جلسه نود و دوم-اجزاء_ مقام دوم _ اجزاء اتیان مامور به، به امر اضطراری جهت اثباتی- (از حیث اعاده)


دانلود-جلسه نود و دوم-PDF

اجزاء_ مقام دوم _ اجزاء اتیان مامور به، به امر اضطراری جهت اثباتی- (از حیث اعاده)جلسه نود و دوم
اجزاء_ مقام دوم _ اجزاء اتیان مامور به، به امر اضطراری جهت اثباتی- (از حیث اعاده)
۰۱/۰۲/۱۳۹۵

فرض چهارم
 آخرین فرضی که به حسب مقام اثبات در بحث اجزاء در اوامر اضطراری به حیث اعاده مطرح است تقریبا همان فرض سوم با تفاوتی جزیی می باشد. فرض سوم مبتنی بر چند امر بود: 
اول: قائل به تعدد اوامر باشیم. 
دوم: تعدد اوامر را ناشی از اختلاف ماهیت مامور به بدانیم.
سوم: اجماعی هم در کار نباشد که بر اساس آن بگوییم فقط یک تکلیف را انجام دهیم. 
چهارم: دلیل مبدَل اطلاق داشته باشد.
در فرض چهارم نیز بعضی از این امور معتبر می باشند. یعنی فرض چهارم مبتنی بر این است که: 
اولا: قائل به تعدد اوامر باشیم.
ثانیا: اجماعی هم در کار نیست که بر اساس آن بگوییم مکلف به یک تکلیف در آن زمان مشخص هستیم.
اما تفاوت فرض چهارم با فرض سوم در این است که در فرض سوم تعدد اوامر ناشی از اختلاف ماهیات بود ولی در فرض چهارم تعدد اوامر به خاطر بعضی از ضرورت هایی است که ایجاد شده و باعث شده که امر متعدد شود. لذا ماهیت¬ مامور به در این اوامر با هم هیچ فرقی ندارند. پس امر به نماز با وضو و امر به نماز با تیمم، دو امر مستقل می باشند. ولی برخلاف فرض قبلی این تعدد به خاطر اختلاف در ماهیت نیست بلکه یک ضرورتی بوده که مولا ناچار شده طلب این ماهیت واحده را در قالب دو امر بیان کند. به عبارت دیگر مطلوب و خواست مولا یک چیز بیشتر نیست؛ منتهی برای اینکه این خواسته را به درستی به مکلف بفهماند آن را با دو امر بیان می¬کند. 
برای تقریب به ذهن تنظیر می کنیم ما نحن فیه را به قصد قربت و اخذ این قید در متعلق امر: 
همانطور که در بحث امکان اخذ قصد قربت در متعلق امر بیان شد؛ بعضی قائل به جواز و بعضی قائل به عدم جواز اخذ می باشند و دلائلی نیز برای ادعای خود بیان نمودند، از جمله این که درست است که نمی توانیم قید قصد قربت یا قصد امتثال امر را در متعلق همان امر اخذ کنیم ولی مولا می تواند این قید را به وسیله امر دیگری بیان کند. یعنی مولا در همان امر اول نمی تواند قصد قربت را اخذ کند و نمی¬تواند بگوید صل بقصد امری، ولی می تواند بگوید صل و بعد در قالب امر دیگری بفرماید آن نمازی که من دستور دادم را به قصد قربت بیاورید. یعنی اعتبار قصد قربت را در قالب یک امر دیگر بیان کند. البته این نظر محل اشکال بوده و در بحث های گذشته به آن پاسخ داده شد ولی اجمالا به جهت تقریب به ذهن این مسئله بیان شد. 
لذا گاهی ممکن است مولا یک خواسته و مطلوب را در قالب دو امر بیان کند. یعنی همانطوری که بعضی در مسئله قصد قربت قائل به دو امر شدند، در ما نحن فیه نیز ما قائل به صدور دو امر توسط مولا می شویم. یعنی مولا از مکلف نماز می خواهد چه نماز با وضو باشد و چه نماز با تیمم. لذا اگر امر به نماز با وضو کرده و سپس امر به نماز با تیمم کرده، به این جهت نیست که این دو، دو مطلوب جدا گانه و دو خواسته مستقل مولا باشند بلکه حقیقت مطلوب مولا یک چیز بیشتر نیست؛ منتهی چون شارع نمی¬توانست در یک امر بگوید نماز با وضو تکلیف شخصی است که واجد الماء است و نماز با تیمم تکلیف شخصی است که فاقد ماء است، هر یک را مستقلا بیان کرده است. لذا اگر این راه باز باشد آن وقت منشاء تعدد اوامر دیگر اختلاف ماهیات نیست بلکه منشاء اختلاف اوامر ضرورتی است که برای شارع به وجود آمده و به واسطه آن اوامر را مستقلا بیان کرده است. 
اما ضرروتی که در این مقام وجود دارد چیست؟
با اینکه محقق خراسانی قائل به عدم امکان دو امر در مسئله اخذ قصد قربت شدند؛ می¬خواهیم ببینیم آیا می توانیم در چارچوب مبانی محقق خراسانی به نحوی تعدد امر را در ما نحن فیه تصویر کنیم که مستلزم اختلاف ماهیت و حقیقت نماز با تیمم و نماز با وضو نباشد؟ 
مبنایی که برای توجیه تعدد امر در ما نحن فیه بیان شده، مبنایی است که محقق خراسانی در بحث احکام وضعیه بیان کرده است. در احکام وضعیه که در بحث حکم بیان شد این تقسیم مطرح شده است که محقق خراسانی احکام وضعیه را بر سه قسم می دانند: از حیث امکان جعل شارع و از حیث جعل استقلالی و تبعی در آن بحث قسمی مطرح شد مبنی بر اینکه بعضی از احکام وضعیه نمی¬توانند متعلق جعل استقلالی شارع باشند اما می¬توانند متعلق جعل تبعی شارع قرار گیرند، مثل جزئیت للماموربه یعنی جزئیت للماموربه متعلق جعل استقلالی شارع نمی تواند قرار گیرد اما متعلق جعل تبعی می تواند باشد مثلا رکوع جزئیت برای نماز دارد. اینجا شارع نمی¬تواند مستقلا امر به رکوع کند و نمی¬تواند بگوید:«ارکع» بلکه باید امر را متعلق به یک مرکب کند که از جمله آن مرکب رکوع است یعنی امر به نماز کند که این نماز دارای اجزایی است که رکوع نیز یکی از اجزاء آن است. پس در ضمن اینکه امر شارع به آن ماموربه کلی تعلق می گیرد در ضمن آن نیز امر به رکوع تعلق می گیرد.
پس جزییت رکوع برای نماز مجعول به جعل شارع است ولی نه جعل استقلالی بلکه جعل تبعی. 
در طهارت برای نماز نیز مسئله از این قرار است. وقتی شارع امر به اتیان نماز میکند برای این نماز طهارت را نیز شرط میکند که وضو را برای واجد الماء و تیمم را برای فاقد الماء شرط قرار می دهد. این شرطیت در قالب امر به نماز مقیداً به وضو استفاده شده است. یعنی شارع یک بار امر به نماز مع الوضو می کند و می فرماید: «اقیموا الصلوة مع الوضو» و شرطیت وضو را برای نماز اخذ می¬کند. یک بار هم امر می¬کند به نماز با تیمم و شرط تیمم را برای نماز اخذ می کند. ولی این دو امر باعث نمی شود که خواست و مطلوب مولی متعدد شود؛ شاهد بر اینکه شارع دو امر دارد نه یک امر این است که اگر یک امر بود نمی توانست هم منشا انتزاع شرطیت وضو باشد هم منشا انتزاع شرطیت تیمم. زیرا از یک امر شرطیت دو چیز مثل وضو و تیمم انتزاع نمی شود. یک بار نماز مشروط شده به وضو یک بار هم با بیان دیگر نماز با تیمم متعلق امر واقع شده است. 
لذا طبق فرض دو امر داریم اما منشاء تعدد امر اختلاف ماهیت این دو نیست، بلکه منشاء تعدد امر ضرورتی بوده که عبارت است از این که شارع می¬خواسته شرطیت وضو را برای شخص واجد الماء مطرح کند و شرطیت تیمم را برای فاقد الماء و چون امکان بیان این دو حالت در یک امر نبوده لذا شارع آن را در دو امر بیان نموده است زیرا همانطور که بیان شد، یک امر نمی¬تواند منشاء شرطیت دو امر باشد. 
حال اگر کسی فاقد الماء بوده و نمازش را با تیمم خواند و در داخل وقت به آب دسترسی پیدا کرد آیا نمازی که خوانده مجزی است یا خیر؟ در اینصورت قائل به اجزاء می شویم. زیرا نمازی که در ابتدا با تیمم خوانده شده نمازی است که مشروع و صحیح بوده و از نظر شارع منعی برای اتیان به نماز نبوده؛ اکنون که به آب دسترسی پیدا شده درست است که یک امر دیگری به نماز مع الوضو به مکلف تعلق گرفته ولی طبق فرض این امر و امر اول هر دو مبین یک خواست مولا هستند. طبق فرض تعدد اوامر ناشی از اختلاف ماهیات مطلوب نبوده بلکه شارع یک خواسته داشته منتهی گفته کسی که آب ندارد با تیمم و کسی که آب دارد با وضو نماز بخواند. لذا اگر یک امر باشد دیگر با امتثال آن امر و نماز با تیمم دیگر امر به نماز باقی نمی ماند تا الان بعد از پیدا شدن با آب او را به امتثال مجدد فرا بخوانیم. 

علی (ع) هم خاکی بودند هم افلاکی، علی (ع) تجسم فضایل همه انبیاء بود
سخن گفتن در رابطه با شخصیت امیرالمومنین(ع) که فقط خداوند متعال و پیامبر اکرم(ص) او را می شناسند برای ما که نسبت به مقام ایشان جاهل هستیم خیلی سخت است. زیرا معرفی یک شخصیت متوقف بر شناخت آن شخصیت است و ما از شناخت حقیقت وجودی او عاجزیم. لذا پیامبر اکرم (ص) می فرماید: خدا را جز من و تو نشناخت و من را جز خدا و تو نشناخت و تو را جز من و خدا نشناخت. با توجه به این روایت دیگر جایی برای سخن گفتن ما و امثال ما و بزرگتر از ما درباره علی(ع) نیست. ما در مورد امیرالمومنین(ع) چه می¬خواهیم بگوییم؟ اصلا چه می¬دانیم که بگوییم؟ لذا ناچاریم برای معرفی این شخصیت یا به قرآن یا به کلام رسول خدا(ص) یا به کلام خود آن حضرت یا به رفتار و اعمالش و یا به سایر معصومین(علیهم السلام) رجوع کنیم که آنها نیز به تبع مقامشان علم و معرفت به این  شخصیت داشتند. 
واقعا مسئله مهمی است که باید انسان بداند از چه کسی و با چه مقامی سخن می گوید؛ اگر از آنچه که در قرآن درباره امیرالمومنین(ع) آمده، بگذریم، کلمات پیامبر(ص) که در منابع اهل سنت هم نقل شده می تواند نشان از مقام بالای این شخصیت استثنایی تاریخ باشد ونشان دهد که علی (ع) تجسم فضایل انبیاء بود. این روایت از ابن عباس نقل شده و در بعضی از کتب اهل سنت نیز وارد شده است که پیامبر(ص) فرمود:
«من احبّ ان ينظر الي آدم في علمه و الي نوحٍ(ع) في تقواه و الی ابراهيم في حلمه و الي موسي في عبادته فلينظر الي علي بن طالب (عليه الصّلوة و السّلام)»
کسی که دوست دارد علم و دانش آدم را بفهمد و تقوای نوح را درک کند و به حلم و صبر و بردباری ابراهیم خلیل پی ببرد و عبادت موسی را تصور کند به علی ابن ابی طالب نظر کند.
این چیز کمی نیست، روایاتی نظیر این که مبین شخصیت امیرالمومنین(ع) است زیاد است. 
اما امروز روی یک نکته می خواهم تاکید می کنم که حتما برای ما روحانیون و طلبه ها و برای هر کسی که به نوعی در جایگاهی قرار گرفته که باید با مردم مرتبط باشد این یک خط روشن و مسیر حرکت است. 
امیرالمومنین درباره اهل ایمان جملاتی دارند که من فقط به یک جمله از آنها اشاره می کنم،می فرماید:
وَ صَحِبُوا اَلدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ اَلْأَعْلَى
اینها کسانی هستند که با بدنهایشان در این دنیا مصاحب اند ولی ارواحشان تعلق به عالم بالا دارد. در دنیا هستند اما روحشان با بالاترین مقام این عالم مرتبط است. خود امیرالمومنین(ع) دراین جهت نمونه بود. وقتی پای بندگی و عبادت و راز و نیاز به میان می آمد یک آدم دیگری بود و زمانی که درمیان مردم بود با آنها روابط اجتماعی بسیار گرمی داشت به حدی که باعث تعجب مردم می شد. تا حدی که عمروعاص علیه ایشان تبلیغ می کرد و می گفت: علی(ع) به درد خلافت نمی¬خورد زیرا آدم خنده رویی است و خلافت آدم عبوس می خواهد که مردم از او بترسند. وقتی امیر المومنین این مطالب را ¬شنید، فرمود: عجبا لابن نابغه، به صورت کنایه فرمودند: از این پسر نابغه تعجب می کنم که می¬گوید علی خیلی با مردم خوش رویی می¬کند. علی با مردم شوخی می کند. آیا این نقص است؟ 
جمع بین این دو جهت که هم با مردم باشیم و هم نباشیم خیلی کار سختی است. از عهده هر کسی بر نمی آید. ما مدعیان پیروی از آن امام کمتر بین این دو جهت می توانیم جمع کنیم عده¬ای راه زهد و دنیا گریزی را پیش گرفته و فکر می کنند این راه یعنی قطع رابطه با مردم و در عالم خود بودن و عبوس بودن و ترش رو بودن و یک عده هم از آن طرف وقتی با مردم هستند دیگر خدا و پیامبر(ص) و همه چیز را فراموش می کنند. این خیلی مهم است که بتوانیم خودمان را تنظیم کنیم، یعنی هم خاکی باشیم و هم افلاکی، هم در این دنیا باشیم هم نباشیم، هم با مردم باشیم و با آنها روابط اجتماعی داشته باشیم و هم در دنیای مردم غرق نشویم و دل بسته این سلام  و صلواتها و تکریمها نشویم.این روحیه اگر در ما تقویت شود بسیاری از مشکلات حل می شود اگر در میان مردم باشیم ولی ارتباط و اتصالمان با عوالم معنوی ضعیف باشدآن گاه دست به هر کاری می¬زنیم باید بدانیم اینها سرمایه قائل اعتمادی برای ما نیستند، مقامات عالی معنوی در تلاش کنیم و در عین حال بدانیم در این دنیا زندگی می کنیم و با استانداردهای این دنیا پیش برویم. برای مردم ارزش قائل شویم و روحمان را به ملکوت متصل کنیم. البته این کار هر کسی نیست. امیر المومنین(ع) نمونه عالی این ویژگی بود.  یعنی با مردم کاملا مردمی و در مقابل خدا کاملا بنده بود روحانیت باید این را در خود تقویت کند که هم خدایی باشد و هم مردمی.
«الحمد لله رب العالمین»