جلسه صد و دوم-مقدمه واجب- مباحث مقدماتی- واجب نفسی و غیری-دوران امر بین وجوب نفسی و غیری- مقام اول: متقضای اصل لفظی: بررسی کلام محقق خراسانی- کلام محقق نایینی


دانلود-جلسه صد و دوم-PDF

مقدمه واجب- مباحث مقدماتی- واجب نفسی و غیری-دوران امر بین وجوب نفسی و غیری- مقام اول: متقضای اصل لفظی: بررسی کلام محقق خراسانی- کلام محقق نایینیجلسه صد و دوم
مقدمه واجب- مباحث مقدماتی- واجب نفسی و غیری-دوران امر بین وجوب نفسی و غیری- مقام اول: متقضای اصل لفظی: بررسی کلام محقق خراسانی- کلام محقق نایینی
۲۵/۰۲/۱۳۹۶
 

خلاصه جلسه گذشته
در جلسه قبل بیان شد که در دوران امر بین نفسیت و غیریت واجب مرحوم شیخ  انصاری قائل به عدم امکان تمسک به اصاله الاطلاق است. بیان محقق خراسانی و اشکالات ایشان نسبت به کلام شیخ انصاری نیز ذکر شد.
نسبت به کلام محقق خراسانی از ناحیه شاگردان ایشان اشکالاتی صورت گرفته. محقق اصفهانی سه اشکال بیان نموده اند و کلام محقق خراسانی را رد کردند. دیگران نیز اشکالاتی کردند که به علت پرهیز از اطاله کلام به صورت اختصار این بحث را ادامه می¬دهیم.

بررسی نظر محقق خراسانی
اگر بخواهیم کلام محقق خراسانی را مورد ارزیابی قرار دهیم اجمالا سه اشکال به نظر ایشان وارد است.
محقق خراسانی در واقع در صدد رفع موانع تمسک به اطلاق بودند و این که به طور کلی آن چه که انشاء می شود چیزی است که قابلیت سعه و ضیق دارد و لذا تمسک به اصاله الاطلاق ممنوع نیست و مشکلی ندارد.(البته ما نیز قبول داریم که این جا قابلیت سعه و ضیق است اما نه آن طور که محقق خراسانی گفتند).

اشکال اول
محقق خراسانی معتقد است اگر مقدمات حکمت تمام باشد اصاله الطلاق اقتضای نفسیت می کند. زیرا واجب نفسی در حقیقت مطلق است و مقید به چیزی نیست اما واجب غیری مقید است. زیرا وجوبش معلق و مقید به وجوب شئ آخر شده، لذا اگر جایی مقدمات حکمت تمام باشد، می توانیم با اصالة الاطلاق ثابت کنیم که این واجب نفسی است. اگر شک کنیم واجبی وجوبش مقید به وجوب شئ آخر می باشد یا خیر؛ اصالة الاطلاق اقتضا می کند که مقید نباشد، زیرا اصالة الاطلاق نفی قید می کند. حال اگر واجب نفسی مطلق باشد و واجب غیری مقید و ما بتوانیم به اصالة الاطلاق تمسک کنیم اصاله الاطلاق نفی قید می¬کند و نفی قید در این مقام نیز به معنای وجوب نفسی است و این بدان معنا است که وجوبش مقید به شئ آخر نشده است.
اما با ملاحظه دو مقدمه معلوم می شود چنین چیزی این جا قابل اثبات نیست.
مقدمه اول: در هر تقسیمی وقتی چیزی به اقسامی منقسم می شود در حقیقت اقسام همان مقسم هستند با چیزی اضافه. یعنی مقسم در ضمن همه اقسام است اما آن چه که اقسام را از هم متمایز می کند چیزی است که در یک قسم است ولی در قسم دیگر نیست یعنی اقسام یک فصل ممیز دارند و در عین حال با مقسم نیز متفاوت هستند چون قسم نمی تواند عین مقسم باشد. مثلا شما نمی توانید بگویید: «الکلمه اما کلمه او فعل او اسم» بلکه می¬گوید: «الکلمه اما اسم او فعل او حرف» همیشه قسم ضمن این که از بقیه اقسام متمایز است از خود مقسم نیز متمایز است، یعنی چیزی دارد که در مقسم نیست. وجه این که قسم نمی تواند عین مقسم باشد نیز روشن است.
مقدمه دوم: تفاوت اقسام با یکدیگر لزوما به این نیست که با قیود وجودی از هم جدا شوند. این که هر قسمی از سایر اقسام و نیز از مقسم متمایز شود فقط به این نیست که حتما باید یک قید وجودی کنار هر قسم قرار بگیرد،  بلکه آن قید و آن فصل ممیز می تواند یک امر وجودی باشد و می تواند یک امر عدمی باشد. زیرا قیود، همیشه قیود وجودی نیستند بلکه می توانند قیود عدمی نیز باشند. این هم مطلب دیگری که باید در مقدمه به آن توجه کرد.
پس دو مطلب را به عنوان مقدمه اشکال بر محقق خراسانی بیان کردیم:
۱. اقسام هم از یکدیگر متمایز هستند، هم از مقسم. یعنی قسم به طور کلی باید یک فصل ممیزی از سایر اقسام و نیز مقسم داشته باشد.
۲. آن فصل ممیز و قیدی که باعث می شود اقسام از یکدیگر و از مقسم متمایز شوند لازم نیست یک امر وجودی باشد بلکه می تواند یک امر عدمی باشد.
با توجه به این دو نکته میگوییم:
وقتی گفته می شود واجب بر دو قسم نفسی و غیری است و یا وجوب بر دو قسم نفسی و یا غیری است، این جا نیز نفسیت و غیریت هر کدام به عنوان یک قسم از واجب یا وجوب، هم باید از یکدیگر متمایز شوند، هم از اصل وجوب. وقتی وجوب یا واجب را به دو قسم نفسی و غیری تقسیم می کنیم، نفسی به عنوان یک قسم هم باید از وجوب یک تمایزی داشته باشد و عین آن نباشد و هم از غیری. زیرا آن نیز یک قسم دیگری از واجب است. واجب غیری نیز همین طور است یعنی به عنوان یک قسم هم باید از واجب نفسی که مقسم است متمایز باشد و هم از وجوب یا واجب.
حال باید ببینیم معنایی که برای وجوب و واجب نفسی ذکر شده است چیست. معنایی که برای واجب غیری ذکر شده چیست؟
آن چه که این جا می تواند به عنوان قید قرار بگیرد و وجوب نفسی را از وجوب غیری متفاوت کند، طبق نظر محقق خراسانی عبارت است از انطباق عنوان حسن زیرا ایشان گفتند: واجب نفسی واجبی است که عنوان حسن بر آن منطبق است و واجب غیری واجبی است که این عنوان در او وجود ندارد. مشهور نیز گفتند: واجب نفسی واجبی است که وجوبش لنفسه است، یعنی برای رسیدن به واجب دیگر نیست ولی واجب غیری واجبی است که وجوبش برای رسیدن به واجب دیگر است. هر یک از این تعاریف را که قبول کنیم،(چه تعریف محقق خراسانی و چه تعریف مشهور) هم واجب نفسی قید دارد و هم واجب غیری. منتهی قید واجب نفسی یک قید عدمی است و قید واجب غیری یک قید وجودی. وقتی می گوییم واجب نفسی واجبی است که وجوبش به وجوب دیگر مقید نیست این قید عدمی است و وقتی در واجب غیری می گوییم واجبی است که مقید به واجب دیگر است یعنی یک قید وجودی دارد. آن چه که مسلم است در هر دو قید وجود دارد منتهی یکی قید وجوبی دارد و یکی قید عدمی دارد. این مسئله حتی در تعریف خود محقق خراسانی نیز وجود دارد. حال اگر هم واجب نفسی و هم واجب غیری مقید به قید باشند، آیا جای تمسک به اصاله الاطلاق است؟ آیا می توانیم با اصالة الاطلاق واجب نفسی را اثبات کنیم؟ این مشکل مخصوصا بر مبنای محقق خراسانی که هر دو قید را وجودی می داند بیشتر است.
به عبارت دیگر: معنای اصالة الاطلاق این است که دلیل مطلق است و چون قید ذکر نشده است، عدم القید اثبات می کند نفسیت را در ما نحن فیه. اگر گفتیم نفسیت غیر از مطلق بودن است و اگر واجبی نفسی بود، به این معنا نیست که این مطلق است و قید ندارد بلکه، واجب نفسی نیز قید دارد. منتهی یک قید عدمی دارد. حال چگونه ما اینجا با اصاله الاطلاق می خواهیم نفی قید کنیم و آن را مساوق با نفسی بودن بدانیم. این که بگوییم هیچ قیدی بیان نشده لزوما به معنای نفسیت واجب نیست. زیرا واجب نفسی نیز در واقع مثل واجب غیری مقید است. منتهی یکی قید وجودی دارد و یکی قید عدمی. لذا این اشکال به محقق خراسانی وارد است که با اصالة الطلاق نمی توان نفسیت را اثبات کرد.

اشکال دوم
آن چه محقق خراسانی در پاسخ مرحوم شیخ انصاری فرمودند مبتنی بر این است که مفاد هیئت افعل را طلب بدانیم. منتهی مرحوم شیخ انصاری می گوید: مفاد هیئت افعل مصادیق طلب است و محقق خراسانی می فرماید: مفهوم طلب است.
مفاد هیئت طلب چیست؟ مرحوم شیخ فرمودند: مفاد هیئت افعل و موضوع له آن عبارت است از مصادیق طلب یعنی طلب های قائم به نفس مولا و این یک امر جزیی و غیر قابل تقیید است پس اطلاق نیز در مور آن معنا ندارد. محقق خراسانی فرمودند: موضوع له هیئت افعل مفهوم کلی طلب است و این قابلیت سعه و ضیق دارد و جزیی نیست که نتوانیم مقیدش کنیم. لذا جایی که قید نیاید ما کشف می کنیم که این مطلق است و لذا نفسیت اثبات می شود.
اشکال مبنایی که متوجه محقق خراسانی است این است که اصلا مفاد هیئت افعل بعث و تحریک اعتباری است نه طلب. اصلا موضوع له هیئت افعل طلب نیست تا شما بحث کنید که مصداق طلب مراد است یا مفهومش. مرحوم شیخ می فرماید: این جا مصداق طلب موضوع له است لذا قابل تقیید نیست. آخوند نیز در پاسخ فرمود مفهوم طلب است و مفهوم چون کلی است پس قابل تقیید هست نه اصلا این گونه نیست. زیرا موضوع له هیئت افعل عبارت است از بعث و تحریک اعتباری.
اگر بعث و تحریک اعتباری شد (قبلا توضیح داده شد مقصود از بعث و تحریک اعتباری در مقابل بعث و تحریک تکوینی چیست؟)
دیگر آن نکته ای که محقق خراسانی گفتند راه ندارد. البته این اشکال هم به محقق خراسانی وارد است هم به مرحوم شیخ. زیرا ایشان هم می گوید موضع له هیئت افعل مصداق طلب است، اما عرض کردیم موضوع له هیئت افعل نه مصادیق طلب است نه وجود انشائی نه طلب مفهوم کلی طلب.

اشکال سوم
به چه دلیل ادعا می شود جزئیات قابل تقیید نیستند.
مرحوم شیخ فرمودند: چون موضوع له هیئت افعل جزیی است و خاص است پس قابل تقیید نیست زیرا توسعه و ضیقش در جزئی راه ندارد، جزئی کاملا معین است لذا نه قابل توسعه دادن است نه قابل کوچک کردن، لذا گفتند اصاله الاطلاق جایی ندارد محقق خراسانی نیز تمام تلاششان در اشکال دوم این بود که اثبات کنند این جا موضوع له یک معنای کلی دارد و قابلیت تقیید در آن است.
عرض ما این است که اساسا جزئیات به لحاظ حالاتشان قابل تقیید هستند. همان جزیی که شما می گویید: قابل تقیید نیست حالات مختلف دارد. همین زید، حالات مختلف دارد مثلا قائم است یا قاعد است. به حسب ظرف زمانی می تواند صباحا یا مسائا باشد و قس علی هذا اموری که به واسطه آن ها حتی یک مصداق جزیی قابلیت تقیید و تضییق در آن پدید می آید. در حالی که آقایان می فرمایند: تقیید در جزییات راه ندارد همان طور که بیان شد اساس این حرف مشکل دارد، زیرا چه کسی گفته تقیید در جزئیات راه ندارد؛ بلکه همان طور که قبلا گفتیم تقیید در جزییات راه دارد منتهی به حسب حالات مختلف.
پس ملاحظه کردید هم کلام مرحوم شیخ انصاری که می فرماید در ما نحن فیه نمی¬توانیم به اصالة الاطلاق تمسک کنیم و هم کلام محقق خراسانی که می فرمایند می توانیم به اصالة الاطلاق تمسک کنیم نا تمام است.

راه حل محقق نایینی در تمسک به اصالة الاطلاق
محقق نایینی معتقد است ما می توانیم فی الجمله به اصاله الاطلاق تمسک کنیم و نفسیت واجب را اثبات کنیم .
ایشان ابتدائا دو مقدمه می گویند سپس مسئله را سه صورت می کنند که در دو صورت می گویند اجمالا امکان تمسک به اصالة الاطلاق وجود دارد و در یک صورت امکانش نیست.
مقدمه اول: به طور کلی وجوب غیری از وجوب نفسی اخذ می شود به عبارت دیگر وجوب غیری یک ترشحی است از وجوب نفسی. وجوب از واجب نفسی ترشح می کند به غیر و آن را نیز واجب می کند. مثلا وجوب از نماز ترشح می کند به وضو و وضو را نیز واجب می کند. یعنی تا قبل از ظهر وضو واجب نیست ولی به محض این که اذان می گویند و نماز واجب می شود یک وجوبی ترشح می کند به وضو و آن را واجب می کند. به بیان دیگر علت وجوب غیری وجوب نفسی است. وقتی می گوییم وجوب غیری مترشح از وجوب نفسی است معنایش  این است که آن چه که باعث شده وجوب غیری پیدا شود وجوب نفسی است و این مبنای ترشح است. می توانیم تعبیر دیگری هم به کار ببریم مثل این که بگوییم واجب غیری مشروط به وجوب نفسی است پس واجب غیری نیز یک واجب مشروط است مثل این که وجوب وضو مشروط به وجوب نماز است.
پس همه واجبات غیری به یک بیان می شوند واجب مشروط که شرط آن ها وجوب ذی المقدمه است. یعنی اگر آن ذی المقدمه واجب شد این مقدمه نیز واجب می شود.
بر این اساس اگر بخواهیم واجب نفسی و واجب غیری یا به عبارت دیگر وجوب ذی المقدمه و وجوب مقدمه را بسنجیم باید بگوییم این جا در حقیقت دو شرط وجود دارد. یکی این که وجوب غیری مشروط به وجوب نفسی است، یعنی واجب غیری مشروط به واجب نفسی شده. دیگر این که وجود واجب نفسی متوقف بر وجود واجب غیری است.
پس وجوب واجب غیری مشروط به واجب نفسی است ولی وجود واجب نفسی مشروط به وجود واجب غیری است. وجوب وضو مشروط به وجوب نماز است اما وجود نماز مشروط به وجود وضو است.
مقدمه دوم: اساسا مفروض کلام ما جایی است که مولا دو چیز را واجب کرده باشد و ما امرمان دائر شود بین نفسیت و غیریت، اگر مولا یک چیز را واجب کرده باشد دیگر مسئله دوران امر بین نفسیت و غیریت پیش نمی آید، لذا باید دو چیز واجب شده باشد و ما بدانیم اولی قطعا واجب نفسی است. زیرا قبلش چیز دیگری نبوده است، منتهی بعدش یک واجبی دیگر آمده و ما نمی دانیم آیا این ارتباطی با آن وجوب قبلی دارد یا نه؟ آیا این مقدمه آن است یا خیر؟ مثلا اول نماز واجب شده که یک واجب نفسی است بعد چیز دیگری مثل وضو را واجب کرده، حال شک می کنیم که وجوب این وضو غیری است یا نفسی؟ این مقدمه نماز می باشد یا خیر؟
پس اساس بحث ما در جایی است که دو واجب داریم نه یک واجب. زیرا اگر یک واجب به تنهایی باشد اصلا دوران بین نفسیت و غیریت پیش نمی آید.
بعد از این دو مقدمه محقق نایینی می فرماید: دو دلیل سه صورت دارند:
۱. هر دو دلیل از نظر ماده و دلیل اطلاق دارند.
۲. یکی از نظر ماده و هیئت اطلاق دارد و دیگری ندارد.
۳. هیچ کدام از آن دو دلیل اطلاق ندارد.

«الحمدلله رب العالمین»