جلسه نود و ششم
صیغه أمر –جهت اول:مدلول صیغه أمر-حق در مسئله
۱۳۹۳/۰۱/۲۴
جدول محتوا
خلاصه جلسه گذشته
نظر مختار در مدلول صیغه أمر این شد که صیغه أمر یا هیئت إفعل برای بعث نسبی و اعتباری وضع شده است که هم معنای حرفی دارد و متقوم به اطراف است و هم اینکه ماهیتا غیر از طلب است. البته عبارات مختلف است زیرا ممکن است که ما تعبیر به بعث نسبی کنیم کما ذهب الیه المحقق الاصفهانی یا تعبیر به بعث و تحریک شود چنانچه امام فرمود که ما آن نظر را بر بعث نسبی حمل کردیم یا نسبت انشائی ایقاعی مراد باشد کما ذهب الیه المحقق النائینی یا آن طور که محقق عراقی گفته یعنی نسبت ارسالیه تحریکیه بین مبداء و فاعل مراد باشد. اینها عبارات مختلفی است که ضرورت ندارد ما برای ترجیح یک تعبیر بر تعبیرات دیگر وقت صرف کنیم بلکه عمده بحث همان است که بیان کردیم که معنای صیغه إفعل، طلب نیست بلکه تحریک و بعثی است که در اثر گفته متکلم ایجاد می شود و این در واقع نسبتی است که دارای سه طرف یعنی باعث، مبعوث و مبعوث الیه است و البته طلب لازمه آن است.
صیغه موجد معنا یا مبرز آن؟
نکته ای که باقی مانده و ضروری است به آن پرداخته شود، این است که آیا صیغه إفعل موجد این معنا است یا مبرز آن؟ در اینکه معنای صیغه افعل عبارت از بعث و تحریک نسبی است شکی نیست اما در اینجا نقطه ای است که می تواند محل اختلاف باشد این است که با صیغه إفعل این معنا و مفهوم یعنی بعث نسبی در عالم اعتبار ایجاد می شود یا با این لفظ یعنی إفعل یا مثلا اکتب و… آن معنی ابراز می شود؟
این بستگی به آن دارد که ما حقیقت انشاء و وضع را چه چیزی بدانیم. اگر ما گفتیم انشاء عبارت از ایجاد اللفظ بالمعنی فی وعاء الاعتبار است، قهراً باید صیغه إفعل را در ما نحن فیه موجد این معنا بدانیم نه مبرز؛ زیرا اگر معنای صیغه إفعل بعث نسبی باشد، این صیغه در واقع موجد بعث نسبی در عالم اعتبار است نه اینکه با صیغه إفعل این معنا را اظهار کنیم! بین ایجاد معنا و ابراز و اظهار معنا فرق وجود دارد. اگر بگوئیم این معنا با صیغه إفعل ابراز و اظهار می شود، بدین معنی است که این معنا موجود است و ما در حال اظهار آن هستیم، در حالی که با هیئت افعل طبق فرض این معنا ایجاد می شود.
اگر کسی وضع را عبارت از جعل علامت بداند و بگوید: واضع علامتی را برای معنا قرار می دهد، مانند علامتی که در راه ها و مسیرها برای بیان مسافت قرار می دهند، آیا با التزام به اینکه صیغه إفعل، موجد معنا است قابل جمع است یا خیر؟ وقتی ما مطلبی را می پذیریم باید به گونه ای باشد که با سایر مبانی تناقض یا تهافت نداشته باشد. بر این اساس معنایی که در مورد صیغه إفعل ذکر می کنیم، هم باید با مبنای ما درباره حقیقت انشاء سازگار باشد و هم باید با مبنای ما در باب وضع سازگار باشد. ملاحظه فرمودید که در مورد نظر محقق خوئی، یکی از اشکالاتی که به ایشان وارد شد این بود که آنچه که ایشان در باب معنای صیغه إفعل گفته با حقیقت وضع سازگار نیست گرچه بیان ایشان در همان چارچوب ارائه شده است.
توضیح مطلب
برای اینکه این مطلب بیشتر روشن شود، اجمالا در مورد حقیقت انشاء توضیحی را بیان می کنم معلوم شود که آیا واقعا می توانیم بگویم لفظ موجد معنا است یا باید آن را مبرز و مظهر بدانیم؟!
انظار در باب انشاء مختلف است. محقق اصفهانی معتقد است که انشاء در واقع عبارت از تنزیل لفظ به منزلۀ المعنی است یعنی با وجود لفظ، یک وجود جعلی برای معنا پیدا می شود. مشهور و مرحوم آخوند معتقدند انشاء ایجاد معنا است بوسیله لفظ در عالم اعتبار، پس حتما در انشاء، ایجاد مدخلیت دارد اما باید توجه داشته باشید اینکه می گوئیم ایجاد معنا، منظور ایجاد خارجی نیست چون اصلا لفظ نمی تواند علت برای وجود خارجی باشد یعنی اگر می گویم اُکتب، در اینجا کتابت به لفظ من محقق نمی شود چون لفظ علت برای تحقق کتابت در خارج نیست زیرا بین صیغه أمر و تحقق در خارج رابطه علّی و معلولی نیست. رابطه علّی و معلولی مانند رابطه نار و حرارت است که نار علت برای حرارت است پس اگر ما می گوئیم انشاء عبارت از ایجاد المعنا باللفظ است، مسلما حقیقت خارجی مورد نظر ما نیست بلکه منظور وجود اعتباری است یعنی یک چیزی با این لفظ در ظرف اعتبار ایجاد می شود. مثلا با (ملکتک) مکلیت در عالم اعتبار ایجاد می شود. همه انشائیات اینگونه می باشند گفتیم انشاء به امور واقعیه تعلق نمی گیرد. استفهام، تمنی، ترجی، أمر و نهی همگی انشاء هستند و در همه این موارد با لفظ معنایی ایجاد می شود اما نه در خارج؛ بعث تکوینی، علت خاص خود را دارد یعنی باید کسی دست کسی را بگیرد و به حرکت در آورد تا آن شخص متحرک شود لذا آنچه با لفظ ایجاد می شود یک بعث اعتباری است پس در انشاء قطعا لفظ موجد معنا است در عالم اعتبار نه عالم تکوین و برای همین مسئله است که اطاعت و عصیان نسبت به أمر معنا پیدا می کند. اگر قرار بود آن حقیقت خارجی با لفظ تحقق پیدا کند، دیگر اطاعت و عصیان معنا نداشت. وقتی می گوئیم صیغه إفعل موجد یک معنایی در عالم اعتبار است، موجد بعث و تحریک است اما منظور بحث و تحریک حقیقی نیست بلکه بعث و تحریک اعتباری به معنای غیر مستقل آن مورد نظر است. یعنی تحریک اعتباری یک عاملی است که به واسطه آن مخاطب به سمت مطلوب حرکت نماید. البته ممکن است که شنونده در خارج به این دستور عمل نماید و متحرک شود در این صورت شنونده مطیع محسوب می شود. ممکن است که متحرک نشود یعنی مخاطب ترتیب اثر ندهد یا مبعوث نشود، در این صورت عاصی شمرده می شود.
در صیغه أمر هم اینگونه است یعنی لفظ موجد معنا است اما موجد معنا در عالم اعتبار است یعنی در عالم اعتبار وجود پیدا می کند. البته اینکه حقیقت اعتبار چیست را ما در گذشته در مورد آن به تفصیل بحث کردیم. این در مورد انشاء بود.
در مورد وضع هم آنچه که می توانیم اجمالا در این مقام بیان کنیم، این است که با وضع یک علامت و دال و نشانه ای برای معنا قرار داده می شود. حال اگر مسلک علامیت را پذیرفتیم، آیا نمی توانیم بگوئیم صیغه إفعل برای ایجاد معنا به لفظ وضع شده است؟ ما وقتی می گوئیم صیغه و هیئت إفعل برای بعث نسبی اعتباری وضع شده یعنی بعث و تحریک اعتباری با لفظ و هیئت إفعل ایجاد می شود. آیا ایجاد این معنا با هیئت إفعل با اینکه ما آن لفظ را علامت بدانیم منافات دارد؟ اگر چیزی علامت باشد، نمی تواند موجد آن باشد؟ آیا اگر مثلا در یک منطقه ای از طبیعت در اثر ریزش یا جابجایی کوه تغییری بوجود آمده، ضمن اینکه ریزش کوه باعث شرایط خاصی در آن محیط می شود، نمی تواند علامت برای آن هم باشد؟ آیا اگر گفتیم صیغه و هیئت إفعل موجد معنایی است، آیا دیگر نمی تواند علامت برای آن معنا هم باشد؟ اگر ما حقیقت وضع را اینگونه تفسیر کنیم که واضع هیئت إفعل را علامت برای بعث نسبی اعتباری قرار داده و در عین حال هم بگوئیم که واضع می گوید با این صیغه این معنا در عالم اعتبار ایجاد می شود یعنی با هیئت إفعل این معنایی که واضع هیئت را برای او علامت قرار داده ایجاد می شود، این اشکالی ندارد و بین این دو مطلب تنافی نیست.
إن قلت
ممکن است کسی بگوید: اگر واضع لفظ و هیئت إفعل را علامت برای بعث نسبی قرار داد، پس مفهوم بعث نسبی ایجاد شده و دیگر ایجاد معنا ندارد لذا شما بر چه مبنایی می گوئید با هیئت إفعل آن معنا ایجاد می شود؟ وقتی واضع می خواسته هیئت إفعل را برای این معنا وضع کند، ابتدا در ذهن خود هیئت إفعل را در نظر گرفته سپس معنای بعث نسبی را تصور کرده و این هیئت را برای این معنا وضع نمود. پس دیگر ایجاد بعث نسبی در عالم اعتبار معنایی ندارد!
قلت
پاسخ این اشکال روشن است. ما اگر وضع هیئات را از قبیل وضع عام و موضوع له خاص دانستیم، دیگر مشکلی نیست یعنی می گوئیم واضع هیئت إفعل را وضع نموده اما نه برای مفهوم کلی بعث نسبی که معنای اسمی است بلکه برای مصادیق بعث نسبی وضع نموده. آن مصادیق همان موارد استعمال صیغه إفعل است و هر کسی با استعمال، آن معنا را ایجاد می کند. ما وقتی می گوئیم وضع عام و موضوع له خاص یعنی اینکه معنای متصور عام است یعنی آن معنایی که واضع می خواهد لفظ را برای آن معنا قرار دهد عام است و موضوع له خاص هم یعنی اینکه موضوع له خود معنای متصور نیست بلکه مصادیق آن است.
مثلا وقتی واضع می خواهد (من) را وضع کند، ابتدا لفظ (من) را تصور کرده و سپس چون برای وضع احتیاج به تصور معنا هم است معنای کلی ابتدا را تصور کرده ولی لفظ (من) را برای مفهوم ابتدا قرار نداده چون اگر لفظ من را برای معنای کلی ابتدا قرار می داد، این یک معنای کلی و عام می شد بلکه لفظ من را برای مصادیق آن قرار داده است.
بر این اساس واضع وقتی می خواست هیئت إفعل را وضع کند، ابتدا این هیئت را تصور کرده و چون باید معنایی را هم تصور می کرده، معنای بعث و تحریک اعتباری را تصور نموده که یک معنای مستقل و اسمی مانند مفهوم ابتدا است یعنی در معنای تصور، یک معنای عام و کلی و مستقل و اسمی را تصور نموده ولی هیئت إفعل را برای خود این مفهوم و معنای کلی بعث نسبی وضع نکرده بلکه برای مصادیق آن وضع نموده که آن مصادیق همان است که هر متکلم در مقام استعمال، آنرا با هیئت إفعل ایجاد می کند.
پس اینکه هیئت افعل موجد معنا باشد هیچ منافاتی با آنچه که در باب وضع بیان شده ندارد صیغه أمر وضعت لتحریک نسبی و به این صیغه این بعث و تحریک نسبی در عالم اعتبار ایجاد می شود. لذا صیغه إفعل مبرز و مظهر معنا نیست بلکه موجد معنا است.
این بیان نه تنها در صیغه امر بلکه در مورد همه انشائیات جریان دارد یعنی اولا: وضع آنها عام و موضوع له آنها خاص است و ثانیا: معنای آنها مستقل نیست بلکه معنای حرفی و غیر مستقل است و ثالثا: در واقع توسط انشاء معنا به سبب لفظ ایجاد می شود و این با اینکه لفظ را علامت برای معنا بدانیم هیچ منافاتی ندارد.
نتیجه
حال با ملاحظه مطالبی که بیان شد، آیا می شود گفت که معنای صیغه إفعل طلب است؟ طلب و اراده واقعیاتی هستند که قابل انشاء نیستند. هر معنایی که ما برای صیغه إفعل ذکر می کنیم باید قابل انشاء باشد حال آنکه طبق نظر تحقیق، طلب و اراده واقعیت هستند و از امور اعتباری نیستند. البته کسانی مانند مرحوم آخوند که طلب را از امور اعتباری می دانند، آنرا قابل تعلق انشاء هم می داند اما از نظر ما که طلب و اراده را از امور حقیقی می دانیم قابل تعلق انشاء نیستند. لذا معنای صیغه إفعل نه اراده و نه طلب بلکه همان بعث نسبی است.
نظرات