بنده بد

بنده بد

از آنجا که فردا شهادت امام حسن عسکري(ع) است، روايتی را تيمّناً و تبرکاً از امام عسکري(ع) مي‌خوانيم. حضرت مي‌فرمايد: «بِئْسَ‏ الْعَبْدُ عَبْدٌ يَكُونُ‏ ذَا وَجْهَيْنِ وَ ذَا لِسَانَيْنِ يُطْرِی أَخَاهُ شَاهِداً وَ يَأْكُلُهُ غَائِباً إِنْ أُعْطِيَ حَسَدَهُ وَ إِنِ ابْتُلِيَ خَذَلَهُ» . امام عسکري(ع) مي‌فرمايد: بد آدمی است کسی که دارای دو چهره و دو زبان باشد. (اين رواياتی که مي‌خوانيم اول از همه بايد اين را با خودمان بسنجيم که واقعاً ما چقدر اينگونه هستيم؛ آيا واقعا اصلا اين چنين هستيم يا نه. اگر هستيم تلاش کنيم اينها را در خودمان کم کنيم). بد آدمی است که کسی دارای دو چهره و دو زبان است؛ دوست و برادرش را در حضور او تعريف و تمجيد مي‌کند. يعنی تا زمانی که دوست و برادرش هست، از او تعريف مي‌کند. اما در غياب، او را مي‌خورد؛ غيبت و بدگويی او را مي‌کند؛ او را مذمت مي‌کند. چون کسی که غيبت مي‌کند مانند آن است که گوشت برادرش را مي‌خورد. اگر به دوست و برادرش چيزی برسد، وضع او خوب شود و عنوانی پيدا کند، نسبت به او حسادت مي‌ورزد. مثلاً آن برادر به يک رفاهی برسد و يک موقعيتی برای او فراهم شود، نسبت به او حسادت مي‌کند. اگر آن برادرش گرفتار شود و مشکلی برای او پيدا شود، به او زخم زبان مي‌زند. ذا وجهين و ذا لسانين، اين بدترين حالتی است که ممکن است انسان پيدا کند. اينکه ما در حضور يکديگر با هم مهربان باشيم اما در دلمان نسبت به هم دشمنی و کينه داشته باشيم، معلوم مي‌شود که ايمان در دل ما رسوخ نکرده است. از اينکه ديگری در يک موقعيتی قرار بگيرد، نبايد ناراضی باشيم؛ نه تنها ناراضی نباشيم بلکه بايد خوشحال باشيم. اگر انسان به اين مرحله برسد، هم در زبانش و هم در قلبش، اين غده‌های سرطانی را از خودش دور کند، آن وقت است که مي‌توانيم بگوييم روح ما تصفيه و تزکيه شده است.
اگر در قلب ما آتش حسادت روشن باشد، بدبخت و بيچاره هستيم. روی سعادت را نمي‌بينيم هر چند از ظاهرمان خيلی تدين و ايمان ببارد. هم زبانمان را مراقبت کنيم و هم قلب‌مان را؛ هم در غياب بدگويی نکنيم بلکه بالاتر، واقعا سعادت ما در گرو اينهاست. اگر فکر کنيم که يک عمری برای حفظ ظاهر هم که شده زبان‌مان را حفظ کنيم اما در درون‌مان اين آتش‌ها شعله بکشد، به هيچ کجا نرسيده‌ايم و نخواهيم رسيد. يعنی حقيقت عبوديت و بندگی خدا و حقيقت سعادت و قرب را نفهميده‌ايم. اين مرض‌های روحی واقعا ما را بيچاره مي‌کند. ما همه به اين مرض‌های روحی مبتلا هستيم. اگر به کسی نعمتی برسد، چرا من بايد ناراحت شوم؟ چرا حسادت بورزم؟ آيا اين حسادت تأثيری دارد در اينکه مانع خير به او شود؟ جز اينکه من خودم را اذيت کنم، جز اينکه خودم در رنج باشم؛ دلی که حسادت در آن نباشد، راحت‌تر و آرام‌تر زندگی مي‌کند. روح عاری از حسادت و کينه اصلا بدنش را سالم‌تر مي‌کند؛ بسياری از اين مشکلات جسمی ناشی از همين ناراحتي‌های روحی است. انسان خودش را ببيند، به ديگران چه کار داريم که موقعيت دارند يا نه؛ راضی باشيم به آنچه که خدا به ما داده است. اين خودش يک مرتبه بالايی از کمال روحی انسان است. سعی کنيم اين دوگانگی در زبان، در رفتار، اين دو وجه بودن را در خودمان از بين ببريم. متأسفانه اين روحيه خيلی امروز در جامعه زياد شده است. آدم گاهی تعجب مي‌کند که چرا اين حالت در مردم قوی شده است. ذا وجهين و ذا لسانين نباشيم و در قلب‌مان هم اين چنين نباشد که اگر برادرمان به چيزی رسيد به او حسادت بورزيم و وقتی که برای او گرفتاری پيش آمد، به جای اينکه ناراحت باشيم و کمک کنيم، زخم زبان بزنيم؛ هی بگوييم حقش بود، بايد اينطور مي‌شد، اينها فقط برای تشفی خاطر است. يک خرده بايد شرح صدر پيدا کنيم.