جلسه پنجاه و نهم
مسئله ۲۲- مستثنیات حرمت نظر و لمس –ادله استثناء – بررسی معنای اضطرار و ضرورت
۱۳۹۹/۱۰/۰۳
جدول محتوا
بررسی معنای اضطرار و ضرورت
بحثی که قرار بود به آن بپردازیم و در جلسه قبل به دلیل نقل برخی از روایات باقی ماند، پرداختن به معنا و مفهوم اضطرار و ضرورت است. ملاحظه فرمودید که هم در متن تحریر مقام الضرورة ذکر شده و هم در متن عروه و در برخی از عبارات هم ضرورت ذکر شده و هم اضطرار. میخواهیم ببینیم اینها به چه معناست؛ آیا بین ضرورت و اضطرار تفاوتی هست یا از این جهت تفاوتی نیست.
معنای اضطرار
اضطرار مصدر باب افتعال به معنای الجاء است؛ یعنی وادار کردن به کاری یا کشاندن به سوی چیزی. برخی از کتابهای لغت اصل اضطرار را از ضرر به معنای ضیق میدانند، مثل لسان العرب که میگوید: «و اصله من الضرر و هو الضیق». البته در برخی از کتابهای لغت هم درباره اضطرار این نکته را گفتهاند که گاهی از اوقات اضطرار به معنای احتیاج که یک معنای لازم و اسمی است، استعمال میشود. پس از نظر لغت عمدتاً به معنای الجاء و وادار کردن به چیزی آمده و بعضاً معنای احتیاج هم که یک معنای اسمی و لازم است، برای آن ذکر شده است؛ معنای اول متعدی و معنای دوم لازم است. طبق آنچه که اهل لغت گفتهاند، اضطرار در واقع به این معناست و در جایی به کار میرود که اگر انسان به آن چیزی که نسبت به آن اضطرار پیدا کرده واصل نشود و نرسد، در ضیق و مشقت و حرج قرار میگیرد. مثلاً کسی که گرسنه است، اگر هیچ چیزی برای خوردن پیدا نکند، احتیاج به چیزی دارد تا بخورد و از مردن نجات پیدا کند؛ فرض کنید یک غذایی است که در آن میته ـ یعنی گوشتی که ذبح شرعی نشده ـ است؛ یا از تشنگی در حال هلاک شدن است و مایعی جز خمر در برابر او نیست. اینجا نه تنها ضیق و حرج و مشقت برای او پیدا شده، بلکه اگر این مایع و غذا را مصرف نکند، ممکن است هلاک شود. بنابراین اضطرار در واقع یک حالتی است که انسان را به چیزی وادار میکند که اگر آن را انجام ندهد، گرفتار هلاکت، ضیق و مشقت میشود.
این خودش مراتب دارد؛ گاهی ممکن است اضطرار به حدی باشد که اگر مضطر إلیه را مرتکب نشود و اقدام به انجام آن نکند، از بین برود و جانش در خطر قرار گیرد، یا ممکن است گرفتار مشقت و حرج و سختی شود؛ یعنی اضطرار در یک مرتبهای پایینتر. اگر آن معنای لغوی که مثل تاج العروس گفتهاند را در نظر بگیریم، اضطرار در احتیاج ـ به معنای عام ـ بعضاً استعمال میشود. اما همانطور که عرض خواهیم کرد، مطلق احتیاج، اضطرار نیست. چون در بعضی کاربردها، حتی در لسان برخی روایات، اضطرار در معنای احتیاج هم به کار رفته است، ولی مسلّماً مطلق احتیاج ولو به حد ضیق و مشقت و حرج نرسیده باشد، مجوز و مسوغ ارتکاب حرام نمیشود. مثلاً در روایتی وارد شده که هر معاملهای که انسان انجام میدهد، چه فقیر و چه غنی، «لیس الا من ضرورة»؛ این ضرورت که اینجا گفته یعنی نیاز و احتیاج. آن استعمال به نظر ما یک استعمال مجازی است که قرینه دارد و آنچه که تاج العروس ذکر کرده علی الظاهر استعمال حقیقی نباشد. بله، احتیاج به عنوان جنس معنای اضطرار هست اما هر احتیاجی اضطرار محسوب نمیشود؛ احتیاجی که اگر به محتاج الیه توجه نشود، موجب حرج، ضیق، مشقت، ضرر و هلاکت باشد؛ این میشود معنای اضطرار.
در مفردات راغب اضرار را به دو قسم کلی تقسیم کرده و البته در تقسیم اضرار به این دو قسم، طوری معنا کرده که در حقیقت گویا اضطرار را معنا میکند. ایشان میگوید اضرار و اضطرار گاهی به دلیل یک عاملی خارج از ذات مضطر است و گاهی به دلیل یک عامل درونی است؛ آنجایی که عامل درونی برای انسان اضطرار ایجاد میکند، آن را هم دو قسم کرده است؛ میگوید گاهی اضطرار برای کسی به انجام یک عمل حرام است، چون مغلوب شهوت خودش شده است. یعنی کسی که به یک حدی میرسد که نمیتواند خودش را کنترل کند و نعوذبالله مرتکب زنا یا شرب خمر شود، این هم به یک معنا اضطرار است ولی اضطراری است که از درون است و به خاطر غلبه شهوت مرتکب این کار میشود. گاهی اضطرار یک عامل درونی است ولی در واقع به خاطر غلبه ضعف جسمانی است که اگر این کار را انجام ندهد هلاک میشود؛ اینکه کسی به شدت گرسنه یا تشنه باشد، به حدی که اگر این مایع یا غذا را نخورد از بین میرود، این هم یک عامل و نیاز درونی است؛ ولی منشأ نیاز درونی دیگر آن قوای شهوت و غضب و امثال اینها نیست. راغب اصفهانی در مورد ضرورت هم همین معنا را ذکر کرده و آن را به سه قسم کرده است. میگوید گاهی ضرورت در مقابل اختیار و اراده است؛ گاهی ضرورت در مقابل چیزی است که حیات و زندگی انسان وابسته به آن است، مثل غذا که برای انسان ضروری است؛ گاهی هم به این جهت گفته میشود چیزی ضروری است که اساساً نمیتواند غیر از آن حالت و موقعیت چیز دیگری را داشته باشد.
در میان کتابهای لغت، چه آنهایی که به طور عام مبادرت به بیان معانی لغوی و عرفی کردهاند و چه کتابهای لغتی که به توضیح و تفسیر واژههای مورد استفاده در متون و نصوص دینی پرداختهاند، ضرورت و اضطرار را به همین معنا گرفتهاند؛ اینکه انسان وادار به انجام یک کاری شود و الجاء پیدا کند و به سمت چیزی کشانده شود که اگر به آن بیتوجهی کند و انجام ندهد و آن را نادیده بگیرد، گرفتار حرج و مشقت و ضرر و هلاکت شود.
دلیل اختلاف در تفسیر اضطرار میان فقها
در محیط شرع هم طبق اعتراف و تصریح بسیاری از بزرگان از جمله صاحب جواهر، اضطرار به همین معنا آمده است. هر کجا که در روایات و آیات بحث اضطرار مطرح شده، به همین معنا آمده است؛ ما معنا و اصطلاح خاصی در ادله شرعیه در این باره نداریم. همان معنای عرفی و لغوی؛ و اصل هم در الفاظی که شارع از آنها استفاده میکند، هم در آیات و هم در روایات، معنای لغوی و عرفی آنهاست، الا اینکه قرینهای بر خلاف داشته باشیم. صاحب جواهر تصریح میکند که اضطرار به همان معنای لغوی و عرفی است. عنایت داشته باشید که این مختص به این واژه نیست؛ در بسیاری از الفاظ و اصطلاحات این نظر را صاحب جواهر و دیگران هم دارند.
اما با این حال میبینیم که بعضاً فقها اقدام به تفسیر همین واژههای عرفی و لغوی میکنند؛ با اینکه تصریح میکنند اینها در شرع اصطلاح خاصی ندارند و همان معنای لغوی و عرفی منظور است، اما در عین حال بعضاً اقدام به تفسیر میکنند و مصادیقی ذکر میکنند و از این جهت بین آنها اختلاف پیش میآید. نمونه این را زیاد داریم، هم در مورد ضرر، هم در مورد اضطرار، در مورد مصلحت؛ مثلاً یک نمونه که خود صاحب جواهر نقل کرده که در اضطرار مجوز طعام حرام، شیخ طوسی معتقد است منظور از اضطراری که مسوغ اکل غذای حرام است، خوف تلف و موت است. برخی دایره را توسعه داده و گفتهاند خوف مرض یا ضعفی که به واسطه آن نتواند همراهی با کاروان کند و از کاروان عقب بماند و از مسافرت باز بماند. هر دو اضطرار را ملاک اکل طعام حرام قرار دادهاند، اما یکی میگوید منظور از این اضطرار خوف تلف است و دیگری میگوید خوف ضعف هم هست، به نحوی که از کاروان و ادامه همراهی در مسافرت باز بماند.
این اختلاف در واقع اختلاف در مصداق است و نه در مفهوم. مفهوم همانی است که گفته شد؛ بین فقها هم اختلافی در مفهوم اضطرار نیست؛ یعنی همه قبول دارند که مراد از آنچه در ادله آمده همان معنایی است که در عرف و لغت مطرح شده است. لکن وقتی این واژهها را تفسیر میکنند، در واقع در مصادیق آن با هم اختلاف دارند که آیا این یصدق علیه آن الجائی که در لغت گفته شده یا نه. پس اختلاف فقها نه اختلاف در ناحیه مفهوم است، بلکه اختلاف در ناحیه مصداق اینهاست. اگر اختلاف مصداقی بود، باید در هر موضعی داوری کنیم و ببینیم آیا آنچه که این آقا در توسیع مصداقی این مفهوم میگوید درست یا نه؛ آیا با ملاکهایی که در لغت برای این واژه گفته شده، سازگار هست یا نه. این یک بحثی است که خارج از این مقامی است که ما در آن قرار داریم.
علیأیحال معنای اضطرار معلوم است؛ اضطراری که مجوز نظر و لمس در مورد نامحرم و اجنبی و اجنبیه میشود، آن حدی است که اگر نادیده گرفته شود، موجب حرج، مشقت و ضرر و ضیق شود. حتی گاهی ممکن است مصلحت این اقتضا را داشته باشد؛ واژه مصلحت غیر از اضطرار است. باید در این واژهها دقت کنیم؛ حاجت، مصلحت، اضطرار. اضطرار را گفتیم یعنی اینکه وضعیتی برای انسان پیش آید که انسان را وادار کند به سمت مضطر إلیه که اگر نادیده گرفته شود، حرج، ضیق، مشقت و ضرر گریبان انسان را بگیرد. ولی در جایی که پای مصلحت در کار باشد، آنجا دیگر عنوان اضطرار به کار نمیرود؛ عنوان مصلحت غیر از اضطرار است. آن خودش یک مقوله دیگری دارد که عرض کردیم؛ عنوان ضرورت اگر بگوییم شاید شامل مصلحت نشود؛ ولی اگر عنوان تقدیم اهم بر مهم را بیاوریم، شامل مصلحت میشود. یکی از مواردی که میتواند مورد بحث قرار گیرد، همین است که آیا اگر مصلحت اقتضا کند ـ یا در معالجه یا در موارد دیگر ـ این استثنا و جواز ثابت میشود؟ این چیزی است که باید به آن توجه کرد.
معنای ضرورت
واژه ضرورت هم همان معنای اضطرار را دارد. ضرورت فرقی با اضطرار ندارد؛ ضرورت هم به معنای همان الجاء، کشانده شدن به سوی چیزی و وادار شدن به سوی چیزی است. از نظر لغت بین ضرورت و اضطرار فرقی نیست. البته برخی تلاش کردهاند بین ضرورت و اضطرار فرق بگذارند، ولی به نظر میرسد این فرق قابل قبول نیست. تنها چیزی که اهل لغت گفتهاند آن است که ضرورت اسم مصدر اضطرار است؛ یعنی اگر گفتیم اضطرار به معنای الجاء، وادار کردن، کشاندن و امثال اینها باشد، ضرورت در واقع حاصل آن محسوب میشود. وقتی میگوییم اسم مصدر، یعنی حاصل آن محسوب میشود. باز اینجا فرض این است که اضطرار را به معنای مصدری بدانیم. اما اگر گفتیم اضطرار به معنای احتیاج است، یعنی معنای اسمی برای آن در نظر بگیریم، مرادف میشود با ضرورت و هر دو اسم مصدر میشوند. اینکه برخی به نوعی خواستهاند فرق بگذارند بین اینها، به نظر میرسد این حرف قابل قبول نیست.
تقریباً عمده مسائلی که لازم بود در مسأله ۲۲ مطرح شود، در اینجا اشاره کردیم. فقط نظر و رأی خودمان باقی مانده که آن را در جمعبندی نهایی در جلسه آینده عرض خواهیم کرد.
شرح رسالة الحقوق
در مورد حق زبان عرض کردیم که امام سجاد(ع) با بیان حقوق مربوط به زبان شروع کردند؛ «وَ أَمَّا حَقُّ اللِّسَانِ فَإِكْرَامُهُ عَنِ الْخَنَى وَ تَعْوِيدُهُ الْخَيْرَ وَ حَمْلُهُ عَلَى الْأَدَبِ وَ إِجْمَامُهُ إِلَّا لِمَوْضِعِ الْحَاجَةِ وَ الْمَنْفَعَةِ لِلدِّينِ وَ الدُّنْيَا وَ إِعْفَاؤُهُ عَنِ الْفُضُولِ الشَّنِعَةِ الْقَلِيلَةِ الْفَائِدَةِ الَّتِي لَا يُؤْمَنُ ضَرَرُهَا مَعَ قِلَّةِ عَائِدَتِهَا وَ يُعَدُّ شَاهِدُ الْعَقْلِ وَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِ وَ تَزَيُّنُ الْعَاقِلِ بِعَقْلِهِ [وَ] حُسْنُ سِيرَتِهِ فِي لِسَانِهِ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ». میفرماید حق زبان تو این است که آن را از دشنام دادن حفظ کنی و گرامی بداری؛ و به خیر آن را عادت دهی و به ادب تربیت وادارش نمایی؛ آن را جز در موارد احتیاج و فایده دین و دنیا به کار مگیری و از سخنان یاوه، زشت و کمفایده که از زیان و خسرانش ایمن نیستی و درآمد آن ناچیز است، معافش بداری؛ زبان را پس از گواه از عقل و راهنمای آن به کار گیری؛ آراستگی فرد عاقل و خردمند به سبب عقل او زیبایی رفتارش در زیر زبان اوست.
وجه تقدیم زبان بر سایر اعضا
عرض کردیم امام سجاد(ع) در بین اعضای هفتگانهای که در این رساله، حقوق آنها را بیان کرده و توصیه به ادای حقوق آنها کرده، زبان را مقدم داشته است. ما با اشاره به آیه «و علمه البیان» در سوره الرحمن، عرض کردیم خداوند متعال نعمت بیان و تکلم را مقدم بر همه نعمتها ذکر کرده است؛ ابتدا به خلفت انسان اشاره میکند و بعد میفرماید «و علمه البیان». این به خاطر اهمیت این مسأله است. بههرحال وجه تقدیم زبان به غیر از آیهای که اشاره کردیم، با روایاتی که انسان را به فکر و حیرت فرو میبرد، قابل اثبات است. من به چند روایت اشاره میکنم تا واقعاً معلوم شود که چرا زبان مقدم داشته شد و چرا اهمیت دارد.
۱. اشراف زبان بر سایر اعضا
امام سجاد(ع) در روایتی میفرماید: «إِنَّ لِسَانَ ابْنِ آدَمَ يُشْرِفُ عَلى جَمِيعِ جَوَارِحِهِ كُلَّ صَبَاحٍ، فَيَقُولُ: كَيْفَ أَصْبَحْتُمْ؟ فَيَقُولُونَ: بِخَيْرٍ إِنْ تَرَكْتَنَا، وَ يَقُولُونَ: اللَّهَ اللَّهَ فِينَا، وَ يُنَاشِدُونَهُ وَ يَقُولُونَ: إِنَّمَا نُثَابُ وَ نُعَاقَبُ بِك». حضرت میفرماید زبان فرزند آدم هر روز صبح بر تمام اعضا و جوارحش اشراف پیدا میکند و به آنها میگوید چگونه صبح کردید؟ آنها در پاسخ میگویند: اگر تو ما را به حال خودمان بگذاری و ما را رها کنی، حالمان خوب است. بعد کأن از زبان درخواست میکنند و دست به دامن زبان میشوند که به خدا قسم ما را حفظ کن؛ ما هم به وسیله تو پاداش میگیریم و هم به وسیله تو عقاب میشویم. این یعنی کلید رنج و نعمت سایر اعضا، زبان است. لذا در حالات عارفان بر صمت و سکوت بهجا، تأکید شده است؛ چون کلام و سکوت بهجا هر دو نعمت هستند؛ اما صمت نابهجا و کلام نابهجا هیچ کدام درست نیست.
۲. کلام، زیباترین و زشتترین مخلوقات
امیرالمؤمنین(ع) در وصیت به فرزندش محمد بن حنفیه میفرماید: «وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَيْئاً أَحْسَنَ مِنَ الْكَلَامِ وَ لَا أَقْبَحَ مِنْهُ بِالْكَلَامِ ابْيَضَّتِ الْوُجُوهُ وَ بِالْكَلَامِ اسْوَدَّتِ الْوُجُوهُ وَ اعْلَمْ أَنَّ الْكَلَامَ فِي وَثَاقِكَ مَا لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِي وَثَاقِهِ فَاخْزُنْ لِسَانَكَ كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ فَإِنَّ اللِّسَانَ كَلْبٌ عَقُورٌ فَإِنْ أَنْتَ خَلَّيْتَهُ عَقَرَ وَ رُبَّ كَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً مَنْ سَيَّبَ عِذَارَهُ قَادَهُ إِلَى كُلِّ كَرِيهَةٍ وَ فَضِيحَةٍ ثُمَّ لَمْ يَخْلُصْ مِنْ دَهْرِهِ إِلَّا عَلَى مَقْتٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ذَمٍّ مِنَ النَّاس». حضرت به فرزندش محمد بن حنفیه میفرماید: خداوند تبارک و تعالی چیزی را نیکوتر از کلام خلق نکرده است؛ چیزی را زشتتر از کلام نیافریده است. به واسطه کلام روحها سفید میشود و به واسطه کلام روحها سیاه میگردد. بدان که کلام در بند توست تا سخن نگفتهای؛ تا زمانی که حرف نزدهای کلام اسیر توست و چون تکلم کردی تو در بند او میروی. هنگامی که انسان سخن بگوید و حرف بزند، آدم اسیر سخنش میشود که چه گفته است. پس حفظ و مستور کن زبان خود را چنانچه که حفظ میکنی طلا و پول خود را. ما برای یک ده هزار تومانی چطور مراقب هستیم که از دست نرود، اما زبانمان اصلاً برای ما اهمیت ندارد؛ هر چه که بر زبان جاری شود را میگوییم. همانا زبان سگ عقور است؛ اگر او را رها کنی زخم میزند. چهبسا کلمهای که سلب نعمت کند و کسی که لجام خود را رها کند، او را به سوی هر کراهت و فضیحتی میکشاند. پس از آن خلاصی نداری در روزگار مگر با غضب خدا و با ملامت مردم. نتیجه رها کردن زبان، غضب خدا و سرزنش مردم است. غضب خدا یک آثار وضعی در دنیا دارد و در آخرت عقاب دارد؛ اما ملامت مردم در این دنیا اثر وضعی کار انسان است که دیر یا زود دامن انسان را میگیرد. کسی که زبانش رها شود، ممکن است در کوتاه مدت ایمن باشد، اما امکان ندارد که این دامن او را نگیرد.
اینکه امیرالمؤمنین(ع) میفرماید زیباترین چیزی که خدا خلق کرده زبان است، زشتترین چیزی که خدا خلق کرده زبان است، همین کافی نیست برای تقدیم زبان برای ذکر حقوقش و اینکه باید حقوقش ادا شود؟ قرآن فرموده، امیرالمؤمنین(ع) فرموده؛ اگر بخواهم از این قبیل روایات بگویم، روایات زیاد است؛ روایاتی که بسیار تکان دهنده است و واقعاً انسان میماند که با این همه اهمیتی که زبان دارد، چطور ما نسبت به آن بیتوجه هستیم.
۳. کلام، منشأ خطاها و گناهان
در روایتی از امیرالمؤمنین(ع) وارد شده که «مَنْ كَثُرَ كَلَامُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ وَ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ وَ مَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّار»؛ کسی که کلام او زیاد شد، خطایش زیاد میشود؛ کسی که خطایش زیاد شد، حیای او کم میشود؛ کسی که حیای او کم شد، ورع او کم میشود؛ کسی که ورع او کم شد، قلبش میمیرد و کسی که قلبش مُرد، داخل آتش میشود. پلهپله آثارش شروع میشود؛ با یک سخن گفتن، خطای زیاد، کم شدن حیا، کم شدن ورع، مردن قلب و نهایتاً دخول در آتش. من خودم را عرض میکنم که ما یا خواب هستیم یا خودمان را به خواب زدهایم؛ با چه منطق و معیاری و با چه جرأتی اینطور زبانمان را رها میکنیم و حرف میزنیم؟ تهمت میزنیم، دروغ میگوییم، غیبت میکنیم. یعنی گاهی واقعاً یک کلمه و جمله آنچنان از انسان سلب توفیق و نعمت میکند که انسان میماند که چرا این مشکلات را پیدا کرد. واقعاً باید مسأله دروغ، غیبت، تهمت را جدی گرفت. در جلسه قبل که در رابطه با انصاف سخن گفتم، یکی از مصادیق مهم آن انصاف در گفتار است؛ باید مراقب باشیم. امیرالمؤمنین(ع) در وصیت به محمد بن حنفیه فرمود تا زمانی که حرف نزدهای کلام در بند توست، ولی وقتی تکلم کردی، تو اسیر کلام میشوی. از همان لحظه تا قیامت اسیر این کلام میشوی؛ هر کسی کلامش بیشتر منتشر شود، اسارتش شدیدتر است؛ روز قیامت هم این تجلی پیدا میکند.
۴. زبان معیار تقوا
این روایت را هم بخوانم و بحث را جمع کنم؛ پیامبر خدا(ص) در وصیت به اباذر این چنین فرمود (گاهی گفتارهای ائمه معصومین(ع) به افراد و اصحاب دلایل و ریشههای خاصی داشته است. گاهی یک توصیههایی به برخی میکنند برای ویژگیها و شرایط خاصی که داشتهاند و باید بیشتر به آنها تذکر داده میشد) پیامبر خدا(ص) میفرماید: «وَ إِمْلَاءُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنَ السُّكُوتِ وَ السُّكُوتُ خَيْرٌ مِنْ إِمْلَاءِ الشَّرِّ يَا أَبَا ذَرٍّ اتْرُكْ فُضُولَ الْكَلَامِ وَ حَسْبُكَ مِنَ الْكَلَامِ مَا تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَكَ يَا أَبَا ذَرٍّ كَفَى بِالْمَرْءِ كَذِباً أَنْ يُحَدِّثَ بِكُلِّ مَا سَمِعَ يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّهُ مَا مِنْ شَيْءٍ أَحَقَّ بِطُولِ السِّجْنِ مِنَ اللِّسَانِ يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّ اللَّهَ عِنْدَ لِسَانِ كُلِّ قَائِلٍ فَلْيَتَّقِ اللَّهَ امْرُؤٌ وَ لْيَعْلَمْ مَا يَقُول». ای اباذر، گفتار خوب بهتر است از سکوت؛ و سکوت بهتر است از گفتار شر. ای اباذر، کلام زیادی و سخن اضافی را واگذار و بس است تو را از سخن آنچه تو را به حاجتت برساند. ای اباذر، کفایت میکند در دروغگویی مرد اینکه هر چه شنید نقل کند. اگر این ملاک باشد، همه ما دروغگو هستیم؛ دروغ این نیست که یک چیزی را خودش بسازد و بگوید. میفرماید «کفَى بِالْمَرْءِ كَذِباً أَنْ يُحَدِّثَ بِكُلِّ مَا سَمِعَ»، در دروغگویی مرد کفایت میکند همین که هر چیزی را شنید نقل کند. واقعاً باید بگوییم که شاید کم باشند افرادی که اینطور نباشند؛ مخصوصاً با این فضای مجازی هر چه که میشنوند و میبینند، برای همدیگر ارسال میکنند. این خودش نقل است؛ حالا نقل لزوماً به زبان نیست. ای اباذر، همانا هیچ چیز بیشتر از زبان استحقاق زندان طولانی ندارد. ای اباذر، خدا نزد زبان هر گویندهای است؛ پس انسان باید از خدا بترسد و باید بداند که چه میگوید. آیا جا ندارد که امام سجاد(ع) از زبان شروع کند و حقوق زبان را بیان کند؟ همین کافی است تا بگوییم که چرا امام سجاد(ع) در میان اعضای هفتگانه با زبان شروع کرد.
نظرات