جلسه چهل و سوم
آیه ۳۰- مفردات: جعل، خلیفة
18/۱۲/۱۳۹۷
خلاصه جلسه گذشته
بحث در آیه ۳۰ سوره بقره بود، بعد از بیان تناسب این آیه و ارتباطش با آیات قبل و بعد، به توضیح مفردات این آیه پرداختیم. تا اینجا درباره برخی از مفردات این آیه از جمله کلمه «إذ»، «قال» و «ربّک» و نیز «ملائکة»سخن گفتیم.
واژه چهارم یعنی ملائکه هم یک بحث لغوی درباره خود کلمه و ریشه آن داشتیم. ولی بحثهایی درباره شمول این واژه نسبت به ابلیس و نیز جنّ، مطرح است نکتهای که مهم است این میباشد که این گفتگوهایی که بین خداوند و ملائکه و به ویژه ابلیس صورت گرفته و خداوند متعال اینها را مورد خطاب قرار داده، این بر چه اساسی است. اینها مطالبی است که بعد از بیان مفردات باقی مانده به آنها خواهیم پرداخت. آن مقداری که در این مقام راجع به کلمه ملائکه لازم بود گفته شد.
۵. «جعل»
واژه بعدی جعل است، چون فرمود:إنی جاعلٌ فی الأرض خلیفۀ، دو احتمال در مورد جعل وجود دارد:
۱. جعل به معنای متعارف خود یعنی صیرورت است، یعنی چیزی را تبدیل کنند به چیز دیگر؛ بر این اساس جعل دو مفعولی خواهد بود، لذا یک مفعولش در این آیه خلیفه است و مفعول دومش فی الأرض است یعنی «من خلیفهای در زمین قرار میدهم». برخی از مفسرین از جمله زمخشری این معنا را اختیار کرده است.
۲. احتمال دوم اینکه جعل به معنای خلق باشد، اگر جعل به معنای خلق باشد، دیگر دو مفعولی نیست یعنی «من خلیفهای را خلق میکنم»، اما اینکه اینجا کدام یک از این دو احتمال اراده شده و متعارف در استعمال این کلمه چیست، مطلبی است که باید اجمالاً عرض شود. در قرآن جعل به معنای خلق استعمال شده ولی گاهی سخن از خلق یک امر مادی است و گاهی سخن از خلق یک امر معنوی و مجرد، مانند اینکه میفرماید «الحمدُ للّه الّذی خلق السموات و الأرض و جعل الظلمات و النّور». جعل نور و ظلمت به چه معناست؟ چرا برای آسمان و زمین کلمه خلق بکار برد ولی برای ظلمت و نور جعل را بکار برد؟ در حقیقت این خلق یک امر معنوی است. خلق یکبار در رابطه با امور مادی بکار میرود، و گاهی در رابطه با امور معنوی و مجرد؛ نوعاً اگر بخواهند خلق را درباره امور معنوی بکار ببرند، از کلمه جعل استفاده میکنند. مثلا در « جعل بینکم مودّتاً و رحمۀ »، جعل به معنای ایجاد و در واقع هم همان خلق است منتهی چون مودّت و رحمت یک معنای مجرد و یک حقیقت مجرد و نمیگویند « خلق بینکم مودّتاً و رحمۀ ». پس نوعاً کلمه جعل به معنای ایجاد در امور معنوی و مجرد بکار میرود؛ خلق هم به معنای ایجاد است ولی جعل در مورد امور معنوی و مجرد بکار میرود. خداوند وقتی میخواهد از ایجاد یک شیئ مادی سخن بگوید، از کلمه خَلَقَ استفاده میکند مانند « إنی خالقٌ بشراً من طین ». اما وقتی میخواهد بحث از خلافت انسان را مطرح کند میفرماید: « إنی جاعلٌ فی الأرضِ خلیفۀ » که در اینجا بیشتر به آن جنبه معنوی انسان کار دارد.
پس جعل با اینکه هم به معنای تصییر و گردانیدن است، گاهی به معنای خلق، و گاهی هم به معنای ایجاد یک شیئ لطیف و مجرد و غیر مادی به کار میرود. یعنی در واقع به غیر از آن دو احتمالی که مفسرین در اینجا دادهاند و قائل هم داشت، یک احتمال سومی هم در اینجا تصویر میشود که شعبهای از احتمال دوم است.
پس اینجا در جاعلٌ دو قول است، یکی به معنای جعل و دیگری به معنای خلق، ولی نه خلق یک شیئ مادی چون خلافت یک شیئ مادی نیست بلکه ایجاد یک شیئ معنوی است.
اگر ما گفتیم که این جعل به معنای خلق است، دیگر مسئله خلافت چیزی جدا از خلق نیست، یعنی زمانی که خداوند تبارک و تعالی میخواست انسان را خلق کند، کأنّ انسان را به عنوان خلیفه خودش خلق کرده است.
احتمال دیگر این است که بگوییم خداوند انسان را خلق کرده است، منتهی آن موقعی که با ملائکه سخن میگوید، در واقع دارد اخبار میکند که آن موجود مخلوق از طین را من میخواهم بعنوان خلیفه قرار دهم. پس تارةً جعل خلافت و خلق متحد اند و أُخری جعل خلافت متأخر از خلق است؛ پس معنای آیه بر این اساس یک تفاوتی پیدا میکند. این دو نظر در بین مفسرین هم قائل دارد.
ولی از مجموع آیات قرآن به دست میآید که معنای دوم بیشتر مقصود است، چون در نوع مواردی که سخن از خلقت انسان است و بحث خلق انسان از خاک مطرح است، هیچ اشاره ای به گفتگوی بین خداوند و ملائکه نشده است مانند « إنی خالقٌ بشراً من طین ». ولی مواقعی که بحث خلافت مطرح شده، این گفتگوها بیان شده است گاهی مانند این آیه به نحو کامل و در برخی آیات دیگر به نحو اشاره و مختصرتر از آن عبور شده است چون این داستان در چند جای قرآن بیان شده که در اینجا به نحو کامل است.
به هر حال از مجموع آیات بر میآید که جاعلٌ در اینجا به معنای همان ایجاد خلافت است؛ یعنی گردانیدن خلافت و آن موجودی با چنین خصوصیتی را خداوند میگوید که میخواهد او را به عنوان خلیفة قرار دهد و در واقع اعلام خلافت میکند.
۶. «خلیفه»
خلیtۀ معنای فاعلی دارد، یعنی جانشین؛ منتهی تارةً جانشین همراه است و اخری لاحق. اگر کسی جانشین باشد و لاحق باشد، معنایش این است که این بعد از او جانشین وی میشود؛ اما اگر همراه باشد، این دیگر به معنای این نیست که بعدیتی وجود دارد و سپس جانشینی واقع میشود بلکه اینجا در واقع کأنّ صبر دارد بر کسی که جانشین او میشود. خداوند وقتی میفرماید که من میخواهم خلیفۀ قرار دهم، منظورش این است که میخواهد جانشین قرار دهد. کسی که به دنبال او در پی او میخواهد کار های او را انجام دهد و محور شود، اینجا منظور این نیست که بعد از خدا کارهای او را انجام دهد، بلکه منظور این است که چنین شخصی در رتبه بعد از من قرار دارد. همین الآن خداوند یک تقدّم رتبی دارد بر خلیفۀ خودش و او تأخر رتبی، ولی از آن موقعی که خبر خلافت را به ملائکه اعلام کرده، یعنی انسان بعد از خداوند، خلیفۀ خدا است و این به معنای این است که یک وجود نازلۀ محدود از اوست، چون اسماء و صفاتی که خداوند دارد همه نامحدودند، آن اسماء و صفات به نوعی در این بشر که ممکن است و حد آن صفات در او محدود است، تجلی پیدا میکند.
سوال:
استاد: خداوند یک حقیقی را خلق کرده که اقرب آنها به خداوند، انسان کامل است که اولیاء و انبیاء هستند و بقیه هم در این جهت میتوانند طی مسیر داشته باشند.
نکتهای که باید عرض کنم این است که تاء خلیفۀ، برای تأنیث نیست، بلکه برای مبالغه است مانند بصیرت در« بل الإنسان علی نفسه بصیرۀ »؛ به این معنا که انسان میتواند همه افعال خدا را در این جهان محقق کند و این غایت حرکت و مقصود انسانها است و رنگ خدا پیدا کنند. اما اینکه چرا خداوند این موجود را خلق کرده و هدفش چه بوده بعداً عرض خواهیم کرد.