جلسه پنجاه-معنای عدالت – ادله مسلک چهارم (صحیحه ابن ابی یعفور)


دانلود-جلسه پنجاه-PDF

معنای عدالت – ادله مسلک چهارم (صحیحه ابن ابی یعفور)جلسه پنجاه
معنای عدالت – ادله مسلک چهارم (صحیحه ابن ابی یعفور)
۰۶/۱۰/۱۳۹۱

خلاصه جلسه گذشته:

بحث در صحیحه عبدالله ابن ابی یعفور بود؛ عرض شد در این روایت سائل از حقیقت و مفهوم عدالت سؤال می­کند امام (ع) هم در پاسخ مفهوم و ماهیت و حقیقت عدالت را تبیین می­کنند؛ اگر فرمودند «أن تعرفوه بالستر و العفاف و کف البطن» این در واقع بیان حقیقت عدالت است نه اینکه طریق برای تشخیص معنای عدالت باشد. عرض کردیم این جمله اشاره به ملکه بودن عدالت دارد چون ستر و عفاف و کف از اوصاف نفسانیه هستند. جمله دوم «و یعرف بإجتناب الکبائر» هم از آنجا که به افعال و اعمال مربوط می­شود به عنوان تتمة معرف و تتمة معنای عدالت اشاره به جزء دیگری از حقیقت عدالت دارد. پس در جمله اول اشاره به وصف نفسانی یعنی همان کیفیت و حالت نفسانی و در جمله دوم اشاره به حیثیت عمل و فعل می­کند و ذکر هر دو از این جهت است که آن ملکه و حالت نفسانی باعث و منشأ اتیان به واجب و ترک حرام است.

عرض کردیم دو سؤال اینجا وجود دارد که باید به آنها پاسخ دهیم لکن قبل از اینکه به این دو سؤال پاسخ دهیم به دفع توهمی که اینجا ممکن است مطرح شود می­پردازیم:

بررسی اشکالات نظریه مختار:

اشکال اول:

این جمله ظهور در این دارد که شخص به این عنوان شناخته شود یعنی معروفیت به اجتناب کبائر داشته و به این عنوان شهرت داشته باشد؛ اگر "و یعرف" به این معنی باشد آنگاه دیگر نمی­توان این را به عنوان جزئی از تعریف عدالت و متمم معرف اول دانست.

به عبارت دیگر ما گفتیم عدالت عبارت است از ملکه و اتیان به واجب و ترک حرام یا به عبارت دقیق­تر ملکه­ای که موجب اتیان به واجب و ترک حرام شود این در صورتی است که خود اجتناب الکبائر ملاک باشد اما اگر کسی ادعا کند مراد معروفیت و اشتهار به اجتناب از کبائر است چون می­گوید «و یعرف بإجتناب الکبائر» این جمله دیگر نمی­تواند متمم معرف اول و تتمه بیان حقیقت عدالت باشد و دیگر نمی­توانیم بگوییم جمله اولی یک جزء را بیان می­کند و این جمله جزء دیگر را بیان می­کند بلکه باید ادعا کنیم جمله دوم طریق برای عدالت است یعنی شهرت به اجتناب الکبائر به یک معنی همان حسن ظاهر است پس دیگر نمی­تواند تتمة المعرف باشد و مبین حقیقت عدالت باشد بلکه باید به عنوان طریق به عدالت قلمداد شود.

پاسخ:

با استناد به آنچه سابقاً بیان کردیم پاسخ این توهم واضح است پاسخی که در مورد «أن تعرفوه بالستر و العفاف» دادیم، اینجا هم همان پاسخ را می­دهیم؛ چون در جمله اولی هم این قید آمده است می­گوید: «أن تعرفوه بالستر و العفاف» در این جمله هم می­فرماید: «و یعرف بإجتناب الکبائر» پس در هر دو این خصوصیت آمده است یعنی معرفت به ستر و عفاف و به اجتناب الکبائر. ما آنجا در پاسخ گفتیم اگر می­بینید معرفت در این تعریف اخذ شده این به عنوان یک وسیله و آلت برای تعریف عدالت اخذ شده "اخذت آلةً لتعریف العدالة".

مثال: برای تقریب به ذهن ذکر مثالی لازم به نظر می­رسد؛ اینکه ما می­گوییم معرفت به عنوان آلت برای تعریف عدالت اخذ شده به این معناست که مثلاً کسی سؤال کند که شجاعت یک شخص چگونه دانسته می­شود؟ این سؤال هم می­تواند سؤال از حقیقت عدالت باشد و هم می­تواند سؤال از آثار و نشانه­ها و طرق معرفت شجاعت باشد. فرض کنیم اینجا از حقیقت شجاعت سؤال می­کند اگر در پاسخ به این سؤال گفته شود: "اینکه بفهمی او نمی­ترسد و اینکه بدانی نمی­ترسد" در این جواب " فهمیدن " و " دانستن " ذکر شده این " فهمیدن " و " دانستن " به چه معناست؟ آیا یعنی اینکه علم به نترسیدن او داشته باشید یا اینکه واقعاً اهل ترس نباشد؟ بله اگر این جمله گفته نمی­شد بلکه می­گفتند " اینکه نترس باشد" این صریح در این بود که می­خواهد واقعیت نترسیدن را به عنوان تعریف شجاعت قرار دهد اما حال که می­گوید "اینکه بدانی نمی­ترسد" این معنایش این نیست که فهم تو و دانستن تو معیار برای حقیقت شجاعت است. شجاع یعنی کسی که ترسو نیست لکن این فهم و دانستن، در واقع به عنوان یک ابزار و وسیله و طریق است برای اینکه تعریف کند. ابزار و آلت است نه اینکه جزء المعنی باشد اخذ این قید گاهی به عنوان آلت و طریق در نظر گرفته می­شود و گاهی جزء المعنی است؛ فهمیدن تو و دانستن تو به اینکه او نمی­ترسد این جزء معنای شجاعت نیست " اخذت آلةً لتعریف الشجاعة" دقیقاً اینجا هم همین گونه است در مورد عدالت سؤال می­کند که ما چگونه عدالت یک شخص را بفهمیم؟ این سؤال به حسب ظاهر ممکن است سؤال از طریق ثبوت عدالت باشد اما ما به قرائنی اثبات کردیم این سؤال از حقیقت و معنای عدالت است. امام (ع) در جواب فرموده­اند: «أن تعرفوه بالستر و العفاف» معرفت ستر و عفاف و معرفت اجتناب کبائر در تعریف عدالت اخذ شده ولی این معروفیت و اشتهار جزء معنای عدالت نیست بلکه اخذت آلةً لتعریف العدالة مانند آن مثالی که زده شد.

اشکال دوم:

سؤال این است که چرا در بین ملکات نفسانیه فقط ستر و عفاف و کف نفس مطرح شده است ما ملکات نفسانیه متعددی داریم که در روایات به آنها اشاره شده مانند صائن بودن ،خیر، صلاح، مرضی مأمون که همه ملکات نفسانیه هستند ولی هیچ یک ذکر نشده است. پس چرا از بین ملکات نفسانیه معتبر در عدالت بعضی را بیان کرده و بعضی را نگفته­اند؟

پاسخ:

برای پاسخ به این سؤال لازم است توجه شود ما عدالت را عبارت از یک ملکه نفسانیه­ای می­دانیم که در نفس رسوخ کرده و باعث بر فعل واجب و ترک حرام است لکن این حالت نفسانی به نام­ها و اسامی مختلف شناخته می­شود و در روایات به اوصاف و عناوین مختلف از آن یاد شده اینگونه نیست که هر وصفی در روایاتی آمده اشاره به یک ملکه خاص یا یک بخش خاصی از آن ملکه داشته باشد؛ شما به روایات مراجعه کنید. در دلیل چهارم روایاتی که این اوصاف در آن ذکر شده بیان شد. در هر روایتی یک وصف ذکر شده مثلاً در یک روایت آمده بود «کل من ولد علی الفطرة و عرف بالصلاح فی نفسه جازت شهادته» [۱] در این روایت ملاک نفوذ شهادت صلاح قرار داده شده و به خیر بودن و عفیف بودن و سایر صفات اشاره نشده است؛ این عدم اشاره به آنها دلیل بر این نیست که در شهادت فقط این خصوصیت معتبر است. در اینجا با عنوان صلاح به آن ملکه اشاره می­کند پس این یک عنوانی است برای حکایت از آن ملکه نفسانیه.

یا در روایت دیگر آمده «فإذا کان ظاهر الرجل ظاهراً مأموناً جازت شهادته و لایسئل عن باطنه» [۲] در اینجا به وصف مأمون اشاره شده آیا مأمونیت یک ملکه است از بین ملکات معتبره در عدالت یا نه یک عنوانی است که به واسطه آن حکایت از ملکه می­شود نه اینکه یک خصوصیتی در نظر باشد چون در اینجا قطعاً عدالت برای شهادت ملاک است.

یا در روایت دیگری آمده بود «لا بأس بشهادة الضیف إذا کان عفیفاً صائناً» [۳] اینجا اشاره به وصف عفیف و صائن شده اگر ملاک جواز شهادت را عفیف بودن و صائن بودن ذکر کرده این معنایش این نیست که دارد به یک ملکه خاصی اشاره می­کند که این غیر از صلاح و خیر و غیر از مأمون است. در تمام این روایات بحث شهادت است که قطعاً شاهد باید عادل باشد پس منظور این روایت این است که شاهد باید عادل باشد یعنی آن ملکه­ی نفسانیه را داشته باشد چون ما فرض کردیم که عدالت یعنی ملکه لکن در هر روایتی با یک وصف و عنوان خاصی از آن حقیقت و ملکه یاد شده همه این اوصاف حاکی از آن ملکه است نه آنکه هر یک ملکه جداگانه باشد «من عرف الصلاح فی نفسه» یعنی در نفس او یک حالتی است که مانع فساد و معصیت است «عفیفاً صائناً» یعنی کسی است که عفت دارد و اهل صیانت نفس است از اینکه به سوی معصیت برسد. سایر عناوین نیز همینطور است. پس اینجا ملکات متعدد نداریم تا شما سؤال کنید چرا از بین ملکات نفسانیه فقط ستر و عفاف و کف را گفته و بقیه را بیان نکرده است ملکه نفسانیه معتبره در عدالت یک حقیقت و حالت و کیفیتی در نفس است که موجب می­شود آن شخص از حرام اجتناب کند و واجبات را اتیان کند به عبارت دیگر آن حالتی که باعث بر ملازمت تقوی است و تقوی در عمل هم یعنی اتیان به واجب و ترک حرام پس با عنایت به این نکته جایی برای این سؤال باقی نمی­ماند. در این روایت هم به سه عنوان اشاره شده ولی این عناوین در واقع از همان ملکه هستند یعنی همه به نحو مشترک معنوی حاکی از آن می­باشند اما این باعث نمی­شود که این ملکات مستقل باشند. اگر این ملکات مستقل و متفاوت بودند و هر کدام یک معنایی داشتند پس باید بگوییم در یک روایتی که مثلاً فقط صلاح را ذکر کرده سایر اوصاف معتبر نیست اگر عدالت مجموعه­ای از ملکات باشد پس یک جایی که یک عنوان را به تنهایی گفته­اند باید بگوییم که بقیه آن معتبر نیست. این عناوین همه عناوینی هستند بعضاً بجای یکدیگر و برای آن ملکه علامت و مرآت هستند و در این روایت هم به همین شکل است لذا جایی برای این سؤال نیست.

اشکال سوم:

چرا در جمله دوم فقط سخن از اجتناب از کبائر است و حرفی از اتیان به واجبات به میان نیامده؟ اگر جمله دوم در مقام بیان جزء دوم معنای عدالت و تتمة المعرف است و اگر دارد به آن حیث عمل و فعل می­پردازد که ناشی از ملکه است، عمل و فعل هم اتیان به واجب را شامل می­شود و هم ترک حرام را اما چرا فقط از اجتناب الکبائر سخن گفته است؟

پاسخ:

پاسخ این سؤال هم معلوم است چون:

اولاً: خود اجتناب الکبائر شامل اتیان الواجب هم می­شود و ترک واجب خودش از کبائر است.

ثانیاً: در ادامه حدیث اشاره به اتیان به اهم واجبات یعنی نماز شده البته اینجا ممکن است سؤال شود که چرا از بین واجبات فقط نماز را گفته است که بعداً در ادامه تحلیل معنای روایت، توجیه و پاسخ به آن را بیان خواهیم کرد.

بحث جلسه آینده: حال باید یک جمع بندی داشته باشیم که تا اینجا از این روایت چه چیزی فهمیدیم و چه چیزی بدست آوردیم و آیا این روایت اثبات می­کند که عدالت عبارت است از ملکه، یا نه که در جلسه آینده به بیان آن خواهیم پرداخت.

تذکر اخلاقی: دشمن نا پیدا

امیرالمؤمنین علی علیه السلام می­فرماید: «إحذروا عدواً نَفذَ فی الصدور خَفیاً و نفث فی الآذان نَجیاً» [۴] امیرالمؤمنین می­فرمایند: بپرهیزید از دشمنی که در قلب­ها به صورت پنهانی نفوذ می­کند و در گوش­ها نجوی می­کند و رمز و رازش را در گوش­ها عاشقانه بیان می­کند.

«نفثاً» نفث الشیطان را به معنای شعر عاشقانه گرفته­اند اینجا شیطان به عنوان کسی که به صورت پنهانی و مخفیانه در قلب نفوذ می­کند و در گوش انسان شعرهای عاشقانه نجوی می­کند معرفی شده است.

روایت عجیبی است؛ اصل عداوت شیطان مفروغ عنه است حضرت در اینجا نمی­گویند که از شیطان دوری کنید چون دشمن شماست. در این تردیدی نیست. چرا شیطان دشمن انسان است؟ دشمن چه خصوصیتی دارد؟ طبیعی است دشمن بد خواه انسان است و به دنبال نابودی انسان است و انسان می­خواهد دشمن خودش را از هستی ساقط کند هیچ دشمنی میل ندارد با کسی که در مقابله است او رشد و ترقی کند. خداوند در سوره بقره علت اینکه شیطان دشمن انسان است را بیان می­کند «الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ» شیطان انسان را به فقر و فحشاء می­کشاند و وعید به فقر و فحشاء می­دهد فقر به صلاح انسان نیست و فحشاء انسان را نابود می­کند ولی «وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلاً وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ» [۵] ولی خداوند دوست است چون وعده مغفرت می­دهد و تفضل دارد و خیر خواه انسان است. پس در اینکه شیطان دشمن است و به دنبال نابودی ماست بحثی نیست؛ هر ندا و حرف شیطانی ولو صورت زیبایی داشته باشد نتیجه­اش نابودی و هلاکت و فناء ماست.

حال ببینید امیرالمؤمنین در این روایت نحوه نفوذ شیطان برای نابودی را بیان می­کنند «إحذروا عدواً نَفذَ فی الصدور خَفیاً» اگر بیماری انسان آشکار شود قابل علاج است چون علائم آفت دیده می­شود اما امراض پنهانی مانند سرطان علائمی ندارد و بعد از نفوذ و ریشه دار شدن آشکار می­شود. شیطان دشمنی است که نفوذ می­کند در عمق اردوگاه و اتاق فرماندهی و تصمیم گیری آدمی و تمام رازها و اسرار اردوگاه رقیب را بدست می­آورد. اگر شیطان در نفوس ما و در قلب­های ما نفوذ کند از آنجا خواهد توانست هر گونه که بخواهد انسان را هدایت کند و انسان می­شود سرباز و عامل او و در این صورت انسان نابود خواهد شد و بعد از این مرحله « و نفث الآذان نَجیاً» در گوش انسان نجوی و سخن خواهد گفت و با سخنان زیبا و قشنگ و فریبنده انسان را به سوی نابودی می­کشاند و آن وقت است که بدون اینکه ما بفهمیم عامل شیطان می­شویم. خداوند ما را از شر چنین دشمنی که واقعاً نجات از دست وسوسه او تدبیر زیادی می­خواهد، نجات بدهد.

«والحمد لله رب العالمین»


[۱] . وسائل، ج۲۷، ص۳۹۲.

[۲] . همان، حدیث۳.

[۳] . همان، حدیث۱۰.

[۴] . غررالحکم، حدیث۲۶۲۳.

[۵] . بقره / ۲۸۶.