جلسه سی و نهم-معنای عدالت – بررسی مسلک سوم (استقامت عملیه)


دانلود-جلسه سی و نهم-PDF

معنای عدالت – بررسی مسلک سوم (استقامت عملیه)جلسه سی و نهم
معنای عدالت – بررسی مسلک سوم (استقامت عملیه)
۲۱/۰۹/۱۳۹۱

خلاصه جلسه گذشته:

بحث در مسلک سوم بود یعنی اینکه عدالت عبارت است از استقامت فعلیه و عملیه؛ در این رابطه کلام مرحوم آقای خوئی را ذکر کردیم محصل فرمایش ایشان این شد که عدالت یعنی آنکه ترک حرام و فعل واجب مستند به خوف از خدا و رجاء به ثواب الهی باشد این معنای عدالت و سلوک در جاده شریعت است یعنی شخص بر طبق دستورات شرعی و تکالیف خود عمل کند و جاده شرع را بپیماید. به نظر ایشان لازم نیست این استقامت فعلی ناشی از ملکه باشد بلکه همین مقدار که شخص به خاطر خوف از خداوند و رجاء به پاداش او به تکالیف عمل کند، کفایت می­کند.

دو نکته:

در ادامه مرحوم آقای خوئی دو نکته را ذکر می­کنند که آن دو نکته برای فهم این مسلک قابل توجه است:

نکته اول:

نکته اول اینکه استقامت به معنایی که گفته شد باید به گونه­ای باشد که مانند طبیعت ثانویه برای مکلف بشود یعنی آن قدر در جاده شرع حرکت کرده که سلوک در این مسیر برای او تبدیل شده به طبع ثانوی؛ منظور ایشان از اینکه فرمودند مانند طبیعت ثانویه بشود این است که در همه اوقات و نسبت به همه اعمال و افعال چنین رفتاری داشته باشد مثلاً بعضی اشخاص وقتی که ماه مبارک رمضان می­شود همه واجبات را انجام می­دهند و محرمات را ترک می­کنند اما ماه مبارک رمضان که تمام می­شود، دیگر عمل واجبی را انجام نمی­دهند. این فایده­ای ندارد که فقط در برخی اوقات و زمان­ها عامل به واجبات و تارک محرمات باشند یا مثلاً فرض کنید کسی باشد که نسبت به محرمات مراقب است اما از بین آنها شرب خمر را نمی­تواند ترک کند این هم فایده­ای ندارد؛ استقامت در ترک همه محرمات لازم است و رها کردن بعضی محرمات، از دایره سلوک در جاده شرع خارج است پس منظور از استقامت که عدالت به آن تفسیر شده استقامت نسبت به همه تکالیف و در همه زمان­ها است یعنی یک سعه­ای به حسب زمان و به حسب همه اعمال و رفتار دارد. این استقامت با استمرار سازگاری و همچنین شمول نسبت به همه تکالیف دارد.

نکته دوم:

نکته دوم اینکه استمرار بر استقامت و عدالت با ارتکاب معصیت در برخی زمان­ها منافاتی ندارد و از بین نمی­رود مثلاً فرض کنید شخصی است که سالهای سال است مواظب بر اتیان واجبات و ترک محرمات است اما بعضی از اوقات پیش می­آید که فریب شیطان را می­خورد و قوه غضبیه و شهویه او غلبه پیدا می­کند و مرتکب حرام می­شود. اگر چنین محرماتی احیاناً از او سر زد این منافاتی با استقامت عملیه او ندارد چون فرض این است که اگر چنین فعلی هم از صادر می­شود پشیمان می­شود و توبه می­کند و دوباره به جاده شرع برمی­گردد.

درست است که این محرمات مانع وصول او به مقصد است ولی با توبه کردن به مسیر برمی­گردد مانند ماشینی که در یک مسیری در حال حرکت است ولی گاه اوقات توقفات و انحرافاتی از جاده دارد اینها درست است که او را از حرکت باز می­دارد و مانع تکامل و وصول به مقصد است اما بهرحال وقتی کسی او را ببیند، می­بیند که در حال طی مسیر به سوی مقصد است و در این مسیر دارد حرکت می­کند؛ و این همان استقامت عملی و فعلی است. واقعاً انسان می­خواهند به مقصد برسند اما مرکب خوبی نداریم یا مقصد را گم می­کنیم یا دچار ظلمت و گمراهی در مسیر حرکت خود می­شویم و چه بسا بعد از مدتها در مسیر رسیدن به مقصد در تاریکی­های زندگی اشتباهاتی را مرتکب می­شویم مثل کسی که در یک هوای مه آلود راه را گم کند و بجای حرکت به سمت مقصد، دوباره به عقب برگردد و بعد مدتی متوجه شود که مسیر را برگشته یا اشتباه رفته آن وقت حسرت همین است؛ شما دقیقاً می­توانید حقیقت زندگی را با حرکت در یک جاده مقایسه کنید. این همه تلاش و زحمت و گذران عمر و وقت بجای اینکه انسان به مقصد نزدیک شود از آن دور شود و به یمین و یسار منحرف شود و کم له نظیر که بسیاری از ما این مشکل را داریم و گاهی می­بینیم که عمرمان در رفت و برگشت در بین مسیر تلف شده گاهی به سمت مقصد می­رویم و گاهی گرفتار مه، ظلمت و غبار می­وشم و راه را گم می­کنیم مانند راننده­ای که از دور او را می­بینیم که با وسیله نقلیه خود در حال حرکت است و اندکی می­رود و دومرتبه برمی­گردد و این را بارها تکرار می­کند چه قضاوتی در مورد چنین راننده­ای می­شود؟ جز اینکه گفته می­شود این شخص مجنون است و موجب تعجب و خنده او می­شود که بهرحال زنگدی ما مثل اینچنین راکبی است که در یک مدت زمان عمر رفت و برگشت داریم و در آخر عمر آن وقتی که وقت انقطاع است می­بینیم که همه درها به رویمان بسته شده و مهلت تمام شده در حالی انسان تقاضای مهلت و فرصت می­کند در پاسخ به او می­گویند مسابقه تمام شد و فرصتی باقی نمانده است و باید از مرکب پیاده شود. واقعاً این مسئله مهمی است که انسان باید به این جهت توجه کند. مرحوم امام (ره) یک بیانی دارند در شرح حدیث جنود عقل و جهل " که ما برای انبیاء الهی به اندازه یک بچه هم ارزش هم قائل نیستیم " اگر یک بچه به ما بگوید که در این مسیر خطری شما را تهدید می­کند همین تذکر و گفته او ما را متنبه کرده و ما را باز می­دارد از ادامه این مسیر ولی ۱۲۴هزار پیامبر الهی راه را نشان داده­اند و خطرات را بیان کرده­اند اما ما انگار که اصلاً هیچ چیز بیان نشده است حداقل باید احتمال داد این ۱۲۴هزار پیامبر دارند ما را بهرحال هشیار می­کند و شاید حرفشان درست باشد. احتمال ضعیف هم که بدهیم عقل اقتضاء می­کند که درست عمل کنیم. بعضی از اوقات ما برای این همه انبیاء صادق الهی که تردیدی در صدق گفتار آنان نیست، به اندازه­ی گفته یک بچه ارزش قائل نیستیم.

پس نکته دوم این شد که منظور از استقامت عملی این نیست که هیچ گاه مرتکب گناه نشود اگرچه گاهی مرتکب معصیت یا ترک فعل واجب می­کند لکن با توبه می­تواند به جاده شرع برگردد.

بررسی مسلک سوم:

به این مسلک دو اشکال شده است:

اشکال اول:

باید ببینیم واقعاً منظور از استقامت عملیه و فعلیه چیست؟ در این رابطه سه احتمال داده می­شود:

احتمال اول:

اینکه منظور از استقامت عملیه این است که شخص از اول زمان تکلیف تا آخر عمر استقامت در عمل داشته باشد و اتیان به واجب و ترک حرام کند. اگر کسی از اول عمر تا آخر عمر اهل اتیان به واجب و ترک حرام بود استقامت عملیه دارد و عادل محسوب می­شود؛ قطعاً در این احتمال، این منظور نیست بهرحال ما الآن می­خواهیم راجع به شخصی ببینیم عادل است یا نه؟ نهایت آنکه گذشته و حال او را می­توانیم بررسی کنیم و نمی­توانیم بفهمیم که این استقامت در آینده هست یا نیست؟ پس ملاک استقامت عملیه در زمان گذشته و حال و استقبال نیست.

احتمال دوم:

اینکه شخص فقط در همان مقطع زمانی که بنا است اثر بر عدالت او مترتب بشود مثلاً می­خواهد امام جماعت شود یا شهادت او نافذ باشد در همان زمان اهل اتیان به واجب و ترک حرام باشد یعنی نه به گذشته او کاری داشته باشیم و نه به آینده او و فقط در حال فعلی او دقت کنیم؛ این احتمال هم قطعاً مردود است چون اجتناب از چند معصیت و اتیان به چند واجب در زمان محدود استقامت عملی نیست و آنچه که از استقامت عملیه استفاده می­شود این است که حداقل استمرار آن داشته باشد. پس این احتمال هم قطعاً مورد نظر نیست.

احتمال سوم:

اینکه شخص در یک مدت زمانی از گذشته تا به حال اتیان به واجب و ترک حرام داشته است و به اعتبار آن به عنوان عادل و کسی که اهل اجتناب از معاصی است، شناخته شود و لازم نیست از ابتداء تکلیف این مراقبات را داشته باشد؛ این احتمال در بین این سه احتمال، احتمال صحیحی به نظر می­رسد لذا استقامت در عمل یعنی اینکه شخص در یک مدت زمان قابل ملاحظه­ای اهل اتیان به واجب و ترک حرام باشد.

نتیجه: در مورد استقامت عملیه سه احتمال وجود دارد که احتمال سوم در بین این سه احتمال، احتمال صحیح می­باشد. حال با این مقدمه­ای که گفته شد یک نتیجه­ای می­توان گرفت و آن اینکه این نحو از استقامت یعنی اتیان به واجب و ترک حرام در یک مدت قابل ملاحظه که ناشی از خوف خداوند و امید به ثواب الهی باشد، این از ملکه جدا نیست. نمی­شود کسی در یک مدت طولانی چند سال اهل عمل به واجبات و ترک محرمات باشد لکن در عین حال در نفس چنین حالتی که باعث اتیان به واجب و ترک حرام است پدید نیامده باشد. وقتی می­گوییم کسی استقامت در عمل دارد این بدون مراقبت نفسانی و وجود چنین حالت و ملکه­ای قابل تحقق نیست یعنی این استقامت باید ناشی از یک شخصیتی باشد که برای او حاصل شده؛ مرحوم آقای خوئی فرمودند منظور از استقامت در عمل یعنی اینکه برای وی تبدیل شده باشد به یک طبیعت ثانوی، وقتی می­گوییم که برایش تبدیل شده به یک طبیعت ثانوی یعنی دیگر از او جدا شدنی نیست؛ در صورتی به این مرحله خواهد رسید که در درون او و نفس او یک حالت و کیفیتی پدید بیاید که همیشه این مواظبت و مراقبت را دارد که وقت نماز مثلاً او را به سوی اتیان به واجب سوق می­دهد و وقتی هم که مواجه با حرام می­شود او را از ارتکاب حرام باز می­دارد پس این موارد از هم جداشدنی نیستند.

بهرحال این استقامت عملی ناشی از خوف خداوند در حقیقت همان استقامت ناشی از ملکه است. وقتی می­گوییم این شخص به خاطر ترس از خدا به گونه­ای شده که مستمراً عمل به واجب را در همه زمان­ها و نسبت به همه امور مراقبت می­کند این بدون آن ملکه و منشأ امکان پذیر نیست. پس استقامت ناشی از خوف در واقع عبارت اخرای استقامت ناشی از ملکه می­باشد. لذا صرف استقامت عملی و فعلی بدون اینکه ناشی از ملکه­ی نفسانیه باشد، نمی­تواند به عنوان معنای عدالت تلقی شود. البته باید به این نکته هم توجه داشت (چنانچه سابقاً هم اشاره کرده­ایم) اگر ما بگوییم که عدالت عبارت است از استقامت فعلیه ناشی از ملکه کما ذهب الیه الشیخ الانصاری و اتباعه یا بگوییم عدالت عبارت است از خود ملکه نفسانیه اینها با هم فرق دارند چون بنابر فرض اول عدالت وصف فعل است و بنابر فرض دوم عدالت یکی از صفات نفسانی می­باشد لذا فرق می­کند اما در عین حال مآلاً یک چیز هستند و هر دو به نوعی به همان ملکه و حالت نفسانی برمی­گردند. پس این استقامت بهرحال از ملکه جدا شدنی نیست لذا اینکه بگوییم صرف استقامت در عمل مطلقا این به معنای عدالت است و ملکه را نادیده بگیریم به نظر می­رسد این صحیح نیست.

اشکال دوم:

بر طبق بعضی از روایات که سابقاً بیان کردیم و در آینده هم به آن اشاره خواهیم کرد، مسئله اتیان به واجبات و ترک محرمات به عنوان معرف عدالت و دال بر آن معرفی شده است؛ ما وقتی به لسان روایات مراجعه می­کنیم لسان این روایات این است که اتیان به واجبات و ترک محرمات مساوی با عدالت دانسته نشده و می­گویند که اینها نشانه عدالت و دال بر عدالت هستند و معلوم است که بین معرِّف و معرَّف و دال و مدلول علامت و ذو العلامة تفاوت وجود دارد. پس مستفاد از روایات این است که این استقامت عملی به تنهایی خودش عدالت نیست بلکه اگر ناشی از آن حالت نفسانی باشد، عدالت است. پس حقیقت عدالت مجرد اجتناب از معاصی و اتیان به واجبات نیست.

این دو اشکالی است که به مسلک سوم وارد است.

بحث جلسه آینده: بحث در مسلک چهارم خواهد بود که عدالت را عبارت از ملکه نفسانی می­داند، که إن شاء الله به بحث و بررسی و اقامه ادله آن خواهیم پرداخت.

«والحمد لله رب العالمین»