جلسه هفتاد و نهم – مسأله یکم- جهت اول: تقسیم خمس- بررسی اشکالات قول سوم

جلسه ۷۹ – PDF

جلسه هفتاد و نهم
مسأله یکم- جهت اول: تقسیم خمس- بررسی اشکالات قول سوم
۱۵/۱۲/۱۳۹۶

خلاصه جلسه گذشته
بحث درباره ادله و شواهد قول به ملکیت منصب امامت و جهت ولایت نسبت به خمس بود. عرض شد بر طبق این قول، خمس بتمامه ملک امام بماهو امام است و آن‎چه در آیه و برخی روایات مبنی بر تعلق خمس به ایتام و مساکین و ابن السبیل از سادات ذکر شده است، بیان مصارف خمس است، نه اینکه این عناوین مالک خمس در عرض امام باشند.
برای این قول عمدتاً استناد به آیه و روایات شد. آیه علی رغم ظهور بدوی در ملکیت این عناوین نسبت به خمس، به واسطه وجود قرائنی از این ظاهر منصرف شد به اینکه خمس ملک امام و حقّ وحدانی برای امام است. اخبار و روایات نیز بر دو قسم بودند؛ قسم اول که خود مشتمل بر چهار طایفه است دالّ بر تعلق خمس بأجمعه به امام است. قسم دوم نیز مانند آیه هر چند ظهور بدوی در قول مشهور دارد اما به واسطه قرائنی این ظاهر منصرف است و ملکیت امام بماهو امام را نسبت به همه خمس اثبات می‎کند. البته قرائن هفت‎گانه‎ای که در مورد روایات گفتیم، بعضاً در ذیل آیه نیز می‎تواند موجب صرف ظهور آیه از معنای بدوی خود شود.
بررسی اشکالات قول سوم
جلسه قبل قرار بر این شد که مجموعه اشکالاتی که نسبت به این ادله و شواهد و قرائن وجود دارد، را دوستان مطرح کنند. ما این اشکالات و مطالبی که مطرح می‎شود را پاسخ می‎دهیم؛ بعد یک راهی که بعض الاعاظم در این‎جا طی کرده‎اند و راه دیگری برای اثبات این مطلب است. را هم إن شاء الله مورد بررسی قرار خواهیم داد که اگر این راه را کنار بگذاریم، آیا آن راه قابل اتکا است و می‎تواند مدعا را اثبات کند یا خیر؟
لذا قبل از اینکه راه بعض الاعاظم را مورد بررسی قرار دهیم، قرار بود اشکالاتی که در این مرحله به نظر دوستان می‎رسد، مطرح کنند و ما پاسخگو باشیم.
اشکال اول:
اشکال: گفته شد که در روایت منقول از علی(ع) تعبیر «جعل الله خمس الغنائم» آمده و این به معنای این است که خمس در راه خدا مصرف شود نه اینکه حق اختصاصی خداست.
پاسخ:
اولاً: در روایتی که سید مرتضی در محکم و متشابه از تفسیر نعمانی نقل کرده، وجوه معایش بندگان را به پنج قسمت تقسیم کرده است. یکی از وجوه معایش، وجه الاماره است و خمس را به عنوان وجه الاماره مطرح کرده است. این خود کافی است بر اینکه ما حتی با قطع نظر از ذیل، بگوییم منظور این است که خمس یک حقی برای امارت و امامت است. آن‎جا عرض کردیم که وقتی روایت می‎گوید اسباب معیشت مردم پنج سبب است: اجاره، تجارت و…، یکی از اسباب را وجه الاماره می‎داند؛ یعنی خود امارت و حکومت یک راهی است برای تأمین منابع مالی و خمس را در زمره وجه الاماره قرار داده است.
پس «جعل لله خمس الغنائم» ظهور در این دارد که این ملک [تشریعی] خداست. اینکه شما این را حمل بر راه خدا و سبیل خدا کنید، برای این است که ممکن است شما بگویید خدا که نمی‎تواند مالک باشد، پس منظور این است که در راه خدا صرف شود. این‎ها مدعی هستند که این در حقیقت ملک خداست؛ هر چند در اول کتاب خمس عرض کردم که ما ملکیت خدا را مثل ملکیت عقلا نسبت به اموالشان نمی‎توانیم تصویر کنیم. ولی با قطع نظر از آن جهت، ظهور «جعل لله خمس الغنائم» یعنی این ملک خدا یا کسانی است که خداوند این امر را به آن‎ها تفویض کرده است. حتی اگر این را مجرد از صدر نگاه کنیم، به نظر ما می‎تواند دلالت کند بر تعلق این حق و ملک به خدا و رسول و ائمه(ع).
ثانیاً: اگر شما به این هم اشکال کنید، می‎گوییم به قرینه جمله‎ای که در صدر روایت آمده و خمس را از وجوه امارت قرار داده، این تعبیر کاملاً معنایش معلوم است. اتفاقاً این از روشن‎ترین روایات و قوی‎ترین آنها است که در این زمینه وجود دارد. خمس، وجه الاماره است.
سؤال:
استاد: تعبیر وجه الاماره خیلی محکم است؛ می‎گوید خمس وجه الاماره است، یعنی برای منصب امارت و حکومت و ولایت است. این خیلی روشن است! اگر جمله اول نبود، ممکن بود که شما بفرمایید «جعل لله خمس الغنائم» به معنای آن است که خمس غنائم باید در راه خدا صرف شود و نه اینکه خدا مالک است. ولی با توجه به جمله قبل که خمس را وجه الاماره قرار داده است، به نظر می‎رسد دلالت آن محکم است.
سؤال:
استاد: اگر شما «الله» را بردارید و مثلاً به جای آن [بلا تشبیه] «زید» را بگذارید؛ «فان زیداً رضی لنفسه…» این ظهور در چه دارد؟ یک وقت شما می‎گویید که این مبتلا به اشکال است و ما باید توجیه کنیم، آن یک بحث دیگر است. ولی ظهور اولیه «رضی لنفسه بالخمس» یا در همان روایت سکونی که آمده: «فان الله قد رضی من الاشیاء بالخمس» ظهور ابتدایی و روشن این جمله، در این است که خداوند به این مقدار رضایت داده است. یعنی این مقدار حقّ خداست؛ حتی اگر ملک به آن معنا را نپذیریم، می‎توانیم «حق» بگوییم.
شما ممکن است اشکال کنید که ملکیت‎های اعتباری از قبیل ملکیت‎های ما نسبت به اشیاء در مورد خدا معنا ندارد. چون وقتی ما چیزی را ملک می‎دانیم و یک شیء را به یک شخص اضافه می‎کنیم، این یک اعتبار است و می‎گوییم این ملک اوست. لکن در مورد خداوند نمی‎شود این مسأله را مطرح کرد؛ اساساً اضافه اعتباری معنا ندارد. شاید به همین دلیل است که برخی تعبیر «حق» را به کار برده‎اند. «ان الله قد رضی من الاشیاء بالخمس» حداقل ثابت می‎کند که خمس حقّ خداست و ظاهر آن این است که تمام خمس حق خداست. نگفته نصف الخمس بلکه گفته «رضی من الاشیاء بالخمس» یعنی یک پنجم مال مردم، حقّ خداست. خدایی که این عالم و انسان‎ها را خلق کرده و ابزار و وسایل استفاده و بهره بردن از آن را خلق کرده و گفته از این زمین و ما فیها استفاده کنید همه آن ملک شما اما یک پنجم آن حقّ من است.
سؤال:
استاد: منظور شما از روایات متواتر کدام است؟ روایاتی که تسهیم کرده‎اند؟ شما باید آن‎ها را بعداً به عنوان معارض بیان کنید؛ نه اینکه الان به موجب آنها در معنای اینها تصرف کنید. روش بحث و استدلال همین است؛ این‎ها کلیدهایی است که شما باید به آن توجه داشته باشید. وقتی که یک طایفه از روایات را بررسی می‎کنیم  ـ با قطع نظر از روایات دیگر ـ می‎گوییم ظهور این روایات چیست. در آخر کار می‎گوییم این روایات به نحو روشن و واضح اثبات کرده که خمس بتمامه حقّ امام است. بعد می‎گوییم در مقابل این دسته، یک سری روایات است که ظهور در تقسیم و تسهیم دارد؛ آن وقت بحث معارضه پیش می‎آید.
سؤال:
استاد: این دو روایتی که شما گفتید نه تنها آن ظهور را ندارد بلکه به نحو واضح و روشن ثابت می‎کند که خمس «حقٌ وحدانیٌ لله تبارک و تعالی، ثم للرسول و ثم للإمام» آن هم با یک مرتبه طولی. پس قبول دارید که بخشی از روایات قطعاً دلالت می‎کند بر اینکه خمس بتمامه حقٌ للإمام است.
 
اشکال دوم
اشکال این است که جمله «ما کان لله فهو للرسول و ما کان للرسول فهو لنا» با قول مشهور نیز سازگاری دارد؛ این جمله دلالت نمی‎کند بر اینکه خمس بتمامه حقّ امام است. چون این مطلب را می‎رساند که یکی از سهام شش‎گانه، متعلق به خداست. یعنی می‎گوید سهم خدا در اختیار رسول قرار می‎گیرد. یکی دیگر از سهام متعلق به رسول است؛ بر طبق این روایت سهم رسول در اختیار امام قرار می‎گیرد. پس کأنّ منافاتی با این ندارد که ما سهم خدا و سهم رسول را در کنار سهم امام بپذیریم. یعنی بگوییم سه سهم وجود دارد؛ منتهی سهمی که برای خداست در اختیار رسول قرار گرفته و آن سهمی که برای رسول است [چه سهم خودِ رسول و چه سهم خدا که در اختیار او قرار گرفته] به امام داده شده است. لذا این با قول مشهور نیز سازگاری دارد.
پاسخ
اگر ما اصل حکومت را از آنِ خدا دانستیم و گفتیم حاکمیت اولاً و بالذات متعلق به خداست؛ بعد خداوند این را به رسول خود تفویض کرده و رسول نیز این شأن را به امام تفویض کرده است؛ شأن حکومت، امارت و منصبِ ولایت. این است که خمس نیز به عنوان چیزی که متعلق به حاکمیت و متعلق به خداست در اختیار آنها قرار گیرد. آن‎ها در مسأله حاکمیت استقلال ندارند؛ در مسأله حاکمیت در عرض خدا مطرح نیستند. منبع مالی که در اختیار حکومت قرار می‎گیرد به همین ترتیب است. یعنی خمس از توابع و از شئون حاکمیت است. خدا حاکمیت دارد و این حاکمیت را تفویض به رسول کرده و او نیز تفویض به امام کرده است.
بنابراین آن حقی که اولاً و بالذات برای خداست، در اختیار رسول قرار می‎گیرد؛ و آن حقی که برای رسول است، در اختیار امام قرار می‎گیرد. آیا شما معتقدید که امام در عرض حاکمیت خدا و رسول، حاکمیت دارد؟ قطعاً تا زمانی که رسول خدا باشد اصلاً نوبت به امام نمی‎رسد. اصل حاکمیت امام در طول حاکمیت رسول است. «ما کان لله» آن چیزی که برای خداست، یعنی آن حق [یک پنجم] در اختیار رسول است و آن‎چه که در اختیار رسول است، در اختیار امام قرار می‎گیرد.
پس ما چه براساس قول سوم و چه براساس مشهور که قائل به تسهیم خمس به شش سهم هستند، در این بخش که نصفِ خمس برای امام است مشکلی نداریم. اصلاً در این بخش بین ما و مشهور اختلافی نیست؛ لذا گفتیم اگر مسأله تسهیم و تقسیم خمس را بپذیریم، چرا بگوییم شش سهم؟ یا باید بگوییم چهار قسمت یا سه قسمت؛ چون خدا و رسول این‎ها را در اختیار امام قرار داده‎اند. پس نصف آن برای امام است و نصف دیگر که خود آن سه قسمت است، متعلق به آن سه گروه است؛ پس باید چهار سهم باشد.
سؤال:
استاد: در بخش اول خیلی بحث نداریم؛ چون نتیجه هر دو نظر یکی است و آن اینکه نصف را باید به امام داد. ما می‎گوییم باید این نصف به امام داده شود و مشهور نیز می‎گویند این نصف باید به امام داده شود. عمده بحث بر سر این نصف دیگر است که آیا این سه صنف مالک هستند یا خیر؟ پس این روایت بحث اصناف دیگر را مطرح نکرده است. اینکه شما خارجاً می‎دانید سه صنف دیگر هم هستند، یک بحث دیگر است. این‎جا کلاً می‎گوید «ما کان لله فهو للرسول و ما کان للرسول فهو لنا». اینکه خمس بأجمعه للإمام از روایاتی که طولیت از آن‎ها استفاده می‎شود، قابل استظهار است. لذا نتیجه بیان مراتب طولیِ حاکمیت و تعلق مال به این‎ها، آن است که خمس بتمامه حقٌ أو ملکٌ للإمام و الا نفس طولیت مقصود بالذات نیست. ما می‎خواهیم تعلق این حق را به امام ثابت کنیم؛ فرض کنید صنف و گروه مطرح نیست؛ عناوین سه‎گانه مطرح نیستند. بحث این است که امام یک جمله فرموده: «ما کان لله فهو للرسول و ما کان للرسول فهو لنا»؛ این ظهور در چه دارد؟ هر چه که برای خداست، به رسول و سپس به امام می‎رسد. پای هیچ شخص دیگری نباید وسط آن چیزهایی بیاید که متعلق به خدا و رسول است و در اختیار امام قرار گرفته است؛ خمس نیز همین طور است.
سؤال:
استاد: یعنی این روایت حرفی از آن‎ها به میان نیاورده است. اینکه شخص دیگری مالک نیست و این‎جا حرفی از شخص دیگری به میان نیامده است. اگر جنبه ایجابی هم استفاده نشود جنبه سلبی که در قابل استفاده شده است.
سؤال:
استاد: شما ممکن است بگویید درست است که ظهور این روایت آن است؛ همه آقایان این حرف را زده‎اند، انسان دست و پایش می‎لرزد که خلاف آن‎ها نظر بدهد. فکر کنید که غیر از این روایت چیز دیگری نیست، ما باشیم و این روایت. شما می‎گویید این روایت معارض دارد، بله؛ به آن‎جا که رسیدیم این را هم بررسی می‎کنیم. الان این روایت ظهور دارد که خمس باجمعه حقٌ للإمام است یا خیر؟
سؤال:
استاد: اگر شما از کنار یک باغی عبور کنید و شما به من بگویید که این باغ برای ماست، مردم از آن چه می‎فهمند؟ این باغ ملک شماست.