جلسه چهل و چهارم – معنای عدالت – ادله مسلک چهارم

جلسه ۴۴ – PDF

جلسه چهل و چهارم

معنای عدالت – ادله مسلک چهارم

۱۳۹۱/۰۹/۲۸

            

بحث در صحیحة عبدالله ابن ابی یعفور بود؛ در مورد این روایت دو بحث وجود دارد: یک بحث سندی و یک بحث دلالی:

بحث سندی

در مورد سند این روایت بحث است که آیا این روایت صحیحة می­باشد یا خیر؟ بعضی آن را صحیح دانسته و بعضی هم آن را ضعیف می­دانند:

قول اول: ضعف روایت

آنهایی که سند روایت را ضعیف می­دانند معتقدند این ضعف هم در طریق شیخ صدوق و هم در طریق شیخ طوسی وجود دارد:

وجه ضعف طریق شیخ صدوق: این ضعف به خاطر وجود احمد بن محمد بن یحیی العطار است می­گویند این شخص وثاقتش ثابت نشده و در کتب رجالی نامی از او به میان نیامده و جرح و تعدیل نشده است.

وجه ضعف طریق شیخ طوسی: در طریق شیخ طوسی در تهذیب هم وجود محمد بن موسی الهمدانی باعث ضعف این روایت است؛ محمد بن موسی اگر چه در اسانید کامل الزیارات واقع شده و نفس وقوع در اسانید کامل الزیارات موجب وثاقت اوست لکن در برابر تضعیف هم شده؛ در مورد تضعیف محمد بن موسی دو وجه گفته شده است:

وجه اول: ابن ولید درباره او می­گوید «کان یضع الحدیث» یعنی اهل جعل و وضع حدیث بوده است.

وجه دوم: محمد بن موسی از مستثنیات کتاب نوادر الحکمة است و کسی که جزء مستثنیات این کتاب باشد ضعیف است و درباره او گفته­اند که او دو اصل روایی جعل کرده: یکی اصل زید النرسی و دیگری اصل زید الزرّاد [۱] به همین جهت ضعف او را بر وقوع در اسانید کامل الزیارات ترجیح داده لذا معتقد شده­اند که ابو جعفر محمد بن موسی بن عیسی الهمدانی ثقه نیست.

پس اشکال هم در طریق شیخ صدوق و هم در طریق شیخ طوسی وجود دارد و به واسطه این دو نفر گفته شده این روایت ضعیف است.

قول دوم: صحت روایت

در مقابل بعضی هم این روایت را صحیحة دانسته­اند؛ صاحب مفتاح الکرامة از قول علامه طباطبائی نقل می­کند که او قائل به صحت این روایت بوده است. در بحث مناسک حج در مورد گناهان کبیره، گناه کبیره را تفسیر کرده­اند به گناهی که اوعد الله تعالی سبحانه علیها النار و بعد برای این مدعا به این روایت استناد کرده­اند تعبیر ایشان این است «و قد ورد تفسیرها بذلک فی کثیر من الأخبار المرویّة عن الأئمه علیهم السلام نحو صحیحة عبدالله بن ابی یعفور الواردة فی صفة العدل» این عبارت را مفاح الکرامة از علامه نقل می­کند بعد به دنبال آن صاحب مفتاح الکرامة می­فرماید الظاهر أن الخبر غیر صحیحٍ لا فی التهذیب و لا فی الفقیه» نه در تهذیب و نه در من لایحضره الفقیه صحیح نیست. [۲]

نظر مختار در سند روایت

آیا این روایت صحیح هست یا نه؟ اگر ما این مبنی را بپذیریم که وجود یک روایت در کتب اربعة برای صحت و اعتبار آن کافی می­باشد، این مسئله را حل می­کند و هیچ مشکلی وجود ندارد. ما نظرمان این است که روایات کتب اربعة صحیح بوده و دیگر نیاز به بررسی سندی ندارند مگر آن مواردی که خود کلینی یا شیخ طوسی یا شیخ صدوق اشاره به ضعف آنها بکنند ولی در مواردی که اشاره نکرده­اند، دلیل بر صحت روایت می­باشد.

البته این قول مشهور هم نیست لکن بعضی مثل مرحوم حاج آقا رضا همدانی و مرحوم نائینی که در مورد کافی این مبنا و نظر را دارند. لذا در صورت پذیرش این مبنا چون این روایت در دو کتاب از کتب اربعة ذکر شده، صحیح است.

اما اگر این مبنا را نپذرفتیم چنانچه جمع زیادی این مبنا را قبول ندارند باید دید آیا می­توان این روایت را صحیحة دانست؟

در مورد طریق شیخ صدوق نسبت به احمد بن محمد بن یحیی العطار اشکال این بود که وثاقت این شخص ثابت نشده چون در کتب رجالی نامی از او به میان نیامده است ولی به نظر می­رسد این اشکال و نکته مانع صحت روایت نیست چون اولاً: صرف عدم قدح و عدم تعدیل مشکلی ایجاد نمی­کند؛ بسیاری قائلند که این مسئله مخلّ به وثاقت راوی نیست. اگر شخص در کتب رجالی تضعیف شده باشد صحت روایت مخدوش می­شود ولی اگر در کتب رجالی نه تضعیف شده و نه جرح و یا حتی نامش برده نشده این مانع صحت روایت نیست. بعضی نقل می­کنند که مرحوم آقای بروجردی هم چنین عقیده­ای داشتند. لکن علاوه بر این می­توان گفت که کثرت نقل از یک راوی، به گونه­ای قرینه صحت است؛ شیخ صدوق از احمد بن محمد بن یحیی العطار کم روایت نقل نکرده؛ او کثیر الروایة و شاید نزدیک به ششصد روایت از او نقل شده است. اگر کسی ثقه نباشد بزرگانی مثل صدوق از او روایت زیاد نقل نمی­کنند اما کسی که روایات متعددی از او نقل می­شود، این نشان که او نزد آنها مورد اطمینان بوده و اماره بر وثاقت او داشته­اند. لذا به نظر می­رسد در مورد طریق شیخ صدوق مشکلی وجود ندارد.

اما در مورد طریق شیخ طوسی مسئله متفاوت است؛ محمد بن موسی تضعیف شده یا به واسطه­ی اینکه ابن ولید در مورد او گفته وضع حدیث می­کرده یا به واسطه اینکه از مستثنیات نوادر الحکمة بوده بالاخره تضعیف شده البته توثیق هم دارد چون وقوع در اسانید کامل الزیارات موجب حکم به وثاقت است. اما بهرحال در مورد محمد بن موسی تعارض پیش می­آید. اینجا باید دید در بین آن اموری که قرینه بر وثاقت است و قرینه­ای که دال بر عدم وثاقت است، آیا ترجیحی وجود دارد یا نه؟ خود این محل اختلاف است؛ برخی وقوع در اسناد کامل الزیارات را اقوی می­دانند نسبت به تضعیف ابن ولید یا اینکه جزء مستثنیات نوادر الحکمة باشد و برخی طرف دیگر را اقوی می­دانند یعنی این تضعیف ابن ولید یا اینکه جزء مستثنیات نوادر الحکمة می­باشد را اقوی می­دانند نسبت به وقوع در اسانید کامل الزیارات.

آنچه که از مجموعه­ی بحث سندی بدست می­­آید این است که چه طریق شیخ طوسی صحیح باشد چه نباشد قطعاً طریق شیخ صدوق صحیح است و به اعتبار آن روایت عبدالله ابن ابی یعفور صحیح است و مشکلی در سند این روایت وجود ندارد.

بحث دلالی

مقدمه اول

لازم است درباره فقرات مختلف این روایت بحث شود آنگاه تقریب استدلال به این روایت روشن خواهد شد.

شروع این روایت با یک سؤال است « بِمَ تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُلِ‏ بَيْنَ‏ الْمُسْلِمِين‏» به چه چیزی عدالت مرد بین مسلمین شناخته می­شود؟ مطلب اساسی اینجا این است که آیا این سؤال از مفهوم عدالت و حقیقت عدالت است یعنی راوی دارد سؤال می­کند حقیقت عدالت چیست یا از طریق معرفت عدالت سؤال می­کند؟ اینجا دو احتمال وجود دارد:

احتمال اول: یک احتمال اینکه بگوییم این سؤال از حقیقت عدالت است؛ بعضی معتقدند در اینجا سؤال از مفهوم و حقیقت عدالت است و اصلاً سؤال از طریق و راه شناخت عدالت نیست.

احتمال دوم: احتمال دوم اینکه سؤال از طرق شناخت عدالت باشد؛ بعضی معتقدند این سؤال از طریق و راه شناخت عدالت می­باشد.

حال چرا این مسئله مطرح می­شود که این سؤال از چیست؟ به این خاطر که اگر سؤال از مفهوم عدالت باشد، جواب در همین راستا ارزیابی می­شود و اگر سؤال از طرق معرفت عدالت باشد باز هم جواب در همین راستا ارزیابی می­شود و بالاخره بین سؤال و جواب تناسب وجود دارد اگر مثلاً فرض کنیم که سؤال از این که عدالت چیست امام جواب می­دهد «أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ وَ كَفِّ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَان» اینجا مثلاً ستر و عفاف خودشان از اوصاف نفسانی هستند آنگاه وقتی گفته می­شود مفهوم عدالت چیست جواب داده می­شود عدالت عبارت است از این اوصاف نفسانی نتیجه آن این می­شود که عدالت ملکه است. و به این طریق مسلک چهارم که عدالت را عبارت از ملکه نفسانیه می­دانست به اثبات می­رسد. استدلال قائلین به مسلک چهارم این است که این سؤال از مفهوم و حقیقت عدالت است.

ممکن است به ذهن برسد که ظاهر سؤال این نیست؛ اگر سؤال در مورد حقیقت عدالت بود باید این گونه سؤال می­کرد ما هی العدالة؟ اما سؤال به گونه­ای دیگر است «بم تعرف العدالة بین المسلمین» به چه چیز عدالت شناخته و کشف می­شود؟

قرائن سؤال از مفهوم عدالت

اما چند قرینه روشن در این روایت وجود دارد که به واسطه آن می­توان ادعا کرد که اینجا سؤال از مفهوم و حقیقت عدالت است:

قرینه اول

قرینه اول جواب امام (ع) «أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ وَ كَفِّ الْبَطْن»‏ است؛ ستر و عفاف و کفّ نفس اینها به عنوان راه عدالت هستند. باید دید ستر چیست؟ آیا از اوصاف نفسانی است یا از اوصاف افعال خارجی؟ چنانچه سابقاً هم بیان کردیم ستر به معنای این است که کسی عیوب خود را بپوشاند و از اوصاف نفسانی است در مورد عفاف هم همین طور؛ در اینکه ستر و عفاف از اوصاف نفسانی و از سنخ ملکات است تردیدی نیست. کف بطن و فرج و ید و لسان هم با اینکه به حسب ظاهر ممکن است از اوصاف افعال خارجی باشند ولی همه اینها تحت عنوان کف نفس قرار می­گیرد و همه جلوه آن می­باشند.

اینکه در جواب امام فرموده­اند «أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ وَ كَفِّ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَان‏» همه اینها از سنخ ملکات هستند؛ این سه چیز یا خود عدالتند یا طریق برای شناخت عدالت؛ آیا اصلاً امکان دارد اینها را به عنوان طریق عدالت بدانیم چون ممکن است کسی بگوید «أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسِّتْرِ» یعنی شما او را به ستر و عفاف بشناسید و باز هم طریق بیان می­کند؟ در اینجا ممکن نیست که اینها طریق باشند بلکه اینجا در مقام بیان حقیقت عدالت است چون اگر ستر و عفاف و کفّ به عنوان بیان حقیقت عدالت نباشند و طریق محسوب شوند لازمه­اش آن است که وراء آن یک چیز دیگری باشد که آن عدالت باشد در حالی که هیچ کس چنین مطلبی را نگفته و نمی­توان به آن ملتزم شد.

پس ادعا این است که سؤال از حقیقت عدالت شده هرچند گفته شده بم تعرف ولی در واقع این یعنی ما هی العدالة؛ ولی خودپاسخ و جواب می­فهماند که سؤال راوی از حقیقت عدالت است و در مقام جواب امام سه چیز بیان کرده­اند که این سه نمی­تواند طریق به سوی عدالت باشد چون هر سه از سنخ ملکات و اوصاف نفسانیه هست.

ممکن است که به ذهن بیاید که چه اشکالی دارد که اینها طریق برای حقیقت عدالت باشند؛ در جواب باید گفت که این احتمال یک تالی فاسد دارد و آن اینکه بر فرض ستر و عفاف و کف نفس، طریق باشند لازمه­اش آن است که عدالت چیز دیگری وراء اینها باشد در حالی که هیچ کس قائل نشده که عدالت چیزی وراء این امور است. لذا نمی­توان گفت که عدالت یک چیزی است که این ملکات راه شناخت آن است.

قرینه دوم

قرینه دوم عبارت «و الدلالة علی ذلک کله» است؛ این جمله چگونه ثابت می­کند منظور از سؤال راوی، سؤال از حقیقت عدالت است؟ در مورد «و الدلالة علی ذلک کله» دو احتمال وجود دارد:

احتمال اول اینکه بگوییم در عبارت “و الدلالة علی ذلک”، منظور از ذلک خود عدالت است یعنی “و الدلالة علی معرفة العدالة”. طبق این احتمال معنای عبارت این می­شود که اینکه ساتر جمیع عیوبش باشد، طریق برای عدالت است. حالا اگر بخواهد جمله قبلی یعنی «أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ» هم برای بیان طریق باشد لازم می­آید آن امور یک طریق و این هم طریق دیگر باشد و چون این بخش دوم که به دنبال عبارت «و الدلالة …» آمده شامل بخش اول یعنی «أَنْ تَعْرِفُوهُ …» هم هست لذا ذکر طریق اول لغو خواهد بود.

و احتمال دوم اینکه منظور از ذلک، خود عدالت نیست بلکه طریق عدالت است یعنی طریق بر طریق عدالت باشد یعنی گویا می­خواهد بگوید: والطریق علی الطریق الی العدالة، این امور است.

از بین دو این احتمال، احتمال اول صحیح است و احتمال دوم بعید به نظر می­رسد اینکه بگوییم منظور «و الدلالة علی ذلک کله» والطریق علی طریق العدالة به این امور محقق می­شود؛ بعید است که این امور راه رسیدن به طریق عدالت باشد و این به نوعی پیچیده کردن بحث و معنای عدالت است.

پس ما به اعتبار این مطلب می­خواهیم بگوییم که ستر و عفاف که امام در بخش اول بیان کردند آنها دیگر طریق الی العدالة نیست چون اگر آنها هم طریق به سوی عدالت باشند لازمه­اش آن است که بگوییم یک طریق علی الطریق هم داریم یعنی گویا راوی سؤال کرده طرق عدالت چیست امام فرموده ستر و عفاف و کفّ؛ بعد امام در ادامه فرموده طریق به این طرق عدالت هم این است که اجتناب از معاصی کند و ساتر جمیع عیوبش باشد و کذا و کذا. پس معلوم می­شود که اصل سؤال از حقیقت عدالت است و جواب امام هم بیان حقیقت عدالت است و «و الدلالة علی ذلک کله» هم طرق شناخت این ستر و عفاف و کفّ بطن را که همان عدالت است را بیان می­کند. اگر غیر از این باشد و ما ستر و عفاف را به عنوان حقیقت عدالت ندانیم و طرق معرفت عدالت بدانیم لازمه­اش آن است که «و الدلالة علی ذلک کله» را الطریق علی الطریق معنی کنیم و این بعید است.

نتیجه

خلاصه اینکه سؤال راوی، سؤال از حقیقت عدالت است و جواب امام (ع) هم بیان حقیقت عدالت است. تا اینجا ما با ذکر دو قرینه ثابت کردیم در این روایت سؤال راوی، سؤال از حقیقت عدالت است یکی خود ستر و عفاف و کف نفس است و دیگری این جمله «و الدلالة علی ذلک کله» که نشان می­دهد ستر و عفاف، حقیقت عدالت و سؤال از حقیقت عدالت است. لذا با توجه به این مطلب از این روایت استفاده می­شود که حقیقت عدالت عبارت از ” ملکه “.

بحث جلسه آینده

در اینجا چند و شبهه و سؤال وجود دارد که باید به بررسی و پاسخ آنها بپردازیم که إن شاء الله در جلسه آینده به آنها خواهیم پرداخت.

«والحمد لله رب العالمین»


[۱] . الرواشح السماوية في شرح الأحاديث الإمامية، ميرداماد، ص۹۷ / الرجال لابن الغضائري، ص۹۵.

[۲] . مفتاح الکرامة، ج۳، ص۹۱.