خارج اصول – جلسه صد و دوازدهم – تعبدی و توصلی

جلسه ۱۱۲ – PDF 

جلسه صد و دوازدهم

تعبدی و توصلی

۱۳۹۴/۰۲/۲۱

 

پاسخ به یک سؤال

سؤال: آنچه شما گفتید در مواردی مثل «لا تنقض الیقین بالشک بل انقضه بیقین آخر» دچار مشکل می‏شود. این به نحو اوامر چگونه با بیان شما قابل توجیه است؟

استاد: استصحاب یک اصل عملی است و راهی برای خروج از تحیر در مقام عمل است و در مقام بیان حکم خدا نیست. آن امری که در آنجا می‏کند در مقام بیان حکم شرعی نیست بلکه در مقام ارائه یک طریق برای خروج از تحیر در مقام عمل است یعنی می‏خواهد بگوید اگر در جایی شک داشتید و حکم شرعی را ندانستید و حالت سابقه وجود داشت اخذ به حالت سابقه کنید. این راهی است که در مقام عمل، وظیفه را برای همه تعیین می‏کند و برای ما حجیت دارد اما حکم شرعی بیان نمی‏کند زیرا خود آن امر مولوی نیست بلکه در واقع برای این است که شما را در مقام تحیر به حکم خدا راهنمایی کند که تکلیف چیست. بر این اساس معنای لا تنقض الیقین بالشک این است که بنا را بر این بگذارید که همان امر سابق خدا را اخذ کنید پس این امر و نهی فی الواقع امر و نهی مولوی نیست بلکه این امر و نهی به این معناست که در جایی که در حکم خدا شک کردید اگر آن حکم حالت سابقه داشت و در استمرار آن شک کردید، بنا را بر اخذ همان امر سابق الهی بگذارید.

سؤال: شما فرمودید اوامر ائمه ارشادی است و امر ارشادی تابع مرشد الیه خود می باشد.

استاد: بنده نمی گویم که هر امری که آنها می کنند ارشاد به یک حکم شرعی است بلکه گفتیم مواقعی که ائمه یک حکم شرعی را به صورت امر بیان می کنند این ارشاد به یک حکم شرعی است اما به این معنا نیست که هر جایی که امر کردند امر آنها ارشادی است و ارشاد به یک حکم شرعی می کند. زیرا ممکن است مثلاً ارشاد به یک حکم عقلائی باشد یا … مثلاً در روایات داریم که پیامبر از جایی عبور می کردند که چند نفر مشغول کار بر روی درختان نخل بودند پیامبر به آنها توصیه ای فرمود، برای اینکه این درختان بارور شوند آنها هم آن کار را انجام دادند اما سال بعد خدمت پیامبر رسیدند و عرض کردند ما این کار را انجام دادیم اما درختان بارور نشدند یعنی اعتراض کردند حال آن دستوری که پیامبر به آنها برای زندگی عادی آنها صادر کرد را آیا ما می توانیم ارشاد به حکم شرعی بدانیم؟ خیر، آن دستور، ارشاد به راه عقلائی برای بهبود بهربرداری از درختان نخل بوده لذا این گونه نیست که هر دستوری که از ائمه صادر می شود ارشاد به یک حکم شرعی باشد.

خلاصه

اشکال این بود که اوامر ائمه در مقام بیان حکم شرعی ارشادی است و امر ارشادی تابع مرشد الیه است لذا ما نمی توانیم بگوییم که ظهور در وجوب دارد چون متوقف بر این است که ما خارجاً بدانیم مرشد الیه واجب است یا مستحب؟! و لذا نمی توانیم امر صادر از معصومین را حمل بر وجوب کنیم لذا با مشکل مواجه می شویم.

اگر در جایی مانند روایت استصحاب هم امری یا نهیی صادر شده در آنجا کأنّ این را می گویند اگر شک کردید که آیا امر خدا در این شرایط نافذ است یا خیر، بنا را بر بقاء امر سابق بگذارید پس در واقع این امر نیست بلکه در چهارچوب همان امر اول است.

سؤال: در موارد انقضه بیقین آخر چه می گویید؟

استاد: انقضه بیقین آخر هم یعنی لا یجوز لک عن ترفع یدک عن امر السابق یعنی نمی توانی از امر سابق دست برداری حتی یأتی لک امر آخر.

تا اینجا از ماده امر با تمام فروع و مشتقات آن و بحث از صیغه امر هم با تمام فروعات و مشتقات آن و بحث از صیغه امر هم با تمام مسائلشبه پایان رسید.

تعبدی و توصلی

مشهور در رابطه با واجبات یک تقسیمی را ذکر کردند که واجب به تعبدی و توصلی تقسیم می‏شود لذا عنوان بحث هم تعبدی و توصلی است البته در اینکه معنای تعبدی و معنای توصلی چیست ان شاء الله در آینده مفصل بحث خواهیم کرد اما برای ورود به بحث اجمالا همان معنای معروف که در ذهن شما هست را مبنا قرار می دهیم و بعداً به اقوال و انظار مختلف و تفسیرهایی که در رابطه با تعبدی و توصلی شده اشاره خواهیم کرد.

معنایی را مرحوم شیخ انصاری فرموده که تعبدی آن است که محتاج قصد قربت هست و امری که سقوط و امتثال آن منوط به قصد قربت است و امر توصلی آن است که سقوط امر و امتثال آن منوط به قصد قربت نیست.

اشکال در مورد عنوان بحث

ظاهر این تقسیم این است که واجبات بر دو قسم هستند یک قسم تعبدی و دیگری توصلی قبل از ورود به بحث لازم است درباره خود این عنوان بحث کنیم که آیا این عنوان درست است یا خیر؟ و آیا تعبدی در مقابل توصلی است؟ آیا این یک تقسیم صناعی است و شقّ ثالث ندارد؟ آیا این عنوان، همه واجبات و مأموربه‏ها را تحت پوشش قرار می دهد یا خیر؟

اگر گفتیم تعبدی یعنی چیزی که محتاج قصد قربت است و توضلی نیست یعنی چیزی که محتاج قصد قربت نیست به این معنا است که عبادت یعنی آنچه که در آن قصد قربت معتبر باشد به عبارت دیگر هر چیزی که در آن قصد قربت معتبر باشد، عبادت است. آیا این یک تعبیر دقیقی است؟ آیا ما به هر چیزی که در آن قصد قربت معتبر باشد، عبادت اطلاق می‏کنیم یا خیر؟ بلکه برخی از واجبات متقوم به قصد قربت هستند اما عبادت محسوب نمی‏شوند؟

این مسئله با دقت در معنای خود تعبد قابل فهم است تعبد و عبادت و عبودیت از نظر لغوی به یک معناست و آن هم پرستش است. عبادت و عبودیت به معنای پرستیدن و پرستش است. برخی از واجبات که مقوم به قصد قربت هستند، قطعاً بر آنها عنوان عبادت صدق می‏کند مثلاً نماز یک عبادت است و احتیاج به قصد قربت دارد. البته حج قصد قربت نیاز دارد و در عین حال عنوان عبادت هم بر برخی اجزاء آن صدق می‏کند چون با معنای لغوی تعبد و عبودیت و پرستش سازگار است اما بعضی از واجبات و کارها و اعمالی که انسان انجام می دهد و نیازمند قصد قربت است عنوان پرستش و عبودیت و عبادت بر آنها صدق نمی کند مانند خمس و زکات؛ کسی که خمس خود را پرداخت می کند درست است که نیاز به قصد قربت دارد تا امر به اعظاء خمس ساقط شود و غرض هم وقتی حاصل می شود که دادن یک پنجم پول یا سود مال همراه با قصد قربت باشد اما لغتا و عرفا به آن عبادت نمی گویند.

به عبارت دیگر ممکن است در ذهن ما این باشد که عبادت مساوی با چیزی است که نیاز به قصد قربت دارد یعنی هر عملی که نیاز به قصد قربت دارد عبادت محسوب می شود ولی آیا واقعاً اینچنین است؟ مثالی که بیان شد نشان داد که مسئله این گونه نیست چون واجباتی که نیازمند قصد قربت هستند هم می توانند عبادت باشند و هم می توانند عبادت نباشند. این هم بر اساس معنای لغوی تعبد و عبودیت قابل فهم است از نظر عرف هر عملی ولو به قصد قربت به ذات اقدس الهی انجام پذیرد، لزوماً عبادت محسوب نمی‏شود مثلاً اگر کسی لباس نجسش را برای نماز تطهیر کند و از این عمل هم قصد قربت داشته باشد، از نظر لغت و عرف عبادت محسوب نمی‏شود. پس تعبد و عبودیت مساوی با قصد قربت و تقرب به خدا نیست بلکه عبادت علاوه بر قصد قربت نیازمند یک خصوصیت دیگر است یعنی باید شکل و کیفیت عمل به گونه باشد که از نظر لغت و عرف عبادت محسوب شود و آن خصوصیت عبارت است از خضوع و خشوع و هر عملی که حاکی از پرستیدن معبود باشد زیرا پرستیدن دارای جلوه های خاصی است. از نظر لغت هر رفتاری ولو برا قرب به معبود صورت گیرد، عبادت و پرستش محسوب نمی‏شود.

اگر ما این مطلب را پذیرفتیم اینجا دچار یک مشکلی می‏شویم وقتی می‏گوییم تعبدی و آن را تفسیر بما یحتاج الی قصد القربة می‏کنیم یا تفسیر بما یحصل غرضه بقصد القربة یا بما یسقط امره بقصد القربة می‏کنیم، مواجه می‏شویم با بعضی از اعمالی که عبادت نیستند اما در عین حال نیازمند قصد قربت هستند. به عبارت دیگر واجبات تقربی بر دو قسم هستند: یک قسم تعبدی و قسم دیگر هم غیر تعبدی است یعنی هر عملی که نیاز به قصد قربت داشته باشد، واجب تقربی است لکن از این واجبات تقربی برخی عبادت محسوب می‏شود مانند نماز و حج و … ولی بعضی از واجبات تقربی غیر تعبدی هستند مانند زکات و خمس و حتی جهاد و طهارت لباس برای نماز و … .

پس مشخص شد که ما سه قسم در اینجا داریم: تقربی تعبدیف تقربی غیر تعبدی و توصلی لذا اگر عنوان بحث را تعبدی و توصلی قرار دهیم به مشکل برمی‏خوریم چون تعبدی یک نوع خاص از واجبات تقربی است. پس این تقسیم کامل نیست و اگر می خواهیم تقسیم را به گونه ای بیان کنیم که فقط دو قسم باشد باید بگوییم الواجب امّا تقربیٌّ أو توصلیٌّ و ثمّ نقول التقربیّ امّا تعبدیٌّ أو غیر تعبدیٍّ. اما اگر تقسیم صناعی باشد و ثلاثی نباشد، باید بگوییم که الواجب امّا تقربیٌّ أو توصلیٌّ.

این مطلبی است که به نوعی مورد اشاره امام (ره) و برخی از شاگردان ایشان قرار گرفته است. حال ممکن است که به ذهن این سؤال خطور کند که ما از کجا بفهمیم کدامیک از واجبات تقربی عبادی و کدامیک غیر عبادی است؟ این سؤال را باید از خود شارع و از ادله شرعیه بدست بیاوریم یعنی خود شارع به نوعی برای ما بیان کند که مثلاً کدامیک از این واجبات تقربی، عبادت است و کدامیک عبادت نیستند.

بعضی از اعمال ذاتاً عبادت محسوب می شوند یعنی اگر دلیلی هم بیان نکند ما می فهمیم که عبادت است مانند نماز خواندن چون ذات این فعل عبادت است اما بعضی از اعمال ذاتاً عبادت نیستند مانند روزه زیرا ظاهر روزه یعنی نخوردن و نیاشامیدن ظاهراً پرستش و خضوع و خشوع نیست اما خود ادله شرعیه دلالت بر عبادت بودن آن می کند پس اینکه ما بدانیم  در بین واجبات تقربی کدامیک عبادت است و کدامیک عبادت نیست را باید از طریق خود شرع دریابیم و متوجه شویم.

این نکته‏ای است که در بدو ورود به بحث توجه به آن خوب است. آنچه مشهور است همان عنوان واجبات تعبدی و توصلی است اما اگر بخواهیم دقیق و جامع یعنی به نحوی که همه اقسام را شامل شود یک عنوان را اختیار کنیم باید بگوییم که واجبات بر دو قسم هستند یک قسم آن واجبات تقربی و قسم دیگر آن هم توصلی است و بعد بحث را به این بخش ببریم.

به نظر می رسد این مطلبی است که قابل خدشه نیست و جایی این است که این عنوان تغییر کند و گفته شود «الواجب امّا تقربیٌّ أو توصلیٌّ» زیرا بحث ما در خصوص عبادیات نیست بلکه بحث ما در مورد تقربیات است یعنی هر چیزی که نیاز به قصد قربت دارد در مقابل آن چیزهایی که نیاز به قصد قربت ندارد مانند دفن میت مسلم که نیاز به قصد قربت ندارد.