جلسه سیزدهم-آیه۲۶_ بخش دوم: موضع مؤمنان و کفار در برابر تمثیل قرآن – بخش سوم:« یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا»

دانلود-جلسه سیزدهم-PDF

جلسه سیزدهم
آیه۲۶_ بخش دوم: موضع مؤمنان و کفار در برابر تمثیل قرآن – بخش سوم:« یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا»
۲۸/۰۸/۱۳۹۷

  بخش دوم: موضع مؤمنان و کفار در برابر تمثیل قرآن
« فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلا یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلا الْفَاسِقِینَ »
بخش دوم موضع مؤمنین و منافقین و کفار در برابر ضرب مثل از ناحیه خداوند تبارک و تعالی است.
موضع مؤمنان: اما در مورد موضع مؤمنین نسبت به مثال‌هایی که خداوند در قرآن مطرح کرده است، می‌فرماید: آن‎هایی که ایمان آوردند پس علم دارند و می‌دانند که این مثل‌ها و این ضرب امثال حق است، از ناحیه ربّ و پروردگار آن‎ها. در واقع طبق این آیه خداوند مؤمنین را مدح و ستایش می‎کند و در مقام مدح آن‎ها می‌فرماید که وقتی خداوند این تمثیل‌ها را ذکر می‎کند، مؤمنین علم دارند به اینکه این مثال‌ها حق است. اینجا در واقع نسبت « الَّذِينَ آمَنُوا » و نیز « فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ » نسبت علت و معلول است. کأنّ خداوند میفرماید: چون آنان ایمان آورده‌اند پس علم دارند به اینکه این تمثیل حق است از ناحیه خدا. یعنی منشأ علم مؤمنان به کلام خدا و منشأ اینکه این را از ناحیه خدا حق می‌دانند، ایمان آن‎ها است. چون ایمان و اعتقاد به کلام خدا دارند، علم دارند که این حق است از ناحیه خدا و لذا نه به حقارت و عظمت مثال کار دارند و نه به اینکه به چه دلیل این مثال زده شده است. این‎ها بخاطر ایمانشان علم دارند به حق بودن کلام و مثال خدا، به حق بودن تمثیل و ممثَّل، این‎ها چون خدا را حق می‌دانند هرچه که از خداوند صادر شده باشد، آن‎ را هم حق می‌دانند.
چنانچه در سوره عنکبوت هم نظیر همین بیان را خداوند فرموده است « وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ»  میفرماید که ما این مثال‌ها را برای مردم می‌زنیم، اما کسانی آن را درک می‎کنند و می‎فهمند که عالم‌اند. در میان مردم فقط عالمان‌اند که از این مثال‌ها و از این تمثیل‌ها بهره می‌برند.
البته نیازی به توضیح ندارد که منظور از علم اینجا در واقع همان معرفت حقیقی به خدا به عالم هستی، به مبدأ عالم هستی و واجب الوجوب و رسالت انبیاء و نبوت نبی اسلام، یعنی هر شعبه‌ای از معرفت و علم که به معرفت حقیقی مربوط می‎شود، نه علم و آگاهی به اصطلاحات، آنچه که در این عالم از اصطلاحات فرا می‎گیرد اعم از علم و آگاهی به طبیعت و ما فیها و یا علم و آگاهی به علوم اسلامی، یعنی احاطه و اشراف به علوم اسلامی و اصطلاحات به تنهایی کفایت نمی‎کند. مهم این است که این تعقل شود و اینکه این عالمان این‎ها را تعقل می‎کنند، این خودش گواه بر این است که هر عالمی نمی‎تواند این را تعقل کند، عالم به هر علمی قادر به تعقل نیست. آن علومی به انسان کمک می‎کند که باعث شود این حقایق را درک کند حقیقت این عالم را برای انسان آشکار کند. طبیعتاً وقتی کسی مثال و تمثیل خدا و مَثَل او را حق می‌داند، این گواه بر این است و نشانه این است که او به مبدأ هستی، به مؤثّر اصلی در نظام هستی اعتقاد دارد که مثال او را هم مثل خود او حق می‌داند.
بنابراین در این آیه هم که می‌فرماید « فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ » در واقع درصدد مدح و ستایش مؤمنان است و اینکه اشاره به این دارد که مؤمنان رفتارشان و موضعشان در برابر تمثیل‌های خدایی اینچنین است. این مثل‌ها آن‎ها را به تعقل وا می‌دارد و به معرفت آن‎ها می‌افزاید، هر چند معتقد‌ند که مثال‌های خدا همانند خودش حق است اما در عین حال به عمق معرفت آن‎ها اضافه می‎کند و به فهم بیشتر آن‎ها کمک می‎کند.
موضع کفار: در ادامه به موضع کفار و منافقین می‎پردازد: « وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلا یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلا الْفَاسِقِینَ » اینجا می‌فرماید اما کسانی که کفر ورزیدند آن‎ها می‎گویند که خدا از این مثل‌ها چه چیزی را اراده کرده؟ هدفش چیست؟ منظور خدا از این مثال‌ها چیست؟ البته عرض کرم این اعتراض‌ها دو وجه دارد، هم اعتراض به اصل تمثیل است که اصلا یک کتابی که خدا ارسال می‌کند، نیازی به ذکر مثل ندارد، ذکر مثل مناسب شأن این کتاب نیست. اعتراض دوم این بود که اگر قرار بر مثال زدن است، این چه مثال‌هایی است که خداوند می‌زند. مثال به ذباب و عنکبوت و بعوضۀ، این مناسب با شأن قرآن نیست. لذا این‎ها وقتی در برابر تمثیل قرآن قرار می‎گیرند، این‎ها می‎گویند منظور خداوند از ذکر این مثال‌ها چه بوده است؟
با توجه به اینکه این در ادامه آیه قبل و بعد از بیان موضع مؤمنان قرار گرفته و در بخش اول این آیه و در صدر این آیه، علت اینکه این‎ها علم و آگاهی پیدا می‎کنند و معتقد می‎شود که این حق است از ناحیه خدا، ایمان آن‎ها قرار داده شده، اینجا در واقع می‎توانیم به قرینه تقابل با آن قسمت نخست بگوییم: اگر کفار چنین سخنی می‎گویند، این به سبب جهل آن‎ها است. یعنی چون کفار جاهل‌اند و نمی‌دانند، می‎گویند که منظور خدا از این مثال‌ها چیست. ما این بیان را در مورد کسانی که به نوعی اهل معصیت‌اند و از اطاعت خدا سرپیچی می‎کنند هم داریم، چنانچه خداوند تبارک و تعالی درباره اهل معصیت می‌فرماید: « يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ»  آن‎ها اگر کار ناشایست انجام می‎دهند و اهل تبهکاری می‎شوند به سبب جهل آن‎هاست. سرپیچی آن‎ها از دستور خدا ناشی از جهالت آن‎هاست. بنابراین این‎ها چون جاهل‌اند به مثل و ممثل و تمثیل و ممثل‌به کاری ندارند و فقط اعتراض می‎کنند که این چه مثال‌هایی است و ریشه این جهل و عناد و جحود آن‎ها نسبت به خداوند تبارک و تعالی است. موضع مؤمنان نسبت به تمثیل قرآن موضع مخالفان نسبت به مثال‌های قرآن کاملا روشن است. این‎ها بهانه‌گیری می‎کنند آن‎ها این را حق از ناحیه خدا می‌دانند. ریشه حق دانستن از ایمان است و ریشه اعتراض کفر است و به دلیل انکار و جحود این سخن را بر زبان جاری می‎کنند.
ما نظیر این مضمون را در برخی از آیات دیگر قرآن هم داریم از جمله در آیه ۲۱ سوره رعد. البته آن در خصوص مثل نیست و یک موضع کلی است. اینجا البته فقط به بیان موضع مؤمنین و کفار در برابر تمثیل اشاره کرده است. اما در این آیه سوره رعد، بطور کلی موضع مؤمنان و مخالفان را نسبت به «ما أنزل الله» بیان می‎کند « أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ» . آیا کسانی که می‌دانند که آنچه که بسوی تو نازل شده از ناحیه پروردگار تو حق است، مثل کسانی هستند که کور‎اند. آیا کسانی که این را حق از ناحیه پروردگار تو می‌دانند و آن‎ها که این‌چنین نیستند و این را حق از ناحیه پروردگار تو نمی‌دانند، این‎ها یکسان‌اند؟ آیا کسی که حقیقت را می‎بیند، ما أُنزل من ربّک را حق می‌داند با کسی که ما أُنزل من ربّک را حق نمی‌داند و در یک کلمه أعمی است، این‎ها یکسان‌اند؟ قطعاً اینچنین نیست «إنما یتذکر أولو الألباب» صاحبان عقل و خرد‌ند که متذکر می‎شوند و پند می‎گیرند. یعنی آن که «ما أُنزل من ربک» را حق می‌داند قطعا صاحب خرد است. صاحبان خرد موضعشان در برابر قرآن اینچنین است، اما کوران، کسانی که اولوالألباب نیستند، کسانی که باب عقل و فهم‌شان بسته شده و کأنّ نمی‎بینند، کسی که در ظلمت جهل به سر می‌برد کور است. کسی که در تاریکی جهالت زندگی می‎کند، فرقی با کور و أعمی ندارد، همانطور که کور جایی را نمی‎بیند، زندگی کردن در تاریکی جهل مساوی با کوری و نابینایی است.‎‏
پس این آیه در واقع مضمونش همانند این این آیه است منتهی با این تفاوت که آنجا موضع مؤمنین و کفار را در برابر کل ما أنزل الله بیان کرده، وقتی درباره قرآن و مجموع ما أنزل الله چنین موضعی باشد از ناحیه این دو دسته، طبیعتاً درباره اجزاء ما أنزل الله که یکی از آن‎ها همین تمثیل است، طبیعتاً همین موضع را خواهند داشت و این یک ضابطه و قاعده است که درباره اخبار از غیب، درباره سرگذشت پیشینیان، درباره همه اجزاء این کتاب، موضع منافقین یکسان است و موضع مؤمنین هم یکسان است. کفار نسبت به محتوی این کتاب سیره و روش‌شان انکار و عناد است، مؤمنان هم قولاً و عملاً این کتاب و ما فیها را حق و از ناحیه پروردگار می‌دانند.
بخش سوم آیه:« يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا»
و این بخش (که کثیری بواسطه این مثل ها و تمثیل ها گمراه می‎شوند و کثیری بواسطه این مثل ها هدایت می‎شوند.) در مورد اینکه این جمله از ناحیه چه کسی است و سخن خداوند است یا سخن کفار؟ سه احتمال و یا به تعبیر بهتر سه قول وجود دارد:
۱. قول اول: این است که هر دو جمله از کفار است. برخی از مفسّرین این احتمال را اختیار کرده‌اند. یعنی کأنّ کفار در ادامه اعتراض و این جمله که «ماذا اراد الله بهذا مثلاً» از باب سرزنش و توبیخ و ایراد گرفتن به ذکر مثال گفته‌اند که این چه مثالی است که خداوند می‌زند؛ این مثال‌ها عده‌ای کثیر را گمراه می‎کند و عده زیادی را هدایت می‎کند.
۲. قول دوم: این است که این سخن خداوند است، یعنی خدا در پاسخ به اعتراض و سؤال کفار که «ما ذا أراد الله بهذا مثلاً» می‌فرماید: علت اینکه ما مثال می‌زنیم این است که با این مثال‌ها عده بسیاری گمراه می‎شوند و عده‌ کثیری هدایت می‎شوند. طبق این احتمال و این قول، جای این پرسش است که چرا خدا مثال می‌زند که یک عده‌ای را گمراه کند؟ آن بخش معنا دارد که خداوند مثال‌ها را می‌زند که با این مثال‌ها یک عده زیادی هدایت می‎شوند، اما اینکه خدا بگوید من مثال می‌زنم چون با این مثال ها یک عده‌ای گمراه می‎شوند، این جای بحث دارد. که ما این را انشاء الله مطرح خواهیم کرد که اگر این‌چنین باشد، چرا خداوند این‌چنین می‎کند و عده‌ای را اضلال و گمراه می‎کند. آیا اساسا اضلال مناسب شأن خداوند هست یا نه.
۳. قول سوم: این است که جمله اول از کافران و جمله دوم از خداوند است. یعنی «یضل به کثیراً» را کافران گفتند، و «یهدی به کثیراً» را خداوند گفته. یعنی کأنّ کافران به صورت اعتراض می‎گویند: «ماذا اراد الله بهذا مثلا یضلون به کثیراً» یعنی قصد خداوند از این مثال‌ها چیست؟ این باعث گمراهی جمع زیادی می‎شود. لکن خداوند در پاسخ میفرماید: نه این‌چنین نیست، «یهدی به کثیراً» بلکه جمع کثیری با این هدایت می‎شوند. یعنی در واقع تفکیک بین این دو جمله که جمله اول سخن کافران است و جمله دوم سخن خداوند است. این احتمال و قول سوم بود که برخی از مفسرین به آن اشاره کرده‌اند.  آن دو قول قبل را هم مفسرین بسیاری ذکر کرده‌اند.
سوال:
استاد: آن‎ها گمان می‎کنند که این مثال‌ها باعث گمراهی یک عده‌ای می‎شود و البته حقیقت این معنا را که اراده نکرده‌اند، آن‎ها بهانه‌جویی می‎کنند و به اصل کلام خدا اعتراض دارند و یک صورت ظاهری به کلامشان می‎دهند و می‎گویند که این چه نحو مثال زدن است، این باعث گمراهی می‎شود، در واقع یک بهانه‌ای برای اعتراض به خداوند است.
 حق در مسئله: به نظر می‌رسد که از این سه احتمال و سه قول آنچه که با حق مطابق است و مقتضای تحقیق است، قول دوم می‌باشد که این هر دو را خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید. یعنی کأنّ در پاسخ به اعتراض کفار و منافقین فیقولون «ما ذا اراد الله بهذا مثلاً» میفرماید: هدف خداوند این است، با این می‎خواهد عده‌ای را هدایت و عده‌ای را گمراه کند. ولی باز جای این سؤال باقی است، که معنای اضلال خداوند چیست که این را انشاءالله توضیح می‎دهم.به هر حال با ظاهر آیه این معنا سازگارتر است.
وجه اتصاف مؤمنان و کفار به کثرت
قبل از اینکه به این جهت برسیم که اصلا اضلال خداوند یعنی چه و هدایت او یعنی چه که این احتیاج به توضیح دارد، باید به یک نکته توجه کنیم و آن اینکه خداوند هم مؤمنان را متصف به صفت کثرت کرده و هم کفار را. چه کسانی گمراه می‎شوند؟ کفار. چه کسانی هدایت می‎شوند؟ مؤمنان. هم میفرماید: «یضلُّ به کثیراً» کثیر مقابل قلیل است و هم می‌فرماید: «یهدی به کثیراً»؛ وجه اتصاف هر دو دسته به کثرت چیست؟ دو وجه اینجا می‎توانیم ذکر کنیم.
وجه اول
وجه اول این است که درست است که خداوند در بعضی از آیات مؤمنان را قلیل و کم معرفی کرده است. در مواضع متعددی از قرآن عنوان قلیل برای مؤمنان بکار رفته است، مانند: « قلیلٌ من عبادی الشاکرین » آنوقت چطور می‎شود مؤمنانی که قلیل‌اند اینجا به عنوان کثیر از آن‎ها یاد شده است؟
علتش این است که مؤمنان هم فی نفسه کم نیستند یعنی عدد مؤمنان هم اگر با کفار مقایسه نشود، عدد قابل توجهی است اما در مقایسه با کفار قلیل‌اند پس مؤمنان یکبار در مقایسه با کفار قرار می‎گیرند و و این وصف برایشان در نظر گرفته می‎شود. …. فی نفسه مؤمنان کثیراند اما در مقایسه با کفار قلیل‌اند، اینجا که وصف کثرت بکار گرفته شده، منظورش فی نفسه است.
وجه دوم
وجه دوم که اساس این وجه را مرحوم زمخشری در کشاف نقل کرده، این است که، در حقیقت دو مطلب را به عنوان یک کبری باید بپذیریم آنوقت نتیجه اش این می‎شود.
مطلب اول این است که ایمان مساوی با حکمت است و مؤمنان هم اهل حکمت‌اند.
مطلب دوم اینکه حکمت خودش خیر کثیر است چون می‌فرماید « يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا»  اگر این دو مطلب به هم ضمیمه شوند، نتیجه این می‎شود پس اهل ایمان کثیر‌اند. وقتی ما می‎گوییم ایمان مساوی با حکمت است و حکمت مساوی با خیر کثیر، نتیجه این می‎شود که مؤمنین کثیر‌اند.
بحث جلسه آینده
فعلاً عمده در بخش سوم آیه ۲۶ این است که چطور خداوند جمع کثیری را اضلال می‎کند و ضلالت آن‎ها را به خودش نسبت می‎دهد، چون انتساب هدایت به خداوند وجه دارد، اما اینکه انتساب ضلالت چه وجهی دارد مطلبی است که جلسه بعد انشاء الله درباره آن بحث خواهیم کرد.‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎