جلسه دهم
آیه 26_ مفردات بخش اول
20/۰۸/۱۳۹۷
آیه۲۶-«إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلا یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلا الْفَاسِقِینَ»
در آیه ۲۶ خداوند میفرماید: خداوند حیا ندارد از اینکه مثالی بزند که مربوط به کوچکترین موجودات مثل پشه و حتی کوچکتر از آن و حقیرتر از آن باشد. پس آنهایی که ایمان آوردهاند، میدانند که این مثل حق است و از ناحیه پروردگار میباشد. و اما آنها که کافر شدند، میگویند خدا به چه منظور این مثلها را ذکر میکند. خداوند بواسطه این بسیاری را اضلال و کثیری را هدایت میکند. و البته تنها فاسقین هستند که با این امور گمراه میشوند. این ترجمه تحت الفظی آیه است.
این آیه در واقع تقریبا چهار بخش دارد که ما بخش بخش مفردات این آیه را ذکر میکنیم و معنای هر بخشی را و بعد ارتباط این بخشها با یکدیگر و نیز ارتباط این آیه با آیات قبل را بیان میکنیم
اجمالاً چون در آیات قبلی خداوند مثالی را ذکر کرد، اینجا به صورت کلی درباره تمثیلات قرآنی یک مطلبی را ذکر میکنند که هیچ حیایی ندارد از اینکه بعضی موارد به امور خیلی کوچک و حقیر مثال بزند. خواهیم گفت که اساساً فلسفه این تمثیلات چیست و نقشی که در اضلال یا هدایت مردم دارد و اینکه چگونه قرآن میتواند باعث اضلال و گمراهی شود در عین اینکه کتاب هدایت است.
بخش اول :«إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا»
چند کلمه یا چند مفرد از مفردات این بخش نیاز به توضیح دارد.
۱. «حیاء»
یکی در مورد حیاء است، چون فرمود««إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی»، حیاء به معنای انقباض نفس از چیزی و انزجار نفس از آن است به جهت خوف از سرزنش، این انقباض نفسانی در مورد انسانها کاملاً معنای واضح و روشنی دارد. چون انسان در برابر برخی از چیزها حالت انفعالی پیدا میکند. نفس انسان در برابر برخی از امور منفعل میشود. پس حیاء یک حالت انفعالی در نفس انسانی است که در برابر وقاحت است. اساساً استحیاء مأخوذ از واژه حیات است و وجه آن چه بسا این باشد که با پدید آمدن این حالت انفعالی در نفس انسان یک تغییری در حیات آدمی پدید میآید، یک نقصانی در حیات انسان حاصل میشود و کأنّ یک درصدی از حیات انسان کاسته میشود و برای همین است که مثلاً گفته میشود که فلانی از حیاء و خجالت آب شد یا از حیاء هلاک شد. این برای آن است که به طور کلی حیاء بسته به مراتب و درجات آن یک حالت انفعالی در نفس انسان ایجاد میکند که در حقیقت ملازم با یک نوع کاستی است.
فرق حیاء و خجالت
این معنای کلی حیاء بود و فرقش با خجالت در این است که خجالت باعث عوارضی در جسم میشود کسی که خَجِل میشود در واقع یک عارضهای در جسم او ایجاد میکند، هر چند منشأ آن روح است ولی عوارض آن در جسم ظاهر میشود مانند: عرق کردن یا رنگ رخسار تغییر کردن. اما حیاء از صفات روح است و چه بسا در جسم عارضهای ندارد. در حدیث جنود عقل و جهل، حیاء از جنود عقل شمرده شده است در برابر وقاحت که از جنود جهل است.
معنای حیاء در خداوند
عمده این است که آیا حیاء با این تفسیر و این معنا در مورد خداوند ممکن است؟ یعنی ما میتوانیم بگوییم خداوند در برابر بعضی امور منفعل میشود، همانند انقباض و انفعال نفسانی انسان در برابر بعضی از امور؟ مسلماً معنای حیاء در مورد خداوند این نیست. حیاء که به خداوند نسبت داده میشود از صفات فعل خداست، یعنی از مقام فعل انتزاع میشود، برای اینکه این معنا روشن شود توضیح مختصری عرض میکنیم.
به طور کلی صفات کمالی خداوند دو دستهاند:
برخی از صفات کمال محدوداند و برخی نامحدود. منظور از محدودیت برخی از صفات کمالی این است که این دسته از صفات کمالی در مقابلشان صفات کمالی دیگری هم هستند و خداوند متعال به هر دو صفت کمال متصف میشود، مثلاً خداوند هم ممیت هست و هم محیی. اماته و احیاء هر دو از صفات کمالیاند که از مقام فعل انتزاع میشود. اما از آن دسته از صفات کمالی هستند که محدوداند به این معنا که خداوند به صفت مقابل آنها هم متصف میشود، یا مثلاً میگوییم خداوند قابض است و باسط، هم بسط دهنده است و هم قبض کننده، اینها هم از صفات فعل هستند یعنی از مقام فعل انتزاع میشوند. این دسته از صفات اثبات یا سلب آنها در مورد خداوند محذوری در پی ندارد، چون به مقام ذات او مربوط نیستند.
اما دسته دوم از صفات کمالی نامحدوداند به این معنا که مقابل آنها عدم است. مثلاً صفت علم و قدرت از این دسته صفاتاند. خداوند فقط به علم و قدرت آنهم به وجه نامحدود متصف میشود چون در مقابل علم جهل است، مقابل قدرت عجز است و خداوند به هیچ وجه به جهل و عجز متصف نمیشود.
بر این اساس صفت حیاء از صفات فعل خداوند است که از مقام فعل انتزاع میشود و به مقام ذات او مربوط نیست. وقتی میگوییم خدا با حیاء است، یعنی در مقام فعل اینچنین است. معنای با حیاء بودن خداوند این است که از هر کاری که با کمال او منافی باشد حیاء دارد، لذا هم حیاء داشتن و هم حیاء نداشتن، هر دو به خدا نسبت داده میشود. در برخی روایات آمده که خداوند از اینکه دعای مؤمن را اجابت نکند حیاء دارد. ولی در همین آیه میفرماید «إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مَا بَعُوضَةً» خدا حیاء ندارد از اینکه مثلا مثل بزند به پشه و کمتر از آن. پس هم حیاء داشتن و هم حیاء نداشتن هر دو به خدا نسبت داده میشود و این مربوط به مقام فعل خداست، معنای با حیاء بودن خدا هم این شد که خداوند از هر فعل و کاری که منافی کمال او باشد حیاء دارد. از اینکه دعای مؤمن را اجابت نکند حیاء دارد چون اجابت نکردن دعای مؤمن با کمال او منافات دارد. از اینکه مثل بزند حیاء ندارد چون مثل نزدن با کمال او منافات دارد، خداوندی که میخواهد مقاصد و مطالب و اغراض خودش را به همه مردم با سطوح مختلف از درک و فهم ابلاغ کند و بفهماند، هیچ حیاء و ترسی ندارد که بخواهد مثال به پشه و کمتر از پشه بزند. این یک اجمالی درباره معنای حیاء بود.
پس معنای حیاء در مورد انسان با معنای حیاء در مورد خداوند متفاوت است. حیاء از صفات کمالی خداوند است که از مقام فعل او انتزاع میشود و محدود است به این معنا که در مقابل آن صفات کمالی دیگری هم وجود دارد که هم به این صفت کمالی و هم به مقابل آن متصف میشود، و چون به مقام ذات مربوط نیست بنابر این اثبات یا سلب امثال این صفات هیچ محذوری را به دنبال نخواهد داشت.
۲. «ضَرب»
ضرب معانی متعدد دارد، از جمله کتک زدن، جعل وغیره. ضرب قانون یعنی جعل قانون، ضرب زید یعنی کتک زدن زید،یک معنای ضرب هم توصیف و تبیین است، در اینجا مراد توصیف و تبیین است. وقتی میگوییم ضرب مثل یعنی توصیف و تبیین مثل. در مورد مثل ما توضیح بیشتری خواهیم داد. ضرب مثل یعنی بیان یک مانند و شبیه.
تمثیل به معنای تشبیه و مانند سازی است. البته معانی دیگری هم برای مثل ذکر شده در کتابهای لغت چندین معنای برای مثل بیان شده و اینجا مقصود روشن است.
۳. «بعوضةً»
بعوضۀً به معنای پشه است، چه بسا کوچکترین و حقیر ترین موجودی است که در این عالم از نظر عرف وجود دارد. معنای حقیر بودن و کوچک بودن این نیست که از پشه کوچکتر در این عالم وجود ندارد، ولی در عرف مردم اینچنین است. وقتی میخواهند کوچکی و حقارت یک موجود را بیان کنند. مثال به پشه میزنند. پس اینجا به این معنا نیست که از پشه حقیرتر نیست، چون پشه سمبل یک موجود بسیار کوچک و ناتوان است این را ذکر کرده است، لذا بعد از آن میفرماید «فَمَا فَوْقَهَا» ظاهر این است که پشه و مافوق و یعنی بزرگتر از پشه.
۴. ما فوقها
اما منظور از«فَمَا فَوْقَهَا»، «ما دونها» است. یعنی ما فوق بعوضۀ در حقارت و کوچکی است. یعنی خداوند حیاء نمیکند از اینکه مثلی ذکر کند مثل پشه و حتی کوچکتر از پشه یعنی از ذکر مثل کوچکترین موجودات هیچ حیایی نمیکند و وجهی برای حیاء به جهت آن مقصود و منظوری که دارد نیست.
پس در بخش اول هم معنای حیاء، هم معنای ضرب و هم معنای مثل و معنای بعوضۀ و ما فوقها یعنی ما فوق البعوضۀ که ما فوقها یعنی ما دونها فی الصغر و الحقارة.
اما عمده این است که ما ببینیم که اساساً این جمله برای چه گفته شده است، چرا خداوند بعد از آیات گذشته که به تبیین سه دسته از مردم و تبیین اصول اعتقادات که نبوت و توحید و معاد بود به یکباره فرمود: خداوند حیا نمیکند که مثال به پشه و کمتر از آن بزند؟ و دوم اینکه خداوند حیاء نمیکند، عدم حیاء خداوند به چه معناست؟ البته ما معنای کلی آن را بیان کردیم که حیاء خداوند به عنوان یک صفتی است که از مقام فعل او انتزاع میشود. و سوم اینکه در بخشهای بعدی آیه باید ببینیم عکس العمل مؤمنان و کافران در برابر این مثلهای خداوند چیست و اینکه چگونه خداوند با این مثلها برخی را هدایت و برخی را گمراه میکند؟ و مهمترین مسأله این است که چطور میشود که خداوند برخی را گمراه کند؟ اصلا معنای اضلال خداوند یعنی چه؟ که انشاءالله در جلسات بعد.