جلسه پانزدهم-مقدمه واجب- مباحث مقدماتی مقدمه چهارم- تقسیمات مقدمه(۱.مقدمات داخلیه و خارجیه- جهت دوم- تفصیل در مق


دانلود-جلسه پانزدهم-PDF

مقدمه واجب- مباحث مقدماتی مقدمه چهارم- تقسیمات مقدمه(۱.مقدمات داخلیه و خارجیه- جهت دوم- تفصیل در مقجلسه پانزدهم
مقدمه واجب- مباحث مقدماتی مقدمه چهارم- تقسیمات مقدمه(۱.مقدمات داخلیه و خارجیه- جهت دوم- تفصیل در مق
۰۵/۰۸/۱۳۹۵

مروری بر جلسات گذشته
نتیجه بحث تا کنون این شد که مقدمات داخلیه از محل نزاع در بحث مقدمه واجب خارج هستند. در مورد مقدمات خارجیه نیز همان¬طور که در جلسات قبل بیان شد، تقریبا مورد اتفاق علماء است که داخل در محل نزاع مقدمه واجب می¬باشند. منظور از مقدمات خارجیه سبب، شرط و عدم مانع است که از آن¬ها به تنهایی تعبیر به علت ناقصه می شود یعنی سبب یک علت ناقصه است، شرط یک علت ناقصه است، عدم المانع یک علت ناقصه است، و وقتی این اجزاء با هم جمع شوند علت تامه بوجود می¬آید این هم مقدمات خارجیه است. به عبارت دیگر سببیت، شرطیت و عدم المانع از اجزاء علت تامه می¬باشند و تمام آن¬ها مقدمه برای یک شئی که معلول است قرار می گیرند؛ بر خلاف اجزاء، که مقدمات داخلیه یک مرکب هستند. لکن تفصیلی در مقدمات خارجیه بیان شده که طبق آن بعضی از مقدمات خارجیه از محل نزاع خارج می¬باشند.

تفصیل در مقدمات خارجیه  
عده¬ای مقدمات خارجیه را  بر دو قسم تقسیم نمودند و یک قسم آن را داخل در محل نزاع و قسم دیگر را خارج از محل نزاع می¬دانند.
قسمی که خارج از محل نزاع می باشد عبارت است از علت تامه، یعنی مجموع سبب، شرط و عدم المانع، که اگر این اجزاء با هم تحقق پیدا کنند علیت تامه برای تحقق یک شئ را دارند و قسمی که داخل در محل نزاع می باشد عبارت است از علت ناقصه یعنی خود سبب، شرط و عدم المانع به تنهایی.
طبق نظر مفصل هم علت تامه یک مقدمه خارجی است و هم سبب، شرط و عدم المانع یک مقدمه خارجی هستند. وقتی می-گوییم علت تامه از محل نزاع خارج می¬باشد، منظورمان این است که دیگر نمی¬توانیم از این بحث کنیم که از وجوب متعلق به ذی¬المقدمه که همان معلول است، یک وجوب غیری متعلق به علت تامه که همان مقدمه است را کشف کنیم. زیرا امکان تعلق امر و وجوب به مقدمه به هیچ عنوان نمی¬باشد. بنابراین علت تامه از محل نزاع خارج است. اما می¬توان از تعلق امر غیری به شرط، عدم المانع و سبب بحث کرد به این معنا که اگر چنان¬چه وجوبی متعلق به ذی¬المقدمه یا معلول شد یک وجوب غیری نیز در مورد سبب، شرط و عدم المانع قابل کشف می باشد یا خیر؟

دلیل تفصیل
باید این مطلب را ابتدا در اراده فاعل و سپس اراده آمر بررسی کرد.
مثلا فرض کنید شخصی قصد انجام کاری دارد مثل این¬که اراده¬اش تعلق به احراق و سوزاندن پیدا ¬کند. لذا اراده می¬کند ایجاد سبب، شرط و عدم مانع احراق را. یعنی اراده می کند آتش روشن کند تا احراق محقق شود. پس آتش علت تامه احراق و سوزاندن است. به همین جهت وقتی قصد سوزاندن کاغذی را داشته باشید باید آتشی فراهم نمایید. یعنی مقتضی، عدم مانع و شرط باید فراهم شود تا احراق محقق شود. پس اینجا یک علت تامه و یک معلول داریم. علت تامه یعنی سبب، شرط و عدم مانع با هم جمع شوند تا احراق محقق شود. یعنی باید آتش محقق شود و مانعی نیز مقابلش نباشد و شرط یعنی وسیله¬ای برای آتش زدن وجود داشته باشد تا احراق صورت گیرد.
اگر با دقت به این مسئله نگاه کنیم آنچه که مقدور مکلف است علت تامه احراق است و احراق فی الواقع مقدور او نیست. اراده فاعل فقط می تواند به علت تامه تعلق بگیرد. او فقط می تواند سبب و شرط را فراهم کند و نگذارد مانعی بوجود بیاید تا اینکه احراق بوجود بیاید. لذا احراق و سوزاندن تحت قدرت فاعل نیست، اراده فاعل نیز اساسا نمی¬تواند به احراق متعلق شود زیرا احراق مقدور او نیست و اراده تنها به چیزی تعلق می گیرد که مقدور شخص باشد. اگر هم ظاهرا می بینیم اراده به احراق تعلق گرفته است این حقیقتا اراده به سوزاندن نیست بلکه اراده به روشن کردن آتش است. اگر شخصی می¬گوید می-خواهم این پارچه را بسوزانم در مقام اظهار اراده می گوید که من می خواهم سوزاندن را محقق کنم ولی سوزاندن از اختیار او خارج است و تحت قدرت او نیست. پس اصلا امکان اینکه اراده به سوزاندن متعلق شود وجود ندارد. لذا اراده او به علت تامه سوزاندن که عبارت است از آتش روشن کردن یعنی تحصیل سبب، شرط و رفع موانع تعلق گرفته. پس اراده فاعل تعلق به علت تامه گرفته هرچند در مقام اظهار انسان گمان ¬کند اراده به معلول تعلق گرفته است.
این مسئله بعینه در ارادة آمر نیز قابل مشاهده است. آمر کسی است که خودش نمی¬خواهد چیزی را بسوزاند، بلکه امر به سوزاندن شئی می¬کند. وقتی آمر می گوید «احرق هذا الثوب» این لباس را بسوزان یا «احرق هذا الورق» به حسب ظاهر امر متعلق شده به احراق و سوزاندن، ولی همانطور که بیان شد امر به چیزی که مقدور نیست تعلق نمی¬گیرد، امر به چیزی متعلق می گیرد که مقدور مکلف باشد. لذا اگر آمر امر به سوزاندن می¬کند در واقع امر به ایجاد علت تامه سوزاندن می کند. پس اراده آمر مانند اراده فاعل فقط به چیزی متعلق می شود که مقدور مکلف باشد. همانطور که اراده فاعل به چیزی متعلق می شود که مقدور فاعل باشد. زیرا فرقی بین اراده فاعل و اراده آمر نیست الا از این جهت که اراده فاعل بی واسطه به مراد تعلق می¬گیرد اما اراده آمر با واسطه به مراد تعلق می¬گیرد. یعنی یک وقت خودم چیزی را می سوزانم و یک وقت به دیگری می گویم این کار را بکن. به عبارت دیگر فاعل خودش اراده¬اش را اعمال می¬کند ولی آمر اراده¬اش توسط غیر اعمال می¬شود.
با توجه به مطالب بیان شده مفصل می¬گوید: چون اراده متعلق به چیزی می¬شود که مقدور است و چون معلول قابل تعلق اراده نیست، پس اصلا نمی تواند مراد باشد یعنی ذی المقدمه اصلا نمی تواند مراد باشد.
به عبارت دیگر اگر معلول یعنی احراق به عنوان ذی المقدمه مقدور نیست پس اصلا معنا ندارد بگوییم از اراده متعلق به ذی-المقدمه (احراق) می توانیم یک اراده¬ای نسبت به مقدمه (علت تامه احراق) کشف کنیم.
پس وقتی علت تامه که مقدمه معلول است در نظر گرفته می¬شود دیگر معنا ندارد اراده به ذی المقدمه تعلق بگیرد، معنا ندارد وجوب به ذی المقدمه تعلق بگیرد، معنا ندارد بعث به احراق تعلق بگیرد، زیرا ذی المقدمه و احراق مقدور مکلف نیست و به هیمن جهت جایی برای این بحث باقی نمی ماند که بگوییم آیا می توانیم از وجوب متعلق به احراق به عنوان ذی¬المقدمه یک وجوب غیری به مقدمه خارجیه یعنی علت تامه را کشف کرد؟ پس این قسم از مقدمات از محل نزاع خارج می باشند.
اما مقدمات خارجیه قسم دوم یعنی علت ناقصه یعنی شرط، مقتضی و عدم المانع اگر به تنهایی ملاحظه شوند داخل در محل نزاع می باشد.

بررسی تفصیل
این سخن به چند دلیل از اساس حرف باطلی است.
اولا: آنچه که مفصل گفته فی الواقع تفصیل در مسئله نیست! کانه این مفصل قصد دارد بگوید علت تامه اصلا مقدمه نیست. بلکه خودش یک ذی¬المقدمه است. زیرا وقتی مفصل می¬گوید چون امکان تعلق ارده به معلول نیست و حقیقتا اراده به معلول متعلق نمی شود، وقتی می¬گوید چون سوزاندن فعل مخاطب و مکلف نیست، آمر نمی¬تواند اراده کند و دستور دهد و از عبد فعل سوزاندن را بخواهد، معنایش این است که چیزی به عنوان مقدمه و ذی المقدمه در علت تامه نداریم، معنایش این است که اراده آمر و دستور او و بعث او فقط متوجه به خود علت تامه شده، که عبارت است از روشن کردن آتش و حفظ آتش. لذا این علت تامه خودش وجوب نفسی دارد و اراده نفسی به آن تعلق گرفته و مقدمه چیز دیگری به حساب نمی¬آید، یعنی علت تامه اساسا نمی¬تواند به وصف مقدمه خارجیه متصف شود لذا اصلا مقدمیت ندارد و مقدمه چیز دیگری نیست.
پس اگر مفصل می¬گوید علت تامه مقدور است لذا مورد امر قرار می¬گیرد اما معلولش اصلا مقدور نیست، معنایش این است که این علت تامه خودش مقصود فاعل یا آمر است نه اینکه مقدمه شی دیگر باشد.
پس لازمه حرف این مفصل این است که اساسا عنوان مقدمه خارجیه بر علت تامه منطبق نیست و از تحت عنوان مقدمه خارجیه خارج است.
ثانیا: با توجه به مطالبی که مفصل بیان نمود یک نقض آشکار به ایشان وارد است. زیرا طبق تفصیل ایشان اساسا نه تنها علت تامه از محل نزاع خارج می¬گردد بلکه اجزاء علت تامه نیز از محل نزاع خارج می¬شوند. یعنی خود سبب به تنهایی، شرط به تنهایی و عدم المانع به تنهایی نیز از محل نزاع خارج می¬شوند. زیرا دلیل مفصل و قائل برای خروج علت تامه از محل نزاع این بود که معلول اصلا مقدور مخاطب و آمر نیست بلکه خود علت تامه مقدور و دارای مطلوب نفسی است. لذا اگر گفتیم چون معلولِ علت تامه مقدور مکلف نیست لذا علت تامه نمی تواند عنوان مقدمیت برای آن داشته باشد، پس اجزاء علت تامه هم نمی¬توانند مقدمه برای ذی المقدمه قرار بگیرند. زیرا اگر این مجموعه با هم نتوانند مقدمه قرار گیرند برای چیز دیگر مسلما جزء جزء آن به تنهایی نیز نمی توانند مقدمه برای ذی المقدمه قرار بگیرند.
وقتی آتش به عنوان علت تامه قرار نیست مقدمتا للاحراق مراد باشد (زیرا اساسا احراق نمی¬تواند مراد قرار بگیرد چون مقدور نیست) علت¬های ناقصه نیز همین وضعیت را پیدا می¬کنند. یعنی اگر سبب، شرط و عدم مانع مجموعا وجوب نفسی داشته باشند چون آنچه که به آن منتهی می¬شوند مراد نیست دیگر وجوب غیری در مورد آن¬ها قابل تصویر نیست.
پس لازمه استدلال مفصل این است که نه تنها خود علت تامه و قسم اول مقدمات خارجیه از محل نزاع خارج شوند بلکه لازمه استدلال ایشان این است که حتی علت ناقصه یعنی قسم دوم که ایشان به آن قائل است نیز از محل نزاع خارج شوند و فرقی بین این دو قسم از این جهت نیست. زیرا آن احراق و معلولی که قرار است پس از مقدمات اتفاق بیفتد مقدور فاعل و آمر و مخاطب نیست و چون مقدور نیست نمی¬تواند مراد باشد و چون مراد نیست نمی¬تواند وجوب به آن تعلق بگیرد. لذا طبق این استدلال دیگر چیزی به عنوان مقدمه خارجیه باقی نمی¬¬ماند تا بخواهد در محل نزاع داخل باشد.
ثالثاً: به طور کلی این سخن که احراق مقدور مکلف نیست حرف باطلی است. تمام سخن مستدل بر این استوار بود که اراده فاعلی نمی¬تواند به معلول تعلق بگیرد. زیرا معلول علت تامه از ید قدرت فاعل خارج است. اگر این حرف سخن صحیحی باشد، پس باید به طور کلی بگوییم در هیچ یک از موارد، اراده¬ ما نمی¬تواند به معلولش متعلق شود.
چه کسی گفته معلول از اراده ما خارج است؟ مطابق استدلال مفصل تمامی اتفاقاتی که منتسب به اراده انسان است را  باید نفی کنیم و بگوییم هیچ کدام مقدور مکلف نیست در حالی که کسی به این موضوع ملتزم نشده است.
مقدور بودن گاهی با واسطه است گاهی بی واسطه، ممکن است انسان کاری انجام دهد که بی واسطه مقدور او باشد. یعنی شخصی که آتش روشن می¬کند ابتدا مقتضی یعنی چوب خشک را مهیا می¬کند، سپس شرطش که نفت باشد را تهیه می¬کند و در آخر هم مانع را برطرف می¬کند. این مقدمات همه مقدور انسان است ولی بواسطه آتش یک چیزی به عنوان سوزاندن اتفاق می¬افتد درست است که سوزاندن را خدا در آتش قرار داده ولی بالاخره فاعل آتش روشن می کند. در واقع سوزاندن باواسطه مقصود اوست. اگر فاعل علت تامه را محقق نمی کرد سوزاندنی هم اتفاق نمی¬افتاد.
پس اموری که در عالم توسط انسان انجام می¬شود اگر از سنخ علت باشد مقدور بی¬واسطه انسان است و اگر از سنخ معلول باشد مقدور با واسطه انسان است. مثلا وقتی شخصی می¬خواهد غذایی را شور کند اراده می کند نمک در غذا اضافه کند، آیا  کسی می گوید این اراده فقط به فراهم کردن اسباب و مقتضی و شروط و عدم مانع شور کردن متعلق می¬شود اما خود شور کردن غذا مقدور فاعل نیست؟! درست است که شور شدن در اثر نمک به طبیعت نمک بر می¬گردد اما معنایش این نیست که شور شدن این غذا دیگر مقدور انسان نیست. آیا می¬توان گفت ما فقط نمک را داخل غذا می¬ریزیم شاید وسط راه شکر شد؟
بحث ما در علت و معلولی است که اگر علت تامه فراهم شود معلول هم به تبع آن وجود پیدا می¬کند. پس اگر علت تامه مقدور انسان بود معلول هم با واسطه مقدور انسان است. آن هم به طور حقیقی نه مجازی، یعنی اگر زید آتش روشن کند و چیزی را بسوزاند بالحقیقه می¬گویند: «احرق زید داره» زید خانه خویش را آتش زد، اینجا احراقی که به زید نسبت داده می شود مجازی نیست زیرا کسی نمی¬گوید زید آتش را روش کرد و آتش خود خانه را سوزاند. بلکه احراق و سوزاندن را به خود زید نسبت می¬دهند. پس با توجه به آنچه که بیان شد معلول نیز مقدور انسان است.

نتیجه
اصل سخن مفصل این است که میخواهد بگوید: معلول علت تامه از ید قدرت انسان خارج است و طبق آن نتیجه بگیرد که اساسا امکان جریان نزاع در مقدمه واجب در علت تامه وجود ندارد.
فتحصل من ذلک کله که این تفصیل بین مقدمات خارجیه صحیح نیست. مقدمات خارجیه چه خود علت تامه و چه اجزا علت تامه یعنی سبب، شرط و عدم مانع داخل در محل نزاع می¬باشند. یعنی در مقدمه واجب بحث می کنیم، اگر وجوبی تعلق به ذی¬المقدمه گرفت و این ذی¬المقدمه مبتنی بر یک شرط یا سبب یا عدم مانعی بود؛ آیا این شرط، سبب و عدم مانع وجوب غیری پیدا می کنند؟ آیا از وجوب متعلق به ذی¬المقدمه می¬توانیم وجوب غیری شرط، سبب و عدم مانع را کشف کنیم و فرقی نمی کند در این مسئله این امور به تنهایی لحاظ شوند به عنوان علت ناقصه یا به صورت مجموعی به علت عنوان تامه لذا می توانیم بحث کنیم که مقدمات خارجی وجوب غیری دارند یا نه؟ البته همانطور که قبلا بیان شد در این مقام قصد نداریم بگوییم که این مقدمات وجوب غیری دارند یا خیر، بلکه می¬گوییم امکان جریان این نزاع در ما نحن فیه می¬باشد.

بحث جلسه آینده
آیا اساسا ثمره¬ای در اتصاف مقدمات داخلیه یا اجزاء به وجوب غیری می¬باشد یا خیر؟ بحث¬هایی در این جهت صورت گرفته و ثمراتی بیان شده است که متذکر آن¬ها می¬گردیم.

«والحمدلله رب العالمین»