جلسه ۱۲ – PDF

جلسه دوازدهم

آیه ۶۱ –  تفسیر بخش‌های مختلف آیه – بخش پنجم: «ذلک بانهم کانوا یکفرون…» – مطلب دوم – وجه اول – وجه دوم – وجه سوم – مطلب سوم – مطلب چهارم – مطلب پنجم  

۱۴۰۴/۰۸/۰۶

خلاصه جلسه گذشته

درباره بخش پنجم آیه ۶۱ گفتیم چند مطلب باید مورد رسیدگی قرار بگیرد؛ مطلب اول درباره مشار الیه «ذلک» دوم بود. چند احتمال را مطرح کردیم و از میان این احتمالات، یک احتمال را ترجیح دادیم.

مطلب دوم

از آنجا که قتل انبیا به عنوان کفر تلقی می‌شود، پس این سؤال پیش می‌آید که چرا تکرار شده و بعد از «يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ» فرموده «وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ»؟ بالاخره قتل پیامبر، کفر است؛ آنگاه «یکفرون» که شامل قتل انبیا هم می‌شود، در حقیقت تکرار شده، لذا یا باید بگوییم عطف خاص بر عام است یا اینکه منظور از «یکفرون» همان کفر و انکار و جهالت است؛ یعنی آنها که آیات الهی را انکار می‌کنند و این انکارشان هم از روی جحد است، نه از روی جهل. بنابراین قتل انبیا خودش یک عنوان مستقلی است که در عداد کفر اهمیت دارد و در مورد بنی‌اسرائیل می‌فرماید آنها این دو ویژگی را داشتند. لذا با این تفسیر، «يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ» داخل در «یکفرون» نمی‌شود.

مطلب سوم

در آیه فرموده «وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ»، بغیر حق در واقع یک قیدی است که قتل انبیا را تنویع می‌کند به این معنا که ما دو نوع قتل انبیا داریم، یک نوع بحق است و نوع دیگر آن بغیر حق؛ در حالی که قطعاً این باطل است. بالاخره قتل الانبیاء لا یکون الا علی غیر حق؛ معنا ندارد که کسی بخواهد انبیا را با انگیزه حق بکشد یا ما فعل او را متصف به حق کنیم. در مورد این شبهه، چند وجه می‌توان ذکر کرد:

وجه اول

یکی اینکه اتیان به باطل و کفر، گاهی بحق است و گاهی بغیر حق؛ منظور از بحق، این است که کسی اعتقاد باطل و کفرآمیز داشته باشد اما واقعاً از باب اینکه شبهه در قلب او راه پیدا کرده، چنین عقیده‌ای برای او حاصل شده است. این فرق می‌کند با کسی که با علم به بطلان عقاید خودش، در عین حال از آنها دنباله‌روی کند و اتیان به باطل کند. پس یک وقت اعتقاد کفرآمیز است اما از باب اینکه شبهه در کسی پدید آمده است؛ یک وقت کسی اعتقاد کفرآمیز دارد، چون می‌خواهد لجاجت و انکار کند، عنود و کینه‌توز است. بنابراین اگر بغیر حق اینجا ذکر شده، یعنی یکفرون بغیر حق؛ چون ممکن است اعتقاد آنها یک طوری باشد و براساس آن اعتقادی که خودشان آن را حق می‌دانند و به بطلان آن واقف نیستند، با اعتقاد بگویند انبیا را هم باید کشت. طبیعتاً این متفاوت است با جایی که از روی جحد و انکار این کار را انجام می‌دهد.

وجه دوم

وجه دوم این است که «بغیر حق» قید احترازی نیست بلکه تأکید است. یک وقت می‌گوییم «و یقتلون النبیین بغیر الحق» که این در مقام تنویع است و نوع مقابل آن می‌شود «و یقتلون النبیین بالحق»؛ یک وقت این از باب تأکید است، نه تنویع؛ یعنی کأن می‌خواهد بگوید خود قتل انبیا بغیر حق است، این بغیر حق برای تأکید است.

وجه سوم

وجه سوم این است که اگر «بغیر حق» ذکر نمی‌شد، ممکن بود کسی اشکال کند و بگوید یقتلون النبیین، و از آن طرف هم خدا آنها را کشت. اینکه آنها را کشتند یا کشته شدند، به تنهایی کافی نبود؟ اینجا خداوند تبارک و تعالی کأن می‌خواهد بفرماید آن کشتنی که از ناحیه خداوند باشد، بحق است؛ اگر از ناحیه غیر خداوند باشد، بغیر حق است.

مطلب چهارم

مطلب چهارم این است که تعبیر «كَانُوا يَكْفُرُونَ» و «يَقْتُلُونَ» اشاره به استمرار این اعمال نزد بنی‌اسرائیل دارد؛ یعنی آنها کأن مستمراً کفر می‌ورزند، مستمراً پیامبرانشان را می‌کشند. خداوند تبارک و تعالی می‌خواهد بفرماید که اگر مسکنت و ذلت بر بنی‌اسرائیل عارض شد، اگر گرفتار غضب الهی در دنیا و آخرت شدند، علت آن این است که استمرار کفر و استمرار پیامبر‌کشی دارند. اینطور نبود که با یک کار چنین عواقب وخیمی برای آنها پیش بیاید، بلکه کفر مستمر داشتند. کفر مستمر به این معناست که علی‌رغم همه معجزات، علی‌رغم تأمین همه خواسته‌های آنها، باز هم آنها بهانه جدید آورده و کفر به آیات خدا و قتل انبیا را در پیش گرفتند. لذا این تعبیر در واقع اشاره به ملکه آنها می‌کند که طبیعتاً نتیجه‌اش هم فرق می‌کند.
سؤال:
استاد: هیچ قومی هفتاد پیامبر را در یک شب کشته شده است؟ … خون و خون‌ریزی همیشه بوده است؛ عده‌ای سفاک بودند … حجاج و دیگران چقدر آدم کشتند؟ اما بحث این است که از روی علم و قصد و عمد و آگاهی این پیامبران را بکشند … منافات ندارد؛ … اگر موردی و جزئی نگاه کنید، بله؛ اما چندبار تأکید کردیم که اینجا که کار به این عواقب منتهی می‌شود، تازه ضرب ذلت و مسکنت هم برای همان موقع نیست؛ این در حقیقت ارجاع به بعد می‌دهد. حتی بعد از رحلت حضرت موسی هم آنها گرفتار ذلت و مسکنت نبودند …. شاید در چند نسل بعد این ضرب ذلت و مسکنت برای آنها پیش آمد. برای اینکه هر معجزه‌ و هر کرامت و امدادی نسبت به آنها صورت می‌گرفت، آن را نادیده می‌گرفتند و ناسپاسی و ناشکری می‌کردند. مسئله این است که این قوم … اصلاً ضرب‌المثل شدند؛ به خاطر اینکه زبان‌زد هستند در بهانه‌جویی، انکار و عناد و مسائل دیگری که هست.

مطلب پنجم

در ادامه خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: «ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ». ما مشار الیه «ذلک« را گفتیم؛ اما «بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ» به چه معناست و به چه چیزی اشاره می‌کند؟ من اینجا نکته‌ای را عرض کنم که از آن لطافت و ظرافتی در این کلام نورانی آشکار می‌شود و آن اینکه خداوند تبارک و تعالی طی این آیات چندگانه‌ای که قرائت شد و درباره آن بحث کردیم، اول به کارهایی که آنها در حق خداوند کردند اشاره می‌کند. البته قبل از آن سخن از عقوبت و مجازات است، که خداوند چه نعمت‌هایی به آنها داد و بنی‌اسرائیل در برابر این نعمت‌ها چه کردند. در گام اول سخن از کفر به میان آورد و فرمود «بانهم کانوا یکفرون»؛ ثانیاً صحبت از قتل انبیا؛ سوم، درباره معصیت؛ چهارم، درباره آن دسته از معاصی که به غیر سرایت می‌کند، که همین «یعتدون» است. بنابراین «عصوا» اشاره به اصل معصیت است؛ «یعتدون» به تجاوز و عبور معصیت به سوی معاصی و گناهان بزرگی مثل دشمنی و ظلم اشاره دارد. پس کأن معاصی دو دسته است؛ یک معاصی متعدیه و یک معاصی غیر متعدیه. هر دو را در اینجا مورد اشاره قرار داده است.