جلسه سی و چهارم – ادله جواز رجوع به اعلم

جلسه ۳۴ – PDF

جلسه سی و چهارم

ادله جواز رجوع به اعلم

۱۳۹۰/۰۹/۱۹

            

خلاصه جلسه گذشته

تا اینجا پنج دلیل برای جواز رجوع به غیر اعلم یا به عبارت دیگر تخییر در رجوع به اعلم و غیر اعلم ذکر شد. این ادله بعضاً مورد اشکالاتی واقع شد؛ بعضی از این اشکالات پاسخ داده شد لکن بعض دیگر وارد بود. در مجموع دلالت بعضی از این ادله را بر جواز رجوع به غیر اعلم پذیرفتیم. عرض کردیم ادله دیگری هم ذکر شده که ما دیگر وارد بحث از آن ادله و بررسی و نقد آنها نمی­شویم؛ عمده­ترین دلیلی که باقی مانده روایات است.

دلیل ششم: روایات

دلیل ششم روایاتی است که بعضی با استناد به آن روایات می­خواهند تخییر را استفاده کنند. این روایات متعدد است که ما آنها را در طوایفی دسته بندی می­کنیم:

طایفه اول

این طایفه روایاتی است که در آنها نام چهار تن از بزرگان اصحاب ائمه (ع) برده شده که امام صادق(ع) در مورد آنها تعبیرات بلندی به کار برده و مردم را به آنها ارجاع داده­اند.

علت اینکه این را به عنوان یک طایفه ذکر کردیم این است که بالاخره روایات متعددی است که این مضمون در آنها وجود دارد از جمله روایتی که کشی از جمیل بن دراج نقل می­کند «قال سمعت اباعبدالله علیه السلام یقول: بشر المخبتین بالجنة، برید بن معاویة العجلی و ابو بصیر لیث ابن البختری المرادی و محمد بن مسلم و زرارة اربعةٌ نجباء امناء الله علی حلاله و حرامه لولا هولاء إنقطعت آثار النبوة و اندرست» [۱] در این روایت امام صادق(ع) در مورد این چهار تن به عنوان چهار تن از نجبائی که امناء خداوند بر حلال و حرام هستند یاد کرده و می­فرمایند: چنانچه اینها نبودند آثار نبوت از بین می­رفت و منهدم می­شد.

در روایت دیگری وارد شده است «سمعت اباعبدالله علیه السلام یقول: احب الناس الیّ احیاءً و امواتاً اربعةٌ؛ برید بن معاویة العجلی و زرارة و محمد بن مسلم و الاحول (ابو بصیر لیث ابن البختری المرادی) و هم احب الناس الیّ احیاءً و امواتاً». [۲]

روایات دیگری هم قریب به این مضمون وارد شده است مانند روایت ۲۱ و ۲۲ و ۲۵ و ۲۶ همین باب. در روایت ۲۱ همین باب در ذیل نام این چهار نفر این تعبیر آمده است «و لولا هولاء ما کان احدٌ یستنبط هذا، هولاء حفاظ الدین و امناء ابی علیه السلام علی حلال الله و حرامه و هم السابقون الینا فی الدنیا و السابقون الینا فی الآخرة» چند روایت صحیح هم هست که در اینها به طور واضح و روشن ضمن تکریم و بزرگداشت این چهار نفر مردم را به اینها ارجاع داده­اند.

تقریب استدلال

تقریب استدلال به این طایفه از روایات این است که نوعاً در این روایات تعابیری به کار رفته از جمله امناء الله علی حلاله و حرامه، حفاظ الدین یا این تعبیر که اگر اینها نبودند آثار نبوت مندرس می­شد و از بین می­رفت. این چهار نفر همگی در این اوصاف مشترکند و اساساً وجه ارجاع ائمه به این چهار نفر هم وجود همین اوصاف می­باشد؛ عمده این است که ارجاع به این چهار نفر علی سبیل التخییر است یعنی چهار نفر را معرفی کردند در حالی که قطعاً این چهار نفر از نظر مراتب فضل و علم همگی در یک سطح نبودند. این خیلی بعید است که بگوییم همه این چهار نفر یک اندازه از سواد و معرفت داشته­اند. اگر مرتبه علمی این چهار نفر یکی نبوده و از طرفی ارجاع به این چهار نفر داده شده علی سبیل التخییر یعنی در بین اینها اعلم و غیر اعلم وجود داشته؛ این نشان می­دهد که به غیر اعلم هم می­توان رجوع کرد.

إن قلت: ممکن است کسی اشکال کند که این روایات و تعابیری که در مورد این چهار نفر ذکر شده، مربوط به فرضی است که این چهار نفر در فتوی متفق بوده­اند یعنی ارجاع به این چهار نفر علی سبیل التخییر، در صورتی است که فتوای آنها یکی بوده و با هم اختلاف نظر نداشته باشند لذا شامل فرض اختلاف این چهار نفر در فتوی نمی­شود.

قلت: این احتمال خلاف اطلاق کلام امام علیه السلام است؛ اینکه بخواهیم بگوییم امام می­گوید این چهار نفر امناء الله هستند در صورتی که فتاوای آنها با هم یکسان باشد و ارجاع به این چهار نفر داده­اند علی سبیل التخییر در صورتی که این چهار نفر فتوایشان یکی باشد؛ این خلاف ظاهر کلام امام (ع) است. التزام به اینکه اینها در همه مسائل یک نظر و رأی و استنباط داشته­اند این هم خیلی بعید به نظر می­رسد و قطعاً این چنین نیست و چه بسا در نقل روایاتی که از اینها شده است گاهی روایات متعارض مشاهده می­کنیم و لذا این احتمال هم بعید به نظر می­رسد.

در مجموع به نظر می­رسد طایفه­ی اولی دلالت بر جواز رجوع به غیر اعلم دارد.

طایفه ثانیه

این طایفه روایاتی است که در آن روایات ائمه معصومین علیهم السلام مردم هر ناحیه­ای را به فقیه همان ناحیه ارجاع داده­اند. به عنوان نمونه چند روایت را ذکر می­کنیم از جمله این روایت:

«و بالإسناد عن ابن ابی عمیر عن شعیب العقرقوفی قال: قلت لأبی عبدالله علیه السلام ربما إحتجنا عن نسئل عن الشیئ فممن نسئل؟ قال علیک بالأسدی یعنی ابابصیر» [۳] سؤال می­کنند گاهی مواردی پیش می­آید ما نیازمند سؤال از چیزی می­شویم از چه کسی سؤال کنیم؟ امام می­فرماید از ابی بصیر سؤال کنید.

در روایتی از علی بن مسیب همدانی «قال قلت للرضا علیه السلام، شقتی بعیدة و لست اصل الیک فی کل وقتٍ» منزل من دور است و من نمی­توانم هر وقتی که لازم شد خدمت شما برسم «فممن آخذ معالم دینی؟» از چه کسی مسائل دینی را سؤال کنم؟ «قال علیه السلام من ذکریا بن آدم القمی المأمون علی الدین و الدنیا قال علی بن المسیب فلما انصرفت قدمنا علی ذکریا بن آدم فاسئلته عما احتجت الیه» [۴] طبق این روایت امام رضا (ع) زکریا بن آدم را معرفی می­کند به عنوان کسی که مأمون بر دین و دنیا است؛ می­گوید رجوع به زکریا بن آدم بکن و او مورد اعتماد است هم در امور دین و هم امور دنیا.

روایت دیگر: «عن عبد العزیز بن المهتدی و کان خیرَ قمیٍّ رأیته و کان وکیل الرضا علیه السلام و خاصته، قال سئلت الرضا علیه السلام فقلت إنی لا ألقاک فی کل وقتٍ فممن آخذ معالم دینی؟» از امام رضا(ع) سؤال کردم که از چه کسی معالم و مسائل دینی­ام را سؤال کنم؟ «فقال علیه السلام خذ عن یونس بن عبد الرحمن». [۵]

شبیه به این روایت، روایت دیگری است «عن عبد العزیز بن المهتدی قال قلت للرضا علیه السلام إن شقتی بعیدة فلست أصل الیک فی کل وقت، فآخذ معالم دینی عن یونس مولی آل یقطین؟ قال علیه السلام: نعم». [۶]

یا در یک روایتی ابن ابی یعفور از امام صادق (ع) نقل می­کند که امام بر طبق این روایت او را به محمد بن مسلم ارجاع می­دهد «قلت لابی عبدالله علیه السلام إنه لیس کل ساعة القاک و لایمکن القدوم و یجی الرجل من اصحابنا فیسئلنی و لیس عندی کل ما یسئلونی فقال علیه السلام ما یمنعک من محمد بن مسلم الثقفی فإنه سمع من أبی و کان عنده وجیهاً». [۷]

تقریب استدلال

مجموع این روایاتی که ما در یک طایفه قرار دادیم دلالت بر این دارد که ائمه مردم هر منطقه­ای را به فقیه همان منطقه و بلد و یا کسی که نزدیک به آنها بوده ارجاع می­دادند؛ حال اگر فتوای غیر اعلم معتبر نباشد و فقط رأی و نظر اعلم حجت باشد وجهی برای ارجاع مردم هر منطقه­ و بلد به فقیهی که در آن بلد و یا نزدیک آن بلد زندگی می­کرد، وجود نداشت. معلوم می­شود در نظر ائمه (ع) کسی که به یک مرتبه­ی قابل قبولی از علم و فقاهت رسیده باشد، می­تواند پاسخگوی سؤالات مردم باشد. اگر اعلمیت معتبر بود ائمه (ع) فقط به افضل و اعلم اصحاب خود ارجاع می­دادند، در حالی که این کار را نکردند. شما مجموع کسانی که ائمه (ع) مردم را به آنها ارجاع دادند، در یک فهرست قرار دهید می­بینید افراد زیادی هستند. چطور می­شود افراد متعدد مورد رجوع مردم قرار بگیرند؟ آیا همه آنها از نظر مرتبه علمی در یک مرتبه بودند؟ قطعاً این گونه نبوده است. مثلاً یونس بن عبد الرحمن که جزء آن چهار نفر هم نیست. یا ذکریا بن آدم و یا در بعضی روایات ارجاع به عبد العظیم حسنی داده شده، اینها که قطعاً مراتب علمی­شان یکسان نبوده است و هر کدام در یک منطقه­ای بودند و ائمه ارجاع داده­اند به آنها. این نشان می­دهد که اعلمیت و افقهیت معتبر نیست و إلا وجهی برای ارجاع مردم به فقیه هر بلد نبود.

طایفه سوم

طایفه سوم از روایات، روایاتی است که در آن ارجاع به یک عنوان کلی شده است و یا اگر هم ارجاع به یک شخص خاصی شده در آن تعلیلاتی بیان شده که از آن تعلیلات می­توان جواز رجوع به غیر اعلم را استفاده کرد. ما در اینجا نمی­خواهیم برگردیم به دلیل اول؛ دلیل اول اطلاق ادله لفظیه جواز تقلید بود که از جمله ادله لفظیه جواز تقلید، روایات بود. ما یک مرحله در بیان ادله در ضمن دلیل اول، مسئله اطلاق ادله جواز تقلید را ذکر کردیم. اشکالاتی به اطلاق شده بود که پاسخ دادیم آنچه که ما در اینجا می­گوییم غیر از اطلاقاتی است که در آنجا ذکر شد. در طایفه سوم تأکید روی این تعلیلاتی است که در روایات بیان شده که ما از این می­خواهیم استفاده کنیم که رجوع به غیر اعلم جایز است مثلاً در روایتی، امام علیه السلام در مورد عمری و پسرش می­فرمایند «سئلت ابا محمد علیه السلام عن مثل ذلک» قبل از این روایت، روایت دیگری از امام صادق(ع) وارد شده است می­گوید من شبیه این را سؤال کردم یعنی عمن آخذ معالم دینی؟ «فقال علیه السلام العمری و ابنه ثقتان» بعد در ادامه می­رسد به اینجا که «فإنهما الثقتان المأمونان» [۸] اینجا امام ارجاع به عمری و پسرش داده­اند و علت آورده­اند در ذیل روایت برای این ارجاع و فرمودند «فإنهما الثقتان المأمونان» اینها ثقه و امین و مورد اعتماد هستند.

یا مثلاً در توقیع شریف که سابقاً هم خواندیم «فأما الحوادث الواقعة فارجعوا الی رواة احادیثنا فإنهم حجتی علیکم» این جمله «فإنهم حجتی علیکم» در مقام تعلیل ارجاع به روات احادیث است که به نحو عام وجه رجوع به این جماعت را ذکر کرده است و در ذیل همین توقیع شریف امام زمان در مورد محمد بن عثمان عمری می­فرماید «و أما محمد بن عثمان العمری فرضی الله عنه و عن ابیه من قبل فإنه ثقتی و کتابه کتابی» [۹] این تعبیر فإنه ثقتی و کتابه کتابی علت است برای ارجاع به این اشخاص که ارجاع برای چه چیزی می­باشد. برای اینکه اینها ثقه هستند و خداوند تعالی از آنها راضی است.

یا مثلاً در ذیل روایت ابن ابی یعفور از امام صادق (ع) در مورد محمد بن مسلم آمده «فإنه سمع من ابی و کان عنده وجیهاً» این از پدر من شنیده و در نزد پدرم خوش نام و مورد قبول بود.

تقریب استدلال

در هر صورت از این تعلیلاتی که در ذیل این روایات وارد شده معلوم می­شود آنچه برای رجوع لازم است رسیدن به مرتبه­ای از علم و دانش و معرفت دینی است که مورد قبول است و همین مقدار که به این مرحله و مرتبه برسند قول آنها حجت است و دیگر سخن از اعلمیت و افقهیت در این روایات مطرح نیست. مثلاً ما قبلاً در زمره روایات این روایت را داشتیم. روایتی بود از «احمد بن حاتم بن ماهویه قال کتبت الیه یعنی ابن الحسن الثالث(ع) أسئله عمن آخذ معالم دینی و کتب أخوه ایضاً بذلک» احمد بن حاتم و برادرش نامه نوشتند و سؤال کردند از امام(ع) که ما از چه کسی معالم دین خود را اخذ کنیم؟ «فکتب الیهما فهمتُ ما ذکرتما فاصمدا فی دینکما علی کل مسنٍ فی حبنا و کل کثیر القدم فی امرنا فإنهم کافوکما إن شاء الله تعالی» [۱۰] می­گوید در امور دینتان اکتفا کنید و خودتان را بی­نیاز کنید بر رجوع به هر کسی که در محبت ما اصرار دارد و در مسیر ما قدم بر می­دارد، این برای شما کافی می­باشد.

البته ما در مورد این روایت سابقاً گفتیم که دلالتش بر مشروعیت تقلید محل بحث است چون این روایت در واقع اشاره می­کند به کسی که شدید المحبة نسبت به ما است و یا کثیر القدم است در مورد امر و ولایت ما. گفتیم این روایت در مورد اخذ روایات و نقل روایات در واقع یک نوع رجحان را می­رساند یعنی به عنوان یک شرط برای راوی قطعاً نیست. راوی که لازم نیست کثیر القدم در ائمه باشد یا شدید المحبة نسبت به آنها باشد. لذا این یک رجحانی را برای آن جهت بیان می­کند اما اینکه این یک معیار اصلی باشد برای قبول روایت، نه این گونه نیست.

اگر ما دلالت این را بر حجیت فتوی بپذیریم، بدیهی است که این عنوان مسن فی حبنا یا کثیر القدم فی امرنا یک عنوان کلی است و حداقل این است که اگر این معیار را برای مرجع تقلید بپذیریم (این خودش محل بحث است) قدر متیقن این است که اینجا سخن از اعلمیت و افقهیت مطرح نیست و هر کسی که این عنوان بر او منطبق شود. لذا با عنایت به این طوایف از روایات که در آنها نسبت به مسئله اعلمیت و افقهیت، چیزی که بتوانیم وجود این شرط را استفاده کنیم مشاهده نمی­شود، لذا از این روایات جواز رجوع به غیر اعلم استفاده می­شود.

بحث جلسه آینده

در اینجا چند اشکال وجود دارد که در جلسه آینده به بررسی آن خواهیم پرداخت و باید دید که نتیجه نهایی بحث چیست؟

«والحمد لله رب العالمین»


[۱] . وسائل، باب ۱۱، از ابواب صفات قاضی، ج۱۸، ص۱۰۳، حدیث ۱۴.

[۲] . همان، ص۱۰۴حدیث۱۸.

[۳] . همان، ص۱۰۳، حدیث۱۵.

[۴] . همان، ص۱۰۶، حدیث۲۷.

[۵] . همان، ص۱۰۷، حدیث۳۴.

[۶] . همان، حدیث۳۵.

[۷] . همان، ص۱۰۵، حدیث۲۳.

[۸] . همان، ص۱۰۰، حدیث۴.

[۹] . همان، ص۱۰۱، حدیث۱۸.

[۱۰] . همان، ص۱۱۰، حدیث ۴۵.