جلسه ششم – ادله مخالفان استناد نهج البلاغه به علی(ع)- دلیل اول، دوم، سوم و بررسی آن‎ها

جلسه ۶ – PDF

جلسه ششم
ادله مخالفان استناد نهج البلاغه به علی(ع)- دلیل اول، دوم، سوم و بررسی آن‎ها

۱۳۹۸/۰۲/۲۲

خلاصه جلسه گذشته
عرض کردیم در مورد نهج البلاغه یک شبهه مهم تاریخی که از گذشته مطرح بوده و اکنون نیز در قالب‎های مختلف مطرح می‎شود این است که استناد نهج البلاغه را به امیرالمؤمنین(ع) مورد خدشه قرار می‎دهند و آن را ساخته و پرداخته ذهن کسانی همچون سید رضی می‎دانند.
این ادعا به دو بخش جزیی‎تر قابل تقسیم است:
۱.تمام نهج البلاغه مورد تردید واقع شده است.
۲. بخشی از قسمت‎های نهج البلاغه مورد تردید واقع شده است، (البته با اختلافی که در بین این دسته وجود دارد).
ما هر دو ادعا را مطرح کردیم و هفت شاهد بر بطلان ادعای اول اقامه کردیم و معلوم شد انکار نهج البلاغه به این معنا که همه مطالب موجود در این کتاب به سید رضی نسبت داده شود، سخنی باطل است و شواهد محکمی بر خلافش وجود دارد.
ادعای دوم نیز اجمالا مورد بررسی قرار گرفت و بطلان آن روشن شد. یعنی ما حتی یک خطبه یا یک سخن از سخنان و خطب و نامه‎های نهج البلاغه را نمی‎توانیم ساخته و پرداخته ذهن کسی همچون سید رضی بدانیم.
ادله مخالفان استناد نهج البلاغه به علی(ع)
در مقابل، برخی دلائلی بر مدعای خودشان که نهج البلاغه متعلق به علی بن ابی طالب(ع) نیست، اقامه کرده‎اند. لذا باید ما ادله و مستندات این گروه را بررسی کنیم و پاسخ دهیم. یعنی هم جنبه ایجابی و هم جنبه سلبی را در این موضوع بیان کنیم.
دلیل اول 
برخی از قسمت‎های نهج البلاغه اعم از خطبه‎ها یا کلمات قصار به بعضی اشخاص نیز نسبت داده شده است. از جمله:
۱.حکمت ۲۸۹؛ در نهج البلاغه«کان لی فی ما مضی اخ فی الله» که این از ابن مقفع نیز نقل شده است. ابن مقفع ادیب مشهور ایرانی است که به همراه پدرش به بصره رفته و کتاب‎هایی نیز نوشته است، از جمله کلیله و دمنه را او به عربی ترجمه کرده و برخی کتاب‎های فارسی آن دوران مثل «تاج نامه انوشیروان» را به عربی برگردانده، اساسا برخی او را پایه گذار نهضت ترجمه در آن دوران می‎دانند. او به دستور منصور عباسی در سال ۱۴۳ یا ۱۴۲ به قتل رسید.
از جمله مطالبی که او در کتاب خود آورده است همین مطلبی است که در حکمت ۲۸۹ نهج البلاغه نیز آمده است. او این کلمات را منسوب به حضرت علی(ع) نکرده بلکه به عنوان مطلبی که به حسب ظاهر از خودش می‎باشد آورده است.
۲. خطبه ۲۰۳، «ایها الناس انما الدنیا دار مجاز» که سحبان بن وائل نیز آن را نقل کرده است.
برای اثبات اینکه بخشی از نهج البلاغه متعلق به حضرت علی(ع) نیست، همین دو مورد کافی است.
سحبان از نظر فصاحت و بلاغت بسیار مشهور بوده به نحوی که سعدی، ناصرخسرو و خاقانی در شعر و نثر خود نام او را بیان کرده‎اند. او از مشاهیر ادب قبل از اسلام و بعد از اسلام بود. در گلستان سعدی آمده که: «سحبان وائل را در فصاحت بی‎نظیر نهاده‎اند، به حکم آن‎که اگر سالی بر سر جمعی سخن گفتی تکرار سخن نکردی» اگر این آدم یک سال برای جمعی سخن بگوید، تکرار در سخنان او مشاهده نمی‎شود. در احوال او آورده اند: هرگاه خطبه‎ای را شروع می‎کرد عرق از او جاری می‎شد و به هیج وجه تکرار و توقف در کلام نداشت و به صورت طولانی به ایراد خطابه می‎پرداخت.
سعدی در بوستان نیز از او نام برده و او را ستایش کرده است.
توان در بلاغت به سحبان رسید                       نه از کنه بی چون سبحان رسید
چنین کسی که در فصاحت و بلاغت بی نظیر است در یکی از کتاب‎های خود خطبه ۲۰۳ را نقل کرده است: «ایها الناس انما الدنیا دار مجاز» و به علی بن ابی طالب(ع) نیز نسبت نداده است.
لذا چون برخی از قسمت‎های نهج البلاغه منسوب به دیگران است نشان می‎دهد که همه نهج البلاغه متعلق به علی بن ابی طالب(ع) نیست.
بررسی دلیل اول
 
بررسی مورد اول
اولا: مطلبی که ابن مقفع بیان کرده، در کتب روایی و بعضا تاریخی از امام حسن علی بن ابی طالب(ع) نیز نقل شده است. از جمله:
۱.ابن قتیبه در عیون الاخبار.
۲.ابن شعبه حرانی در تحف العقول.
۳.خطیب بغدادی در تاریخ بغداد.
۴.ابن میثم بحرانی در شرح نهج البلاغه.
البته بحرانی در شرح نهج البلاغه ادعا می کند ابن مقفع این مطلب را از حسن بن علی(ع) اخذ کرده است.
پس دسته‎ای از مؤلفان اساساً این سخن را به امام حسن مجتبی(ع) نسبت داده‎اند. این یعنی نفی انتساب این سخن به ابن مقفع حداقل این است که این سخن متعلق به ابن مقفع نیست.
به علاوه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه این سخن را به خود امیرالمؤمنین(ع) نسبت داده و می‎گوید: «مردم در اینکه مقصود امیرالمومنین(ع) از این برادر کیست اختلاف کرده‎اند.» او سپس احتمالاتی را در این مقام بیان کرده و به شرح و تفسیر این حکمت پرداخته است. پس کأنه او اصل استناد این سخن به علی بن ابی طالب(ع) را پذیرفته منتهی در اینکه مقصود از «اخ» در این حکمت چیست، احتمالاتی را بیان کرده است.
ثانیاً: با توجه به اینکه سید رضی دارای ویژگی‎های اخلاقی مانند امانت داری، زهد، پارسایی، تقوا، مکانت علمی و شرافت شخصیتی بود قهرا اگر مطلبی سند معتبری نداشت به علی بن ابی طالب(ع) نسبت نمی‎داد. این یک مطلبی است که اگر باب تردید در آن باز شود، در بسیاری از امور این اشکال ایجاد می‎شود.
ثالثاً: در بین مؤلفان کسی این سخن را به ابن مقفع نسبت نداده است. تنها چیزی که وجود دارد این است که این جمله بدون ذکر منبع در کتاب ابن مقفع آمده است، این خود حاکی از آن است که این سخن از او نیست. یعنی این سخن، صرف نظر از اینکه متعلق به حسن بن علی(ع) باشد یا متعلق به حضرت علی(ع)، قدر مسلم این است که از ابن مقفع نیست.
بدیهی است گاهی کلامی بخاطر زیبایی و محتوایش و صرف نظر از گوینده آن، بین مردم و به ویژه اهل ادب شهرت پیدا می‎کند و درج آن جمله و سخن در کتاب یا نوشته بدون ذکر منبع یک امر عادی و متعارف قلمداد می‎شود. بر این اساس ابن مقفع نیز به واسطه شهرت این کلام چه بسا آن را در کتاب خود، بدون اینکه آن را به کسی نسبت دهد نقل کرده است و سپس گمان شده که این سخن مربوط به خود اوست. بلکه این احتمال نیز وجود دارد که او نسبت را نقل کرده، ولی به دلایلی که آن هم قابل حدس است حذف شده است. این اتفاق در خیلی از کتاب‎ها افتاده است.
لذا اینکه این سخن از ابن مقفع باشد قابل قبول نیست اما اینکه متعلق به امام حسن(ع) است یا حضرت علی(ع)؛ منافاتی ندارد که این سخن از علی بن ابی طالب(ع) باشد و حسن بن علی(ع) از پدرشان این مطلب را نقل کرده باشند. عمده این است که ما در این مقام در صدد نفی تعلق این سخن به ابن مقفع باشیم.
رابعاً: جمله‏ای نیز خود ابن مقفع دارد که مؤید این معنا است. او دو کتاب دارد یکی به نام «الادب الکبیر» و دیگری «الادب الصغیر» او در ابتدای کتاب «الادب الصغیر» می‏گوید: «و قد وضعت فی هذاالکتاب من کلام الناس المحفوظ حروفا فیها عون علی امارة القلوب و ثوابها» او اقرار می‎کند که من در این کتاب از کلام مردم مطالبی را بیان کردم و قرار دادم که به نوعی کمک و عون بر آبادانی قلب ها باشد؛ پس تصریح می‎کند که همه این کتاب سخن خودش نیست و از سخنان دیگران نیز آورده است. لذا دیگر جایی برای پافشاری بر اینکه این سخن از او است باقی نمی‎ماند.
بررسی مورد دوم 
اما سحبان بن وائل (م ۵۴ ه ق) که هم پیش از اسلام را درک کرده است و هم بعد از اسلام را، احتمال اینکه این سخن از او باشد وجود دارد ولی قبل از سید رضی بسیاری از بزرگان و محدثین این جمله را مستندا الی علی بن ابی طالب(ع) نقل کرده‎اند، از جمله:
۱. شیخ صدوق در امالی.
۲. عیون اخبار الرضا.
۳. شیخ مفید در ارشاد.
۴. طبرسی در مشکات الانوار.
۵. شیخ ورام در مجموعه ورام.
شیخ صدوق، شیخ مفید و صاحب عیون اخبار الرضا، قبل از سید رضی این خطبه را مستندا الی علی بن ابی طالب(ع) نقل کرده‎اند.
پاسخ کلی به هر دو مورد
نکته دیگری که هم در مورد ابن مقفع و هم در مورد سحبان قابل ذکراست این است که به هر حال سخن امیرالمومنین و خطبه‎ها و حکم ومواعظ حضرت اساساً با امثال ابن  مقفع و سحبان بن وائل هم سنگ نیستند، یعنی همان‎طور که قبلا بیان شد اهل فن وقتی کلام یک ادیب و شاعر و اهل فصاحت و بلاغت را می بینند اگر لابه‎لای آن سخنی باشد که از جنس سخنان او نباشد به راحتی تشخیص می‏دهند در حالیکه (غیر از تعداد اندکی که در خصوص این خطبه شبهه کرده‎اند و آن را متعلق به سحبان دانسته‎اند) دیگران این کلمات را فراتر از حد سحبان و امثال او می دانند.
لذا مجموعاً به نظر می‎رسد که دلیل اول تمام نیست.
دلیل دوم 
در نهج البلاغه برخی از اصحاب پیامبر(ص) مورد اشکال و اعتراض واقع شده‎اند و اهانت‎هایی به برخی از آن ها وارد شده است از جمله به خلفاء، طلحه، زبیر و معاویه و از آن‎جا که همه اصحاب پیامبر(ص) عادلند، پس به نظر می‏رسد این سخنان از امیرالمؤمنین(ع) نیست که اصحاب پیامبر(ص) را که همه عادلند، مورد اعتراض و توهین قرار دهد. این اشکالی است که شیخ محی الدین عبدالحمید در مقدمه خود بر شرح نهج البلاغه شیخ محمد عبده، ذکر کرده است.
بررسی دلیل دوم 
این دلیل نیز کاملاً مردود است چون اساس این دلیل بر پایه نظریه عدالت صحابه استوار است. اکثر اهل سنت نظریه‎ای دارند به عنوان عدالت صحابه، البته درتعریف صحابی اختلاف است، خود آن‎ها چند تعریف برای صحابی ذکر کردند، برخی از تعاریف بسیار عام است، به نحوی که می‎گویند: صحابی یعنی «من صحب رسول الله ولو ساعة ما» کسی که هم نشین با رسول خدا(ص) شده باشد ولو برای یک لحظه یا لحظاتی. این تعریف یک بچه ده ساله هم که یک جلسه با پیامبر نشسته باشد را شامل می‎شود، اعم از اینکه در جنگ‎ها همراه پیامبر(ص) بوده باشد یا خیر، اعم از این که نفاق داشته یا نداشته.
طبق این نظریه همه صحابی پیامبر(ص) عادلند لذا بر این اساس آن اعتراض و توهین به صحابی پیامبر قابل قبول نیست و این کار از امیرالمؤمنین(ع) بعید است و با مقام او و خلق و خوی او  و کرامت و بزرگواری او سازگار نیست که این کار را انجام دهد.
اصل این نظریه در جای خودش مورد بررسی قرار گرفته و بطلان آن ثابت شده است. آیات قرآنی، روایات و احادیث بسیاری بر خلاف آن وجود دارد. حداقل به چند آیه قرآن در این رابطه می‎توانیم استناد کنیم برخی از مفسرین در شأن نزول این آیات بعضی از صحابی رسول خدا(ص) را مصداق آن دانسته‎اند از جمله آیه: «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُوَ يُدْعَى إِلَى الْإِسْلَامِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»
این آیه در مورد عبدالله بن ابی سرح نازل شده که به خدا افتراء بست و پیامبر خون او را هدر ساخت و فرمود: کشتن او مباح است حتی اگر خود را به پرده های کعبه بیاوزد. او که از صحابی پیامبر بوده، طبق این نظریه نباید درباره او این‎چنین گفته شود، در حالیکه خود خداوند تبارک و تعالی و پیامبر(ص) در مورد او چنین فرموده است.
البته ممکن است گفته شود که در موارد خاصی که قرآن یا شخص پیامبر(ص) کسی را مورد جرح قرار دادند، از شمول نظریه عدالت صحابه خارج است ولی برخی رفتارهایی که از برخی صحابه سر زده، قطعاً با هیچ منطقی قابل توجیه نیست. کارهایی که ابوسفیان کرد، کارهایی که معاویه کرد با هیچ منطقی قابل دفاع نیست.
پس اگر یک برهان واضح و روشنی بر فسق بعضی از اصحاب رسول خدا داشته باشیم چگونه می‎توانیم بگوییم همه صحابه عادلند. لذا ضمن اینکه در تعریف خود صحابه اختلاف است و لذا اساس این نظریه مخدوش است، بنابراین اگر امیر المؤمنین(ع) نسبت به برخی از صحابه پیامبر(ص) به واسطه برخی از رفتار و کردارهای آنان انتقادات و اشکالاتی را مطرح کرده است و آن‎ها را مورد نکوهش قرار داده، چطور می‎تواند با مقام ایشان سازگار نباشد. چرا امیرالمومنین(ع) نسبت به آن‎هایی که علناً به جنگ با او برخاستند و در مقابل او خروج کردند، لب به سخن نگشاید، این‏ها مطالبی است که نمی شود از کنارش گذشت.
این نظریه در واقع هرگونه تخطئه و انتقاد را از هر کسی که ولو مدت کوتاهی همنشین پیامبر(ص) بوده است نفی می‎کند و در واقع استناد به گفتار و کردار او را حجت قرار می‎دهد. این مطلبی نیست که ما بتوانیم به آن ملتزم شویم، اساساً این نظریه بعید نیست که بعضاً برای توجیه رفتارهای برخی از صحابه بویژه از ناحیه امویان که تصرفات و کارهای غیر مشروع و غیر دینی داشتند ابداع شده و تثبیت گردیده است. ما قبلا هم اشاره کردیم که اساساً برخی از فرقه‎های کلامی که در آن دوران پا به عرصه وجود گذاشتند، ساخته و پرداخته امویان بودند؛ از جمله مرجئه، مرجئه در یک بستری شکل گرفتند که اگر در حدوثش امویان نقش نداشتند اما قطعا در بال و پر دادن به آن فرقه نقش داشتند چون دستگاه کلامی مناسبی برای توجیه کردن رفتار‎های امویان به شمار می‎رفت. لذا بخشی از مسائل کلامی بخصوص که در آن دوران پدید آمده است ناشی از چنین عاملی است.
حال اگر حضرت علی(ع) چنین اعتراضی کرده باشد، چطور با مقام ایشان سازگار نیست؟ وقتی خود رسول خدا پیش بینی می‏کند که یا حداقل احتمالش را مطرح می‎کند که بعد از او ممکن است برخی کافر شوند و به آن‎ها هشدار می‎دهد، چطور می‎توانیم بگوییم همه هم‎نشینان و صحابی پیامبر(ص) عادل بودند. در سنن ابن ماجه این روایت نقل شده که رسول خدا فرمود: «وای بر شما اگر بعد از من به کفر بازگردید که در آن صورت خون برخی از شما به دست برخی دیگر ریخته خواهد شد» . مخاطب این سخن طبق حتما برخی از صحابه بودند، اگر صحابه عادل بودند دیگر احتمال کفر در مورد آن‎ها معنا ندارد، در حالیکه خود رسول خدا احتمال کفر آن‎ها را مطرح کرده و نسبت به آن هشدار می‎دهد. لذا علی‎رغم تلاش و کوششی که برای تثبیت نظریه عدالت صحابه شده، این نظریه مخدوش است و وقتی این نظریه از اساس مخدوش شد هیچ منعی برای اعتراض امیرالمؤمنین(ع) نسبت به برخی از صحابه (مخصوصاً با توجه به رفتارها و گفتارهایی که از خود بروز دادند) دیده نمی‎شود.
دلیل سوم 
در نهج البلاغه تعبیر وصی و وصایت در موارد متعددی به کار رفته است در حالی که این واژه قبل از سید رضی معمول و متعارف نبود. لذا این خودش دلیل بر آن است که نهج البلاغه از تراوشات ذهنی خود سید رضی است. وقتی یک واژه و کلمه‎ای در آن دوران مرسوم و متعارف نبوده، معلوم می‎شود این از سخنان شخصیت متعلق به آن دوران نبوده است، لذا این چیزی است که سید رضی خودش آن را اضافه کرده است.
بررسی دلیل سوم 
این مطلبی است که کاملا واضح البطلان است. زیرا:
اولاً: این کلمه و مشتقاتش در قرآن کریم در آیات مختلف مثل: سوره بقره آیه۱۸۲، سوره نساء، آیه۱۱، سوره مائده، آیه ۱۰۶ وارد شده است.
ثانیاً: به علاوه در کلمات رسول خدا(ص) و روایاتی که از رسول گرامی اسلام نقل شده است این کلمات به کرات مشاهده می‎شود. از جمله در روایتی از سلمان فارسی که طبری آن را نقل می‎کند. ابن شهر آشوب در کتاب مناقب آل ابی طالب به نقل از کتاب الولایه طبری می‎گوید: «سلمان فارسی گفت: به رسول خدا گفتم: یا رسول خدا هیچ پیامبری نبود جز آنکه وصی و جانشینی داشت، پس وصی و جانشین شما کیست؟ فرمود: وصی و خلیفه من بهترین کسی است که من بعد از خود به جا می‎گذارم آن کسی است که دیون من را می‎پردازد و به وعده‎های من عمل می‎کند و او علی بن ابی طالب(ع) است.».
ثالثاً: در شرح ابن ابی الحدید موارد بسیاری را از شعراء شیعه و غیر شیعه نقل می‎کند که در اشعار خودشان از این واژه و مشتقاتش استفاده کردند. اگر چنین واژه‎ای غیر متعارف بوده، پس چطور در اشعار این واژه استفاده شده است؟ از جمله شعری که منسوب به ابوالاسود دوئلی است که
احب محمداً احبا شديدا                     و عباسا و حمزه و الوصيا
اشعار دیگری هم وجود دارد که حال ما وارد آن نمی‎شویم. این ها را ابن ابی الحدید در شرح نهج نقل می‎کند ، اشعار زیادی در این کتاب است که در آن‎ها کلمات وصی آمده است.
مرحوم علامه امینی در کتاب شریف الغدیر نیز نام برخی از کتاب‎ها و نوشته‎ها را قبل از سید رضی ذکر می‎کند که همه به عنوان الوصیه یا الولایه تالیف شده اند.
این ها همه شواهد محکمی است که این واژه و مشتقاتش از اوائل تاریخ اسلام و زمان خود پیامبر(ص) متداول و متعارف بوده است. لذا اگر بگوییم این واژه‎ای است که در آن زمان نبوده و استعمال آن دراین کتاب دلیل است بر اینکه سید رضی این را وارد کرده است. این کاملا واضح البطلان است، وقتی در قرآن و روایات پیامبر و شعراء عرب، اعم از شیعه و سنی تعبیر وصی، ولایت مشاهده می‎شود و کتاب‎ها با این عنوان نوشته شده است، چطور می‎توانیم ادعا کنیم که وجود این تعبیر در نهج البلاغه حاکی از این است که این سخنان متعلق به سید رضی است نه امیرالمومنین(ع).
این هم دلیل سوم که بطلان آن آشکار شد.
بحث جلسه آینده 
دلیل چهارم