خارج اصول – جلسه هشتاد و یکم – آثار قطع – یک شبهه در مورد کاشفیت و طریقیت قطع و پاسخ آن

جلسه ۸۱ – PDF

جلسه هشتاد و یکم 

آثار قطع – یک شبهه در مورد کاشفیت و طریقیت قطع و پاسخ آن

۱۴۰۱/۱۲/۰۸

یک شبهه در مورد کاشفیت و طریقیت قطع

شبه ه‎ای درباره طریقیت و کاشفیت قطع باقی‎مانده که آن را نیز باید عرض کنیم و آن اینکه یکی از خصوصیات ذکر شده برای قطع، طریقیت و کاشفیت است. شبه ه‎ای که سابقا نیز برخی اینجا مطرح کردند و به نظر می‎رسد باید بیشتر به آن توجه شود این بود، که اگر قطع طریق به سوی واقع و کاشف تام از واقع است، پس چرا بعضی از اوقات قطع به واقع اصابت نمی‎کند؟ به تعبیردیگر ما مواردی داریم که اشخاص گرفتار جهل مرکبند، یعنی یقین به چیزی دارند در حالیکه این مخالف واقع است، چگونه می‎توانیم جمع کنیم بین طریقیت و کاشفیت تامه قطع با عدم اصابت آن به واقع؟ مثلا کسی یقین دارد به یک امری، اگر یقین به آن امر، طریق به سوی واقع آن امر باشد، چنانچه کسی به واقع نرسد، به نقطه دیگری رسیده باشد، پس این قطع طریق به سوی واقع نیست، زیرا او را به سمت دیگری هدایت کرده، این را چگونه می‎توانیم توجیه کنیم و پاسخ دهیم؟

پاسخ

اینجا دو احتمال درباره طریقیت و کاشفیت قطع وجود دارد:
احتمال اول: منظور از واقع یعنی واقعیت خارجیه و عینیه است، برای تقریب به ذهن عرض می‎کنم، الان کسی یقین دارد به اینکه روز است در حالیکه شب است، اگر منظور از طریقیت، طریقیت به سوی این واقعیت خارجیه باشد، این صحیح نیست ما نمی‎توانیم بگوییم طریق الی الواقع یا کاشف تام عن الواقع و منظورمان از واقع نیز همین واقعیت خارجیه باشد یا مثلا فرض کنید که ما یقین داریم به توحید، در واقعیت نیز توحید ثابت است، واقعیت عالم هستی اینچنین است ولو اینکه ما به ازاء خارجی نداشته باشد، واقعیت خارجی منظور امور محصسوس و خارجی نیست، واقع هر چیز به حسب خودش است.
این احتمال این شبهه را حل نمی کند، چون فقط در صورتی قابل پذیرش است که ما به واقع اصابت کنیم. در این صورت می‎توانیم بگوییم یقین به سوی واقع و کاشف تام از واقع است، اما اگر به واقع اصابت نکند مشکل دارد. پس باید معلوم باشد که طریق به سوی چه و کاشف از چه چیزی است؟
احتمال دوم: منکشف یا مقصد عبارت از آن صورتی است که در نفس انسان حاصل می‎شود، کاری به واقعیت خارجی ندارد. ما وقتی به چیزی یقین داریم، این یقین صفتی از صفات نفس است در مقابل ظن، شک، وهم، یک حالتی از حالات نفس انسانی است، انسان وقتی یقین پیدا می‎کند به یک سکونی می‎رسد و هیچ احتمال خلافی نمی‎دهد، این یقین موجب می‎شود یک صورتی در نفس انسان حاصل شود، یک متیقن داریم، یقین به چیزی، علم به چیزی، قطع به چیزی، انسان وقتی قطع به چیزی دارد، صورت آن در نفس انسان حاصل می‎شود، از متیقن یک صورتی در نفس پدید می‎آید، وقتی علم به چیزی پیدا می‎کند یک چیزی در نفس انسان معلوم می‎شود.
برای روشن شدن بحث مثالی می‎زنیم، شما وقتی علم پیدا می‎کنید به وجود شئ در خارج، علم یک حالت نفسانی است، ما اینجا یک معلوم بالذات داریم و یک معلوم بالعرض، علم نیازمند متعلق است، نیازمند معلوم است. معلوم بالذات آن صورتی است که از آن شئ در نفس انسان حاصل می‎شود، صورتی که از آن شئ در نفس ما حاصل می‎شود، می‎شود معلوم بالذات. یک معلوم بالعرض هم داریم که همان شئ خارجی است. علم همان قطع است فرقی نمی‎کند، منتهی با تعبیر علم بیان می‎کنم که شاید به ذهن‎ها آشنا تر باشد، ما یک علم داریم، یک معلوم بالذات داریم و یک معلوم بالعرض داریم. علم عبارت است از همان حالت نفسانی یعنی همان یقین و قطع که هیچ احتمال خلافی در آن وجود ندارد. معلوم بالذات یعنی آنچه که معلوم شده و علم به آن پیدا شده، که همان صورت حاصله در نفس انسانی است، وقتی به این چراغ نگاه می‎کنم یک صورتی از چراغ در نفس من پدید می‎آید که قبلا نبوده، این صورت چراغ می‎شود معلوم بالذات، خود چراغ در عالم خارج می‎شود معلوم بالعرض.
علم و قطع و یقین طریق به معلوم بالذات است یا طریق به معلوم بالعرض؟ طریق به این صورتی است که در نفس من حاصل شده یا طریق به آن شئ خارجی؟ وقتی می‏گوییم القطع طریق الی الواقع و کاشف تام عن الواقع، منظور چیست؟ طوری باید تفسیر کنیم که حتی اگر به واقع اصابت نکنیم به این ویژگی لطمه نخورد، چون وقتی می‏گوییم القطع طریق او کاشف این هم شامل صورتی می‎شود که قطع ما به واقع اصابت بکند و هم شامل جایی می‎شود که قطع ما به واقع اصابت نکند. پس باید طوری این را تبیین کنیم که هر دو را در بر بگیرد. حال آیا علم، قطع، طریق به سوی معلوم بالذات است یا طریق به سوی معلوم بالعرض؟
اینجا ممکن است کسی بگوید اصلا علم هیچ فرقی با معلوم بالذات ندارد. قطع عین آن صورتی است که در نفس انسان حاصل می‎شود، چه اینکه ما نیز به این معتقد شدیم که القطع هو عین الطریقیه یا به تعبیر دیگر طریقیت، عین قطع است. اگر کسی گفت قطع عین طریقیت و عین کاشفیت است، اصلا ما اینجا دو چیز نداریم که یکی بخواهد طریق باشد یا یکی کاشف باشد، اینجا دیگر دو چیز نیستند.
لکن همین جا نیز ممکن است بگوییم درست است که قطع عین طریقیت است اما باز اینها دو چیز هستند، ما یک کاشف داریم، اگر دو چیز داشته باشیم، یکی کاشف باشد و یکی منکشف، یکی طریق باشد و یکی مقصد، آن مقصد و منکشف چیست؟ این قطع طریق به سوی چیست؟ کاشف از چه چیزی است؟
آنچه به عنوان منکشف یا مقصد اینجا وجود دارد، همان معلوم بالذات است، نه معلوم بالعرض. یعنی علم من آن حالتی که در نفس من تحقق پیدا می‎کند، راهی است به سوی آن معلوم بالذات، به آن صورتی که در افق نفس پدید آمده و این در صورت اصابه به واقع و عدم اصابه به واقع فرقی نمی‎کند. زیرا هر کسی که یقین دارد، علم دارد، این علمش و آن حالتی که در نفس او وجود دارد که یک ذره احتمال خلاف نمی‎دهد، کشف می‎کند از معلوم بالذات، آن صورتی که در نفس او حاصل شده. حال این صورت حاصل شده ممکن است مطابق با واقع باشد یا نباشد. من یقین به وجود چراغ دارم، یقین من طریق شده و کشف کرده از آن صورتی از چراغ که در ذهن من حاصل شده، اما این در واقع چراغ نیست، بلکه یک تکه شیشه است که نور به آن خورده و انعکاس نور باعث شده که من فکر کنم چرا غ است.
پس قرار نیست که علم من کاشف تام از واقعیت و شئ خارجی باشد تا اشکال شود که جایی که جهل مرکب داریم کاشفیتی در کار نیست. اینجا که قطعا به واقع اصابت نکردیم؛ پس این کجا طریق است و چگونه کشف از واقع می‎کند؟ چون اینجا منکشف، آن واقعیت خارجی نیست، منکشف عبارت است از صورت حاصله از شئ یا هر چیزی در نفس که ما اسمش را می‎گذاریم معلوم بالذات و این البته مبتنی بر این است که بگوییم علم غیر از معلوم بالذات است، ما اینها را دو چیز بدانیم که همینطور هم است.
پس بعضی که سؤال کردند چطور می‎شود انسان یقین داشته باشد ولی به واقع اصابت نکند، یقین طریق است، چطور می‎شود کسی به واقع اصابت نکند ولی باز هم طریق و کاشف باشد، آن هم کشف تام، پاسخش معلوم شد.
اما در جایی که علم نیست، مثلا کسی ظن دارد، یک حالت نفسانی در افق نفس شکل گرفته است، یک مظنون هم دارد، یک مظنون بالذات دارد و یک مظنون بالعرض. این مظنون بالذاتش چیست؟ به یک چیزی ظن پیدا کرده اما این کشف تام تحقق پیدا نکرده، این چند درصد احتمال خلاف می‎دهد، لذا کشف او تام نیست، یک زوایای از تایکی نسبت به آن در افق نفسش وجود دارد.
به هر حال این سوال و شبهه‎ای که در این رابطه مطرح شده بود پاسخ داده شد، حال برای شما بیشتر معلوم شد که چرا شارع نمی‎تواند طریقیت و کاشفیت را جعل کند، طبق مبنای ما و خیلی دیگر طریقیت و کاشفیت برای قطع نه قابل جعل است و نه قابل سلب.
سوال:
استاد: آنجا ممکن است صورت برهانی داشته باشد، اما حقیقتش برهان نباشد، برای اینکه یک برهانی برای شما یقین ایجاد کند و جهل مرکب نباشد، هم صورت و هم موادش باید بی اشکال باشد. ممکن است کسی قیاس شکل اول تشکیل دهد و صورت برهانی او کامل باشد، اما موادش مثل کبری و صغری مشکل داشته باشد یا در مقدمات رسیدن به نتیجه دچار مشکل می‏شود، لذا گرفتار جهل مرکب می‎شود، می‎گوید دو دو تا چهار تا است، این مقدمات است پس نتیجه این است و تمام، اما این جهل مرکب است و این به واقع اصابت نکرده، زیرا یا مواد قیاسش گرفتار مشکل هستند، یا کبرایی که باید در این قیاس کلی باشد، این شخص گمان کرده که کلی است اما در واقع کلیت ندارد یا حد وسطش تشابه ظاهری دارد، مثل اینکه بگویند در باز است، باز پرواز می‎کند، نتیجه بگیرد که در پرواز می‎کند. صغری درست است، کبری هم درست است، نه صغری مشکلی دارد و نه کبری، صورت هم قیاس شکل اول است، اما حد وسطش مشکل دارد، این باز آن باز نیست.
سوال:
استاد: فرقی نمی‎کند باید در همه براهین برای اینکه انسان به نتیجه برسد و این مطابق با واقع باشد باید صغری و کبری و همه چیز درست باشد. می‎گوید بله، در باز است، این صغری مشکلی ندارد، کبری، باز پرواز می‎کند، پس در پرواز می‎کند. مشکل این است که این حد وسط ندارد، این باز، آن باز نیست.
سوال:
استاد: لزوما یک واقعیت خارجی نیست که حتما باید شئی در خارج باشد. بله صورت‎هایی که در ذهن انسان تشکیل می‎شوند از امورات مختلفی است، گاهی این صورت حاصل شده از اشیاء خارجی است و گاهی یک مفهوم عقلی و انتزاعی است، گاهی از معقولات ثانویه است و گاهی از معقولات اولیه است. الصور الحاصله من الاشیاء او الامور فی الاذهان، خودمان هم می‎گوییم، الصورة الحاصله من امر یا شئ، حال آن امر و شئ، لزوما یک امر مادی نیست، بلکه می‎تواند یک مفهوم عقلی باشد، مثلا مفهوم تناقض را در ذهنتان تصور می‎کنید، یک صورتی از مفهوم تناقص بدون مصداق خاصی، این صورت مفهوم تناقض، صورت که می‎گوییم فقط عکس و شکل و شمایل دار که نیست، همین الان اگر چشمانتان را ببندید و تناقض را تصور کنید، این یک صورت حاصله در نفس و ذهن شما است. این الان واقعیت خارجی دارد؟ خیر؛ ولی در عین حال یک مفهوم عقلی است، قابل تصور است. حتی گاهی از اوقات انسان می‎تواند مفاهیمی را ابداع کند، خلق کند، شما الان یک دفعه نمی‎توانید در ذهنتان حیوانی خلق کنی که سرش مثل شیر باشد، دستش مثل زرافه باشد و پایش مثل انسان باشد؟ چرا، قوای ذهنی انسان می‎تواند این صورتها را خیلی راحت خلق کند و یصدق علیه هو الصورة الحاصله فی النفس.
سوال:
استاد: بله اگرمثلا شما را شب در اتاقی بگذارند و یک جنازه هم کنارتان بگذارند، یک پارچه هم رویش، شب، تاریکی، بادی می‎زند این پارچه تکان می‎خورد و شما یقین می‎کنید این مرده زنده شده، در حالیکه زنده نشده و واقعیت ندارد، یک صورتی از حرکت این مرده در ذهن شما نقش می‎بندد، این یک صورت حاصله در افق نفس شما است و هیچ واقعیتی ندارد و علم پیدا کردید به تکان دادن دست یا حیات این میت.
خیلی این امور پیش می‎آید، مخصوصا در حالاتی که برای بعضی از اشخاص پیدا می‎شود، در اجتماعات، می‏گوید من به چشم خودم امام زمان را دیدم، البته دروغ هم نمی‎گوید، از بس غرق توسل بوده و در ذهن خودش یک صورتی ساخته و حواسش به جایی بوده و دیده کسی از جایی رد می‎شود و یک دفعه گفته او امام زمان است، از این ادعاها زیاد است و برای بعضی نیز این قوی‎تر پیش می‎آید. اینها همه مثل این است، یک صورتی برای انسان حاصل می‏شود که با واقعیت تطابق ندارد.

نتیجه کلی

ما تا اینجا سه تا از احکامی که پیرامون قطع بیان شده را متعرض شدیم. گفتیم برخی اینها را آثار قطع می‎دانند، بعضی دو تا را و بعضی سه تا را و بعضی یک مورد را ولی ما گفتیم اینها هیچ کدام آثار قطع نیستند و گفتیم اینها هیچ کدام نه قابلیت جعل دارند و نه قابلیت سلب.

بحث جلسه آینده

اینجا، بحثی مطرح می‎شود که شاید کمتر به آن پرداخته شده و بحث خوبی هم هست، مناسب هم هست که اینجا به آن بپردازیم و در کتاب های اصولی نیز کمتر متعرض آن شده‎اند و آن هم پیرامون اطمینان است، اطمینان چیست؟ آیا حجت است که البته مشهور آن را حجت می‎دانند و برخی نیز قائل به عدم حجیتش هستند.
دلیل حجیتش چیست؟ یک بحث اجمالی در مورد اطمینان دنبال خواهیم کرد و بعد از آن درباره تجری و برخی از احکام تجری و انقیاد و آنگاه درباره اقسام قطع و احکام اقسام قطع و انشاء الله بعد وارد بحث امارات و ظنون خواهیم شد.

برچسب‌ها:, , , , , , , , ,