خارج اصول – جلسه پنجاه و سوم – مسائل – مسئله دوم: اجمال مخصص – مقام دوم: شبهه مصداقیه – شبهه مصداقیه در عموم و خصوص من وجه – احتمال دوم: دخول در بابت تعارض- احتمال سوم: دخول در باب تزاحم

جلسه ۵۳ – PDF

جلسه پنجاه و سوم 

مسائل – مسئله دوم: اجمال مخصص – مقام دوم: شبهه مصداقیه – شبهه مصداقیه در عموم و خصوص من وجه – احتمال دوم: دخول در بابت تعارض- احتمال سوم: دخول در باب تزاحم

۱۴۰۰/۱۰/۰۱

خلاصه جلسه گذشته

عرض کردیم در جایی که نسبت بین دو دلیل عموم و خصوص من وجه باشد می‏خواهیم ببینیم اگر شبهه مصداقیه مخصص پیش بیاید چه باید کرد؟ درباره این فرض سه احتمال داده شد. احتمال اول که مورد بررسی قرار گرفت این بود که این مورد را از موارد اجتماع امر و نهی بدانیم. گفته شد که بر اساس آنچه که در مسئله اجتماع امر و نهی اختیار کردیم اینجا می‎توانیم بگوییم در مورد فرد مشکوک تمسک به عام جایز است.

احتمال دوم: دخول در باب تعارض

احتمال دوم اینکه ماده اجتماع را داخل در باب متعارضین قرار دهیم، زیرا تعارض بین دو دلیل هم می‎تواند فی‎الجمله باشد و هم بالجمله. تعارض بالجمله مثل اینکه یک دلیل بگوید «اکرم العلماء» و دلیل دیگر بگوید «لا تکرم العلماء»؛ اما ممکن است تعارض فی الجمله باشد مثل مواردی که بین دو دلیل، عموم و خصوص من وجه است، در «اکرم العلماء» و «لا تکرم الفساق»، در ماده اجتماع، بین این دو دلیل تعارض پیش می‎آید، اما در ماده افتراق چه از ناحیه دلیل اول و چه از ناحیه دلیل دوم تعارضی وجود ندارد، در ماده اجتماع است که این تعارض خودش را نشان می‎دهد. اگر عالمی فاسق باشد به مقتضای «اکرم العلماء» باید اکرام شود و به مقتضای «لا تکرم الفساق» نباید اکرام شود. بر این اساس باید سراغ قواعد باب تعارض برویم.
فرض اول: در باب تعارض قاعده اولیه تساقط است، زیرا هر یک از این دو دلیل تا زمانی که بینشان تعارض نبود حجیت داشتند اما وقتی بین آنها تعارض پیش می‏آید، چاره‎ای جز تساقط نیست. عالم فاسق که هم علمش و هم فسقش محرز است و هیچ شکی در آن راه ندارد، از طرفی طبق دلیل «اکرم العلماء» باید اکرام شود و از سوی دیگر به خاطر فسقش نباید اکرام شود و دیگر راهی باقی نیست که در مواجهه بین این دو دلیل یکی را بر دیگری ترجیح دهیم یا به هر دو عمل کنیم، زیرا فرض این است که امکان عمل به هر دو نیست و مرجحی نیز در کار نیست، پس چاره‎ای جز تساقط باقی نمی‎ماند. بعد از تساقط نیز باید به اصول عملیه رجوع کنیم و اصول عملیه به حسب موارد فرق می‎کند، در جایی که دوران بین وجوب و حرمت باشد مثل مثالی که گفتیم چاره‎ای جز تخییر نیست. در جایی هم که دوران بین وجوب و غیر وجوب باشد مثل اینکه از یک طرف می‎گوید «اکرم العلماء» و دلیل دیگر می‎گوید «لا یجب الاکرام الفساق» اینجا دوران بین وجوب و غیر وجوب است، طبعا اصل عملی در این مورد برائت است.
حال اگر ما در فسق این شخص شک کنیم، (گفتیم شبهه مصداقیه مخصص مورد بحث است،) یعنی عالم بودن او مسلم است و ما احراز کردیم علم او را، لکن الان شک داریم در اینکه این شخص فاسق است یا خیر؟ باید ببینیم آیا هر دو دلیل جریان پیدا می‎کنند یا یکی از این دو دلیل؟
سراغ «اکرم العلماء» می‎آییم، به مقتضای «اکرم العلماء» این شخص باید اکرام شود، زیرا فرض این است که عالم بودنش احراز شده، لذا موضوع محرز است، پس حکم جریان پیدا می‎کند. اما دلیل دیگر که می‎گوید «لا تکرم الفساق» اگر بخواهد جریان پیدا کند مبتنی بر احراز موضوع است و اینجا فرض این است که فسق این شخص مورد تردید است، یعنی ما شک داریم این شخص فاسق است یا نیست؟ بنابراین وجهی برای جریان دلیل دوم وجود ندارد. پس ما می‎مانیم و یک دلیل که آن هم دلیل اول است یعنی «اکرم العلماء»، پس منعی از رجوع به دلیل عام در این فرض نیست. این در صورتی است که ما بخواهیم بنابر مقتضای قاعده اولیه در باب تعارض عمل کنیم، یعنی بنابر اینکه بگوییم دو دلیل متعارض تساقط می‎کنند.
فرض دوم: اما اگر بنا بر قاعده ثانویه و اخبار علاجیه بخواهیم مسئله را مورد بررسی قرار دهیم باید ببینیم آیا آن مرجحاتی که در اخبار علاجیه بیان شده اینجا وجود دارد یا خیر؟ مثلا در همین ماده اجتماع دو دلیل، یعنی عالم فاسق اگر یکی از دو دلیل واجد یکی از جهات ترجیح مذکور در اخبار علاجیه بود قطعا آن دلیل بر دلیل دیگر تقدم پیدا می‏کند. اگر بنا بر ترجیح باشد، طبعا در مورد فرد مشکوک که ما فسق او را احراز نکردیم باید ببینیم جهت ترجیح در کدام یک از این دو دلیل وجود دارد؟ اگر مثلا دلیل لا تکرم الفساق واجد یکی از مرجحات بود، قهرا این دلیل در مورد این شخص معیار قرار می‎گیرد به مقتضای ترجیح دلیل «لا تکرم الفساق» معلوم می‎شود آنچه که از دلیل عام اراده شده یا به تعبیردیگر مراد جدی از دلیل عام «کل عالم» نیست، بلکه عالمان غیر فاسق منظور هستند، قهرا اگر یک عنوان جدیدی برای عام پیدا شود و ما بگوییم از «اکرم العلماء» در حقیقت اراده شده «اکرم العالم غیر الفاسق» پس باید این عنوان نیز احراز شود. یعنی عالم غیر فاسق احراز شود تا عام جریان پیدا کند، لذا ما در مورد فرد مشکوک الفسق اساسا تردید داریم که آیا عنوان عالم غیر فاسق که موضوع دلیل عام است، محقق شده یا خیر و چون شک در موضوع عام داریم لذا دلیل عام نیز نمی‎توانید جریان پیدا کند.
پس طبق این فرض که با مراجعه به اخبار علاجیه ترجیح با دلیل مخصص باشد، ما نه می‎توانیم به دلیل عام رجوع کنیم و نه به دلیل خاص، به دلیل خاص یعنی «لا تکرم الفساق» نمی‎توانیم رجوع کنیم زیرا فاسق بودن این شخص محرز نیست، به دلیل عام نمی‎توانیم رجوع کنیم زیرا به واسطه ترجیح «لا تکرم الفساق» کأنه مراد از عام نیز عالمان غیر فاسق است و اگر بخواهیم کسی را اکرام کنیم باید احراز کنیم که هم عالم است و هم غیر فاسق؛ و از آنجا که فرد مشکوک الفسق نمی‎تواند این عنوان برای او احراز شود پس به دلیل عام نیز نمی‎توان رجوع کرد. این در صورتی است که ما مورد را از موارد باب تعارض بدانیم که ملاحظه کردید طبق یک فرض در باب تعارض می‎توانیم به عموم عام در مورد فرد مشکوک تمسک کنیم و در یک فرض نمی‎توانیم به عموم عام رجوع کنیم.

احتمال سوم : دخول در باب تزاحم

احتمال سوم این است که این مورد را داخل در باب تزاحم قرار دهیم. یعنی بگوییم ماده اجتماع دو دلیل موردی است که دو دلیل در آن تزاحم دارند نه تعارض، فرق باب تعارض و تزاحم هم معلوم است، در باب تعارض مشکل به مرحله جعل و تشریع بر می‎گردد اما در باب تزاحم اشکال به مرحله امتثال مربوط است. دخول در باب تزاحم ببریم معنایش این است که دلیل اول اقتضای وجوب اکرام در همه مصادیق عالم را دارد. دلیل دوم نیز اقتضای حرمت اکرام در تمام مصادیق را دارد. حال در فرد مشکوک چه باید بکنیم؟ اینجا نیز دو فرض قابل تصور است و دو احتمال می‎توانیم بیان کنیم:
احتمال اول: اینکه مبنای ما در باب تزاحم این باشد که ما هر دو حکم را فعلی بدانیم. زیرا اختلاف است که آیا در دو دلیل متزاحم، حکم هر دو به فعلیت رسیده است یا یک نحوه ترتب و طولیت در آن مطرح است؟ اگر ما گفتیم هر دو حکم فعلیت دارند، چنانچه برخی از اهل تحقیق بر این باورند، در این صورت این دو دلیل در ماده اجتماع فعلیت پیدا کرده‎اند یعنی هم «اکرم العلماء» نسبت به این فرد فعلیت پیدا کرده و طبق آن همه عالمان واجب الاکرامند و هم «لاتکرم الفساق» در مورد این فرد فعلیت پیدا کرده، زیرا فرض این است که این فاسق است و حکم در مورد او به فعلیت رسیده است.
در جایی که دو حکم فعلی باشند، با توجه به اینکه مکلف امکان امتثال هر دو را ندارد، (این نمی‎تواند هم به «اکرم العلماء» عمل کند و هم به «لا تکرم الفساق» عمل کند.) اگر یکی از دیگری مهمتر بود، قهرا از باب الاهم فالاهم به آن دلیلی که اهم است اخذ می‎شود و دلیل دیگر کنار گذاشته می‎شود و اگر اهم و مهم در کار نبود و هردو یکسان بودند چاره‎ای جز تخییر نیست.
حال طبق این مبنا در مورد فرد مشکوک الفسق، «اکرم العلماء» فعلیت پیدا کرده ولی فعلیت آن منوط به احراز عنوان عالم است و فرض هم این است که عالم بودن این شخص احراز شده. پس مشکلی در شمول حکم «اکرم العلماء» نسبت به فرد مشکوک وجود ندارد، مصداق عالم است، تردیدی هم در عالم بودن او نیست، بنابراین منعی برای شمول «اکرم العلماء» نسبت به این فرد وجود ندارد.
اما از آن طرف «لا تکرم الفساق» نسبت به تمام مصادیق خودش فعلی است، ولی باید مصداق بودن یک فرد برای موضوع دلیل دوم احراز شود، لذا اگر این موضوع و عنوان احراز نشد، دیگر کأنه دلیل دوم و حکم دوم فعلیت پیدا نکرده، در «لا تکرم الفساق» فعلیت در مورد کسانی است که فسقشان احراز شده باشد، لذا در مورد فرد مشکوک الفسق کأنه حکم دوم فعلیت ندارد.
پس ما اینجا یک حکم فعلی داریم و یک حکم غیر فعلی. آن حکمی که فعلی است «اکرم العلماء» و وجوب اکرام است. آن حکمی که فعلی نیست تحریم اکرام فاسقان است. لذا ما به دلیل اول یعنی آن حکم فعلی اخذ می‎کنیم. پس نتیجه این می‎شود که تمسک به عام در شبهه مصداقیه جایز است.
احتمال دوم: یک مبنای دیگری در باب تزاحم وجود دارد که طبق آن مبنا نتیجه متفاوت می‎شود. تا اینجا روی مبنای اول بحث داشتیم که بر اساس آن متزاحمین هر دو فعلیت دارند، اما ممکن است مبنای ما این باشد که در هر دو مقتضی حکم وجود دارد، لکن فعلیت تابع اقتضایی است که قوی‎تر است. به عبارت دیگر بر اساس این مبنا هر دو حکم فعلیت ندارند. در متزاحمین یک حکم فعلی است که تابع اقوائیت اقتضاء در آن حکم است. یعنی آن حکمی که مغلوب قوت اقتضاء حکم دیگر می‎شود کأنه در مرحله انشاء باقی می‎ماند، یعنی حکم انشایی به آن تعلق گرفته، و حکم فعلی در کار نیست. بر این اساس باید ببینیم مقتضی اقوی در کدام یک از این دو است؟ آیا «اکرم العلماء» از نظر اقتضاء قوی‎تر است یا «لا تکرم الفساق»؟ حال اگر فرض کنیم مقتضی اقوی همان «لا تکرم الفاسق» باشد به دلیل اقوی بودن در ظهور یا قرینه بودن نسبت به دلیل دیگر، در این صورت در ماده اجتماع، یعنی «عالم فاسق» که هم عالم بودنش محرز است و هم فاسق بودنش، حکم عام نسبت به این فرد به فعلیت نمی‎رسد، بلکه تنها حکم فعلی عبارت است از «لا تکرم الفساق».
حال ببینیم در مورد فرد مشوک چه اتفاقی می‎افتد. یعنی فردی که عالم بودنش محرز است اما فسقش مشکوک است. اینجا قهرا نمی‎توانیم به عموم عام تمسک کنیم، زیرا درست است «اکرم العلماء» اقتضاء عموم و شمول دارد ولی این عموم و شمول در مورد همه افراد به فعلیت نرسیده. از نظر حکم انشایی عمومیت و شمول نسبت به همه افراد وجود دارد، اما از نظر فعلیت این نسبت به برخی از افراد خودش فعلیت پیدا کرده و آن هم عالمان غیر فاسق است، عام فقط نسبت به عنوانی که توصیف شده به غیر خاص فعلیت دارد، زیرا نسبت به آن مقداری که خاص آن را خارج کرده، مغلوب اقوائیت اقتضای دلیل خاص شده. پس فعلیتش محدود است، پس «اکرم العلماء» دلالت می‎کند بر وجوب اکرام عالمانی که فاسق نیستند و فعلیت فقط در مورد اینها ثابت است. اگر فعلیت حکم عام فقط در مورد کسانی ثابت شود که عالم باشند و فاسق نباشند، نمی‎توانیم فرد مشکوک را مشول حکم عام قرار دهیم. پس نه به دلیل خاص می‎توانیم در مورد این فرد اخذ کنیم و نه به دلیل عام. یعنی تمسک به عام در شبهه مصداقیه طبق این مبنا جایز نیست.

خلاصه تنبیه اول

پس محصل تنبیه اول این شد که اگر بین دلیل عام و دلیل خاص، عموم و خصوص مطلق نباشد بلکه عموم و خصوص من وجه باشد سه احتمال وجود دارد:
احتمال اول اینکه این را داخل در مسئله اجتماع امر و نهی بدانیم.
احتمال دوم اینکه ما این را داخل در باب تعارض بدانیم.
احتمال سوم اینکه ما این را داخل در باب تزاحم بدانیم.
ملاحظه کردید که در هر سه فرض و احتمال، تکلیف ما در رابطه با فرد مشکوک چیست. فردی که از نظر مصداقی شک داریم که آیا مصداق خاص است یا نیست، در بعضی از موارد یا طبق بعضی مبانی تمسک به عام جایز است و در بعضی از موارد یا طبق برخی مبانی تمسک به عام جایز نیست. هذا تمام الکلام فی التنبیه الاول.

بحث جلسه آینده

اما تنبیه دوم که در گذشته نیز یک اشاره اجمالی به آن داشتیم این است که آیا می‎توانیم به کمک اصل عملی مصداق را در شبهات مصداقیه احراز کنیم یا خیر؟ یعنی بعد از اینکه دست ما از دلیل لفظی کوتاه شد و نه به «اکرم العلماء» توانستیم تمسک کنیم و نه به «لا تکرم الفساق» آیا می‎توانیم به کمک اصل عملی احراز کنیم مصداق را، آنگاه رجوع به دلیل کنیم؟ این مطلبی است که انشاء الله در جلسه آینده ما این را دنبال خواهیم کرد.

ساده ترین عبادت

درباره زبان و آفات و خطراتی که زبان دارد مطالب فراوانی گفته شده و حضرات ائمه معصومین(ع) بر مراقبت از این عضو بسیار کوچک به طور جدی تأکید کردند و به یک معنا این عضو کوچک است که می‎تواند باعث راحتی سایر اعضاء شود یا اعضاء دیگر را گرفتار کند. رسول گرامی اسلام می‎فرماید:«الا اخبرکم بایسر العباده و اهونها علی البدن، الصمت و حسن الخلق»؛
آیا به شما خبر دهم که ساده‎ترین عبادت‎ها و راحت‎ترین عبادت‎ها برای بدن انسان کدام است. سکوت و خوش اخلاقی.
مسئله عبادت از مهمترین وجوه تقرب انسان به خداوند است، حال ما یک عبادت به معنای خاص داریم که همین مناسک و اعمالی است که اشکال و اذکار مختلفی دارد و یک عبادت به معنای عام داریم که بر اساس آن همه وجوه زندگی انسان می‎تواند عبادت باشد. اتفاقا توجه به این جهت که انسان همه اعمال زندگیش را در مسیر عبادت خداوند قرار دهد خیلی مهم است. عبادت به معنای خاص گاهی واجب است و گاهی مستحب، طبعا آن اعمال یک سختی‎هایی ممکن است برای انسان داشته باشد و اینکه بخواهد نماز بخواند یا روزه بگیرد یا برخی دعاها یا زیارات، ممکن است مشقت داشته باشد مخصوصا در دایره مستحبات، اما پیامبر گرامی اسلام به زیبایی امکان عبادت را برای همگان آن هم به نحوی که آسان و راحت باشد بیان کردند.
می‎گویند: می‎خواهید شما را به ساده‎ترین عبادات‎ها راهنمایی کنیم؟ ساده‎ترین عبادت‎ها سکوت و خوش خلقی است. البته به یک معنا اینها از سخت‎ترین‎ها است. زیرا انسان که سخن می‎گوید اغراض مختلفی دارد. نوعا انسان‎ها دوست دارند دیده شوند، مورد توجه قرار گیرند و مهمترین ابزار آن نیز زبان است. حال طبیعتا در این مسیر خیلی حرفها زده می‏شود، این عضو کوچک مطالبی می‎گوید که به تعبیر امام سجاد(ع) موجب گرفتاری سایر اعضاء می‎شود. می‎فرماید هر روز صبح، زبان انسان خطاب به سایر اعضاء می‎گوید: چگونه هستید؟ چگونه صبح کردید؟ بقیه اعضاء پاسخ می‎دهند به خیر و خوبی به شرط اینکه تو ما را به حال خود رها کنی و دست از سر ما برداری و برای ما مزاحمت و درد سر ایجاد نکنی. آنها زبان را به خداوند قسم می‎دهند که کاری نکن که باعث گرفتاری ما شوی، ما را به مشقت و زحمت بیندازی. آنها خطاب به زبان همچنین می‎گویند که ما به خاطر تو پاداش و ثواب می‎بینیم و به خاطر تو کیفر می‎شویم.
حال این گفتگو چیزی نیست که آن را بشنویم با گوش حسی، اما یک حقیقتی است، این انتظاری است که سایر اعضاء از زبان دارند، زبان که این اندازه مهم است، می‎تواند به ضمیمه یک امر دیگر مهمترین عبادت‎ها را سامان دهند و ساده‎ترینش، اینکه سکوت کند، یعنی در جایی که باید سکوت کند، این عضو را رها و یله قرار ندهد و دیگر هم حسن خلق، اینکه انسان با دیگران حسن خلق داشته باشد و با آنها به نیکویی برخورد کند، چه دلیلی دارد در مواجهه با دیگران با حالت قبض و با حالت ترش‎رویی برخورد کنیم. این حالتی که از حسن خلق به مخاطب منتقل می‎شود این خودش در او نیز اثر گذار است. قرار نیست که همه ناراحتی‎ها و غصه‎ها را به دیگران منتقل کنیم. اینکه می‎فرمایند مؤمن حزنش در قلبش است و شادیش در چهره‎اش است، واقعا یک بخش مهمی یا اصلا همه آن برای این است که مراعات دیگران شود و باعث اندوه دیگران نشود این قدر این مسئله از دید خداوند تبارک و تعالی اهمیت دارد.
خداوند انشاء الله به ما توفیق دهد که هم خلقمان را حسن کنیم و هم زبانمان را کنترل کنیم.

برچسب‌ها:, , , , , , , , ,