جلسه دوازدهم
بررسی اشکال خروج اسم زمان از محل نزاع(بررسی پاسخ بروجردی)
۱۳۹۳/۰۷/۰۹
جدول محتوا
خلاصه جلسه گذشته
در جلسات قبل اشکالی در مورد اسم زمان مطرح شد که براساس آن، اسم زمان از محل نزاع در باب مشتق خارج می شود. پس اگر این اشکال پاسخ داده نشود ناچاریم اسم زمان را از نزاع باب مشتق بیرون نماییم.
اشکال این بود که اسم زمان فاقد یک رکن از دو رکن لازم در مشتق است یعنی نزاع در باب مشتق وقتی جاری می شود که اولاً مشتق قابل حمل بر ذات باشد و ثانیاً ذات هم بعد از انقضاء تلبس باقی بماند در حالی که در اسم زمان این چنین نیست زیرا اسم زمان ذاتی دارد که با انقضاء تلبس، ذات هم منعدم می شود یعنی فلا یبقی ذات، تا اینکه بحث کنیم که اطلاق مشتق بعد از انقضاء تلبس بر آن ذات، حقیقی است یا مجازی؟
پاسخ هایی هم به این اشکال داده شد. پاسخ محقق خراسانی و محقق نائینی بر این اشکال را بیان کردیم و گفتیم که هر دو پاسخ مورد خدشه می باشد.
پاسخ سوم: محقق بروجردی
پاسخ سوم از مرحوم بروجردی است. البته مرحوم آقای خویی هم قریب به همین پاسخ را بیان داشته اند لذا هر دو در واقع یک پاسخ است.
ایشان می فرمایند که در واقع واضع هیئت مفعل را برای اسم زمان و مکان مشترکاً وضع نموده است یعنی بین زمان و مکان قدر جامعی وجود دارد که این هیئت برای قدر جامع وضع شده لذا موضوع له مفعل دارای دو مصداق است که یک مصداق آن زمان و مصداق دیگر آن هم مکان است فلذا چون مکان مشکلهی عدم بقاء ذات را ندارد، نزاع در آن قابل تصویر است ولو اینکه نزاع در اسم زمان جاری نیست اما جریان نزاع در اسم مکان کفایت می کند. مثلا “مقتل” یک هیئتی است که هم برای زمان وقوع قتل به بکار می رود و هم برای محل وقوع قتل استفاده می شود یعنی هیئت اسم مکان و زمان یکی است چون واضع در مقام وضع این هیئت واحد را برای یک معنایی وضع کرده و این معنا هم در اسم زمان و هم در اسم مکان وجود دارد و جامع بین اسم زمان و مکان به صورت مشترک معنوی موضوع له این لفظ است.
پس همین قدر که هیئت مشتق دارای دو مصداق باشد و یکی از آن دو مصداق دارای آن دو رکن باشد کفایت می کند. در اسم مکان دو رکن وجود دارد یعنی اولاً قابل حمل بر ذات است و می توان گفت که “هذا مسجدٌ” یعنی این قطعه از زمین مسجد است و مسجد را بر ذات حمل کنیم و از طرفی هم می توانیم بقاء ذات را بعد از انقضاء تلبس در مورد آن تصور کنیم یعنی اگر عنوان مسجدیت زائل شود و اتصاف آن مکان به مسجدیت منقضی شود اما خود مکان باقی است لذا هر دو رکن هنوز برای او موجود است پس جریان نزاع درمورد اسم مکان هیچ مشکلی ندارد.
البته درباره اسم زمان چنین مشکلی وجود دارد اما اگر موضوع له هیئت مفعل را خصوص زمان ندانیم که نزاع در مشتقات را در اسم زمان خارج شود، چنین مشکلی قابل تصور نیست زیرا می گوییم که موضوع له هیئت مفعل، معنایی است که هم منطبق بر زمان است و هم منطبق بر اسم مکان و چون نزاع در اسم مکان به عنوان یکی از افراد و مصادیق این هیئت جریان دارد کافی است که هیئت مفعل را در محل نزاع باب مشتق داخل نمائیم ولو اینکه نزاع در فرد و مصداق دیگر از این هیئت مفعل یعنی اسم زمان به واسطهی عدم بقاء ذات جریان نداشته باشد.
این پاسخ مرحوم آقای بروجردی است. ایشان تلاش می کنند که نگذارند هیئت مفعل به طور کلی از دائرهی نزاع خارج شود فلذا موضوع له هیئت مفعل معنای جامعی است که آن معنای جامع دارای دو فرد است می گوید چند که یک فرد آن از نزاع خارج می باشد ولی به هر حال هیئت مفعل به واسطه فرد دیگرش داخل در محل نزاع است.
تلاش هایی را محقق خراسانی و محقق نائینی انجام دادند و هر یک به طریقی خواستند که هیئت مفعل را به عنوان مشتق، داخل در محدودهی نزاع کنند ولی آن راه حل ها تمام نبود.
اگر معتقد شویم که هیئت مفعل یکبار برای اسم مکان و یکبار هم برای اسم زمان به صورت مشترک لفظی وضع شده یعنی هر یک دارای وضع مستقل می باشند قهرا گفته می شود که هیئت مفعل به عنوان اسم زمان از دائرهی نزاع خارج است زیرا زمان دارای دو رکن اصلی و لازمِ باب مشتقات محل نزاع نیست. یعنی همه قبول دارند که زمان دارای یکی از رکن ها نیست اما در صدد توجیه آن بر آمدند تا از محل نزاع خارج نشود. و خلاصه راه حل ایشان این است که این ها مشترک معنوی می باشند.
بررسی پاسخ سوم
حال باید ببینیم که آیا این پاسخ می تواند مشکلهی اسم زمان را حل کند یا نه؟ همانطوری که در تقریر سخن مرحوم آقای بروجردی گفته شد اگر هیئت مفعل به صورت مشترک لفظی برای اسم زمان و اسم مکان وضع شود این اشکال به قوت خود باقیست و بحثی در آن وجود ندارد لکن مسلماً منظور مرحوم آقای بروجردی که گفته اند هیئت اسم زمان و مکان به صورت مشترک وضع شوند، مشترک لفظی نیست چون اگر به نحو مشترک لفظی وضع شده باشند قهراً اسم مکان(مفعل مکانی) به دلیل آنکه وضع مستقلی دارد در محل نزاع باب مشتق داخل است اما مفعل زمانی چون وضع مستقل جداگانه ای دارد از محل نزاع خارج است. لذا اگر به نحو مشترک لفظی باشد مسلماً اشکال حل نخواهد شد. اما اگر به نحو مشترک معنوی باشد، یعنی بتوانیم تصویر نمائیم که مفعل به صورت مشترک معنوی برای قدر جامع و یا وجه مشترک آن دو وضع شده است در این صورت این بیان می تواند بر منع خروج اسم زمان از محل نزاع کمک نماید. ولی باید دید که اصلا آیا امکان تصویر چنین قدر جامع و مشترکی از طرف واضع بین اسم زمان و اسم مکان وجود دارد یا خیر؟!
در مواردی که یک لفظ برای جامعی وضع می شود -مانند انواع حیوانات(مثل بقر و غنم و یا اسد و فرس)- ضمن اینکه یک لفظ به عنوان نام برای هر یک وضع شده، در مقابل آن هم لفظی دیگر که بیانگر قدر جامع و مشترک بین همهی حیوانات می باشد برای آنان وضع شده است و آن وصف حیوانیت می باشد. یعنی وقتی نام حیوان برده می شود در واقع نقطهی اشتراک بین حیوانات مورد نظر است. یعنی معلوم می شود که بین همهی آنان قدر جامعی است که این لفظ برای آن قدر جامع وضع شده است.
اگر بخواهیم در ما نحن فیه اینگونه و مانند مثال فوق تصویر نمائیم، باید قدر مشترکی بین اسم زمان و مکان وجود داشته باشد که هیئت مفعل برای آن قدر مشترک وضع شده باشد. لکن مشکل اینجاست که چنین قدر مشترکی بین اسم زمان و مکان وجو ندارد و در واقع اسم زمان و مکان دو حقیقت مستقل از هم؛ و دو واقعیت متفاوت هستند. یعنی زمان و مکان دو فرد از یک حقیقت نیستند که بگوئیم هیئت برای آن حقیقت وضع شده و اینها هم مصادیق آن هستند! هیچ جامع ماهوی بین اینها نیست. البته امکان دارد گفته شود که اسم زمان و مکان از أعراض هستند، ولی عرض بودن ربطی به مفعل ندارد. اینها دو مقوله متفاوت هستند و مقوله ها هم نیز از حیث ماهیت با هم متفاوت بوده و اشتراک در ماهیت ندارند. پس اولاً فرض جامع ماهوی به عنوان نقطهی مشترک و قدر مشترکی که بتواند موضوع له هیئت مفعل قرار بگیرد وجود ندارد.
با این بیان راه حل مرحوم آقای بروجردی مخدوش می شود زیرا اساس این راه حل در این است که بتوانیم اشتراک معنوی را در این بحث تصویر نمائیم. یعنی بگوئیم که هیئت مفعل برای قدر جامع بین اسم زمان و مکان وضع شده و تا زمانی که نتوانیم قدر جامع را تصویر نمائیم معلوم می شود که این هیئت برای این معنا وضع نشده است زیرا اصلا چنین معنایی متصور نیست که بخواهد موضوع له قرار بگیرد.
إن قلت
در اینجا یک اشکالی ممکن است به ذهن بیاید که درست است جامع ذاتی، یک قدر مشترک ذاتی و ماهوی بین اسم زمان و مکان نیست ولی جامع عنوانی هست. -جامع ذاتی یعنی اشتراک در ماهیت و ذات و جامع عنوانی هم یعنی اینکه عنوانی را انتخاب نمائیم که بتواند شامل هر دو شود زیرا آندو در مرحلهی ذات و ماهیت مانند هم و یکی نیستند- یعنی ما در اینجا عنوان و اسمی را قرار می دهیم که شامل هر دو شود فلذا در این مورد بین زمان و مکان اگرچه قدر مشترک ذاتی و ماهوی نیست اما می توانیم برای آن دو عنوان « ظرف » را قرار دهیم یعنی بگوئیم که اینجا هیئت مفعل برای مطلق ظرف وضع شده است یعنی زمان و مکان در اینجا هر یک به نوعی یک ظرف هستند. این ظرف اگر به زمان اضافه شد ظرف زمان یا همان اسم زمان است و اگر به مکان اضافه شد اسم مکان است و این بیان هیچ اشکالی ندارد.
در اسم زمان فعل در این زمان واقع می شود اما در اسم مکان فعل در آن محل واقع می شود پس هر دو هرچند که جامع ذاتی ندارند اما دارای جامع عنوانی هستند که هیئت مفعل برای آن جامع عنوانی وضع شده است.
پس توانستیم قدر جامع و مشترکی بین اسم زمان و مکان تصویر نماییم. با این بیان دیگر این مشکل که ذات یکی از این دو یعنی اسم مکان بعد از انقضاء تلبس باقی می ماند پس رکن مهم مشتق را دارا می باشد لذا نزاع در آن جریان دارد اما ظرف زمانی چون رکن مهم مشتق را ندارد و ذات آن بعد از انقضاء تلبس از بین می رود از محل نزاع خارج می شود. این مشکل جایی ندارد.
قلت
دو اشکال به این ادعا می توان داد:
اولاً
سلّمنا که واضع هیئت مفعل را برای جامع و قدر مشترک بین زمان و مکان وضع نموده است و جامع هم از نوع جامع عنوانی یعنی ظرف باشد. حال سوال این است که آیا از قبیل وضع عام و موضوع له عام است و یا به نحو وضع عام و موضوع له خاص؟ زیرا زمانی که واضع قصد دارد لفظی را برای معنای کلی وضع نماید ابتدا لفظ را تصور و بعد معنای کلی را هم تصور می نماید و در ادامه لفظ را برای همان کلی قرار می دهد. مانند لفظ انسان، لفظ حیوان و یا لفظ شجر که در همهی این موارد وضع به نحو وضع عام و موضوع له عام است.
اما گاهی لفظ برای معنای کلی وضع نمی شود بلکه برای افراد و مصادیق وضع می گردد یعنی واضع در هنگام وضع بعد از تصور لفظ، معنای کلی را لحاظ می کند اما بعد لفظ را برای مصادیق آن لفظ وضع می نماید مانند وضع حروف، که به نحو وضع عام و موضوع له خاص است. یعنی واضع در ابتدا لفظ من را در نظر گرفته و معنای کلی “الابتداء” را هم تصور نموده ولی لفظ مِن را برای “ابتدا” قرار نداده بلکه برای مصادیق ابتدا قرار داده است.
وقتی گفته می شود موضوع له عام یعنی آنچه برای او وضع شده، عام است و وقتی هم که گفته می شود وضع عام یعنی اینکه معنای متصور عام است. به بیان دیگر زمانی که واضع بخواهد لفظی را برای معنایی وضع نماید محتاج است که در ابتدا معنا را به اشکال مختلف تصور کند که گاهی اوقات معنای متصور عام و گاهی اوقات هم خاص است فلذا وقتی گفته می شود که وضع عام است یعنی “المعنی المتصور هو العام” و وقتی گفته می شود که وضع عام و موضوع له عام یعنی اینکه “المعنی المتصور عند الوضع عام موضوع له هم عام است. زیرا قبل از اینکه این معنا، موضوع له شود ابتدا باید واضع آنرا در ذهن خود تصور نماید که بعد از تصور به عنوان موضوع له قرار داده می شود.
حال سوال این است که اگر اینجا جامع عنوانی و یا جامع مشترکی که بین زمان و مکان در نظر گرفته می شود به عنوان ظرف باشد، آیا وضع هیئت مفعل برای آن عنوان، از نوع وضع عام و موضوع له عام است و یا وضع عام و موضوع له خاص است؟ به نظر ما نمیتواند به نحو وضع عام و موضوع له عام باشد زیرا خلاف متبادر و متعارف است. چون زمانی که گفته می شود مقتل یعنی اینکه هیئت مفعل برای معنای کلی وضع نشده است. مانند “مِن” که برای کلی الابتداء وضع نشده بلکه برای ابتدای مسافرت از یک جای خاص باید گفته شود مثل “سافرتُ مِن قم” یعنی در اینجا ابتدای خاص در نظر گرفته شده و الا اصلا وضع مِن معنا ندارد، چون در این صورت مِن چه فرقی با ابتداء دارد؟ مثلا سِرتُ مِن قم با ابتدائی مِن قم چه فرقی دارد؟ در یک جمله مِن آمده که حرف است و در جمله هم ابتدا آمده که اسم بوده و به لحاظ وضع هم با یکدیگر فرق دارند!
وضع هیئات هم به نحو وضع عام و موضوع له عام نیست بلکه وضع عام و موضوع له خاص است. حال اگر هیئت مفعل برای جامع عنوانی بین مکان و زمان وضع شده باشد -یعنی برای عنوان ظرف وضع شده باشد- این وضع باید به نحو وضع عام و موضوع له خاص باشد. ولی این اشکالش این است که خلاف ظاهر است یعنی ظاهر این است که هیئت مفعل در مورد مکان با هیئت مفعل در مورد زمان از حیث مصداق تفاوت دارند و نمی تواند موضوع له هر دو از نظر مصداقی یکی باشد چون زمانی که موضوع له خاص شد دیگر نمی توانیم مصداق آنها را یکی بدانیم.
ثانیا
اصلاً در این صورت یعنی وضع هیئت مفعل برای جامع عنوانی بین زمان و مکان به صورت وضع عام و موضوع له خاص اشکال بر می گردد زیرا موضوع له در اینجا ولو اینکه مصداقاً خارج است اما متعدد می شود. فلذا مجددا در مرحلهی موضوع له از هم جدا و تفکیک می شوند و در واقع موضوع له آنان مستقل از هم می شود و این به معنای این است که اشکال بر جای خود باقی می ماند. درست است که در اینجا وضع واحد است اما موضوع له متعدد و متکثّر می باشد و چه بسا گفته می شود به عنوان تعدد و تکثّر در موضوع له، اشتراک لفظی اتفاق می افتد. زیرا درست است که با وضع واحد وضع شده اما موضوع له خاص است و دارای مصادیق متعدده و متکثری می باشد فلذا به نوعی استقلال برای آنان اتفاق می افتد.
پس به نظر می رسد پاسخ مرحوم آقای بروجردی مشکلی را حل نمی کند.
حدیث اخلاقی: غیبت
پیامبر گرامی اسلام ۹ می فرمایند:
« الْغِيبَةُ أَسْرَعُ فِي دِينِ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ مِنَ الْأَكِلَةِ فِي جَوْفِهِ »
غیبت سریع تر از مرض جذام (که بدن را می خورد و از بین می برد) دین فرد را نابود می کند.
اثر غیبت برای مرد مسلمان و در دین مرد مسلمان سریعتر از آکله ای است که در جوف اوست. طبیعتاً خیلی سریع اثر می گذارد. حال اثر غیبت در دین سریعتر از اثر آکله در جوف انسان است. خیلی عجیب است! ما نسبت به این مسئله چه مقدار اهتمام داریم؟ اصلا به راحتی همهی ما در مسئله غیبت کانّه قائل به حرمت نیستیم چه برسد به آن حرمت و منع شدیدی که در فرمایشات معصومین شده است. روایت از پیامبر ۹ است که فرمودند: کسی که غیبت از مرد و یا زن مسلمان کند، روزه و صیام او تا چهل شب پذیرفته نمی شود مگر آنکه صاحبش او را ببخشد. چنین مسئله به این مهمی متاسفانه توسط ما مانند نقل و نبات مصرف می شود.
ان شاالله خداوند ما را از شر غیبت و لذت غیبت و استماع آن نجات بدهد.
نظرات