جلسه پنجم
ادله قاعده – دلیل اول: آیه ۳۸ انفال
۱۳۹۹/۰۷/۰۵
ادله قاعده
بحث ما درباره مدارک و مستندات قاعده جبّ است. به چند دلیل تمسک شده است برای اثبات مشروعیت و اعتبار این قاعده.
دلیل اول
اولین دلیل از کتاب است؛ «قُل للذینَ کَفَروا إن ینتهوا یُغفَر لَهُم ما قَد سَلَف و إن یَعودوا فقَد مضَت سُنَّتُ الأوَّلین». بر اساس این آیه انتهاء از کفر موجب غفران ما سَلَف است. یعنی یک شرطی برای مغفرت و گذشت از ما سَلَف وجود دارد و آن انتهاءُ الکُفر است و چون ماء موصوله عمومیت دارد، تمام آنچه که در گذشته اتفاق افتاده را بر اساس این آیه مورد غفران قرار میدهد. مستدل بر اساس این تقریب مدعی است که اگر کسی مسلمان بشود و به کفرش پایان دهد، آنچه که در گذشته اتفاق افتاده است پوشیده میشود، محو میشود و این دیگر شامل همه آنچه که در گذشته بوده هم میشود. هم آن معصیت اصلی که اعتقادی است، و هم آن معصیت عملی. ما قَد سَلَفَ هم اعتقاد را در بر میگیرد و هم عمل را. هم گناهان اعتقادی یعنی شرک و هم گناهانی که در مقام عمل به عنوان نافرمانی و معصیت صورت گرفته است را در بر میگیرد. لذا آیه دلالت میکند بر قاعده الإسلام یَجُبُّ ما قَبلَه.
بررسی دلیل اول
در اینجا باید دید که آیا دلالت این آیه با این وسعت و دامنه ای که مستدل ادعا میکند قابل قبول است یا خیر. چند جهت در این آیه باید مورد توجه قرار گیرد.
یکی اینکه آیا این فقط حقُّ الله را در بر میگیرد یا شامل غیر آن هم میشود؟
دیگر اینکه آیا در بین حقوقُ الله، همه آنها را شامل میشود یا بخشی از آنها را به این معنا که مثلا گناهان اعتقادی را محو میکند؟ معصیت ها را میپوشاند، اعم از مخالفت با واجبات و محرمات؟ یعنی ترک واجب و فعل حرام.
مهمتر از همه اینها که محل بحث و اختلاف هم واقع شده، شمول نسبت به آن حقوقُ اللهیی است که نیازمند تدارک و قضا است، آیا اینها را در بر میگیرد یا نه؟ آیا شامل حدود و دیات میشود یا خیر. یعنی مثلا اگر بواسطه زنا یا شرب خمر، حدی ثابت شود، این حدود هم بر طرف میشود یا نه؟
آیا منظور از کفر، کفر اصلی است یا شامل کفر عرضی و ارتداد هم میشود؟ که بعد به تبع این، بحث از مخالفین و منافقین هم به میان میآید. اینکه میفرماید «إن یَنتَهوا یُغفَر لَهم»، آیا این انتهاء به حسب لسان و زبان است یعنی همین که فقط یک نفر اسلام بیاورد و شهادتین را بر زبان آورد صدق إنتهاءُ الکُفر میکند؟ یا اینکه إنتهاءُ الکُفر به معنای این است که از کفر فاصله بگیرد. یعنی از نظر اعتقاد و باور هم پایان پیدا کند؟
اینها جهاتی است که به خصوص در این آیه باید توجه شود. البته بخشی از این جهات را در جلسه گذشته اشاره کردیم که باید در بررسی ادله این جهات را مد نظر قرار دهیم. بر این اساس در چند بُعد بحث هایی پیرامون این آیه و استدلال به آن آیه صورت گرفته است. عمده اش در یک محور است. درباره بقیه اش بحث چندانی نشده است.
جهت اول
اینکه آیا منظور از کفر در اینجا کفر اصلی است یا شامل کفر عرضی هم میشود و مرتد را در بر میگیرد؟ این یک مسئله است که البته خیلی در این اختلاف نظر و نزاعی نیست. بعضی تصریح کرده اند و ظاهرش هم همین است که این شامل مرتد نمیشود چون ظهور الذین کَفَروا در کُفر اصلی است. اینکه کسی مسلمان بوده و بعد دوباره کافر شده، لَعَلَّ شمولش نسبت به این مورد محتاج مؤونه باشد.
سوال:
استاد: خیر، میخواهد بگوید خروج موضوعی دارد به این معنا که کفر عرضی مشمول این آیه نیست نه از نظر حکمی. این چه بسا خروج موضوعی داشته باشد. چون کفر یعنی کسی که از اساس کافر بوده و بر کفر استمرار و مداومت داشته و الان کفرش انتهاء پیدا میکند. یعنی ظاهر آیه این است وقتی میگویند شامل کفر عرضی نمیشود، به حسب ظاهر خروج موضوعی است و الا اگر بخواهد خروج حکمی باشد، حداقل این دلیل چنین دلالتی ندارد. اگر موضوعا للَّذین کَفَروا بخواهد شامل آن بشود، از نظر حکم هم که دیگر معلوم است. آنهایی که اشکال میکنند، در واقع اشکال به شمول الذین کَفَروا نسبت به مرتدین دارند و موضوعا میخواهند بگویند که این را شامل نمیشود.
جهت دوم
جهت دوم که باز در باره اش چندان بحث نشده این است که آیا مقصود از انتهاءُ الکُفر انتهاء ظاهری است یا انتهاء واقعی؟ اگر گفتیم که انتهاء ظاهری است، قهرا هر کسی که به زبان شهادتین را جاری کند، مشمول این آیه هست. اگر هم گفتیم انتهاء واقعی است، قهرا نباید شامل کسانی که برای تخلّص از یک حدی یا دیه ای و یا برای فرار از برخی عقوبت ها و مجازات ها مسلمان میشوند، آنها را در بر بگیرد. در حالی که حداقل روایاتی که در این رابطه وارد شده و بعضا در آن استناد صورت گرفته، اکثرا درباره کسانی است که انتهاء آنها ظاهری بوده است. یعنی معلوم نیست که به حسب واقع مسلمان شده بودند. لذا اینجا وقتی میگوید إن یَنتهوا، یعنی از صف کفر به صف اسلام بپیوندد و ملاک هم ظاهر است؛ همینقدر که بیاید اعلام مسلمانی بکند کافی است. اینکه در قلبش چقدر به این اعتقاد دارد و آیا اساسا قبول دارد، درباره اش نمیشود از این آیه چیزی استفاده کرد. ظاهر این آیه انتهاء به حسب ظاهر است و لذا حتی اگر کسی باطنا هم عقیده نداشته باشد ولی اگر به زبان هم شهادتین جاری کند، مشمول این آیه هست.
سوال:
استاد: دو تا مسئله است. ما این را قبلا هم گفتیم. الان به هر حال تا زمانی که این شخص به عنوان کافر شناخته میشود، یک احکام، آثار و عوارضی متوجه او بوده است. اما وقتی که مسلمان میشود، همینقدر که اظهار مسلمانی میکند و فرض هم این است که علم و یقین هم وجود ندارد، این به حسب معیار های ظاهری مسلمان شده است. لذا اگر بمیرد در قبرستان مسلمان ها دفنش میکنند. طاهر است و احکام معاشرت با مسلمان ها نسبت به او هم بار میشود. در جماعات مسلمین هم میتواند شرکت کند و… با توجه به فلسفه ای که برای این حکم ذکر شده (ترغیب به اسلام و اینکه از اعمال گذشته ها بیم نداشته باشند)، ما چه معیاری میخواهیم در نظر بگیریم که بسنجیم این اسلام ظاهری است یا باطنی؟ ما که از باطن اینها خبر نداریم و این حکم هم حکمی نیست که فقط توسط معصوم بخواهد اجرا شود. به ضمیمه آن مواردی که به این قاعده استناد شده و داستان هایی که در کتب شیعه و سنی نقل شده که اسلام اینها عمدتا ظاهری بوده، مجموعا اینها کمک میکند به اینکه این آیه شامل منافقین هم میشود. یعنی شامل کسانی که اسلامشان ظاهری است ولو فی الواقع اینچنین نبوده باشد.
سوال:
استاد: دو بحث است. اینکه شما با یک دلیل دیگر حساب آنها را جدا کنید، ممکن است ادله و روایات دیگری آنها را از دایره عموم خارج کند. ما فعلا در دلالت خود این آیه بحث میکنیم. این یک عامی است که یُمکن استثناء بخورد که این استثناء حداقل در این آیه بیان نشده است. ممکن است در یک روایتی ما یک دلیل محکمی داشته باشیم که در مورد آنها این استثناء بیان شده باشد. بله درباره کسی که منافق است میگویند منافق از کافر بدتر است و عذابش سنگین تر است. حال در بحث از این قاعده، بحثی هم نشده از مستثنیات این قاعده. این قاعده به عنوان یک قاعده عام مطرح شده ولی حداقل در اینجا استثنایی برایش ذکر نشده است. چون اگر یک قاعده استثنایی داشته باشد، قاعدتا باید درباره اش بحث شود.
سوال:
استاد: به چه بیان؟یعنی چه؟ پس یعنی شما معیار را اسلام ظاهری ندانید. سوال بنده این است که الان بر اساس این آیه، آنهایی که اسلامشان ظاهری است، نباید درباره آنها گفته شود الاسلام یَجُبّ ما قَبلَه؟ چطور پیغمبر درباره عمروعاص این را فرمود؟
سوال:
استاد: نه مقید نیست، بر عکس است. مگر معنای نفاق چیست؟ یعنی به حسب ظاهر اسلام میآورد ولی در واقع معتقد نمیشود. اکثر اسلام آورندگان آن دوران اینچنین بودند که بعضی اهل فتنه و اهل مشکل درست کردن و اهل ساختن مسجد ضرار بودند، و بعضی هم از ترس اسلام آورده بودند مگر نمیگویند وقتی پیامبر از دنیا رفت، کثیری از مناطق شبه جزیره عربستان که مسلمان شده بودند، هفتاد یا هشتاد درصد از اینها اسلامشان ظاهری بود؟ به یک معنا اینها همگی منافق بودند. شما نفاق را در یک گروه خاصی که مشغول فتنه انگیزی بودند نبینید. به طور کلی هرکسی که به زبان اسلام بیاورد ولی در واقع معتقد نباشد، این میشود نفاق. آیه این را تفکیک نکرده و مختص به آنهایی که اعتقاد و ایمان واقعی داشته اند نکرده است و میگوید إن یَنتهوا. یعنی کفرشان پایان کند. منظور از کفرشان پایان پیدا کند چیست؟ یعنی اینکه بگویند ما دیگر کافر نیستیم و به اسلام معتقدیم. این یعنی اسلام ظاهری و نگفته انتهاءُ الکفر حقیقتا باشد مانند آیه «قالوا آمَنّا…» که میگوید اینچنین نگویید و بلکه بگویید «أسلَمنا». بگویید اسلام آوردیم. اسلام در مقابل کفر است. به قرینه مقابل «للَّذین کَفَروا یُغفَر لهم»، پایان کفر به پذیرش اسلام است نه به ایمان قلبی و این با شهادتین محقق میشود.
سوال:
استاد: صاحب حدائق حکم به کفر اینها میکند. کفر مراتب دارد، اسلام هم مراتب دارد. این مرتبه بسیار حداقلی اسلام است. احکام اسلام بر اینها بار میشود اما به چه عنوان؟ این حرف با ادله جور نمیآید ولی اگر از همان ها هم سوال شود که آیا چنین شخصی مسلمان است یا کافر، میگوید مسلمان. بله به یک معنا اسلام ندارند چون حقیقت اسلام چنین نیست. اما به یک معنا مسلمان اند. لذا انتهاءُ الکفر تا این حد کافی است. پس منعی برای شمول آیه نسبت به کسانی که ظاهرا ایمان میآورند نیست.
سوال:
استاد: خیر، بنده عرض کردم که یُغفَر لهم نسبت به معاصی. معاصی دو دسته هستند، یک دسته از معاصی آثار و عوارضی در همین دنیا دارند مانند آن گناهانی که حد یا تعزیر دارند. یک دسته از معاصی، گناهانی هستند که حد و تعزیر و عقوبت اینچنینی و مجازات دنیوی ندارد، اما باید قضا شوند مانند نمازی که فوت شده. یک دسته از گناهان، گناهانی هستند که عقوبت دارند مانند مواردی که غیر از قضای صوم، صلاۀ، حج و… است. مثلا شرب خمر داشته و طوری بوده است که شرایط اجرای حدش فراهم نبوده و این بالاخره معصیت است. مخالفت با واجبی کرده است، نبی خدا را ایذاء کرده است که کار حرامی است. اینها طبق این آیه یُفغَر لَهُم بخشیده میشود. مهمترین معصیت که شرک است هم بخشیده میشود. در حقوقُ الله آن بخشی که نیاز به قضاء و تدارک ندارد هم یُغفَر. در حدود و تعذیرات و مجازات ها هم یُغفَر. اگر چنین شخصی مسلمان میبود، باید کشته میشد و حد بر او جاری میشد که در اینها بحثی نیست.
جهت سوم
ولی الان عمده بحث بر سر حقوق خداوند است که نیازمند تدارک است. میگوییم بله همه آنها گذشت، اما حالا باید جبران ما فات کند؟ قضا کند؟ مثلا یک حق مالی خدایی بر گردنش بوده مانند خمس و زکات، یعنی اموالش به حد نصاب رسیده و اگر مسلمان میبود باید زکات میداد ولی الان مسلمان شده. در اینجا آنهایی که قائل به شمول این آیه شده اند میگویند بر حسب این آیه، لازم نیست این شخص زکات بدهد. وقتی میگوید یُغَفَر یعنی کلا بخشیده میشوند.
عمدتا در این مورد بحث است که آیا در عباداتی مثل روزه، نماز، زکات، خمس و… قضای اینها و تدارک واجب است یا خیر؟ در اینجا اختلاف است.
بعضی معتقدند که این آیه شامل همه اینها میشود و یُغفَر ما سَلَف بخاطر عمومیت موصول. همه آنچه را که در گذشته به عهده او آمده ولو اینکه نیازمند جبران ما فات باشد بخشیده میشود. این عمومیت را پذیرفته اند. بعضی معتقدند که از این آیه چنین استفاده ای نمیشود.
دلیل بر عمومیت: از جمله کسانی که میگویند این عمومیت دارد و شامل همه میشود، صاحب جواهر است. او تصریح میکند که قضا را بر میدارد حتی اجماع محصل و منقول مثلا در باره قضاء صلاۀ وجود دارد. چون مورد به مورد این بحث ها مطرح شده است. در مورد قضا نماز صاحب جواهر تصریح میکند که این قضا را بر میدارد. درست است که در مقام استدلال به روایت تمسک میکند، اما میفرماید آیه هم موافق این معنا است. در مورد قضای نماز صاحب جواهر میگوید اصولا قضا با جبّ منافات دارد. یعنی اینکه از یک طرف بگوییم یجبّ ما قَبلَه و از طرفی هم بگوییم قضا بکن، این اصلا با جبّ سازگار نیست. این خودش البته یک نوع استدلال است بر فرض اینکه ما صدور این روایت را از معصوم بپذیریم. بر همین اساس قضا با غفران هم منافات دارد؛ اگر قرار شد بگوییم قضا بکند و از طرفی هم بگوییم یُغفَر لهم، دیگر اینها که با هم سازگار نیست.
عبارت صاحب جواهر این است: باعتبار کونِ المراد منه قطعَ ما تقدّم و تنزیلَه منزلۀَ ما لم یقع کالمراد مِن قوله تعالی قُل للَّذین کفروا إن یَنتَهوا یُغفِر لَهُم ما قد سَلَف. ایشان میگوید اصلا منظور از جبّ ما تقدم، یعنی قطع ما تقدم. یعنی تنزیل منزلۀَ ما لَم یقع. و اگر به یک چنین آدمی بگوییم تو قضا بکن، تنزیل منزلۀَ ما لم یَقَع نیست، قطع ما تقدم نیست. پس روایت مسلما به نوعی است که وجوب قضا را بر میدارد. بعد میگوید کالمراد من قوله تعالی، یعنی از آیه هم این فهمیده میشود. همانطور که از آیه فهمیده میشود ما قَد سَلَف هر چه که بوده بخشیده میشود، اصلا معنای غفران هم چنین است. کأنّ میخواهد بگوید که غفران با وجوب قضا سازگار نیست. اینکه شما از طرفی بگویید یُغفَر و از طرفی هم بگویید بر او واجب است تدارک کند، اینها با هم سازگاری ندارد.
نظیر همین را در باب زکات صاحب جواهر بیان میکند. میگوید: اگر نصاب هم موجود باشد، با اسلام ساقط میشود و وجوب زکات برداشته میشود. به دلیل الاسلام یجبّ ما قَبلَه المنجبر سنداً و دلالتاً بعملِ الأصحاب الموافق لقوله تعالی قل للذین کفروا… اینکه این روایت منجبر به عمل اصحاب از نظر دلالت و سند هست یا خیر را در دلیل دوم بحث میکنیم. عمده این است که میگوید الموافق لقوله تعالی. یعنی سقوط قضای زکات با اسلام، موافق با این آیه است. یعنی از این آیه هم ایشان این برداشت را دارد.
این دو نمونه بود ولی وقتی بحث قضا پیش میآید، صاحب جواهر علاوه بر استناد به روایت، میفرماید این موافق با معنای آیه هم هست. یعنی کأنّ از آیه سقوط قضا را استفاده میکند با همان بیانی که بنده عرض کردم. البته ایشان تصریح نکرده است ولی ظاهرش همین است و میخواهد بگوید که اساسا غفران با وجوب قضا سازگار نیست. همانطور که در مورد روایت ایشان در جمله اول فرمود که قضا با جبّ منافات دارد، اینجا هم قضا با غفران منافات دارد.
سوال:
استاد: بله، این تعبیر در یکجا دارد الموافق لقوله تعالی، اما در آن بالا دارد کالمراد من قوله تعالی. کالمراد خودش به عنوان یک دلیل مستقل است. یعنی کأن دلالت آیه واضح است و دارد روایت را هم بر وزان آیه معنا میکند. اینجا هم الموافق لقوله تعالی به عنوان دلیل است و ظاهرش این نیست که صرفا به عنوان مؤید باشد.
سوال:
استاد: خیر. باید میگفت إن ینتهوا عنِ العداوۀ. فرمایش شما حرف بدی نیست ولی عرض بنده این است که اگر مسئله عداوت ملاک بود، دیگر آنموقع فرقی بین کافر و غیر کافر نبود. آنموقع حتی میتوانست بگوید حتی مسلمانانی که عداوت میورزند.
سوال:
استاد: خیر، مگر اینکه اینچنین بگویید چون متعلق إن یَنتَهوا ذکر نشده و به قرائنی که گفتید، قل للّذین کفروا إن یَنتَهوا العداوۀ.
سوال:
استاد: این را اگر میگفتید آنوقت جای بحث بود. ولی وقتی مسئله کفر به میان میآید، قل للّذین کفروا ظاهرش این است که تعلیقُ الحکم علی الوصف مشعرٌ بالعلّیۀ. میگوید ای کسانی که کافر شدید، إن یَنتَهوا یُغفَر لهم؛ دست از کفرتان بر دارید.
سوال:
استاد: این قُل هم همان امر است. فرق آنجایی که با قل میآید با آنجایی که بدون قُل میآید یک بحث دیگر است. اما وقتی میگوید انتهاءُ الکفر، یعنی کفر ملاک است. حال یک کافری است که در شرایط ذمه است، یک کافری هم هست که در شرایط ذمه نیست و دارد عناد و عداوت به خرج میدهد؛ آیه این را میخواهد بگوید که اگر کفرتان را پایان دهید یغفر لکم. چون آن موقع عمده مشکل پیامبر همین بوده. اسلام آوردن ها بر اساس این بود که رؤسای قبایل نزد پیامبر میآمدند و میگفتند ما اسلام آوردیم. دیگر تمام آن اهل قبیله مسلمان شمرده میشدند.
سوال:
استاد: این با ظاهر آیه سازگار نیست. از شما سوال میکنم که انتهاءُ الکفر یعنی اگر کافری که عداوت نورزد، آیا شما میگویید انتهی کفرُه؟ الکافرُ علی قسمین، الکافرُ العدو و الکافرُ غیر العدو.
سوال:
استاد: این یک ادعای دیگر است. بنده از شما سوال میکنم که این را به عرف القا کنید که اگر کسی دشمنی نورزد ولی کافر باشد، میتوان گفت انتهی کفره؟
سوال:
استاد: این چیزی که شما میفرمایید فی نفسه معنای بدی نیست اما با ظاهر آیه سازگار نیست.
سوال:
استاد: شأن نزول و موارد نزول آیه یک بحث است. اما به قول خود آقایان این موجب تخصیص نمیشود. مگر در آیه خمس سیاق آیات چیست؟
اینها معنا را عوض نمیکند. خیر فوقش این است که شما معنا را مثلا برای آن قرار دهید. اما مثلا میخواهد بگوید ای کافرهای فتنه گر، اگر دست از فتنه بر دارید، شما بخشیده میشوید و گذشته های شما نادیده گرفته میشود. این درست، اما آیا اگر ما باشیم و ظاهر این آیه، چرا مختص به آنها باشد؟ بحث در عموم این آیه است. میخواهیم بگوییم تمام کفار. این یک حکم است مانند: «و اعلَمُوا أنّما غَنِمتم من شیئٍ فأنَّ خُمُسَه لللّه»، آنجا هم همین بحث ها هست. پس ما هستیم و این الفاظ و این واژه ها و این آیات ولو اینکه موردش هم این باشد که خاص باشد. مگر چنین چیزی در سیاق آیات جهاد نیست؟ برای همین است که اهل سنت خمس را مختص کردند به غنایم جنگ. شاید یک عده ای از اهل سنت هم بگوید خمس در معدن هم هست. بله در علمای ما هم بعضی استدلال به این آیه را برای خمس قبول ندارند، ولی اکثرا میگویند دلالت دارد با اینکه سیاق آیات، سیاق مربوط به جهاد است. پس منافات ندارد.
از مفسرین هم صاحب کنزُ العرفان در کتاب صلاۀ میگوید: ما قد سَلَف عمومیت دارد و وجوب قضا را بر میدارد.
مجموعا به نظر میرسد که از این آیه نسبت به سقوط قضا و برداشتن تکلیف به قضا در واجبات، این معنا استفاده میشود. تعبیر غفران چیزی مانند قطع، جبّ و محو است؛ وقتی میگوید غفران، یعنی پوشاندن همه چیز البته با توجه به عمومیتی که ماء موصوله دارد.
البته حقُ الناس و بعضی ضمانات یک بحثی دیگر است. ولی فعلا میگوییم آنچه که در مورد حق الله است، ظاهرش این است که این آیه دلالت بر جبّ و غفران ما قبل دارد.
نظرات