خارج اصول – جلسه بیستم – مقدمات – مقدمه پنجم: بررسی تقسیم مطلق به شمولی و بدلی – بررسی کلام محقق عراقی – مقدمه ششم: ادات عموم – ۱. کل

جلسه ۲۰ – PDF

جلسه بیستم

مقدمات – مقدمه پنجم: بررسی تقسیم مطلق به شمولی و بدلی – بررسی کلام محقق عراقی – مقدمه ششم: ادات عموم – ۱. کل

۱۴۰۰/۰۸/۱۰

   

خلاصه جلسه گذشته

بحث در امکان تقسیم مطلق به دو قسم شمولی و بدلی بود. کلام محقق خراسانی و محقق عراقی را در این رابطه بیان کردیم و اصل این تقسیم را مورد بررسی قرار دادیم و معلوم شد که این تقسیم صحیح نیست یعنی نمی‎توانیم مطلق را به دو قسم شمولی و بدلی تقسیم کنیم. آنچه که در فرق بعضی از اقسام مطلق مثل «احل الله البیع» و «اعتق رقبة» مشاهده می‎شود ربطی به مقدمات حکمت و اطلاق ندارد بلکه در هر یک از این دو اقتضایی وجود دارد و حکم عقلی، اگر در «احل الله البیع» بحث همه مصادیق و افراد مطرح است و اگر خداوند طبیعة البیع را حلال کرده ونافذ دانسته، منظور همه افراد و مصادیق این طبیعت است، گفتیم به چه دلیل این شمول فهمیده می‎شود. در «اعتق رقبة» نیز اگر می‎بینیم با آزادی یک فرد این امر موافقت شده و امتثال گردیده، این نیز به خاطر همان حکم عقلی «الطبیعة توجد بوجود فرد ما» است.
لکن گفتیم اینجا دو اشکال وجود دارد که اشکال اول را توضیح دادیم و پاسخ دادیم. اشکال اول در مورد اطلاق بدلی بود.

اشکال دوم

اشکال دوم در مورد اطلاق شمولی است. بالاخره در مثل «احل الله البیع» که به معنای حلیت و نفوذ تمام افراد بیع است، این شمول از کجا فهمیده می‎شود؟ مثلا اگر در الفاظی که در «احل الله البیع» وجود دارد دقت کنیم؛ «احل الله» اصولا ربطی به افراد و شمول ندارد، ما یک «ال» داریم که «ال» جنس است و یک کلمه «بیع». کلمه «بیع» که بر طبیعت دلالت می‎کند و شما گفتید ربطی به افراد و مصادیق ندارد و اصلا نمی‎تواند از افراد و مصادیق حکایت کند، «ال» نیز برای جنس وضع شده است، پس این شمول از کجا فهمیده می‎شود؟ ما یک لفظی یا اداتی که از آن بتوانیم شمول را استفاده کنیم مشاهده نمی‎کنیم. پس این عمومیت، این در برگرفتن همه افراد و مصادیق از کجا فهمیده می‎شود؟ به هر حال جای این سؤال است که منشاء این شمول و استغراق که در مثل «احل الله البیع» وجود دارد چیست؟ این اشکالی است که اینجا می‎شود مطرح کرد و باید به آن پاسخ داد.

پاسخ

اینجا دو احتمال وجود دارد:

احتمال اول

یک احتمال این است که بگوییم این شمول به واسطه عینیت وجود طبیعی با وجود افرادش است. یعنی از آنجا که طبیعت با افراد خودش متحد است، وقتی یک طبیعت موضوع حکم قرار می‎گیرد، پس کأنه این حکم شامل افراد نیز می‎شود، این طبیعت اگر بخواهد محقق شود بالاخره باید در ضمن افراد، که دارای خصوصیات و عوارض مشخصه هستند تحقق پیدا کند، بنابراین وقتی حکم به طبیعت متعلق می‎شود قهرا شامل افراد نیز می‎شود.

بررسی احتمال اول

این احتمال به نظر می‎رسد خیلی قابل قبول نیست؛ زیرا مسئله عینیت طبیعت و افراد به این معنا است که این طبیعت که در خارج تحقق پیدا می‎کند چیزی جدای از افراد نیست والا خود طبیعت اساسا نمی‎تواند حکایتی از افراد و عوارض مشخصه آنها داشته باشد. مثلا طبیعة البیع به عنوان اسم جنس و همچنین سایر اسماء اجناس، هیچ نسبتی با آن عوارض و طواری که بر افراد عارض می‎شوند ندارند. درست است که آنها مصداق این طبعیت هستند، ولی وقتی می‏گوییم مثلا این یک مصداق از بیع است و حمل می‎کنیم عنوان بیع را بر این فرد و مصداق، این در حقیقت یک حمل شایع صناعی است، اما باید توجه کنیم که عینیت طبیعت با فرد و اتحاد آن با مصداق، ربطی به بحث ما که مسئله معنا و مفهوم لفظ است ندارد، مثلا انسان به عنوان اسم جنس و زید به عنوان فردی از افراد انسان، هیچگاه لفظ انسان دلالت بر زید نمی‎کند، یعنی ما از لفظ انسان فرد را استفاده نمی‎کنیم، عکسش نیز همینطور است، لذا این مطلب نمی‎تواند پاسخ گوی آن اشکال باشد. بالاخره در «احل الله البیع»، «ال» البیع «ال» جنس است، خود «بیع» وضع شده برای طبیعت و ماهیت؛ پس چیزی وجود ندارد که بخواهیم از آنها شمول را استفاده کنیم.
پس این احتمال منتفی است و نتوانست پاسخ این سؤال را بدهد، بالاخره نمی‎توانیم انکار کنیم که بعضی از مطلقات به نحوی هستند که با استغراق نسبت به افراد سر و کار دارند؛ مثلا وقتی گفته می‎شود «الصلوة معراج المؤمن» اینجا حکم روی طبیعت رفته، اما در «الصلوة واجبة» هر چند در آن حکم روی طبیعت رفته لکن وقتی می‎خواهید به «الصلوة واجبة» عمل کنید، اگر یک فرد از این طبیعت اتیان شود، به این واجب عمل شده و این امر امتثال شده، ولی در «الصلوة معراج المؤمن» اینچنین نیست، اگر گفته می‏شود نماز معراج مؤمن است، «طبیعة الصلوة» منظور است ولی تمام افراد نماز این خصوصیت را دارند و می‎توانند معراج مؤمن باشند.
بالاخره این مسئله حل نشد که در «احل الله البیع» و «الصلوة واجبة» مسئله شمول و استغراق و اینکه همه افراد را در بر بگیرد مطرح است، این فرق می‏کند با «اعتق رقبة» و یا «الصلوة واجبة» بالاخره این شمول را چگونه استفاده می‎کنیم؟ منشاء این شمول کجاست؟

احتمال دوم

به نظر می‎رسد که در این موارد که یک حکمی متوجه مطلق شده و بر طبیعت بار شده، مثل «احل الله البیع» یا «الصلوة معراج المؤمن» اگر یک حکم تکلیفی متوجه یک طبیعتی شود، می‎توانیم بگوییم به حسب همان قاعده عقلی و حکم عقلی «الطبیعة توجد بوجود فرد ما» حصول و تحقق یک فرد از این طبیعت کفایت می‎کند. اما در مثل «الصلوة معراج المؤمن» در واقع یک حکم تکلیفی را نمی‎خواهد بیان کند، در این موارد بالاخره با توجه به آن محمولی که نسبت به این موضوع وجود دارد، ملاحظه می‎کنیم که هر فردی از افراد این طبیعت تحقق پیدا کند، می‎تواند مشمول معراجیت و حکم به معراجیت شود. بالاخره حکم روی طبیعت رفته، اما این طبعیت از نظر مقدمات حکمت و نتیجه‎ای که مقدمات حکمت به دست می‎دهد، کاری به افراد ندارد، ما اینجا به افراد هیچ تعرضی مشاهده نمی‎کنیم، ولی عقل در بعضی از موارد این را درک می‎کند که این حکم به نحوی است که اختصاص به یک فرد ندارد، چون روی طبیعت رفته، بنابراین هر فردی از افراد طبعیت که خارجا محقق شود این حکم در مورد آن می‎تواند جاری شود؛ ماهیت نماز در ضمن هر فردی محقق شود، این ویژگی را دارد، مثلا می‎گوییم «الانسان حیوان ناطق» اینجا کسی نمی‏گوید یک فرد از افراد انسان حیوان ناطق است، بلکه این طبیعت حیوان ناطق است، لذا می‎بینیم حیوان ناطق به حمل اولی ذاتی بر انسان حمل می‎شود، فرق نمی‎کند این انسان در ضمن زید محقق شود یا در ضمن عمر یا در ضمن بکر محقق شود.
پس نتیجه این شد که با اینکه بین برخی از اقسام مطلق فرق وجود دارد و ما بین «اعتق رقبة» و «احل الله بیع» تفاوت مشاهده می‎کنیم، بین «الصلوة واجبة» و «الصلوة معراج المؤمن» یک تفاوتی می‎بینیم، اما این تفاوت ها به خود اطلاق‎ و مقدمات حکمت مربوط نمی‎شود، هر آنچه که از این تفاوت‎ها بین انواع این جملات و قضایا می‎بینیم از مجموع جمله و قضیه و استفاده‎ای است که عقل می‎کند و حکمی که عقل در این موارد متفاوت دارد. پس نمی‎توانیم بگوییم دو نوع اطلاق شمولی و اطلاق بدلی داریم.

بررسی کلام محقق عراقی

دیروز عرض کردیم که محقق عراقی جمله‎ای دارند در مقالات الاصول که بر اساس آن می‎فرماید: تفاوت و امتیاز بدلی از غیر بدلی به لحاظ خصوصیتی است که در مدخولش وجود دارد، یعنی اگر مدخول آن کلمه نکره باشد، جهت بدلیت در آن اعتبارمی‎شود، اما اگر مدخولش جنس باشد، جهت بدلیت در آن معتبر نیست.
حال ببینیم این فرمایش محقق عراقی و معیاری که دادند صحیح است یا خیر؟
محقق خراسانی اصل تقسیم مطلق به بدلی و شمولی را مطرح کردند. گفتند مقتضای مقدمات حکمت در مطلقات مختلف است و این به حسبت مقامات فرق می‎کند، گاهی مقدمات حکمت باعث می‎شود ما به عموم بدلی برسیم و گاهی نتیجه‎اش عموم استیعابی و استغراقی است. اما محقق عراقی در واقع یک ملاک داده. اصل تقسیم را پدیرفته اما ملاک تمایز بین اطلاق شمولی و بدلی را این قرار داده که مدخول نکره باشد یا جنس، اگر نکره باشد طبیعتا جهت بدلیت در آن اعتبار می‎شود، اگر جنس باشد جهت استغراق در آن اعتبار می‎شود.
این حرف نیز به نظر می‏رسد تمام نیست. زیرا نکره یک لفظی است که ماده‎ای دارد و تنوینی که دلالت بر وحدت دارد و اینکه یک فرد اینجا منظور است، اما از آن معنای غیر معین بودن فهمیده می‎شود. اگر گفته شود «اکرم رجلاً» این «رجل» بمادته دلالت بر طبیعت «رجل» می‎کند و هیچ قید و شرطی نیز در کنارش نیست، قید سیاه، سفید، عالم، غیر عالم، هیچ کدام در آن وجود ندارد، تنوینی که بر این کلمه داخل شده نیز دلالت می‏کند بر یک فرد، «اکرم رجلا» یعنی یک مرد را اکرام کن، منظور یک فرد از طبیعة الرجل است، یک فرد غیر معین، شخص خاصی منظور نیست. بنابراین منظور «رجلا» عبارت است از واحد غیر معین از طبیعة الرجل. واحد غیر معین از طبیعة الرجل، آیا به معنای بدلیت است؟ ما دقیقا آنچه که در نکره وجود دارد را برای شما بیان کردیم، نکره لفظی است که دال بر طبیعت است و تنوین بر سر آن آمده، این مجموع، یا این دو دال، مادة نکره و التنوین الداخل علیها، این دو بر یک واحد نامعین از طبیعت، یک فرد از طبیعت رجل دلالت می‏کنند ولی، آیا از این معنا یعنی رجلا که خود نکره است، بدلیت استفاده می‎شود؟ اینکه محقق عراقی می‏فرماید اگر مدخول نکره باشد، این حاکی از اعتبار جهت بدلیت است، این به نظر می‎رسد تمام نیست. زیرا نکره غیر از این دو چیزی ندارد و این دو معنایش معلوم است، واحد نامعین از طبیعت، یک فرد غیر معین از یک ماهیت و طبیعت. این یک فرد نامعین از طبیعت، کجایش جهت بدلیت در آن است؟ پس این نمی‎تواند ملاک تمایز بین بدلیت و غیرش باشد. اما اینکه ما بدلیت را از مثل «اعتق ایة رقبة» استفاده می‎کنیم در حقیقت کار عقل است، عقل می‎گوید: چون از شما اکرام یک فرد نامعین از طبیعت را خواستند پس تو عقلا مخیری و هر کدام را خواستی اکرام کن، این چه ربطی به اطلاق دارد، این عقل است که در مواجهه با نکره با آن معنایی که دارد شما را مخیر می‎کند بین افراد متعدد. پس نکره خودش فی نفسها این دلالت را ندارد.
حال اگر گفته شود «اعتق ایة رقبة شئت» اینجا باز درست است که ما می‏فهمیم وظیفه ما آزاد کردن یک عبد است و بدلیت (به این معنا که یک رقبه از میان رقبات اگر آزاد کنیم، کفایت می‏کند) را به دست می‏آوریم. اما باز اینجا تخییری که از این جمله فهمیده می‎شود، در واقع تخییری است که از دلیل استفاده شده، حال اگر اسمش را تخییر شرعی بگذاریم، به این معنا که این را از این لفظ استفاده کردیم، ربطی به خود نکره ندارد. پس اساسا ملاکی که محقق عراقی اینجا فرمود به نظر می‎رسد نا تمام است.
در مورد جنس ایشان اینطور فرمود که اگر مدخول عبارت از جنس باشد، دیگر جهت بدلیت اعتبار نمی‏شود، بلکه یک نحوه استیعاب و استغراق فهمیده می‎شود. جنس نیز مثل نکره است، اسم جنس در واقع لفظی است که دلالت می‏کند بر طبیعت، اسماء اجناس مثل نکره دلالت می‏کنند بر طبیعت،انسان، رجل، این اسم جنس است، فرقی هم که با نکره دارد این است که در نکره تنوین وجود دارد که دلالت بر وحدت می‏کند اما اینجا اینچنین نیست، اگر «ال» سرش بیاید، مفرد محلی به لام شود، ممکن است به افرادش دلالت کند، اما ربطی به خود جنس ندارد و از خود جنس فهمیده نمی‎شود، این جهت شمول و استیعاب کاری به لفظی که دال بر جنس است ندارد. از اسم جنس این معنا فهمیده نمی‎شود.
بنباراین آنچه که محقق عراقی در این مقام برای تمایز بین اطلاق شمولی و اطلاق بدلی گفتند تمام نیست.
فتحصل مما ذکرنا کله: در مقدمه پنجم انقسام به سه قسم شمولی، بدلی و مجموعی صحیح است، عام دارای این اقسام سه گانه است، لکن این انقسام به لحاظ تعلق حکم نیست، بلکه عام فی نفسه و با قطع نظر از تعلق حکم، قابلیت انقسام به این اقسام سه‎گانه را دارد، خلافا للمحقق الخراسانی و محقق النایینی و در ادامه نیز برخلاف محقق خراسانی و محقق عراقی و تبعا للامام الخمینی، معتقدیم تقسیم اطلاق به دو قسم شمولی و بدلی تمام نیست.

مقدمه ششم: ادات و الفاظ عموم

آخرین مقدمه در بحث عام خاص مربوط به ادات و الفاظ عموم است، انشاء الله بعد از تمام شدن این مقدمه می‏رویم سراغ مسائلی که در مبحث عام و خاص وجود دارد که مسائل مهم و پر کاربرد در استنباط و اجتهاد است که خیلی کارآیی دارند.

۱.کل

اولین لفظ از الفاظ عمموم لفظ «کل»، «جمیع» و نحوهما است، این الفاظ به وضع واضع دلالت بر عموم و شمول می‏کند. واضع لفظ «کل» و لفظ «جمیع» را وضع کرده برای دلالت بر عموم، بنابراین در اینکه این الفاظ موضوع لهشان عموم و شمول است و تعرض به افراد دارند ولو اجمالا بحثی نیست.
لکن بحثی در مورد «کل» و البته بعضی دیگر از ادات عموم وجود دارد که قبلا به آن اشاره شده. قبلا در مقدمه چهارم این بحث را مطرح کردیم که آیا عام برای دلالت بر عموم نیازمند مقدمات حکمت است یا خیر؟ ملاحظه کردید که محقق خراسانی و محقق نایینی معتقدند که «کل» دلالت بر عموم مدخولش نمی‏کند، بلکه دلالت می‎کند بر عموم ما یراد من المدخول، این ما یراد من المدخول چطور استفاده می‎شود؟ زیرا ممکن است لفظی ظاهرش همه را در بر بگیرد اما همه از آن اراده نشده باشد، چون ما احتمال می‎دهیم مدخول «کل» بعضی از افراد باشند نه همه، از راه مقدمات حکمت اول مراد از مدخول را تعیین می‎کنیم، طبق نظر آقایان در «کل رجل» اول باید در کلمه «رجل» مقدمات حکمت جاری شود، اطلاق «رجل» اثبات شود، آنگاه «کل» بر سرش بیاید و دلالت کند بر شمول نسبت به همه افراد، لذا این دو بزرگوار نظرشان این است که «کل» دلالت بر عموم مدخول نمی‎کند، بلکه دلالت می‏کند بر عموم ما یراد من المدخول، این را در مقدمه چهارم در بحث احتیاج عام برای دلالت عموم به مقدمات حکمت بیان کردیم.
البته ما در آنجا این مطلب را رد کردیم؛ آنجا گفتیم عام برای دلالت بر عموم نیازی به جریان مقدمات حکمت ندارد و چند اشکال مطرح کردیم. تنها بحثی که در باب «کل» وجود دارد همین است که قبلا نیز به آن اشاره کردیم و الا اصل اینکه «کل» از الفاظی است که وضع شده برای افاده عموم هیچ اختلافی در آن نیست، تنها اختلاف در این است که آیا «کل» دلالت می‏کند بر عموم و شمول و سعه مدخولش؟ یا نه در سعه و ضیق تابع مایراد من المدخول است؟ اول باید دید که در مدخولش مقدمات حکت جاری می‏شود یا خیر؟ اگر جاری شد پس مدخول «کل» سعه دارد، اگر جاری نشد پس مدخول «کل» گرفتار ضیق است. در سعه و ضیق تابع آن معنایی است که از مدخول اراده می‎شود، این حرف این بزرگواران بود، ما این سخن را رد کردیم و گفتیم نیازی به جریان مقدمات حکمت نیست و به طور کلی این الفاظ مثل «کل» و «جمیع» به حسب وضع واضع دلالت بر عموم می‏کنند، آن هم عموم مدخولشان، یعنی «کل» و «جمیع» بر سر هر لفظی بیایند عمومیت و شمول آن را نسبت به افراد و مصادیق اثبات می‎کنند.
چند مسئله دیگر نیز وجود دارد که باید بررسی کنیم. یکی مسئله جمع محلی به لام مثل العلماء یا الرجال یکی مفرد محلی به لام، یکی نکره در سیاق نفی و یکی نکره در سیاق نهی که باید ببینیم اینها نیز از ادات عموم هستند یا خیر؟ نوعا اینها را از ادات عموم ذکر کردند که باید ببینیم آیا اینها از ادات عموم محسوب می‏شوند یا خیر؟

برچسب‌ها:, , , , ,