خارج اصول – جلسه پنجاه و هشتم – بررسی سه مطلب – نتیجه مطلب اول –  مطلب دوم: مشابهت مباحث قطع با مباحث علم کلام – مطلب سوم:  مشابهت مباحث قطع با مباحث علم اصول   

جلسه ۵۸ – PDF

جلسه پنجاه و هشتم 

بررسی سه مطلب – نتیجه مطلب اول –  مطلب دوم: مشابهت مباحث قطع با مباحث علم کلام – مطلب سوم:  مشابهت مباحث قطع با مباحث علم اصول   

۱۴۰۱/۱۰/۲۶

نتیجه مطلب اول

در مقدمه بحث از قطع عرض کردیم چند مطلب باید مورد رسیدگی قرار بگیرد.
مطلب اول این بود که آیا قطع و مباحث آن در علم اصول داخل است یا خارج از علم اصول محسوب می‌شود؟
ادله دو دیدگاهِ داخل بودن و خارج بودن مباحث قطع از علم اصول را بیان کردیم، نتیجه این شد که در بین این دو دیدگاه با قطع نظر از معنای لغوی حجت، حق با محقق خراسانی است که این مبحث از مباحث علم اصول خارج است. البته در مورد اینکه حجت، با قطع نظر از معنای لغوی به چه معناست، عرض کردیم طبق یک اصطلاح که اصطلاح منطقیین است و شیخ انصاری نیز بر همین اساس مشی کرده (یعنی حجت به معنای حد وسط) ظاهر این است که مباحث قطع از علم اصول خارج است، همچنین اگر ما حجت را به معنای مورد نظر اصولیین که محقق خراسانی به آن قائل شده، یعنی کبرای قیاس استنباط بدانیم، در این صورت نیز مباحث قطع از علم اصول خارج است و حق با محقق خراسانی است.
بله، اگر حجت را به معنای لغوی بدانیم، یعنی ما یحتج به العبد علی المولا، در این صورت می‎توانیم بگوییم مباحث قطع داخل در علم اصول است. البته اینها منوط به این است که ما موضوع علم اصول را حجت قرار دهیم. اگر گفتیم موضوع علم اصول حجت است و حجت به معنای لغوی مد نظر باشد، یعنی ما یحتج به العبد علی المولا، در این صورت می‎توانیم مباحث قطع را در علم اصول داخل بدانیم. این جمع بندی و نتیجه بحث در مطلب اول است.

مطلب دوم: مشابهت مباحث قطع با مباحث علم کلام

ما ابتدا عرض کردیم محقق خراسانی سه مطلب را اینجا ذکر کردند و البته بدون توضیح از آن عبور کردند.
مطلب اول این بود که مباحث قطع از مباحث علم اصول خارج است، دوم این است که مباحث قطع به چه دلیل شباهت دارد به مباحث علم کلام؟ برای پاسخ به این سؤال باید به دو تعریف از علم کلام اشاره کنیم:

تعریف اول

علم کلام علمی است که در آن از عوارض ذاتی وجود بما هو وجود در محدوده اسلام بحث می‎کند. امام خمینی این تعریف را از قول صاحب شوارق بیان کرده است. ایشان در تعریف علم کلام فرمودند: علم کلام علمی است که از عوارض ذاتی وجود در محدوده دین اسلام بحث می‎کند به خلاف فلسفه که در آن از وجود بما هو وجود با قطع نظر از اسلام که به صورت کلی بحث می‏کند.
اگر ما این تعریف را برای علم کلام در نظر بگیریم مباحث قطع از علم کلام خارج است و مشابهتی با علم کلام پیدا نمی‎کند؛ زیرا مسئله قطع ربطی به مسئله وجود ندارد تا بخواهد شباهتی پیدا کند. پس طبق نظر اول هیچ مشابهتی وجود ندارد.

تعریف دوم

طبق این تعریف که بین متکلمین مشهور است علم کلام علمی است که از ذات پروردگار و صفات و افعال خداوند بحث می‎کند و اینکه کدام یک از افعال قابل استناد به خداست و حَسَن محسوب می‎شود و استناد کدام افعال به خداوند قبیح شمرده می‎شود. علم کلام درباره ذات و صفات و افعال خداوند بحث می‎کند.
اگر ما این تعریف را برای علم کلام در نظر بگیریم، آن وقت بین مباحث قطع و مسائل علم کلام مشابهت پدیدار می‎شود. زیرا ما در علم کلام بحث می‎کنیم از افعال خداوند و اینکه چه کارهایی استنادش به خداوند حسن و چه کارهایی قبیح شمرده می‎شود، ما اینجا نیز بحث می‎کنیم در اینکه مثلا اگر مکلف به یک حکم یا موضوعی قطع پیدا کرد و این حکم برای او ثابت شد، حال اگر با این حکم مخالفت کند، آیا عقاب او توسط خداوند حسن شمرده می‎شود یا خیر؟ یا اگر مثلا با قطع خودش مخالفت کند ولو بعدا معلوم شود که این قطع مطابق واقع نبوده، یعنی متجری محسوب شود، آیا استحقاق عقوبت دارد و خداوند می‎تواند او را مجازات کند یا خیر؟ یا مثلا اگر کسی قطع اجمالی پیدا کرد و علم اجمالی برای او حاصل شد آیا او می‎تواند با این علم اجمالی مخالفت کند یا خیر؟ اینها بحث‎هایی است که به نوعی همه مربوط به فعل خداوند است.
سوال:
استاد: دو مسئله است، ممکن است کسی این را داخل در علم اصول نداند اما در عین حال مشابهتی هم برای این با مسائل علم اصول قائل باشد، این مبتنی برفرض خروج نیست لزوما؛ زیرا مسئله بعدی که خود محقق خراسانی اینجا اشاره می‎کنند قرابت مباحث قطع با علم اصول است، یعنی با اینکه بر خروج مباحث قطع از علم اصول تاکید دارند اما در عین حال می‏گویند با مباحث علم اصول نیز مشابهت‎هایی دارد، منافات ندارد یک مسئله‎ای یا مبحثی داخل در یک علم باشد ولی شباهت به برخی از مسائل علوم دیگر داشته باشد.
این یک وجه برای اینکه ما بین مباحث قطع و مسائل علم کلام مشابهت قائل شویم.
البته یک وجه دیگری هم می‏توانیم برای این مشابهت ذکر کنیم و آن اینکه به طور کلی مسائل علم کلام حول مبدأ و معاد است، یا در مورد خداوند است یا در مورد روز جزاء و هر مسئله‏ای و مبحثی که به نوعی مرتبط به مبدأ و معاد شود از مسائل علم کلام حساب می‎شود. بر این اساس مسائلی که در کتاب قطع مورد بررسی قرار می‎گیرد همگی به نوعی یا به مبدأ مربوطند یا معاد، پس نتیجه اینکه اینها به علم کلام نزدیک هستند، مثلا یکی از آن چیزهایی که مربوط به مبدأ است این است که آیا خداوند می‏تواند برای قطع و یقین جعل حجیت کند یا خیر؟ این به مبداء مربوط می‏شود، آیا اگر خداوند برای قطع حجیت را جعل کرد، این حکیمانه است یا لغو است؟ اگر گفتیم لغو است می‎گوییم هیچگاه کار لغو از خداوند متعال که حکیم است صادر نمی‏شود، اینها مربوط می‎شود به مبدأ. اما بعضی از مسائل کتاب قطع مربوط به معاد است و آن هم استحقاق مثوبت و عقوبت در موافقت موافق با قطع و مخالفت با قطع ثابت است؟ کسی که بر طبق قطع عمل کند و کسی که مخالفت با قطع کند، استحقاق عقوبت و مثوبت او به معاد بر می‎گردد، گرچه معاد هم بالمآل بازگشت به خداوند دارد.
علی ای حال طبق این تعریف و این وجه مباحث قطع به مسائل علم کلام نزدیک است.

مطلب سوم: مشابهت مباحث قطع با مباحث علم اصول

مطلب سومی هم اینجا ذکر شده و آن اینکه آیا مباحث قطع طبق فرض خروج آنها از دایره علم اصول مشابهتی هم با مسائل علم اصول دارند یا خیر؟ بالاخره کسی که قائل به خروج این مباحث از علم اصول شود، باید مشخص کند به چه مناسبت از آن بحث می‎شود؟ اگر ما گفتیم این از مسائل علم اصول محسوب می‏شود، دیگر دلیلی برای بیان ضرورت بحث از آنها لازم نیست و وجه روشن است. اما اگر گفتیم از مسائل علم اصول خارج است، باید بگوییم چه مشابهتی بین این دو مبحث، یعنی مباحث قطع با علم اصول است؟
سه وجه اینجا می‎توانیم ذکر کنیم:

وجه اول

به طور کلی در مباحث غیر الفاظ در مورد امارات ظنیه معتبر بحث می‎شود. اماره ظنیه معتبر برای کسی حجت است که یقین به حکم پیدا نکند، زیرا اگر یقین به حکم پیدا کند باید به یقینش عمل کند و فرض ما این است که در علم اصول سخن از امارات معتبره ظنیه است. پس چرا از قطع بحث می‎کنیم؟ برای اینکه می‎گوییم این امارات برای کسی اعتبار دارد که یقین نداشته باشد بعد به مناسبت بحث می‏کنیم از احکام قطع و یقین؛ می‎گوییم اگر کسی قطع و یقین پیدا کرد احکامش اینطور است و اگر یقین پیدا نکرد آن امارات برای او معتبر می‏شوند. پس به این جهت تناسب پیدا می‎شود بین مباحث قطع و مسائل علم اصول.

وجه دوم

حجیت به عنوان موضوع علم اصول یا یکی از مهمترین موضوعات علم اصول در جایی کارایی دارد که یقین و قطع در کار نباشد. کسی که یقین دارد به چیزی، این یقین برایش حجت است و لذا امارات در مقابل یقین ارزش و اعتباری ندارند، حال می‎خواهد یقین به حکم باشد یا یقین به موضوع؛ پس اصولا بحث از حجیت در صورتی به میان می‎آید که قطع تحقق پیدا نکرده باشد، زیرا اگر قطع برایش حاصل شود اماره برای او اعتبار ندارد. لذا این هم می‎تواند یک وجهی باشد برای بحث از قطع و احکام و آثار آن در علم اصول.
پس علت اینکه احکام قطع و آثار آن در علم اصول مورد رسیدگی قرار می‎گیرد با اینکه این مباحث از دایره علم اصول خارج است یکی از این دو جهت است:
۱.در علم اصول از امارات ظنیه بحث می‎شود، منتهی چون اماره ظنیه برای کسی است که قطع نداشته باشد، پس از قطع هم سخن به میان می‎آید.
۲. به طور کلی ما در علم اصول درباره حجیت اماره بحث می‎کنیم و حجیت اماره در صورتی است که قطع موجود نباشد، ولی اگر قطع به چیزی پیدا کرد این برایش حجیت دارد و دیگر نوبت به آن اماره ظنیه نمی‎رسد، ولی اگر چنین قطعی حاصل نشد آن وقت حجیت امارات ظنیه مطرح می‎شود.
سوال:
استاد: نه، خود همین است، این را تصریح نمی‎کنند ولی مفروض می‎گیرد. همین که شما می‎گویید ما بحثش را نمی‎کنیم، اینها از علم اصول خارج است، اما علم اصول در مورد چه چیزی بحث می‏کند؟ امارات ظنیه معتبره، می‎گوییم این امارات ظنیه معتبره برای چه کسی حجت است؟ برای کسی که یقین نداشته باشد، پس این پیوند حاصل شد، همین نقطه اتصال مباحث قطع به علم اصول می‎شود. اگر ما مسئله قطع را از مسائل علم اصول خارج بدانیم، همین جا یک نقطه اتصال پیدا می‏شود. می‎گوییم علم اصول در مورد حجت بحث می‎کند و حجت در صورتی کارایی دارد که قطع در کار نباشد، پس ارتباط حاصل شد، ثبوت حجیت در فرض عدم قطع و بعد می‎گوییم قطع چیست که در موردش بحث می‏کنیم یا اینکه اماره ظنیه برای کسی حجت است که قطع به حکم نداشته باشد، حجیت هم دیگر وقتی بحثش مطرح شود، از مسائل علم اصول است و به یک معنا مهمترین موضوع علم است.
یک جهت نیز همان است که اشاره کردیم، این دو جهت می‎تواند مجوز بحث از قطع یا مشابهت قطع با علم اصول باشد.

وجه سوم

البته شاید وجه دیگری هم بتوانیم بگوییم و آن اینکه بالاخره بسیاری از مسائلی که در امارات مطرح می‎شود، از جمله معذریت و منجزیت در مورد قطع نیز مطرح می‎شود. مثلا می‎بینیم در کتاب قطع، این بحث هست که قطع حجت است و حجت به معنای معذریت و منجزیت است و در مورد اماره نیز این بحث را داریم، یعنی نوع محمولات یکی است، درست است که موضوعات مسائل فرق می‎کند اما محمولات یکی است، پس مشابهت با علم اصول نیز پیدا می‎کند. این هم یک وجهی است که می‎توانیم ذکر کنیم.
پس این سه مطلب که محقق خراسانی اشاره کردند و توضیحش را دادیم.
سوال:
استاد: به یک معنا ما در کلام اصلا در مورد حجیت بحث نمی‎کنیم.
سوال:
استاد: اصلا کاری به آن نداریم. ما می‎گوییم در علم اصول درباره چه بحث می‎کنند؟ معذریت و منجزیت امارات ظنیه، معذریت و منجزیت امارات ظنیه، در مورد قطع نیز این مسائل را بررسی می‎کنیم.
سوال:
استاد:این اختلاف نظر وجود دارد، ولی یک نکته است، به هر معنایی باشد این ارتباط حاصل می‎شود ولو اینکه به نظر ما اشکال دارد ولی همین مقدار که می‎گوید برای کسی که قطع ندارد این اماره ظنیه حجت است … ما اصلا کاری به حجیت قطع نداریم، همین قدر که می‏گوییم اماره ظنیه برای کسی که قطع ندارد حجت است این مجوز می‎شود برای اینکه ما در مورد قطع بحث کنیم.
سوال:
استاد: اصلا ما حجیت قطع را کاری نداریم، می‎گوییم اماره ظنیه برای کسی که قطع ندارد حجت است، می‎گوییم موضوع حجیت اماره من لم یکن قاطعا بحکم او موضوع است. کسی که قطع ندارد اماره ظنیه برایش حجت است.
سوال:
استاد: داریم مشابهت آن را درست می‎کنیم. … فی الواقع می‎گویند اینها خارج از علم اصول است ولی بی‎مناسبت هم نیست، یعنی اینطور نیست که یکباره از علم نجوم بیاییم این بحث را مطرح کنیم.
سوال:
استاد: منجزیت و معذریت را اینجا ملاک قرار دادند، ما به تعبیر شیخ انصاری اشکال داشتیم و گفتیم حد وسط نمی‎تواند باشد و یک عده می‏گویند کبرای قیاس استنباط، این هم نمی‎شود و ما به آن نیز اشکال کردیم، آن چیزی که اینجا می‎توانیم بگوییم به یک معنا و چه بسا منجزیت و معذریت با آن سازگار باشد معنای لغوی است … .
سوال:
استاد: آنجا کاری به حجیت به این معنا نداریم، آنجا از باب اینکه فعل خداست، کسی که این کار را بکند استحقاق عقوبت دارد یا ندارد؟ خدا می‎تواند او را عقوبت کند یا خیر؟ یعنی کأنه حجیتش مفروض دانسته می‎شود.

 

برچسب‌ها:, , , , , ,