جلسه صد و چهاردهم – تعبدی و توصلی – تعریف

جلسه ۱۱۴ – PDF 

جلسه صد و چهاردهم

تعبدی و توصلی – تعریف

۱۳۹۴/۰۲/۲۳

خلاصه جلسه گذشته

بحث در تعریف توصلی و تعبدی بود. عرض کردیم انظار و آراء مختلفی در این باره ذکر شده است. نظر منسوب به قدماء، نظر شیخ انصاری و نظر محقق خراسانی را بیان کردیم. محصل نظر مرحوم آخوند این بود که واجب توصلی آن است که غرض از آن بدون قصد قربت هم حاصل می شود اعم از اینکه آن غرض معلوم باشد یا مجهول و تعبدی هم عبارت از واجبی است که غرض از آن فقط با قصد قربت حاصل می شود چه آن غرض معلوم باشد و چه مجهول.

محقق اصفهانی دو اشکال به آخوند وارد کرد. اشکال اول این بود که مرحوم آخوند بین غرض واجب و غرض وجوب خلط کرده، غرض وجوب در هر دو یکی است یعنی هم در توصلی و هم در تعبدی غرض از وجوب ایجاد داعی در مکلف و بعث و تحریک اوست یا به تعبیر ایشان جعل داعی نسبت به مکلف است مثلا اگر «صلِّ» گفته می شود، غرض جعل داعی برای اتیان به صلاۀ است یا اگر گفته می شود غرض جعل داعی به ادای دین است پس غرض از وجوب در هر دو یک چیز است لکن تفاوت بین این دو از حیث غرض از واجب است و مرحوم آخوند در واقع بین این دو خلط کرده است.

ما باید ببینیم که این اشکال به مرحوم آخوند وارد است یا خیر.

بررسی اشکال اول محقق اصفهانی

اگر بخواهیم این مطلب به درستی معلوم شود ابتدا لازم است خود وجوب و واجب را تحلیل کنیم وجوب در واقع حکم است و حکم هم فعل خداوند یا شارع است خود حکم وجوب به عنوان فعلی از ناحیه شارع حتما غرض دارد یعنی اگر شارع چیزی را واجب می کند غرضی دارد که به تعبیر خود محقق اصفهانی این غرض عبارت از جعل داعی نسبت به متعلَّق است. ایجاب هم به معنای واجب کردن است که فعل شارع است حال آیا می توانیم غرضی هم برای ایجاب و واجب کردن به طور جداگانه در نظر بگیریم؟ ظاهر مطلب این است که نمی توانیم زیرا غرض از وجوب و غرض از ایجاب یک چیز بیشتر نیست. ایجاب به عنوان فعل شارع و وجوب هم در حقیقت همان نتیجه فعل است مانند ایجاد و وجود؛ و تفاوت آنها در اعتبار است.

اما غرض از واجب یعنی آن مصلحتی که به دنبال خود عمل محقق می شود مثلا نماز و تطهیر ثوب و دفن میت همگی واجب هستند اما مصلحت نماز و غرض از آن با غرض و مصلحت تدفین میت متفاوت است حال اینکه مرحوم آخوند فرموده واجب تعبدی آن است که لایحصل الغرض منه الا بقصد القربۀ و واجب توصلی آن است که یحصل الغرض منه من دون القصد القربۀ، چگونه بین غرض از واجب و غرض از وجوب خلط کرده است؟

مرحوم آخوند واجب را به توصلی و تعبدی تقسیم کرده و سپس واجب تعبدی را به واجبی که غرض از آن بدون قصد قربت حاصل نمی شود تعریف کرده مثلا نماز به نحوی است که غرض آن بدون قصد قربت حاصل نمی شود یا تدفین میت یک واجبی است که مصلحت و غرض آن بدون قصد قربت هم محقق می شود. اگر مرحوم آخوند توصلی و تعبدی را از اقسام وجوب می دانست یعنی به نحوی معنا می کرد که از اقسام وجوب محسوب می شد جای اشکال بود که چرا آنها را به نحوی معنا می کنید که ویژگی های واجب را برای آنها ذکر مر کنید! اگر اینچنین بود می توانستیم بگوئیم آقای آخوند بین غرض از وجوب و غرض از واجب خلط کرده اما در واقع آقای آخوند از همان ابتدا واجب را به تعبدی و توصلی تقسیم کرده است.

البته مرحوم آخوند عبارتی دارد که نوعی مسامحه است ولی در واقع ایشان توصلی و تعبدی را از اقسام وجوب ندانسته بلکه آنها را از اقسام واجب می دانند لذا به نظر می رسد این اشکال وارد نباشد.

بررسی اشکال دوم محقق اصفهانی

اشکال محقق اصفهانی این بود که چرا مرحوم آخوند که مسئله شک در تعبدی و توصلی را از راه اطلاق ماده حل می کند این را در ضمن بحث های مربوط به هیئت امر ذکر کرده است؟ یعنی این بحث ارتباطی به هیئت امر ندارد لکن ایشان بحث را به گونه ای مطرح کرده که مربوط به ماده امر است.

این اشکال هم وارد نیست چون مرحوم آخوند در بحث اوامر ابتدا از ماده امر بحث کرد و سپس وارد بحث از صیغه امر شد خود صیغه امر هم در واقع دو بخش دارد که یکی مربوط به هیئت و دیگری مربوط به ماده است مثلا گاهی اوقات می گوئیم اکرم و گاهی می گوئیم احسن، این دو دارای یک هیئت هستند اما ماده این دو متفاوت است زیرا هر هیئتی احتیاج به یک ماده هم دارد و بالاخره به نوعی در بحث از هیئت امر مسئله ماده هم به میان می آید لذا اگر از مباحث مربوط به هیئت امر بحث شده هیچ اشکال و مانعی برای آن به نظر نمی رسد چون به هر حال بحث از اطلاق هیئت و یا ماده امر هر دو مربوط به صیغه امر است. پس دو اشکال محقق اصفهانی به آقای آخوند وارد نیست.

۴- تعریف محقق خوئی

تعریفی را هم مرحوم آقای خوئی برای تعبدی و توصلی ارائه داده که آنرا ذکر کرده و سپس جمع بندی می کنیم که حق در مسئله چیست و ما باید چه تعریفی را در تعبدی و توصلی بپذیریم؟

ایشان می گوید هر یک از تعبدی و توصلی دارای دو معناست.

معنای اول: واجب توصلی یعنی واجبی که قصد قربت در آن معتبر نیست. معنای دوم: واجب توصلی واجبی است که مباشرت در انجام آن معتبر نباشد یعنی اگر دیگری هم آن را انجام داد از ذمه مکلف ساقط می شود. بلکه حتی اراده و اختیار مکلف هم در آن دخیل نیست لذا اگر کسی مثلا لباس نجس خود را پهن کرده و می خواهد با آن نماز بخواند اما بوسیله باد به درون آب بیفتد و تطهیر شود، این هیچ مانعی ندارد زیرا در آن مباشرت شرط نیست و اراده و اختیار مکلف هم در آن معتبر نیست.

در مقابل دو معنا هم برای واجب تعبدی داریم. واجب تعبدی تارۀ به این معنا است که در صحت آن قصد قربت لازم است و بدون قصد قربت محقق نمی شود معنای دیگر واجب تعبدی این است: واجبی که در آن مباشرت معتبر است یعنی خود مکلف باید آنرا انجام دهد و بدون اراده و اختیار مکلف قابل انجام نیست و با فعل دیگری از ذمه مکلف ساقط نمی شود.

ایشان سپس در ادامه چهار مورد را ذکر می کند که در آنها بعضا انطباق حاصل می شود.

  • ایشان می فرماید زکات یک واجب تعبدی است و نیاز به قصد قربت دارد ولی در عین حال اگر کسی آنرا از طرف این شخص انجام دهد از ذمه مکلف ساقط می شود چه نیابتا باشد و چه تبرعی باشد. پس این مورد با اینکه واجب تعبدی است اما در عین حال بر واجب توصلی منطبق می شود ایشان در واقع می خواهد بگوید بعضی از واجبات توصلی به بعضی از معانی با واجبات تعبدی به معانی دیگر قابل جمع هستند زکات طبق تعریف اول یک واجب تعبدی است اما طبق تعریف دوم واجب توصلی است. اگر ملاک را قصد قربت بدانیم زکات واجب تعبدی است اما اگر ملاک را مباشرت در فعل و عمل مکلف بدانیم زکات یک واجب توصلی است چون دیگری هم می تواند آنرا انجام دهد و اگر مع قصد القربۀ و الاذن انجام داد، تکلیف از ذمه مکلف ساقط می شود.
  • نمازهای قضایی که بر ذمه میت بوده و باید ولد اکبر او آن را انجام دهد، این نماز طبق تعریف اول واجب تعبدی است چون نیاز به قصد قربت دارد اما در عین حال اگر دیگری آنرا انجام دهد از ذمه ولی میت یعنی ولد اکبر ساقط می شود لذا طبق تعریف دوم واجب توصلی است. مثل اینکه ولد اکبر کسی را اجیر می کند که برای پدرش این نماز های قضا را بجا بیاورد یا مثلا کس دیگری است که از دوستان میت بوده و می خواهد تبرعا نماز های قضای میت را انجام دهد از ذمه میت ساقط می شود.
  • نماز میت طبق تعریف اول یک واجب تعبدی است چون نیاز به قصد قربت دارد اما در عین حال اگر دیگری انجام دارد از ذمه بقیه ساقط می شود و لذا طبق تعریف دوم واجب توصلی است.
  • مورد چهارم حج است. ایشان می فرماید: حج به عنوان واجبی است که نیاز به قصد قربت دارد و بر مستطیع واجب می شود لذا از ذمه او ساقط نمی شود مگر اینکه مرضی برای او حاصل شود که عادتا دیگر امکان بهبودی او نباشد در اینجا می تواند نائب بفرستد و با این نیابت حج از ذمه او ساقط می شود.

پس به نظر ایشان اگر ما ملاک واجب توصلی را این قرار دهیم که مباشرت در آن معتبر نیست و ملاک واجب تعبدی را این بدانیم که مباشرت در آن معتبر است، در مواردی دچار اشکال می شود چون در برخی از موارد مانند این چهار مورد، مباشرت بعضا معتبر نیست اما در عین حال واجب تعبدی است.

ایشان در ادامه اشاره ای به نسبت بین واجبات تعبدی و توصلی می کند و نتیجه می گیرند هیچ ملازمه ای نیست بین اینکه یک واجب تعبدی باشد و در عین حال به فعل غیر ساقط نشود یعنی واجبات زیادی هستند که تعبدی هستند.

اما مع ذلک با فعل غیر ساقط می شوند و مباشرت در آنها معتبر نیست. ایشان بعد از بیان این نکته می فرمایند: نسبت بین واجب تعبدی به معنای اول با واجب توصلی به معنای دوم عام و خاص من وجه است یعنی موارد افتراق و یک مورد اشتراک دارند. این یک تبیین کلی از تعریف و معنای واجب تعبدی و توصلی بود.

بيانات استاد به مناسبت مبعث رسول اکرم

همه انبياء قبل از آنکه مبعوث به رسالت شوند،از نظر شخصيتي مراحلي را طي کردند و به کمالاتي رسيدند تا قابليت و ظرفيت دريافت وحي الهي را پيدا کنند گمان نکنيد دريافت وحي و رسيدن به مقام نبوت و بعثت امر عادي است بلکه يک ظرفيت فوق العاده مي خواهد.

در رابطه با مبعث، مباحث و گفتني‏ها بسيار است ابعاد بسيار و جهات مختلفی دارد. آنچه در اين مجال کوتاه می توانم ذکر کنم مربوط آمادگی های پيامبر قبل از بعثت است. بعثت يک اتفاق عادی و ساده نيست. همه انبياء قبل از آنکه مبعوث به رسالت شوند،از  نظر شخصيتی مراحلي  را طی کردند و به کمالاتی رسيدند تا قابليت و ظرفيت دريافت وحی الهی را پيدا کنند گمان نکنيد دريافت وحی و رسيدن به مقام نبوت و بعثت امر عادی است بلکه يک ظرفيت فوق العاده می خواهد.

اگر کسي  گمان کند که انسانها با همين شرايطی که دارند قابليت نزول جبرائيل  وپذيرش وحی را دارند معلوم  می شود حقيقت وحی را درک نکرده است. اينگونه نيست که ما فکر کنيم بدون آمادگی های روحی و کمالات نفسانی می توان پيام را اخذ کرد مثل اينکه کسی بيايد از طرف ديگری پيغامی را برساند؛ اصلا اين  طور نيست بلکه اين استعداد و آمادگی و فعليت بعضی از قوای انسانی را نياز دارد که بتواند پيام الهی پذيرا باشد.

يکی از جهاتی که قبل از بعثت در پيامبر فراهم شد، خلق عظيم پيامبر بود. برای اينکه اين مطلب معلوم شود روايتی را از امام صادق(ع) نقل می کنيم که مرحوم کلينی در کافی ذکر کرده است.

امام صادق(ع) می فرمايد: “إنّ اللّه عزّوجلّ أدّب نبيّه فأحسن أدبه، فلمّا أكمل له الأدب قال: (إِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظيم) ثمّ فوّض إليه أمر الدين والأُمّة ليسوس عباده”

امام صادق(ع) می فرمايد: خداوند تبارک و تعالی ابتدا ادب و تربيت کرد و آداب لازم برای سياست و تدبير و رياست و امامت و نبوت را به او آموخت يعنی ابتدا ادبش را نيکو کردانيد بعد فلمّا أكمل له الأدب؛ وقتی به مرحله بالا و اکمل ادب و تربيت و شخصيت رسيد، خداوند تبارک و تعالی به او فرمود: إِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظيم؛ به اين مرحله که رسيد، ثمّ فوّض إليه أمر الدين والأُمّة ؛ پس امر دين و امت را خداوند بعد از تاديب به احسن الاداب به پيامبر واگذار کرد ليسوس عباده؛ تا بندگان را سياست و تدبير و رهبری کند.

اين نکته خيلی مهم است. علت اينکه می بينيم مشکلاتی برای ما و امثال ما رخ می دهد، اين است که حسن خلق و ادب نداريم البته منظور بنده از ادب معنای عاميانه آن نيست.

به هر حال نفس پيامبر از جهات معنوی و تعلقات روحی و تعلقات دنيوی و اينکه از خود خواهی دور شود و خود برايش آن مطرح نباشد استکمال پيدا کردو آمادگی

پذيرش وحی وسياست عباد در او حاصل شد.

آدمی که به اين مرحله برسد مشخص است که برترين انسانی است که می تواند دين و دنيای مردم را آباد کند و امور به او سپرده شود.

توجه به اين مسِله برای ما خيلی مهم است البته ما پيامبر نيستيم و نمی توانيم هم باشيم اما بنابرولی العُلَماءَ وَرَثَةُ الأنبِياءِ؛ما وارثان پيامبر هستيم هر چند نمی توانيم خُلُق عَظيم داشته باشيم ولی حداقل به خُلُق صغير يا کوچک برسيم و اصل آنرا داشته باشيم.

اگر امر دين و امت به انبياء سپرده شده،اين امر به  عالمان هم به عنوان وراث پيامبران سپرده شده است چطور ممکن است امر دين و امت به کسی سپرده شود که تحت تربيت و تاديب پيامبر و اهل بيت عملا قرار نگرفته است . اينکه می بينيم بعضی در برخورد با ديگران و مردم در سخنرانی يا صحبت کردن و رفتار با آنها مشکلاتی را ايجاد می کنند برای اين است که پيش شرط لازم در آنها نيست مثلا يک روحانی که به تبليغ می رود بالاخره امر دين و امت در محدوده کوچک بر عهده او است . همه ما به سهم خودمان يک بخشی از دين يا بخشی از امت به ما سپرده شده ،در چه صورتی می توانيم موفق باشيم؟

وقتی که رائحه ای از اين خلق عظيم در ما باشد.وقتی سعه روحی ووجودی پيدا کنيم ميتوانيم دين و دنيای مردم را تدبير کنيم. برخوردار شويم از آنچه که خداوند به پيامبر در سطح اعلی داد يعنی أدّب نبيّه فأحسن أدبه، فلمّا أكمل له الأدب قال: (إِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظيم ثمّ فوّض إليه أمر الدين والأُمّة؛ اين نکته خيلی مهم است. بعثت پيامبر نقطه ای بسيار مهم و با اهميت در زندگی پيامبر است ولی اين در يک مرحله ای به پيامبر اعطا شد که قبل از آن، اين صلاحيت ها در او فراهم شده بود.

ان شاء الله خداوند متعال اين توفيق را به ما هم اعطا کند که تاديب به ادب انبياء و اولياء شويم.