جلسه شصت و یکم
اولیاء عقد – مسئله ۱ –ولایت اب و جد – بررسی اشتراط ولایت جد به حیات پدر یا ممات او؟ بررسی ولایت أم – ادله عدم ولایت أم – دلیل اول
۱۴۰۳/۰۲/۰۲
جدول محتوا
بررسی اشتراط ولایت جد به حیات پدر یا ممات او
مطلبی از بحث جلسه گذشته (که مورد سؤال هم قرار گرفت) باقی مانده، این را عرض کنیم و بعد وارد بحث بعدی شویم. عرض شد که ولایت هم برای پدر و هم برای جد ثابت است؛ ولایت جد هم محصور در جد أبی است، بنابراین اگر در وسائط زن باشد، این ولایت مقبول نیست. لکن مسألهای مطرح است که صاحب شرایع هم آن را مطرح کرده و آن اینکه آیا ولایت جد مطلق است یا مشروط؛ به این معنا که مثلاً جد در صورتی ولایت دارد که پدر در قید حیات باشد یا اینکه (طبق آنچه که بعضی از عامه گفتهاند) مشروط به این است که پدر از دنیا رفته باشد. یعنی بحث در شرطیت بقاء الأب در ولایت جد است، یا شرطیت موت الأب فی ولایة الجد. پس سؤال و پرسش از اشتراط ولایت جد به بقاء الأب طبق اختیار بعضی از علمای امامیه یا اشتراط ولایت الجد به موت الأب چنانچه بعضی از عامه گفتهاند؛ بالاخره این باید معلوم شود.
قول به اشتراط به حیات پدر
بعضی از قدما مثل شیخ صدوق ، شیخ طوسی ، ابن جنید بنابر نقل مرحوم علامه در مختلف ، ابن براج ، ابن زهره ، ابوالصلاح حلبی ، سلار ، اینها قائل شدهاند به اینکه ولایت جد مشروط به بقاء أب است؛ یعنی تا زمانی که پدر زنده است، جد هم ولایت دارد؛ ولی اگر پدر از دنیا برود، دیگر ولایت برای جد ثابت نیست.
دلیل اشتراط
اینها عمدتاً به روایتی استناد کردهاند که این روایت در تهذیب هم نقل شده است: «عَنِ الْفَضْلِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: إِنَّ الْجَدَّ إِذَا زَوَّجَ ابْنَةَ ابْنِهِ وَ كَانَ أَبُوهَا حَيّاً وَ كَانَ الْجَدُّ مَرْضِيّاً جَازَ». طبق این روایت، جد اگر دختر پسرش را به کسی تزویج کند در حالی که پدرِ دختر در قید حیات است و کاری که او کرده مورد رضایت است، این عقد جایز است. این معنایش آن است که اگر پدرِ دختر در حال حیات نباشد، عقد جایز و نافذ نیست؛ به تعبیر دیگر کأن تکیه شده بر مفهوم وصف، «وَ كَانَ أَبُوهَا حَيّاً» وصف به حال پدر است؛ میگوید اگر تزویج کند نوهاش را به دیگری و پدرش زنده باشد، جازَ؛ پس معلوم میشود اگر پدر زنده نباشد، جایز و نافذ نیست.
بررسی دلیل اشتراط
صرف نظر از اینکه این روایت از نظر سندی مخدوش است یا نه، چون محقق صاحب شرایع عبارتی دارد که اشاره به ضعف روایت دارد؛ میگوید «مصیراً الی روایة لا تخلو من ضعف»؛ اما صاحب جواهر میفرماید این روایت موثقه است و از نظر سندی اشکالی ندارد. اما عمده مشکل در دلالت این روایت است؛ همانطور که اشاره شد در واقع پایه استدلال بر مفهوم وصف است؛ میگوید اگر پدر دختر زنده باشد. آیا ما میتوانیم بگوییم اذا انتفی الوصف انتفی الحکم؟ مسلّم است که مفهوم وصف اعتبار و حجیت ندارد و لذا نمیتوانیم نتیجه بگیریم که اگر مثلاً أبوها لم یکن حیاً لم یجز النکاح، نکاح نافذ نیست. یا اصلاً بگوییم مفهوم شرط کأن گفته إن الجد إذا زوّج ابنة ابنه جازَ إن کان ابوها حیاً، نتیجه بگیریم که اگر پدر در حال حیات و در قید حیات نباشد، پس این نکاح نافذ نیست. ما نمیتوانیم بر پایه مفهوم وصف یا مفهوم شرط، چنین نتیجهای بگیریم.
علاوه بر این، ما اساساً میتوانیم بگوییم این روایت بالاولویة دلالت بر ولایت میکند بعد الحیات؛ یعنی براساس این روایت، ولایت جد در زمانی که پدر در قید حیات است، ثابت است؛ اگر در زمان حیات ثابت باشد، در زمان موت پدر به طریق اولی ثابت میشود. بنابراین این روایت نهتنها دلالت بر اشتراط ولایت جد به بقاء پدر ندارد، بلکه بالاولویة دلالت میکند بر ولایت فی حال ممات الأب. این دلیلی است که میتوانیم حتی بر عدم اشتراط اقامه کنیم.
ادله عدم اشتراط
چند دلیل دیگر هم مرحوم صاحب جواهر ذکر کرده و صاحب ریاض هم بعضاً به اینها اشاره کردهاند، که اجمالاً آن ادله را هم ذکر میکنیم.
دلیل اول
روایت اول
دلیل بر عدم اشتراط (غیر از این روایت، که گفتیم این روایت نهتنها دلیل بر اشتراط نیست بلکه دلیل بر عدم اشتراط است) صحیحه ابن سنان از امام صادق(ع) است: «هُوَ وَلِيُّ أَمْرِهَا»؛ این تعبیر امام صادق(ع) است که جد را ولیّ امر دخترِ پسر میداند. حضرت فرمودهاند جد ولیّ امر اوست. وقتی میگوید ولیّ امر دخترِ پسر است، این اطلاق دارد؛ هم شامل حال حیات أب و هم شامل حال ممات أب …. پس بالاخره اطلاق این روایات تا مادامی که تقییدی برخلاف آن نباشد، قابل اخذ است.
روایت دوم
روایت دیگری هم میتوان ذکر کرد و آن موثقه عبید است که قبلاً هم خواندهایم: «عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) الْجَارِيَةُ يُرِيدُ أَبُوهَا أَنْ يُزَوِّجَهَا مِنْ رَجُلٍ وَ يُرِيدُ جَدُّهَا أَنْ يُزَوِّجَهَا مِنْ رَجُلٍ آخَرَ فَقَالَ(ع) الْجَدُّ أَوْلَى بِذَلِكَ مَا لَمْ يَكُنْ مُضَارّاً إِنْ لَمْ يَكُنِ الْأَبُ زَوَّجَهَا قَبْلَهُ وَ يَجُوزُ عَلَيْهَا تَزْوِيجُ الْأَبِ وَ الْجَدِّ». براساس این روایت، أب و جد هر دو ولایت دارند؛ بلکه ولایت جد اقوی است از ولایت أب طبق این روایت؛ چون تصریح کردهاند الجد اولی بذلک منتهی به شرط اینکه لم یکن مضاراً. اگر ما قوت ولایت جد را از ولایت پدر در حال حیات پدر ثابت کردیم، به طریق اولی باید ولایت او در حال موت پدر ثابت باشد. وقتی پدر که اضعف است از دنیا برود، این لطمهای به ولایت جد نمیزند. لذا این روایت هم دلالت بر عدم اشتراط ولایت جد به بقاء الأب دارد.
دلیل دوم
دلیل دوم، اتفاق است بر اینکه جد ولیّ امر صغیره است؛ یعنی اگر کسی پدرش از دنیا برود و در سن صغر باشد و هنوز بالغ نشده باشد، تقریباً اجماعی است که جد نسبت به او ولایت دارد.
دلیل سوم
دلیل سوم این است که جد نسبت به أب ولایت مالی دارد اجماعاً؛ همه گفتهاند که جد نسبت به پدر ولایت مالی دارد. اهمیت مسأله نکاح اگر بیشتر از مال نباشد، کمتر نیست؛ پس برای جد هم ولایت نسبت به نکاح ثابت میشود. این مطلب قابل توجه است و صلاحیت و قابلیت دارد که به عنوان یک دلیل در این مقام ذکر شود.
دلیل چهارم
دلیل چهارم، استصحاب است به این بیان که پدر قبل از موت أب ولایت داشت، در حال حیات قطعاً این ولایت ثابت است، به همین جهت شرط کردهاند برای ولایت جد اینکه پدر زنده باشد؛ پس قدر مسلّم این است که جد در حال حیات پدر ولایت دارد. بعد از فوت پدر شک میکنیم آیا این ولایت ثابت است یا نه، استصحاب بقاء ولایت جد را میکنیم؛ چون دلیلی نیامده که حتی ظهور یا اشعار داشته باشد که ولایت برای جد در حال ممات ثابت نیست. لذا اگر این روایات را کنار بگذاریم، حداقل این است که شک داریم؛ وقتی شک داریم میتوانیم استصحاب جاری کنیم.
فتحصل مما ذکرنا کله که خلافاً لبعض الاعلام من القدما که نام آنها برده شد، ولایت جد مشروط به حیات پدر نیست.
بررسی قول به اشتراط به موت پدر
بعضی از عامه، ولایت جد را مشروط به ممات پدر دانستهاند؛ درست نقطه مقابل آنچه مثل شیخ طوسی و بقیه گفتهاند، اینها معتقدند در صورتی که پدر از دنیا برود، ولایت برای جد ثابت میشود. تا زمانی که پدر هست، جد ولایت ندارد، اما وقتی که از دنیا برود، جد ولایت پیدا میکند. به نظر میآید این آبرومندانهتر است تا شرط اول (یعنی از نظر ظاهری اگر بخواهیم اعتبار عقلا را هم در نظر بگیریم، این بهتر است تا آن قول اولی)؛ اما این هم اشکال دارد. یعنی ولایت جد مشروط به موت پدر نیست، چون ملاحظه فرمودید ما هم اجماع داریم و هم روایات متعدد صحیح السند و واضح الدلالة مبنی بر اینکه ولایت جد در حال حیات پدر ثابت است.
این نکتهای بود که در جلسه گذشته بعضی از دوستان سؤال کردند و هم در ادامه بحث گذشته لازم بود مطرح شود که ولایت جد آیا به نحو مطلق ثابت است یا مشروط به شرط حیات پدر است، که ملاحظه فرمودید شرطی وجود ندارد.
بررسی ولایت أم
بعد از این، سراغ ولایة الأم میآییم؛ متن تحریر را دقت بفرمایید … البته ما یک مقداری ترتیب مطالبی که در متن آمده را رعایت نکردیم. ابتدا اولیاء را ذکر کردیم و بعد مولّی علیهم را ذکر خواهیم کرد. صاحب عروه این را در متن رعایت کرده؛ البته ایشان قبل از اینکه مسأله را مطرح کند یک توضیح کلی راجعبه اولیاء داده … عبارت عروه این است: «فصل في أولياء العقد و هم الأب و الجد من طرف الأب بمعنى أب الأب فصاعدا فلا يندرج فيه أب أم الأب»؛ بعد سراغ وصی رفته: «و الوصي لأحدهما مع فقد الآخر و السيد بالنسبة إلى مملوكه و الحاكم»، اول بُعد ایجابی را مطرح کرده، آنهایی که ولایت دارند، پنج دسته را ذکر کرده است؛ سپس به بُعد سلبی پرداخته و در ادامه فرمود: «و لا ولاية للأم و لا الجد من قبلها و لو من قبل أم الأب و لا الأخ و العم و الخال و أولادهم»؛ منتهی در مسأله ۱ اشاره کرده به مولّی علیهم و میگوید: «تثبت ولاية الأب و الجد على الصغيرين و المجنون المتصل جنونه بالبلوغ…».
چون بحث ولایت أب و جد مطرح بود، همینجا باید بخش سلبی ذکر شود؛ لذا در متن تحریر با اینکه کمی فاصله دارد، اما این را مقدم کردیم. مسأله ۱ تحریر این بود: «للأب و الجد من طرف الأب بمعنى أب الأب فصاعدا ولاية على الصغير و الصغيرة و المجنون المتصل جنونه بالبلوغ، و كذا المنفصل عنه على الظاهر»، یک گروه از مولّی علیهم را بیان کرده و بعد میگوید «و لا ولاية للأم عليهم»، الان بحث ما اینجاست، یعنی بُعد سلبی این مسأله که أب و جد آن هم مِن طرف الأب ولایت دارند اما ولایت برای مادر ثابت نیست. «و لا ولاية للأم عليهم»، مادر خودش ولایت ندارد؛ «و للجد من طرف الأم و لو من قبل أمّ الأب»، جد اگر از طرف مادر باشد ولایت ندارد، ولو مادرِ پدر باشد؛ مادرِ پدر ولایت ندارد؛ پدرِ مادر ولایت ندارد، چون خود مادر ولایت ندارد.
ما آنچه که مربوط به جد را بیان کردیم و گفتیم فقط جد أبی ولایت دارد و جد أمی ولایت ندارد؛ یعنی لا ولایة للجد من طرف الأم ولو من قبل أم الأب، که این را هم بحث کردیم. «بأن كان أبا لأمّ الأب مثلا»، این چطور قابل تصویر است که جد از قِبل مادرِ پدر باشد؟ یعنی پدرِ مادرِ پدر، او هم ولایت ندارد؛ ما اینها را گفتیم. اما ولایة الأم مانده است؛ ما گفتیم أب و جد ولایت دارند، و توضیح دادیم که منظور از جد کیست؛ حالا میگوییم دو گروه ولایت ندارند: ۱. مادر؛ ۲. برادر، عمو، دایی و بچههای آنها. این دو را باید توضیح بدهیم.
ادله عدم ولایت أم
چرا مادر ولایت ندارد؟ اینجا چند دلیل بر نفی ولایت أم اقامه شده است. از نظر اقوال هم باید بگوییم به جز ابن جنید، کسی مخالفت نکرده است؛ یعنی همه قائلاند که مادر ولایت ندارد. تنها ابن جنید است که میگوید مادر ولایت دارد؛ البته ولایت مادر را مطلق نمیداند؛ میگوید ولایت بر صغیره دارد و نه صغیر. ابن جنید هم قائل به ولایت مادر نسبت به دختر شده، حالا ما عبارات و استدلالها را ذکر خواهیم کرد. حداقل این قدر متیقن است؛ آن بخش یک مقداری محل بحث است. او هم استدلالهایی برای خودش دارد؛ مرحوم علامه در مختلف بعضی از آنچه که صلاحیت دارد مورد استناد ابن جنید قرار بگیرد را ذکر کرده که این را بعداً اشاره خواهیم کرد.
دلیل اول
مهمترین دلیل، اجماع است. اجماع محصل و منقول نسبت به این مسأله وجود دارد. تنها کسی که با این حکم مخالف است، ابن جنید است؛ روشن است که مخالفت ابن جنید لطمهای به این اجماع نمیزند.
بحث جلسه آینده
دلیل دوم، برخی روایاتی است که در این مقام ذکر شده است؛ روایات هم چند دسته است. برخی به دلالت مطابقی و برخی به اولویت به این مطلب دلالت دارند؛ حالا این روایات را با این دستههای مختلف باید بررسی کنیم و ببینیم دلالت دارد یا نه.
نظرات