جلسه بیست و هفتم – بررسی موانع اعتبار – موانع محتوایی – ادامه بحث از مانع دوم – قول دوم و سوم وچهارم و پنجم و بررسی آن     

جلسه ۲۷ – PDF

 

جلسه بیست و هفتم

بررسی موانع اعتبار – موانع محتوایی – ادامه بحث از مانع دوم – قول دوم و سوم وچهارم و پنجم و بررسی آن

۱۳۹۹/۰۲/۱۵

خلاصه جلسه گذشته

بحث در مانع دومی بود که در متن نهج البلاغه به عنوان یک مانع محتوایی می‎تواند سدی در برابر اعتبار نهج البلاغه باشد. عرض کردیم این مانع در خطبه‎ای که به شماره‎های مختلف توسط مولفین بیان شده در قالب مدح خلیفه دوم خودش را نشان داده و لذا اشکال شده است که این با معتقدات و آموزه‎های شیعی سازگار نیست و در خود نهج البلاغه نیز حتی برخی از گفته‎های حضرت علی (علیه السلام) مخالف آن است. عرض کردیم درباره این مانع از جهات مختلف بحث شده و به همین دلیل اقوال و انظار متعددی بیان شده است.

یک جهت این بود که آیا اساسا این کلام از حضرت علی (علیه السلام) صادر شده است یا خیر؟ یک طیفی از انظار، یا به طور کلی صدور این سخن را از حضرت علی (علیه السلام) مسلم گرفته‎اند یا بر فرض صدور از حضرت علی (علیه السلام) درباره آن بحث کردند. شاید از این گروه بتوانیم به شش قول اشاره کنیم. نظر اول را دیروز بیان کردیم که ابن ابی الحدید تصریح می‎کند که منظور از کلمه فلان در این خطبه خلیفه دوم است که به تفصیل درباره‎اش سخن گفتیم. طبق نظر ابن ابی الحدید خلیفه دوم مستقیما و بی واسطه مدح شده است.

قول دوم

طبق نظر گروه دوم که آن‎ها هم معتقدند که مقصود از فلان در این خطبه خلیفه دوم است، مدح مستقیم صورت نگرفته بلکه با واسطه است و در واقع مدح نیست؛ زیرا غرض اصلی از این سخنان کنایه به عثمان است، حضرت در واقع می‎خواهد به عثمان در رفتار و حکومت  و کارهایش کنایه بزند، منتهی این در قالب مدح خلیفه دوم صورت گرفته است (اینکه این واقعا مدح باشد خودش محل بحث است) این قضیه در عرف نیز وجود دارد، خود ابن ابی الحدید نیز می‏گوید که مثلا یک امیری که از دنیا رفته را در با امیر حاضر مقایسه می‎کنند، مثلا می‏گویند: خدا فلانی را بیامرزد یا صد رحمت به فلانی، این کلام معنایش این نیست که آن شخص انسان خوبی بود. بلکه می‏خواهند بگویند این خوب نیست.

به هر حال برخی معتقدند غرض اصلی از این سخنان کنایه به عثمان بوده است که در قالب مدح خلیفه دوم صورت گرفته و البته فی الواقع مدح هم نیست. پس طبق این نظر فلان همان عمر است اما در عین حال مقصود مدح او نیست بلکه ذم عثمان است این قول را ابن ابی  الحدید در شرح نهج البلاغه آورده و آن را به جارودیه نسبت داده است. جارودیه فرقه‎ای از زیدیه هستند که از اصحاب ابی الجارود زیاد بن ابی زیاد هستند. پس آن‎ها در واقع می‏خواهند بگویند: حضرت علی (علیه السلام) در این جمله در صدد تنقیص عثمان بوده است نه در مقام مدح که در عرف نیز نظیر دارد.[۱]

بررسی قول دوم

ابن ابی الحدید خودش این قول را رد کرده و می‏گوید: زمانی این تعریض می‎تواند صحیح باشد که این مدح صادقانه باشد و هیچ ریب و شبه‎های با آن مخلوط نباشد و آنچه که حضرت گفته است نشان می‎دهد این صادقانه است، ظاهر کلام این است که  به حسب واقع مقصود حضرت علی (علیه السلام) مدح بوده است. می‏گوید: این تعابیر را شما نگاه کنید آیا این تعابیر می‎تواند مدح واقعی نباشد؟ «قَوَّمَ الْأَوَدَ وَدَاوَى الْعَمَدَ وَأَقَامَ السُّنَّةَ وَخَلَّفَ الْفِتْنَةَ. ذَهَبَ نَقِیَّ الثَّوْبِ قَلِیلَ الْعَیْبِ أَصَابَ خَیْرَهَا وَسَبَقَ شَرَّهَا أَدَّى إِلَى اللَّهِ طَاعَتَهُ وَاتَّقَاهُ بِحَقِّهِ»؛ این‏ها اصلا نمی‏تواند بدون صداقت باشد.[۲]

این احتمال صرف نظر از آن اشکالی که ابن ابی الحدید کرده که به نظر می‏رسد صحیح نیست،(چنانچه قبلا هم گفته شد) اساسا با ظاهر خود کلام نیز نمی‎خواند و ما دلیلی هم بر اینکه این کلام در این مقام گفته شده باشد نداریم. یعنی از کتاب‎های تاریخی معلوم می‎شود هنوز به زمان زیادی از مرگ عمر نگذشته بود که بخواهد قضاوتی در مورد عثمان صورت بگیرد، لذا این احتمال هم خلاف ظاهر این عبارت است و هم بر خلاف گزارش‎ها و روایات تاریخی از این مسئله است و دلیل قابل قبولی نیز بر آن نیست. اساسا همان اشکالی که بر قول اول داشتیم این‎جا هم وارد است؛ زیرا قول دوم از دو حال خارج نیست، چون کنایه به عثمان یا همراه با مدح واقعی خلیفه دوم است یا صرفا یک مدح ظاهری است. مدح ظاهری با این عبارات سازگار نیست و دلیل بر آن هم نداریم. اگر بخواهد مدح واقعی باشد که البته خلاف مقصود قائلین به این قول است،( زیرا آنها نمی‎گویند حضرت خلیفه دوم را مدح می‎کند، بلکه اشاره به خلیفه سوم دارد) این با بقیه سخنان حضرت علی (علیه السلام) نیز سازگاری ندارد یعنی بخشی از پاسخی که به ابن ابی الحدید دادیم اینجا نیز می‏توانیم به این قول بیان کنیم.

قول سوم و بررسی آن

مقصود از فلان در این خطبه ابوبکر است این را برخی از اهل سنت گفته‏اند اما این چه بسا اضعف از قول دوم است زیرا نه تنها هیچ شاهدی نداریم که منظور ابوبکر باشد بلکه بر خلافش شاهد داریم لذا چندان کسی به آن ملتزم نشده است.

قول چهارم

این‏ اقوال همه مبتنی بر این است که این سخن از حضرت علی (علیه السلام) صادر شده است و کلمه فلان هم در آن وجود دارد. تا اینجا احتمالات معطوف به این بود که منظور از فلان عمر یا ابوبکر باشد.

احتمال چهارم این است که مقصود از فلان یکی از اصحاب خاص حضرت علی (علیه السلام) باشد لذا کلام از حضرت علی (علیه السلام) است ولی در رابطه با یکی از اصحاب خاص. شاید اولین کسی که این را گفته قطب راوندی است که محقق خویی در منهاج البراعة از او نقل می‏کند که مقصود برخی از اصحاب آن حضرت است و حضرت او را به کارهایی که انجام داده توصیف کرده و نیکو شمرده است و اینکه او پیش از فتنه‎ای که پس از رسول خدا اتفاق افتاد از دنیا رفته است.[۳] یعنی پیش از آن فتنه‎ها درگذشت و از دنیا رفت، پیش از فتنه‎ای که بعد از رسول خدا اتفاق افتاد از دنیا رفت، این را قطب راوندی گفته و مرحوم خویی هم آن را تایید کردند.

خود قطب متوفای قرن ششم است و لذا فاصله‏ای با زمان سید رضی نداشته است. نقل شده که او نهج البلاغه را از عبدالرحیم بغدادی معروف به ابن الاخوه اخذ کرده است که او هم از دختر سید مرتضی و او از عمویش شریف رضی گرفته است، پس با دو واسطه نهج البلاغه را از سید رضی گرفته، یعنی از شیخ عبدالرحیم بغدادی و او از دختر سید مرتضی و دختر سید مرتضی نیز از عمویش شریف رضی نقل کرده است. باتوجه به قرابت عصر قطب راوندی به آن دوران برخی این احتمال را پسندیدند، حتی صاحب منهاج البراعة می‎گوید: بعید نیست منظور حضرت علی (علیه السلام) مالک اشتر باشد و فلان که اینجا آمده مقصود مالک اشتر است و بعد شاهد می‏آورند که حضرت علی (علیه السلام) در مورد مالک اشتر مطالب بلندی در نهج البلاغه بیان کرده است. ابن ابی الحدید روایتی درباره مالک نقل کرده است که بر اساس آن علی (علیه السلام) فرمود: «رَحِمَ اللهُ مالِکاً فَلَقَدْ کانَ لی کما کنْتُ لِرَسُولِ اللهِ صلی الله علیه وآله وسلم»[۴]خدا رحمت کند که او برای من همانند من برای رسول خدا بودم، آنقدر مقام و منزلتش نزد حضرت علی (علیه السلام) بالا بوده است.

از عالمان اهل سنت صبحی صالح نیز چنین نظری دارد، زیرا در ابتدای این خطبه می‏نویسد «و من کلام له یرید به بعض اصحابه» کلام حضرت علی (علیه السلام) که بعضی اصحاب خودش را از آن قصدکرده است لذا نمی‎تواند منظور از فلان خلیفه دوم باشد.

بررسی قول چهارم

این قول نیز در حد احتمال قابل طرح است اما گزارش‏هایی که کتاب‎های تاریخی از این سخنان داده اند با این احتمال چندان سازگار نیست یعنی واقعا نمی‎توان ثابت کرد که حضرت علی (علیه السلام) این خطبه را درباره یکی اصحابش (مالک اشتر یا سلمان) ایراد فرموده باشد.

البته این احتمال را خود ابن ابی الحدید هم نقل کرده و رد کرده است. او می‏گوید: اساسا ظاهر این کلام نشان می‏دهد که حضرت دارد از یک والی که دارای رعیت است سخن می‏گوید. تعجب این است که وی می‎گوید: افرادی که احتمال داده می‎شود قبل از پیامبر(صلی الله علیه و آله و السلم) از دنیا رفتند. می‏گوید: «فلا یصح ان یحمل هذا الکلام علی  اراده احد من الذین قتلوا او ماتوا قبل نبی(ص) کعثمان بن مظعون او مصعب بن عمیر او حمزه بن عبدالمطلب او عبیده بن حارث او غیره من اصحابه» یعنی این را حمل کرده بر افرادی که قبل از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله و السلم) از دینا رفتندیا کشته شدند در حالیکه این سخن اساسا در مورد کسانی است که قبل از پیامبر(صلی الله علیه و آله و السلم) از دنیا نرفتند.

سوال

استاد: پیش از فتنه‏ها، اما این ملازم نیست که این‏ها قبل از پیامبر از دنیا رفتند، اصلا این معلوم نیست اشاره به آن فتنه باشد، فتنه‎های دیگر نیز وجود داشت.

به هر حال اگر منظور حضرت علی (علیه السلام) مالک اشتر باشد که فی نفسه گفتیم ممکن است با این اشکال نمی‎توان آن را رد کرد اما می‎توانیم بگوییم چندان قابل تایید نیست.

قول پنجم

این گروه می‎گویند: این سخن از روی تقیه است. برخی هم می‎گویند: اگر این سخن از حضرت صادر شده باشد و منظور از فلان هم خلیفه دوم باشد (که هر دو را رد می‎کنند)، حضرت این کلام را عن تقیة گفته است. البته دسته اول صدور آن از علی (علیه السلام) را رد نمی ‎کنند.

به این احتمال خود ابن ابی الحدید اشاره کرده و می‎گوید: «أمّا الإمامیّة فیقولون إنّ ذلک من التّقیّة و استصلاح أصحابه»[۵]ابن ابی الحدید می‎گوید: اما شیعه معتقد است این سخن را علی بن ابی طالب از روی تقیه گفته است و غرضش استصلاح اصحابش بوده، اینکه آن‎ها را از فساد حفظ کند و مانع فتنه شود.

مرحوم تستری در شرح نهج البلاغه این نظریه را پذیرفته و معتقد است که این خطبه را حضرت علی (علیه السلام) از روی تقیه گفته و علتش این بوده که بعد از مرگ خلیفه دوم جامعه بسیار ملتهب بود و عده‏ای منتظر بودند تا با اختلاف و فتنه انگیزی بین حضرت علی (علیه السلام) و دیگران و مردم جامعه را به آشوب بکشانند. جامعه بسیار آماده انفجار بود و حضرت علی (علیه السلام) با این جملات خواست جامعه را آرام کند و چون تقریبا فضای عمومی آماده با خلیفه دوم همراه بود اصلا امکان اینکه چیزی غیر از این گفته شود وجود نداشت.

شاهد این مسئله هم نقل طبری در تاریخ الامم و الملوک است که می‎گوید: مغیره بن شعبه بعد از فوت خلیفه دوم به حضرت علی (علیه السلام)  برخورد کرد و از حضرت علی (علیه السلام)  سوالات زیادی کرد تا یک حرفی از ایشان در بیاید و این را دستمایه نزاع و اختلاف کند زیرا این سخن را حکایتا خود حضرت علی به مغیره بن شعبه یا در مقام پاسخ به سوالات پی در پی او گفته است، لذا معلوم می‎شود که مقام، مقام تقیه بوده است.

یک مویدی از خطبه هفتاد و سه (ظاهرا خطبه هفتاد و چهار است) برای آن نقل می کنند که حضرت فرمود: «لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي؛ وَ وَاللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً، الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ، وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ‏.»به خدا قسم به آنچه که انجام داده‎اید گردن می‏گذارم تا هنگامی که اوضاع مسلمین رو به راه باشد و از هم نپاشد و جز من به دیگری ستم نشود (یعنی هرچه ستم است به من بشود ولی به دیگران ستم نشود) سپس می‏فرماید: و پاداش این سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم و از آن همه زر و زیوری که در پی آن حرکت می کنید پرهیز می‎کنم.

این هم می‏تواند موید باشد که حضرت واقعا به دنبال حفظ آرامش جامعه و جلوگیری از آشوب و فتنه بود. حال مثل محقق خویی که می‏گوید سخن راوندی درست است (او نظرش این است که اصلا حضرت علی (علیه السلام) این خطبه را درباره یکی از اصحاب و مالک گفته است)، می‏گوید: اگر بپذیریم و فرض کنیم که منظور حضرت علی (علیه السلام) از فلان عمر باشد آن وقت باید کلام حضرت را تأویل ببریم و بر تقیه یا توریه حمل کنیم. پس ایشان نیز علی فرض این احتمال را می‎پذیرد.

نکته ای که این احتمال را تقویت می‎کند این است که اهل بیت در خیلی از موارد تقیه می کردند، البته تقیه بیشتر در دوران‎های بعد بوده اما نمونه‎هایی از تقیه را در عصر پیامبر (صلی الله علیه و اله و السلم) و حضرت علی (علیه السلام) را داریم. شاید یکی همین مورد باشد.در بعضی از گزارشات هم آمده که به خاطر شخصیت خلیفه دوم حتی ابن عباس و ابو حریره و بعضی دیگر از خلیفه دوم تقیه می‎کردند یعنی تقیه نسبت به او و هوادارنش در آن دوران و شرایط به نوعی موجه نیز می‎باشد.

قول ششم

همان نظر پنجم است ولی به جای تقیه می‏گویند حضرت توریه کرده است. یعنی حضرت علی (علیه السلام) این را فرموده است و منظور از فلان هم همین است یعنی یک نوعی ایهام داشته و حضرت دو پهلو حرف زده است، این غیر از تقیه است، فرق تقیه و توریه معلوم است، اینجا در واقع حضرت یک کلامی را گفته و یک چیزی را قصد کرده ولی دیگران چیز دیگری از آن فهمیدند.

توریه را می‎توانیم در دو فرض تقریر کنیم یک فرض توریه این است که بگوییم این کلام از خود حضرت علی (علیه السلام) صادر شده است و مقصود از فلان خلیفه دوم و عمر است، فرض دیگر این است که حضرت علی این را فرموده است اما نه خودش بلکه حکایتا از دختر ابی خثیمه و آنجا توریه کرده است. لذاتوریه هم در فرض انتساب این سخن به خود حضرت علی (علیه السلام) و هم در فرض حکایت از آن زن قابل تصویر است اگر ما این توریه را در فرض انتساب سخن به خود حضرت علی (علیه السلام) مطرح کنیم و بگوییم این سخن خود حضرت علی (علیه السلام)  است و فلان هم مقصود خلیفه دوم است معنایش این است که منظور حضرت از فلان و مدحی که درباره او کرده‏اند یک چیز است ولی دیگران گمان کردند که حضرت درباره خلیفه دوم این سخن را گفته است.

سوال

استاد:

محقق خویی صاحب منهاج البراعة می‎گوید اگر منظور از فلان عمر باشد باید کلام آن حضرت را تاویل ببریم و آن را از باب توریه و اشاره بدانیم. پس یک فرض توریه این است و یک فرض این است که بگوییم اصلا حضرت سخن آن زن را نقل کرده که آن‎جا توریه روشن تر است

پس تا اینجا اجمالا معلوم شد که یک دسته از انظار تحت عنوان واحدی قرار می‏گیرند یعنی اینها کسانی هستند که انتساب این سخن به حضرت علی را قبول کردند و تحلیل‏ها و نظریه پردازی آنان مبتنی بر این است که این سخن از حضرت علی (علیه السلام) است حال بعضی می‏گویند این مربوط به خلیفه دوم است و برخی می‏گویند مربوط به اصحاب است ولی اصل  این سخن از حضرت علی (علیه السلام) است.

 [۱]شرح نهج البلاغه، ج ۱۲، ص ۴

[۲] همان.

[۳]  منهاج البراعة، ج ۲، ص ۴۰۲.

[۴] شرح ابن ابی الحدید، ج ۱۵، ص ۹۸.

[۵] شرح ابن ابی الحدید، ج ۱۲، ص ۴.