بخش آن‎ها گمان کردند که خدا بندگان را گمراه می‎کند، بعد به همین خاطر آن‎ها را هم عذاب می‎کند، یعنی عذاب و جهنم و بهشت همه از اختیار ما خارج است و سرنوشت محتوم انسان ها است که بهشتی یا جهنمی شوند و خوشان هم هیچ نقشی ندارند.
روایت سوم
روایت دیگر در درّ المنثور وارد شده است، « عن ابن مسعود وناس من الصحابه فی قوله (یضل به کثیرا) یعنی المنافقین (ویهدی به کثیرا)»، یعنی بوسیله قرآن عده زیادی گمراه می‎شوند که منظور همان منافقین است، (ویهدی به کثیرا) و بسیاری هم هدایت می‎شوند که منظور مؤمنین است، «(و ما یضل به الا الفاسقین) قال: هم المنافقون»،  آنوقت آن‎هایی که گمراه می‎شوند به دلیل فسقشان است، در اینجا اشاره به علت گمراهی شده است که علت گمراهی فسق آنها می‌باشد، منظور از «فاسقین» در اینجا «فاسقین من المؤمنین» نیست، فسق در اینجا اعم از فسق عملی می‌باشد. یعنی فسق اعتقادی و عملی، قبل از آن  تقسیم کرده است مردم را که به سبب این کلام و به سبب این مثلهایی که خدا زده است گروه کثیری گمراه و گروه کثیری هدایت می‌شوند، آنوقت آنهایی که گمراه می‌شوند به دلیل فسق آنها است، این همان دلیل اضلال کیفری و جزایی است که عرض کردیم. به وضوح این بخش از آیه دلالت دارد بر اینکه اضلال هر چند به خداوند نسبت داده می‎شود ولی معنایش این نیست که از ابتدا خداوند بندگانش را اضلال کند، بلکه این اضلال کیفر روی گرداندن آن‎ها از کلام خدا و کتاب خدا و مثال خدا و دین خدا و هدایت است. وقتی خودشان از این روی می‌گردانند، نتیجه‌اش این است که خدا این‎ها را رها می‎کند و وقتی که رها کند، این مساوی است با گمراهی و تحیّر و از دست دادن جهت مسیر بسوی مقصود و مطلوب.
روایت چهارم
روایت چهارم:« عن العسکری (علیه السلام): (یضل به کثیرا ویهدی به کثیرا) یقول الذین کفروا: ان الله یضل بهذا المثل کثیرا ویهدی به کثیرا، ای فلا معنی للمثل لانه و ان نفع به من یهدیه فهو یضر به من یضله به، فرد الله تعالی علیهم قیلهم فقال: (و ما یضل به الا الفاسقین)»  ؛ امام عسگری در ذیل این بخش از آیه فرموده‌اند اینکه گفته شده «یضلّ به کثیراً و یهدی به کثیراً»، این قول کفار است. اگر خاطرتان باشد در اینکه این مقول قول چه کسی است سه احتمال دادیم، یک احتمال اینکه هر دو قول خداوند است، یک احتمال اینکه هر دو قول کفار است، یک احتمال اینکه اولی قول کفار است و دومی سخن خداوند است. طبق این روایت این مجموع قول کفّار است که می‎گویند خداوند با این مثال‌هایش جمع کثیری را گمراه می‎کند و عده زیادی را هم هدایت می‎کند. منظور از القاء این سخن چیست؟ می‌خواهند بگویند«ای فلا معنی للمثل»، وجهی ندارد که خداوند مثال بزند چون درست است این مثال‌ها عده‌ای را هدایت می‎کند، اما در کنارش یک جمع بسیاری هم گمراه می‎شوند، فلسفه اینکه این جمله از کفار بیان شده و به آن‎ها نسبت داده شده این است، یعنی کأنّ می‌خواهند به خداوند عرض کنند که: بله، این مثال‌هایی که خداوند می‌زند، این‎ها بی فایده هم نیست و نفع هم دارد و برای جمع بسیاری باعث هدایت می‎شود، اما در کنار آن جمع زیادی هم گمراه می‎شوند و لذا نمی ارزد که خداوند این مثال ها را بزند چون یک خسارتی از این پدید می آید و آنهم گمراهی جمع بسیاری است.
اما خداوند در پاسخ و در مقام ردّ این جماعت می‌فرماید:« و ما یضل به الا الفاسقین» که شما نترسید و نگران نباشید، کسی با این مثال‌ها ابتدائاً گمراه نمی‎شود؛ کسانی با این مثال‌ها گمراه می‎شوند که فسق دارند، یعنی منافقین. پس این گمراهی در واقع نتیجه عمل و رفتار خود آن‎هاست. چون منافق‌اند و فاسد، این سبب گمراهی آنان می‎شود، این یعنی همان اضلال کیفری و جزایی.
پس اضلال هیچگاه ابتدائاً به خدا منسوب نمی‎شود، چون محال است و این با حق مطلق سازگار نیست. این غیر معقول است که انسان را بسوی غیر حق سوق دهد. این با مقام کمال ذات الهی سازگار نیست. اما این منافات ندارد با اینکه کسی که خودش را از هدایت الهی محروم کرده و با دعوت خداوند مخالف کرده و طاعت الهی را نادیده گرفته، گرفتار عذابی شود. عذاب شخص در دنیا گمراهی است که ناشی از عمل و رفتار و اخلاق رذیله خودش است و در حقیقت کیفر و جزای او محسوب می‎شود.
این تقریبا نکات مهمی بود که در آیه ۲۶ لازم بود مطرح شود.
آیه ۲۶ و مسئله جبر 
همانطور که عرض کردم، در اینجا برخی به استناد این آیه راه جبر را پیش گرفتند و این آیه را از آیاتی که دلالت بر عقیده جبریه می‎کند، قلمداد کردند. مثلا مثل فخر رازی و برخی دیگر به همین آیه استناد کردند و به نوعی مسئله جبر را پذیرفتند، لکن با این توضیحاتی که ما تا اینجا دادیم، معلوم شد که این از اساس با عقیده جبریه سازگار نیست. همه انسان‌ها به غیر از هدایت تکوینی که شامل‌شان هست و البته شامل موجودات دیگر غیر از انسان هم می‎شود، از هدایت تشریعی بهره‌مندند؛ «إنّا هدیناه السبیل، إمّا شاکراً و إمّا کفوراً». یعنی همه انسان‌ها را در بر می‌گیرد. هدایت تشریعی عام است، این هدایت ابتدایی همه را در بر می‌گیرد. منتهی این هدایت ابتدایی تشریعی در برخی اثر دارد و در برخی تأثیر ندارد. اینکه چه عواملی باعث می‎شود که این هدایت بی‌تأثیر شود، بماند.
بنده اجمالاً قبلاً هم توضیح دادم آنچه که از عومل مختلف تأثیر دارد در اینکه انسان به سمت و سوی نادرست و غیر حق حرکت کند، عمدتاً جنبه مقتضی پیدا می‎کند، یعنی مثلاً عامل وراثت، عامل تربیت، خصوصیات والدین، جامعه و غیره، این‎ها همه مقتضی شقاوت در شخص را ایجاد می‎کند، نه اینکه تمام العلّۀ باشد. کسی که مثلاً اجدادش به طرق نا مشروع تحصیل مال کردند و از این مال فرزندی متولد شده، کشش به سمت شقاوت در او قوی‌تر است، اما در وجود همین شخص ندای فطرت و هدایت عقل، موجود است، بعلاوه دین و هادیان و ائمه هم از بیرون او را راهنمایی می‎کنند. لذا با کمک این عوامل درونی و نقشه راه بیرونی می‎تواند در برابر آن اقتضاء مانع ایجاد کند هر چند که مشکل است. کسی که در یک محیط عقلانی، دینی، اخلاقی تربیت می‎شود، مقتضی برای رفتن بسوی انحراف در او ضعیف‌تر است تا کسی که در یک شرایط مستعد برای انحراف زندگی می‎کند. اما در هر صورت جبر نیست، یعنی اینطور نیست که کسی مثلا از راه زنا متولد شد، این دیگر به هیچ وجه روی سعادت را نبیند یا پدر مادر خلاف کاری که همه مالشان از راه حرام تحصیل شده، مقتضی برای خیر و سعادت در فرزند آنان ضعیف‌تر است، یا مقتضی به سمت شرّ در او قوی‌تر است ولی در عین حال با آن نکاتی که گفته شد می‎تواند مانع در برابر آن‎ها ایجاد کند.
پس در مجموع به هیچ وجه از این آیه، جبر استفاده نمی‎شود و عرض کردم که فسق و نفاق و کفر اشخاص هم در عین حال بر اساس جبر نیست، این‎ها عوامل مختلفی دارد و اختیار همیشه به عنوان یک ابزار در دسترس انسان است که بر اساس آن راه صحیح را انتخاب کند. چند نکته مفید در این رابطه هم مرحوم علامه گفته که اشاره خواهیم کرد.
سوال:
استاد: ما که نمی‎گوییم هر کسی که منحرف است…. مثلا پسر نوح که پدرش پیامبر بود، اما چرا آنطور شد؟ این عوامل مختلف دارد. ما نمی‎توانیم همه این مشکلات را در یک عامل خلاصه کنیم؛ خیلی از امور در این مسئله دخالت دارد، بسیاری از افراد بودند که خیلی هم خوب بودند اما بر اساس ضعف نفسانی خودشان در مقابل این وسوسه‌ها لرزیند و لغزیدند. اتفاقا این خود دلیل اختیار است، گاهی همه شرائط برای انسان فراهم است که راه سعادت را طی کند ولی جاذبه‌های دنیا و وسوسه‌های شیطانی او را به این سمت سوق می‌دهد. از طرفی هم داریم کسانی را که حتی ممکن است پدر و مادرشان رو به قبله هم نایستاده باشند اما این‎ها در رابطه با حق الناس و حقوق مردم نهایت مراعات را می‎کنند و حق کسی را ضایع نمی‎کنند. این به هر حال به عوامل مختلف بستگی دارد و عمده پیام این آیه این است که هیچ کس مجبور به شقاوت و انحراف نیست و خداوند هیچ کس را ابتدائاً گمراه نمی‎کند و هر آنچه که از گمراهی به خدا نسبت داده می‎شود در واقع اضلال جزایی و کیفری است.