جلسه هشتاد و چهارم-اشکال امام(ره) به مشهور در مورد شرطیت علم و قدرت

دانلود-جلسه هشتاد و چهارم-PDF

جلسه هشتاد و چهارم

اشکال امام(ره) به مشهور در مورد شرطیت علم و قدرت

۱۳۹۰/۰۱/۲۲

خلاصه جلسه گذشته

بحث ما رسید به نظر مشهور درباره شرطیت علم و قدرت در تکلیف، گفتیم به نظر مشهور علم و قدرت در اصل تکلیف شرطیت دارند و شرطیت این دو عقلی است؛ یعنی حاکم به شرطیت علم و قدرت عقل می­باشد، ملاک و میزان عقل برای این حکم بیان شد که به نظر عقل عقاب بلا بیان قبیح است و همچنین عقاب مع العجز قبیح است چون عقل این ملاک­ها را دارد می­گوید کسی که بیانی به او نرسیده یا اصلاً تکلیف برای او بیان نشده؛ یعنی علم به تکلیف ندارد، عقاب کردن چنین شخصی قبیح است که معنای این سخن این است که علم در تعلق تکلیف مدخلیت دارد، همچنین عقل می­گوید کسی که عاجز است از اتیان مأموربه و قدرت بر انجام تکلیف ندارد عقاب او قبیح است؛ یعنی توانایی و قدرت شرط برای تکلیف است، این بیان محل اشکال است، امام(ره) به این بیان مشهور(شرطیت علم و قدرت برای تکلیف) اشکال می­کنند و دو دلیل بر عدم شرطیت علم و دو دلیل بر عدم شرطیت قدرت در تکلیف بیان می­کنند.

اشکال امام(ره) به مشهور در مورد شرطیت علم و قدرت در تکلیف

اشکال این است که عقل می­گوید عقاب بلا بیان قبیح است؛ معنای این ادراک و حکم عقلی این است که اگر تکلیفی برای مکلف معلوم و مشخص نباشد و مولی بخواهد مکلف را بخاطر مخالفت با آن تکلیف عقاب و مؤ اخذه کند قبیح است،اگر حکم عقل به قبح عقاب کسی که تکلیفی را نمی­دانسته و با آن مخالفت کرده را تحلیل بکنیم خود این بیان ما را راهنمایی می­کند به اینکه تکلیف متوجه جاهل هست ولی او را بخاطر مخالفت با تکلیف عقاب نمی­کنند چون اگر تکلیف متوجه جاهل نبود معنا نداشت عقل بگوید عقاب بر مخالفت تکلیفی که معلوم نیست قبیح است، آنچه که عقل می­گوید این است که عقاب بلا بیان قبیح است، عقاب وقتی متوجه انسان می­شود که با تکلیف مخالفت کرده باشد و مخالفت با تکلیف فرع توجه تکلیف است؛ یعنی تا تکلیفی وجود نداشته باشد مخالفت با آن معنا ندارد، اگر قرار بود تکلیفی نباشد عقل باید می­گفت تکلیف بلا بیان قبیح است، در این صورت ما می­فهمیدیم علم و بیان برای تکلیف شرطیت دارد و جاهل اصلاً مکلف نیست اما عقل این را نمی ­ گوید بلکه می­گوید عقاب بلا بیان قبیح است پس نتیجه می­گیریم جاهل مکلف است یعنی عقل می­گوید تکلیف متوجه جاهل شده اما چون عذر دارد مخالفت او با تکلیف مستوجب عقاب و مجازات او نخواهد شد چون جاهل عذر دارد و این عذر مانع توجه عقاب به او می­شود، آیه شریفه:«وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً» [۱] هم همین مسئله را بیان می­کند چون آیه نگفته:«و ما کنا مکلفین…» بلکه آیه گفته:«و ما کنا معذبین…»؛ یعنی ما هیچ قومی را عقاب نمی­کنیم مگر اینکه برای آن­ها بعث رسل کرده باشیم که بعث رسل کنایه از بیان است، اگر علم در تکلیف شرط بود باید می­گفت ما تا بعث رسل نکنیم کسی را تکلیف نمی­کنیم ولی آیه می­گوید ما تا بعث رسل نکنیم کسی را عقاب نمی­کنیم و عقاب در صورتی ثابت می­شود که با تکلیف مخالفت بشود، پس مخالفت با تکلیف فرع توجه تکلیف است؛ معنای این سخن این است که قبل از بعث رسل که کنایه از علم است تکلیف وجود دارد و مخالفت تکلیف هم از ناحیه جاهل وجود دارد چون علم به تکلیف ندارد اما آیه می­گوید ما جاهل را عقاب نمی­کنیم چون عذر دارد و عذر هم مانع عقاب است، پس هم حکم عقل و هم بیان آیه که ارشاد به حکم عقل دارد دلالت می­کند بر اینکه تکلیف متوجه جاهل شده اما مخالفت با این تکلیف عقاب ندارد؛ به عبارت دیگر عقل نه تنها شرطیت علم را برای تکلیف ثابت نمی­کند بلکه اگر ما در این حکم عقلی دقت کنیم نفی شرطیت از آن فهمیده می­شود؛ یعنی خود همین حکم عقلی که مشهور به استناد آن می­خواهد بگوید علم در توجه تکلیف مدخلیت دارد دال بر این است که اصلاً علم شرطیت در تکلیف ندارد و تکلیف مطلقا ثابت است.

سؤال: علت قبح عقاب بلا بیان تکلیف بلا بیان است و باید بین علت و معلول سنخیت باشد چون اگر بین علت و معلول سنخیت نباشد معلول از علت صادر نمی­شود در نتیجه وقتی عقاب بلابیان قبیح باشد باید تکلیف بلابیان هم که علت قبح عقاب است قبیح باشد، پس بیان و علم شرط توجه تکلیف می­باشد و توجه تکلیف به جاهل قبیح است و این همان چیزی است که مشهور می­گویند.

استاد: هیچ کسی نگفته است که تکلیف بلا بیان علت قبح عقاب بلا بیان است تا شما از راه اینکه باید بین علت و معلول سنخیت باشد خواسته باشید بگویید تکلیف بلا بیان هم قبیح است پس بیان و علم شرط تکلیف می­باشند.

مشهور راجع به قدرت هم می­گویند: عقاب شخص عاجز؛ یعنی کسی که قدرت بر انجام تکلیف ندارد از دید عقل قبیح است و از حکم عقل به قبح عقاب مع العجز نتیجه می­گیرند که قدرت هم مثل علم در تکلیف مدخلیت دارد.

امام(ره) می­فرمایند: ما از حکم عقل به قبح عقاب مع العجز پی می­بریم به اینکه آنچه قبیح است عقاب است نه تکلیف ­؛ یعنی مخالفت با تکلیف مستلزم توجه عقاب است و عقاب وقتی محقق می­شود که با تکلیف مخالفت شود، پس معلوم می­شود تکلیف متوجه عاجز بوده ولی عجز مانع توجه عقاب به او شده، پس عقاب موضوع قبح است نه تکلیف و عقل هم می­گوید:«عقاب مع عدم قدر ة العقلیة قبیحٌ» ، عقل نمی­گوید:«تکلیف مع العجز قبیحٌ» تا گفته شود قدرت شرط توجه تکلیف است.

در مورد شرطیت علم، حکم عقلی را تحلیل کردیم و گفتیم عقل می­گوید عقاب بلا بیان قبیح است؛ یعنی مخالفت با تکلیف غیر معلوم مستوجب عقاب نیست و عقاب کردن شخص جاهل از دید عقل قبیح است، عقل نمی­گوید تکلیف بلا بیان قبیح است تا گفته شود علم و بیان شرط تکلیفند، آیه شریفه:«وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً» [۲] هم بر همین مطلب دلالت دارد چون خداوند در این آیه شریفه می­فرماید: ما عذاب نمی­کنیم مگر اینکه بعث رسول کرده باشیم و نمی­گوید: ما تکلیف نمی­کنیم مگر بعد از بعث رسول، در مورد شرطیت قدرت هم حکم عقل را تحلیل کردیم و گفتیم که عقل می­گوید عقاب مع العجز قبیح است و نمی­گوید تکلیف مع العجز قبیح است تا گفته شود قدرت شرط تکلیف است.

اشکال

اشکالی که به نظر می­رسد این است که آیه شریفه:«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» [۳] می­فرماید: خداوند کسی را بیش از وسعش تکلیف نمی­کند، اگر این آیه هم مثل آیه­ای که در مورد بیان و علم گفته شد می­فرمود:«لا یعذب الله نفساً الا وسعها» مسئله حل بود اما اینجا می­فرماید:«لا یکلف الله…»، اینجا بین این بیان و آنچه که در مورد حکم عقل گفتیم فرق است چون حکم عقل این بود که «عقاب مع عدم القدرة قبیحٌ» نه عقاب مع عدم التکلیف ولی در این آیه شریفه می­فرماید:«لا یکلف» و نگفته: «لا یعذب» یا «لا یعاقب»، ظاهراً نمی­شود به این آیه استناد کرد بر اینکه تکلیف متوجه غیر قادر هم می­شود و قدرت شرط تکلیف نیست.

پاسخ

آیه در واقع راجع به وسع عرفی سخن می­گوید؛ یعنی تکلیف در محدوده وسعت عرفی است؛ یعنی تکلیف به اموری که عرفاً خارج از طاقت و توان انسان است و از حد عرف مردم بالاتر است هیچ وقت تعلق نمی­گیرد و این غیر از مسئله قدرت عقلیه­ای است که محل بحث ما است، در اینصورت آیه شریفه حتی ارشاد به حکم عقلی قبح عقاب مع العجز هم ندارد و اصلاً آیه به ما نحن فیه ارتباطی ندارد، بحث ما در امکان و عدم امکان است؛ یعنی بحث در توانستن و نتوانستن است ولی در آیه شریفه خداوند اخبار می­کند به اینکه تکلیف نمی­کند نفسی و کسی را مگر به آن اندازه که قدرت عرفیه داشته باشد؛ یعنی آیه در مقام بیان یک تفضّل است، ما در اینجا(بحث حکم عقل به قبح عقاب مع العجز) می­گوییم: حاکم به شرطیت قدرت، عقل است در حالیکه در مسئله وسع عرفی حاکم عقل نیست بلکه خداوند تبارک و تعالی تفضلاً آن را بیان کرده است، پس آیه:«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» هیچ منافاتی با آنچه ما در اشکال به ملاک حکم عقلی در شرطیت قدرت بیان کردیم ندارد، دلیل مشهور برای شرطیت قدرت عبارت بود از: حکم عقل به قبح عقاب مع العجز و آیه:«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» به هیچ وجه تأیید سخن مشهور نیست، ما عرض کردیم که نه تنها از این حکم عقلی شرطیت قدرت استفاده نمی­شود بلکه این حکم عقلی دال بر نفی شرطیت قدرت برای تکلیف است، توجیه ما هم در رابطه با این آیه شریفه این است که این آیه یک وسع عرفی را بیان می­کند نه قدرت عقلی و امکان و عدم امکان را که محل بحث ماست و این آیه اصلاً ربطی به بحث ما ندارد، پس در قبح عقاب مع العجز عقل حکم می­کند به اینکه عقاب مع العجز قبیح است اما در اینجا عقل حاکم به این نیست که خداوند کسی را به بیشتر از وسعش تکلیف نمی­کند بلکه این تفضل است از ناحیه خداوند لذا ربطی به مانحن فیه ندارد. این اشکالی بود که از طرف امام(ره) به بیان مشهور وارد شد.

بحث جلسه آینده

ادله امام(ره) بر نفی شرطیت علم و قدرت در تکلیف را در جلسه بعد ذکر خواهیم کرد.


[۱] . اسراء / ۱۵.

[۲] . اسراء / ۱۵.

[۳] .بقره / ۲۸۶.