خارج اصول – جلسه پنجاه و هشتم – مسائل – مسئله دوم: اجمال مخصص – مقام دوم: شبهه مصداقیه – تنبیه دوم: احراز مصداق با اصل در شبهات مصداقیه – کلام محقق نایینی و بررسی آن

جلسه ۵۸ – PDF

جلسه پنجاه و هشتم

مسائل – مسئله دوم: اجمال مخصص – مقام دوم: شبهه مصداقیه – تنبیه دوم: احراز مصداق با اصل در شبهات مصداقیه – کلام محقق نایینی و بررسی آن

۱۴۰۰/۱۰/۰۸

خلاصه جلسه گذشته

در مورد احراز مصداق به وسیله استصحاب و شمول حکم عام نسبت به فرد مشتبه بعد از احراز توسط اصل، عرض کردیم انظار و آراء مختلفی بیان شده است. کلام محقق خراسانی را ذکر کردیم و به تفصیل آن را مورد بررسی قرار دادیم. ما با بخشی از فرمایش ایشان موافقت کردیم، لکن با بخش دیگر که مربوط به جریان استصحاب عدم ازلی بود، مخالفت نمودیم. همچنین فرمایش محقق عراقی در این رابطه بیان شد که در نقطه مقابل محقق خراسانی فرمودند استصحاب فقط می‎تواند احراز مصداق کند، اما نمی‎تواند فرد مشتبه را بعد از احراز مشمول دلیل عام قرار دهد. این هم مورد بررسی قرار گرفت و اشکالش بیان شد.

کلام محقق نایینی

محقق نایینی نیز با محقق خراسانی مخالفت کردند. ایشان درباره جریان استصحاب عدم ازلی در فرد مشکوک برای احراز مصداق و جریان حکم عام نسبت به آن مخالفت کردند. بیان ایشان تقریبا همان مطالبی است که در اشکال به محقق خراسانی ذکر کردیم، لکن تفاوت‎هایی هم با آن بیان دارد. بنابراین ما فقط اجمالی از بیان محقق نایینی را ذکر می‏کنیم بیان محقق نایینی مبسوط و طولانی است و ما فقط گزارش اجمالی از این مطالب عرضه می‎‎داریم.
ایشان قبل از آنکه به تحقیق مطلب بپردازد، می‎فرماید: کلام صاحب کفایه در یک فرض صحیح و در فرض دیگر نادرست است و چون آن فرضی که قابل قبول است یک فرض خاصی است، نتیجه می‎گیرد که کلام محقق خراسانی قابل قبول نیست.
ایشان می‎فرماید: بعد از تخصیص عدم خاص به دو نحو می‏تواند در موضوع حکم عام اخذ شود، وقتی عامی مثل «اکرم العلماء» گفته می‎شود و به دنبالش مخصص می‎آید که «لا تکرم الفساق من العلماء» این باعث می‎شود که موضوع یک تفاوتی پیدا کند، هر چند ایشان تفکیک بین الارادتین را به این معنا قبول ندارد ولی می‎گوید وقتی مخصص می‏آید باعث می‎شود موضوع حکم عام تغییر کند. حال این تغییر به دو نحو می‏تواند باشد:
گاهی آن چیزی که ضمیمه می‎شود به موضوع عام، عدم محمولی است و گاهی عدم نعتی. منظور از عدم محمولی یعنی اینکه مفاد لیس تامه باشد. منظور از عدم نعتی یا عدم وصفی یعنی اینکه مفاد لیس ناقصه باشد.
در لیس تامه یا به تعبیر دیگر سلب بسیط یا سلب تام، (مثل ایجابی که از کان تامه فهمیده می‎شود) فقط وجود موضوع سلب می‎شود، می‎گوییم «لیس زید» زید نیست، «لیس عالم» یا «لیس فاسق». لیس ناقصه در مقابل کان ناقصه سلب صفت می‏کند از موضوع در حالیکه فرض موضوع شده است، مثلا می‏گویید «لیس زید عالما»، «لیس هو عالما» مثل کان که می‏گویید «کان زید عالما» یا «کان زید قائما» اینجا فرض یک موضوع کردید لکن وصفی را برای آن موضوع ثابت می‎کنید که در این صورت می‎شود کان ناقصه، یا وصفی از آن سلب می‎کنید که می‎شود لیس ناقصه. پس در عدم نعتی در حقیقیت یک وصفی از موضوعی سلب می‏شود. لذا گاهی آن چیزی که در موضوع حکم اخذ می‏شود یعنی عدم الخاص به نحو عدم محمولی است، گاهی به نحو عدم نعتی.
ما این دو تصویر را در همین مثال ذکر می‏کنیم و تطبیق می‏دهیم.
1. اگر مخصص باعث شود که عدم خاص در موضوع عام به نحو عدم محمولی لحاظ شود این در حقیقت مثل این است که موضوع حکم، مرکب از دو جزء شده، یک جزء عالم بودن و جزء دیگر فاسق نبودن، در این صورت معنای «اکرم العلماء» این است که اکرام عالم غیر فاسق واجب است، این موضوع دو جزء دارد، یک جزئش عالمیت است و جزء دیگرش عدم الفسق است، یا همانطور که قبلا گفتیم «عدم الفسق» ممکن است به عنوان قید لحاظ شود، ممکن است به صورت اتصاف لحاظ شود. پس اگر این عدم الخاص به نحو عدم محمولی در موضوع حکم عام لحاظ شده باشد اینجا در حقیقت موضوع عام مرکب از دو جزء عالم و عدم الفسق است. بحث اتصاف مطرح نیست، اینجا عام متصف به عدم الخاص نمی‏شود بلکه جزیی از موضوع می‏شود که می‏شود مفاد لیس تامه. در اینجا فرض موضوع لازم نیست.
2. اما اگر به نحو عدم نعتی لحاظ شود معنایش این است که با آمدن مخصص، عدم الخاص در موضوع حکم دیگر جزیی از موضوع نیست، موضوع دیگر مرکب از دو جزء نیست بلکه کأنه یک وصفی را برای آن عام قرار داده «العالم الذی لیس بفاسق» و فرق است بین این دو، در «العالم الذی لیس بفاسق»، «عدم الفسق» دیگر جزیی از موضوع نیست و موضوع مرکب نیست. به همین جهت است که می‏گویند اگر به صورت نعت و وصف ذکر شود، این مفاد لیس ناقصه است، یعنی موضوع باید فرض شود، که عبارت است از خود عام مثل عالم، لکن یک وصفی برایش در نظر گرفته شده که عبارت است از عدم الخاص یا عدم الفسق.
ایشان در ادامه می‏فرماید: آنچه که محقق خراسانی در باب استصحاب عدم ازلی در مورد موضوع عام ذکر کرده، تنها بنابراین مبنا صحیح است که ما عدم الخاص را در موضوع حکم به نحو عدم محمولی لحاظ کنیم، اما اگر عدم الخاص را در موضوع حکم به نحو عدم نعتی لحاظ کنیم، فرمایش ایشان نا تمام است. زیرا عدم محمولی حالت سابقه دارد، اما عدم نعتی حالت سابقه ندارد، این عالم که دستور به اکرام او داده شده بعد از آمدن مخصص مبدل می‏شود به عالم غیر فاسق، یعنی یک جزء موضوع عالم است و جزء دیگر موضوع غیر فاسق و وجوب اکرام برای عالم غیر فاسق ثابت شده. حال اگر عدم الخاص یا عدم الفسق جزیی از موضوع باشد و شما بخواهید استصحاب کنید این عدم الفسق را، مشکلی ندارد چون شما نیازی به موضوع ندارید، این عدم الفسق قبلا بوده الان نیز استصحاب شده. وقتی می‏گوییم مفاد لیس تامه یعنی دیگر نیازی به وجود موضوع ندارد، اما اگر عدم الخاص یا عدم الفسق را به نحو عدم نعتی در نظر بگیریم، یعنی مفاد لیس ناقصه، اینجا نیاز به وجود موضوع دارد، این موضوع قبلا موجود نبوده، ذاتی باشد، یک ذاتی که متصف به عدم فسق باشد، این حالت سابقه متیقنه و حالت سابقه ازلیه و حالت سابقه عدمیه ندارد. زیرا وجود این شخص بعد از ولادت ثابت می‎شود، قبل از ولادت ذاتی نیست که بخواهد متصف به عدم الفسق شده باشد و ما الان آن عدم الفسق را بخواهیم استصحاب کنیم.
لذا ایشان می‏فرماید استحصاب عدم ازلی تنها در صورتی جاری می‏شود که ما عدم خاص را به عنوان جزء موضوع یا به تعبیر دیگر به عنوان عدم محمولی یا به عنوان مفاد لیس تامه در موضوع حکم اخذ کنیم، اما اگر عدم الخاص به عنوان عدم نعتی یا مفاد لیس ناقصه در موضوع حکم اخذ شود دیگر جایی برای جریان استصحاب عدم ازلی نیست. زیرا بنابر اولی حالت سابقه عدمیه ازلیه وجود دارد، و لذا اتحاد قضیتین محقق می‎شود، ما یک قضیه متیقنه داریم و یک قضیه مشکوکه و استصحاب می‏تواند جریان پیدا کند. اما بنابر فرض دوم چون این ذات متصف به عدم الخاص، حالت سابقه عدمیه و ازلیه ندارد و لذا می‏بینیم قضیه متیقنه ما در این فرض با قضیه مشکوکه متفاوت می‏شود و این مانع جریان استصحاب است.
پس سخن محقق خراسانی بنابر اینکه ما عدم الخاص را در موضوع حکم به نحو عدم محمولی اخذ کنیم تمام است، اما اگر آن را به عنوان عدم نعتی اخذ کنیم، صحیح نیست.
ایشان سپس می‎فرماید: تحقیق مطلب اقتضاء می‏کند که آنچه در موضوع حکم اخذ شده، عدم الخاص به نحو عدم نعتی است. یعنی وقتی مخصص می‏آید عدم فسق جزیی از موضوع حکم نمی‏شود، بلکه عدم الفسق می‏شود وصف موضوع.
سپس ایشان برای اینکه اثبات کند این مطلب را، چند مقدمه بیان می‏کند و بعد نتیجه می‏گیرد که چون عدم الخاص به صورت عدم نعتی در موضوع حکم اخذ شده لذا فرمایش محقق خراسانی تمام نیست. مقدماتی که ایشان ذکر می‏کند، یک مقداری طولانی است،
مقدمه اول: به طور کلی تخصیص، چه به مخصص متصل باشد و چه مخصص منفصل یا به صورت استثناء باشد یا غیر آن، بدون تردید موضوع حکم عام را مقید می‏کند منتهی مقید به نقیض عنوان الخاص، یعنی اگر خاص وجودی باشد، عام معنون به عنوان عدمی می‎شود، اگر خاص عدمی باشد موضوع را معنون به عنوان وجودی می‏کند، مثلا موضوع عام ما عالم بود، با آمدن «لا تکرم الفساق من العلماء» مقید می‏شود به نقیض خاص، نقیض خاص عدم الفاسق است، العالم که فاسق نیست. علت آن هم این است که موضوع حکم یا متعلق حکم نسبت به انقسامات اولیه خودش یا باید به نحو مطلق اخذ شود یا مقید به بودن آنها شود یا مقید به عدمش. بالاخره این عالم نسبت به فسق یا عدالت از سه حال خارج نیست یا باید مطلق باشد، یعنی وجوب اکرام شامل عالم شود مطلقا، چه فاسق چه غیر فاسق، یا باید مقید به وجود قید باشد یا مقید به عدم آن، این هم فرض دوم. فرض سوم این است که مهمل باشد، اصلا نسبت به این قید وجود و عدمش اهمال شده باشد. فرض سوم که گفتیم باطل است، برای اینکه اهمال در مقام ثبوت ممتنع است و شارع به حسب واقع غرضش یا به اکرم عالم عادل متعلق شده یا برایش فرقی نمی‏کند. اهمال در مقام ثبوت یعنی اینکه به گونه‎ای باشد که خود حاکم هم نداند که چه می‏خواهد، این قابل پذیرش نیست. پس می‏ماند آن دو احتمال، یا باید مطلق باشد یا مقید شود به نقیض خاص، بعد از اینکه خاص می‎آید آنچه که تحت عام باقی می‏ماند یا باید مطلق باشد یا مقید به نقیض الخاص. مطلق هم نمی‏تواند باشد زیرا بعد از آمدن مخصص از یک طرف دلیل مخصص می‎گوید عالم نباید فاسق باشد و مطلق ماندن موضوع عام بعد از مخصص معنایش این است که عالم (فرق نمی‏کند که فاسق باشد یا نباشد) اکرامش واجب است و لذا امکان ندارد موضوع حکم بعد از آمدن مخصص نیز به اطلاق خودش باقی بماند. پس ناچار باید مقید شود. بالاخره این خاص باعث تقیید موضوع دلیل عام می‎شود. تنها احتمالی که باقی می‎ماند این است که موضوع حکم عام مقید شود به نقیض الخاص، یعنی «اکرم العلماء» بعد از آمدن «لا تکرم الفساق من العلماء» کأنه موضوعش مقید می‏شود، تغییر می‎کند، موضوعش می‎شود عالم غیر فاسق.
مقدمه دوم: در مقدمه دوم هم اثبات می‏کنند که حالا این عدم الفسق یا نقیض الخاص نمی‎تواند به عنوان یک جزء موضوع مرکب باشد. بلکه صرفا به عنوان وصف می‎تواند کنار آن قرار بگیرد.
با این دو مقدمه ایشان اثبات می‏کند که عدم الخاص یا نقیض الخاص (که حتما باید به عنوان قید در کنار موضوع عام بعد از تخصیص قرار بگیرد) حتما به عنوان عدم نعتی می‎تواند کنار او قرار بگیرد نه به عنوان عدم محمولی، نه به عنوان جزء، نه به عنوان اینکه موضوع دلیل را بعد از آمدن مخصص مرکب از دو جزء کند.
لذا نتیجه این می‏شود که استصحاب عدم ازلی در اینجا جریان پیدا نمی‏کند.

بررسی کلام محقق نایینی

عرض کردم که محصل فرمایش محقق نایینی مثل همان مطالبی است، که قبلا ما ذکر کردیم، البته یک تفاوت‎هایی وجود دارد بین دیدگاه محقق نایینی و محقق خراسانی و نظر مختار، ولی اصل مطلب همین است. و البته همان طور که گفتیم کلام محقق نایینی خیلی مبسوط است و لذا ما وارد آن نمی‎شویم، همچنین اشکالاتی به این بیان شده است مثل اشکال محقق خویی به محقق نایینی.
این مطالبی بود که در تنبیه دوم نیاز بود که بیان شود و انشاء الله در جلسه بعد به تنبیه سوم می‎پردازیم.

سه عنصر لازم در زندگی انسان‎ها (عقل، ادب، مشورت)

قال علی (ع): «لا غِنَی کالعَقلِ، و لا فَقرَ کالجَهلِ، و لا میراثَ کالاَدَب و لا ظَهیرَ کالمُشاوَرَه»
هیچ ثروتی همانند عقل نیست و هیچ فقری مثل جهل و نادانی نیست، هیچ میراثی مثل ادب نیست و هیچ پشتیبانی همچون مشورت و مشاوره نیست.
این سخن کوتاه، این حکمت پند آمیز، بسیار مهم بوده و به سه عنصر ضروری در زندگی هر انسانی به ویژه مسلمانان و مؤمنان اشاره می‏کند. به طور کلی سخنان ائمه معصومین(ع) و توصیه‏های آن حضرات گاهی به ویژه در خصوص مؤمنان است. البته زندگی مؤمنانه هم به عناصر خاص نیاز دارد و هم متکی به این عناصر عام باید باشد. اصلا اینها از هم جدا شدنی نیست، اینطور نیست که بگوییم زندگی مؤمنانه نیازمند عبادت است و نیازمند ادب و عقل مشورت نیست. همه نصایح و توصیه‏های حضرات معصومین(ع) هم به حال مسلمانان و مؤمنان مفید است و هم به حال آنها که به دین و آئینی پایبند نیستند، خدا پرست نیستند، موحد نیستند و اساسا به دینی از ادیان پایبند نیستند اینها ارزش‎های انسانی هستند. یعنی این سخن را اگر به یک منکر خدا هم بدهید او هم از این می‏تواند بهره ببرد. البته به شرط اینکه عقل را درست معنا کنیم، ادب و مشاوره را درست معنا کنیم. لذا این فرمایش به سه عنصر ضروری زندگی بشر در همه اعصار و همه ازمان برای همه انسان‏ها اشاره می‏کند.
لا غِنَی کالعَقلِ ، هیچ ثروتی مثل عقل نیست، واقعا شما ببینید عقل و قدرت تفکر و تعقل، مهمترین مزیت انسان بر سایر موجودات است.خداوند ثروت به این بزرگی، سرمایه با این عظمت را در اختیار انسان قرار داده، اگر کسی می‏خواهد ثروتمند شود، اگر می‏خواهد عالم شود، اگر کسی می‏خواهد استعدادهایش به فعلیت برسد، اگر بخواهد مجهولات را کشف کنید همه به کمک عقل است. کسی که از این نعمت الهی محروم باشد به جایی نمی‎رسد، شما ببینید کسانی که از این عنصر بی‏بهره هستند و همان اولی که به دنیا می‏آیند تا آخر هیچ تغییری نمی‎کنند، این ثروت و سرمایه را خداوند به همه انسان‏ها داده و ما باید قدر این سرمایه را بدانیم و از آن بهره بگیریم، هر کسی که این را داشته باشد ثروتمند است، منتهی باید درست از آن استفاده کند، ظرفیتش را بشناسد. عقل محاسبه‏گر زرنگ که بخواهد سر دیگران کلاه بگذارد این عقل نیست، آن استفاده نابه جا از این سرمایه است، از این سرمایه هم می‏شود استفاده نا به جا کرد و هم می شود استفاده صحیح کرد.
لا فَقرَ کالجَهلِ، هیچ فقری بدتر از جهل نیست. جهل و نادانی بدترین آفات زندگی انسان است. البته دقت کنید اینجا عقل و جهل در برابر هم به کار رفته است. نوعا عقل را در مقابل جهل به کار نمی‎برند بلکه می‏گویند عالم و جاهل، جاهل یعنی کسی که نمی‏داند و عالم نیز یعنی کسی که می‏داند، آگاه و نا آگاه. اما این جهل در برابر عقل است، در کافی حدیث جنود جهل و عقل داریم که مفصل است و شروحی هم بر آن نوشته شده است. جهل بالاترین فقر است، «لا فقر کالجهل» درست است که فقر انواع و اقسام دارد اما حضرت می‏خواهند به مردم اعلام کنند که ثروت‏ حقیقی عقل است، زیرا این است که استعدادهای انسان را شکوفا می‏کند و الا بقیه امور ثمره ماندگاری برای انسان ندارد، بله ثروت مادی نعمت خدا است و می‏توان کمک کند، اما ثروت حقیقی این است و فقر حقیقی نیز جهل است.
لا میراثَ کالاَدَب، ادب به معنای عام خودش، اینکه انسان بر موازین اخلاقی و دینی و الهی تربیت شده باشد، ممکن است کسی مسلمان نباشد ولی ادب داشته باشد، حال این ادب چیست خودش یک بحث مفصلی دارد. ادب فقط به این نیست که انسان موقع سخن گفتن یا مواجهه با دیگران یک اموری را رعایت کند. این پایین‎ترین حد ادب است. ادب یک معنای وسیعی دارد یا مراتب مختلف دارد که مراحل عالی‏ و گسترده‏اش در همه شئون زندگی جریان دارد، یک نوعش مواجهه انسان‏ها با یکدیگر است. انسان‎ها در مواجهه با یکدیگر باید ادب داشته باشند، ادب در گفتار و رفتار و ادب در برابر صاحبان حقوق؛ اینها همه یک ادب ویژه‎ای دارد، ادب در برابر خداوند، ادب در برابر مظلوم و ادب در برابر نیازمند.
لا ظَهیرَ کالمُشاوَرَه، هیچ پشتیبانی مثل مشورت نیست. مشورت خیلی مهم است انسان در کارها بویژه کارهای مهم باید مشورت کند.مشورت که کند جوانب یک مسئله برایش روشن می‏شود و راه صحیح را اتخاذ می‏کند. چه پشتیبانی بهتر از این. اگر کسی فقط به فکر و اندیشه خودش متکی باشد و به نظرات دیگر کاری نداشته باشد، ممکن است بدترین راه را انتخاب کند. البته اینکه با چه کسی مشورت کند هم مهم است. طبیعتا هر کاری اگر به پشتوانه مشورت باشد سرانجام بهتری دارد و انسان با اطمینان در آن گام بر می‎دارد و تکیه گاهی قوی برای انسان محسوب می‎شود.
این سه عنصر عقل، ادب و مشورت به کار همه انسان‏ها اعم از مسلمان و غیرمسلمان می‎آید. بالاخره ما اگر می‏خواهیم زندگی سعادتمند‎انه‎ای داشته باشیم، اینها باید نصب العین ما باشد و به این ظرفیت‎ها باید توجه کنیم و از اینها بهترین بهره ها را ببریم.
خداوند انشاء الله به ما توفیق عمل به این توصیه ها را بدهد.

برچسب‌ها:, , , , , , , , , , ,