جلسه دهم-مسلک دوم: وضع


دانلود-جلسه دهم-PDF

مسلک دوم: وضعجلسه دهم
مسلک دوم: وضع
۱۱/۰۷/۱۳۹۱

اشکال امام(ره) به مسلک اول:

از بحث پیرامون مسلک اول مطلبی باقی مانده و آن اشکالی است که امام(ره) به این مسلک دارند. ایشان می­فرماید اگر برای یک معنای بسیط من جمیع الجهات الفاظ مختلفی وجود داشته باشد و بین آن الفاظ و آن معنای بسیط ارتباط واقعی باشد لازمه­اش از بین رفتن بساطت در آن معنی و پذیرش ترکب در آن است. مثلاً خداوند تبارک و تعالی یک ذات بسیط من جمیع الجهات دارد و در جای خود ثابت شده که ذات خداوند از جمیع جهات بسیط است و ترکب در آن راه ندارد در عین حال الفاظ متعددی مثلاً در زبان عربی برای این ذات وجود دارد یا اساساً همین ذات در زبان­های مختلف واژه­های مختلفی دارد؛ در عربی گفته می­شود الله، در فارسی می­گویند خدا، در انگلیسی می­گویند گاد، حال اگر قرار باشد بین لفظ و معنی که طبق فرض این معنی بسیط است یک ارتباط واقعی و ذاتی وجود داشته باشد لازمه­اش آن است که در این ذات ترکب پیدا شود چون بالاخره لفظ خدا یک ارتباط واقعی با این ذات دارد، لفظ الله هم طبق فرض باید یک ارتباط واقعی با این ذات داشته باشد و همین طور الفاظی که در لغات و زبان­های مختلف وجود دارد پس وجود ارتباط واقعی بین هر یک از این الفاظ با آن ذات مستلزم تحقق جهات مختلف در این معنای بسیط حقیقی است و این خلاف فرض است چون فرض این است که این ذات یک ذات بسیط است و طبق فرض ترکب در آن راه ندارد و وجود الفاظ مختلف که ارتباط واقعی با ذات داشته باشند به این معنی است که در آن ذات باید حیثیات و جهات مختلف ایجاد شود و این با بساطت حقیقی ذات خداوند متعال سازگار نیست. اگر ادعا شود این ارتباط بین همه الفاظ و همه معانی نیست بلکه بین بعضی از الفاظ و بعضی معانی است با ادعا سازگار نیست چون ادعا این است که بین همه الفاظ و همه معانی این ارتباط وجود دارد یعنی مدعی ارتباط حقیقی و واقعی بین لفظ و معنی، خداوند متعال یا بعضی از الفاظ دارای معنای بسیط را استثناء نکرده بلکه مدعی است بین همه الفاظ و همه معانی این ارتباط حقیقی وجود دارد و اگر بخواهد بین همه الفاظ و همه معانی این ارتباط وجود داشته باشد در مورد معانی بسیط من جمیع الجهات مانند خداوند تبارک و تعالی مشکل پیش می­آید. [۱]

نتیجه این شد که مسلک اول یعنی مسلک واقعی و ذاتی بودن ارتباط بین لفظ و معنی مسلک باطلی است. ما پنج احتمال برای این مسلک ذکر کردیم و معلوم شد این تفاسیر و احتمالات پنج­گانه­ای که برای این مسلک ذکر کردیم یا ثبوتاً مشکل دارند و یا اگر هم ثبوتاً معقول باشند مبتلا به اشکالات دیگری هستند.

مسلک دوم: وضع

ما مسلک دوم را به دو دیدگاه کلی تقسیم می­کنیم یعنی به نظر ما در مسلک وضع دو دیدگاه اصلی وجود دارد:

دیدگاه اول: اینکه بعد الوضع یک امر واقعی و ارتباط و علقه واقعی بین لفظ و معنی ایجاد می­شود.

دیدگاه دوم: اینکه بعد الوضع یک ارتباطی بین لفظ و معنی ایجاد می­شود ولی این یک امر جعلی و اعتباری است و به هیچ وجه امر واقعی محسوب نمی­شود.

دیدگاه اول خودش متضمن چند نظریه است و در دیدگاه دوم هم چندین نظریه متفاوت وجود دارد که ما به واسطه وجه اشتراک بین این نظریات سه نظریه را در دیدگاه اول بررسی می­کنیم و چند نظریه را هم در دیدگاه دوم مورد بررسی قرار خواهیم داد. توجه داشته باشید که گاهی بین مطالب در کتاب­ها و تقریرها به درستی و روشنی این مرزبندی صورت نگرفته است. پس عده­ای قائل به ارتباط واقعی بین لفظ و معنی هستند در عین اینکه قائل به وضع­اند که گفتیم این گروه به نظر ما به طور کلی متمایز و متفاوت از مسلک اول­اند، درست است که این گروه هم می­گویند ارتباط بین لفظ و معنی ارتباط واقعی است ولی دیدگاه آنان ماهیتاً با قائلین به مسلک اول فرق دارد، در دیدگاه دوم هم که اصلاً به کلی منکر واقعی بودن ارتباط بین لفظ و معنی هستند و می­گویند ارتباط بین لفظ و معنی جعلی است و اعتبار محض است.

دیدگاه اول:

در دیدگاه اول سه نظریه جای می­گیرد: نظریه محقق عراقی، نظریه محقق نائینی و نظریه شهید صدر. این سه بزرگوار از کسانی هستند که تصریح می­کنند به اینکه ارتباط بین لفظ و معنی ناشی از وضع است و هیچ علقه ذاتی بین این دو در کار نیست اما بالوضع یک واقعیتی پدید می­آید.

نظریه اول: محقق عراقی

ایشان معتقد است ارتباط بین لفظ و معنی یک ارتباط واقعی است یعنی فی­نفسها این ارتباط دارای یک واقعیت است اما نه از سنخ اضافات خارجیه است و نه از سنخ اعتباریات محضه بلکه متوسط بین اضافات خارجیه و امور اعتباریه است. اضافات خارجیه مثل احداث یک هیأت خاص مانند هیأت سریریه در خارج، که تخت یک هیأتی دارد که این هیأت متفاوت با هیأت میز است، در خارج غیر از چوب و میخ چیزی نیست که هم میز چوب و میخ دارد و هم تخت لکن هیأت این دو با هم متفاوت است یعنی تخت هیأت سریریه دارد ولی میز هیأت میز بودن دارد یا فوقیت و تحتیت، اینکه اگر کتاب روی میز قرار گیرد می­گوییم کتاب فوق میز است قائم به یک امر خارجی است که بدون وجود میز و کتاب فوقیت و تحتیت تحقق پیدا نمی­کند. هم هیأت سریریت و هم هیأت فوقیت و تحتیت هیچ کدام در خارج ما بإزاء ندارند اما قائم به امور خارجی­اند و خارج ظرف این اضافات است.

اعتباریات محضه مثل اجزاء تحلیلیه در مرکبات عقلیه، انسان به عنوان یک مفهوم اگر در عقل تحلیل شود دارای دو جزء تحلیلی عقلی یعنی حیوان و ناطق است که موطن حیوان و ناطق فقط ذهن است و به هیچ وجه در خارج تحقق ندارند و منشأ اعتبار و انتزاع اینها هم در خارج نیست.

محقق عراقی مدعی است ارتباط بین لفظ و معنی نه از سنخ اضافات خارجیه است و نه از سنخ اعتباریات محضه ولی در عین حال اعتباری است. ایشان بحثی راجع به اعتباریات دارند که ما در مباحث حکم شرعی به مناسبت این بحث را مطرح کردیم، ایشان می­گویند یک دسته از امور اعتباری هستند که خارج منشأ اعتبار آنهاست اما در خارج محقق نمی­شوند یعنی خارج موطن آنها نیست، ذهن هم موطن آنها نیست ولی منشأ اعتبار آنها خارج است مثل ملکیت و زوجیت که اعتباری محض نیستند و صرف یک اعتبار که بتمامها تابع اعتبار باشد نیست بلکه یک امر واقعی است که نه اعتباری محض است و نه از قبیل اضافات خارجیه. حال سؤال این است که چگونه ملکیت و زوجیت یک امر اعتباری و در عین حال واقعی­اند؟ ایشان می­گوید ملکیت و زوجیت در خارج محقق نمی­شود اما خارج موطن مصحح اعتبار آنهاست یعنی در خارج انشاء می­شود و انشاء قولی و فعلی صورت می­گیرد و بعد از انشاء یک واقعیتی پدید می­آید به نام ملکیت. پس نه اعتباری محض مثل اعتبار انیاب اغوال می­باشد که موطنی برای آن سوای ذهن نیست و نه از اضافات خارجیه است که خارج ظرف این اضافات است بلکه ضمن اینکه اعتباری است در عین حال واقعی هم می­باشد و هم با امور واقعیه فرق دارد و هم با امور اعتباریه، از یک جهت اعتباری است چون پای جعل و اعتبار در میان است یعنی لفظ، جعل و اعتبار می­شود برای معنی اما با سایر اعتباریات فرق دارد زیرا در سایر امور اعتباری هیچ بهره­ای از واقعیت نیست و همه چیز تابع اعتبار معتبِر است و با انعدام یا غفلت معتبِر مشکل پیدا می­­کند اما این امر اعتباری این چنین نیست، از طرفی هم با اینکه واقعی است اما با امور واقعیه هم تفاوت دارد. مثالی که به فهم و وضوح بیشتر مطلب کمک می­کند و نقطه اصلی سخن محقق عراقی هم می­باشد این است که ارتباط بین لفظ و معنی مانند ملازمه بین نار و حرارت است، از طرفی اصل ملازمه بین نار و حرارت تابع وجود خارجی نار نیست، قبل از آنکه اصلاً آتش در عالم خارج مصداق پیدا کند و موجود شود این ارتباط و ملازمه در عالم ذهن بین طبیعت نار و طبیعت حرارت تحقق دارد و این ملازمه هیچ ربطی به وجود خارجی آتش ندارد اما زمانی که مصداقی از آتش در خارج وجود پیدا کرد با تحقق آتش این ملازمه به تبع وجود آتش واقعیت پیدا می­کند یعنی حرارت هم به همراه آتش موجود می­شود، با اینکه اصل ملازمه در ذهن است و تابع وجود آتش نیست اما وقتی آتش در خارج موجود شد این ملازمه واقعیت پیدا می­کند، حال مانند همین مسئله در رابطه با لفظ و معنی وجود دارد با این تفاوت که در آنجا جعلی در کار نیست ولی در مورد لفظ و معنی جعل است، ایشان می­گوید اصل ارتباط بین لفظ و معنی به سبب جعل پدید می­آید مثلاً جاعل یک لفظی را برای معنایی قرار می­دهد که این جعل و قرار دادن بین طبیعت لفظ و طبیعت معنی است یعنی تابع وجود لفظ نیست و تابع وجود معنی هم نیست، وجود لفظ وقتی است که از دهان متکلم صادر شود و کسی آن را تلفظ کند و الا صرف اینکه شخص لفظی را در ذهنش برای معنایی قرار دهد لفظ وجود پیدا نمی­کند هر چند که جعل صورت گرفته یعنی ارتباط بین طبیعت لفظ مورد نظر و طبیعت معنای آن ایجاد شده است پس علقه بین لفظ و معنی به سبب جعل پدید می­آید و از این جهت این ارتباط، اعتباری است اما زمانی که لفظ موجود می­شود و استعمال می­شود بین لفظ و معنی یک ارتباط واقعی پدید می­آید از قبیل ارتباط واقعی بین نار و حرارت. تا اینجا معلوم شد که اصل ارتباط بین لفظ و معنی با جعل پدید می­آید و جعل ایجاد ارتباط بین طبیعت لفظ و طبیعت معناست اما بعد از آنکه لفظ وجود پیدا کرد یعنی متکلم آن را در معنایی استعمال کرد یک ارتباط واقعی بین لفظ و معنی از قبیل ارتباط واقعی بین حرارت و نار خارجی پدید می­آید. حال باید ببینیم این ارتباط واقعی که با وجود لفظ و استعمال آن بین لفظ و معنی ایجاد می­شود چیست؟ ایشان می­گوید این ارتباط که با جعل پدید می­آید موجب قالبیت لفظ برای معنی می­شود به این بیان که لفظ فانی در معنی می­گردد مثل فناء مرآت در مرئی که اگر شخصی در مقابل آینه بایستد آینه مغفول است و همه توجهات به صورتی است که در آینه نقش بسته است، ایشان می­گوید لفظ نسبت به معنی چنین فنایی دارد یعنی لفظ مغفول واقع می­شود و همه توجه به معناست، وقتی لفظ استعمال می­شود به خود لفظ توجه نمی­شود و گویا خود معنی القاء شده است، به تعبیر ایشان ما اینجا یک انتقال بیشتر نداریم و آن انتقال به خود معناست به خلاف دیگران که می­گویند ما در این موارد دو انتقال داریم؛ یک انتقال به لفظ یعنی نخست ذهن به لفظ منتقل می­شود و دیگری انتقال به معنی که به واسطه ملازمه بین لفظ و معنی به معنی منتقل می­شویم. ایشان می­گوید ما نحن فیه از قبیل انتقال ذهن ما به دود و سپس به آتش نیست که وقتی ما از دور دودی را می­بینیم ابتدا ذهن ما به دود منتقل می­شود و سپس بالملازمه به آتش منتقل می­شویم که اینجا دو تا انتقال است یکی انتقال به دود و دیگری انتقال به آتش، یعنی این گونه نیست که ذهن ما نخست به لفظ منتقل شود و سپس بالملازمه به معنی منتقل شویم بلکه یک انتقال بیشتر نیست و آن هم انتقال مستقیم به معناست که این به واسطه ارتباط واقعی بین لفظ و معناست که اساس ارتباط بین لفظ و معنی با جعل پدید آمده ولی وقتی لفظ وجود پیدا می­کند آن قدر این ارتباط واقعی است که ما مستقیماً به خود معنی منتقل می­شویم چون لفظ قالب معناست و قالبیت باعث شده که لفظ فانی در معنی شود. خلاصه کلام ایشان این است که درست است که ارتباط بین لفظ و معنی ناشی از وضع است و به یک معنا اعتباری است اما با امور اعتباری دیگر متفاوت است چون امور اعتباری دیگر هیچ نحوه تقرر و ثبوت و واقعیتی ندارند اما این امر اعتباری دارای یک تقرر و ثبوت و واقعیت است. [۲]

بحث جلسه آینده: مرحوم آقای خویی به محقق عراقی اشکال کرده که اشکال ایشان و بررسی آن را انشاء الله در جلسه آینده عرض خواهیم کرد.

«والحمد لله رب العالمین»


[۱] . مناهج الوصول، ج۱، ص۵۶.

[۲] . نهایه الافکار، ج۱، ص۲۶و ۲۵.