جلسه هشتاد و سوم-خاتمه بحث عدالت- مطلب سوم


دانلود-جلسه هشتاد و سوم-PDF

خاتمه بحث عدالت- مطلب سومجلسه هشتاد و سوم
خاتمه بحث عدالت- مطلب سوم
۱۳/۱۲/۱۳۹۱

خلاصه جلسه گذشته:

بحث در این بود که کسی که خودش می­داند فاسق است آیا می­تواند در اموری که در آنها عدالت معتبراست داخل شود یا نه؟ عرض کردیم در این مسئله دو قول وجود دارد قول اول قول به جواز بود که دو دلیل برای این قول ذکر کردیم و هر دو دلیل را مورد مناقشه قرار دادیم.

قول دوم: عدم جواز

قبل از اینکه ادله قول دوم را بیان کنیم لازم است مقدمتاً به نکته­ای اشاره شود که این نکته در اتخاذ مبنای صحیح راه گشا می­باشد:

نکته:

کسانی که قائل به عدم جواز ورود در اموری که عدالت در آنها معتبر است برای شخص فاسق می­باشند خودشان مبانی مختلفی در باره معنای عدالت دارند عده­ای می­گویند عدالت عبارت است از مجرد الاسلام مع عدم ظهور الفسق بعضی عدالت را عبارت از حسن ظاهر می­دانند یعنی خود حسن ظاهر عبارت از عدالت است برخی عدالت را عبارت از استقامت عملیه و فعلیه می­دانند و جمعی هم معتقدند عدالت ملکه­ی نفسانیه­ای است که موجب اتیان واجبات و ترک محرمات است؛ بعضی از کسانی که قائل به عدم جواز می­باشند، عدالت را به معنای حسن ظاهر می­دانند و بعضی از آنها عدالت را ملکه­ی نفسانیه می­دانند می­خواهیم ببینیم آیا اتخاذ هر مبنایی در باب حقیقت عدالت منافاتی با قول به عدم جواز ندارد؟ یعنی مثلاً اگر کسی عدالت را مجرد الاسلام مع عدم ظهور الفسق دانست یا کسی عدالت را عبارت از حسن ظاهر دانست آیا می­تواند قائل به عدم جواز ورود کسی که می­داند فاسق است به اموری مثل قضاوت و شهادت و امامت بشود یا نه؟ یا حتماً باید یک مبنای خاصی در باب عدالت داشته باشد تا اینجا بتواند قائل به عدم جواز بشود؟

به نظر می­رسد بین تفسیر عدالت به حسن ظاهر و همچنین تفسیر عدالت به مجرد الاسلام مع عدم ظهور الفسق و قول به عدم جواز منافات باشد یعنی اگر کسی مثلاً گفت عدالت عبارت از حسن ظاهر است، این دیگر نمی­تواند بگوید شخصی که می­داند خود فاسق است حق ورود به کارهایی که در آنها عدالت معتبر است را ندارد چون اگر ما گفتیم عدالت عبارت از حسن ظاهر است حسن ظاهر الآن محقق است و دیگران او را عادل می­دانند و در رفتار او چیزی که منافی با عدالت باشد، ندیدند؛ اگر این وصف یعنی حسن ظاهر یا همان عدالت محقق است دیگر منعی برای ترتب آثار عدالت نیست.

به عبارت دیگر حسن ظاهر با فسق باطنی قابل جمع است اگر کسی قائل شد به اینکه عدالت یعنی حسن ظاهر، چنانچه شخصی حسن ظاهر داشته باشد و دیگران او را عادل بدانند ولو اینکه فی الواقع فاسق باشد، آثار عدالت بار می­شود؛ چون فسق باطنی مانعیت ندارد و ملاک ترتب آثار عدالت، طبق این تفسیر حسن ظاهر است و حسن ظاهر هم موجود است به چه دلیل کسی که یعلم من نفسه أنه فاسقٌ لکن حسن ظاهر دارد نتواند امام جماعت بشود؟ ما از قائلین به عدم جواز از میان کسانی عدالت را عبارت از حسن ظاهر می­دانند سؤال می­کنیم چرا کسی که فسق باطنی دارد، مع ذلک حسن ظاهر دارد نتواند امام جماعت بشود؟ پاسخی برای این سؤال ندارند؛ چرا نتواند قاضی و شاهد بشود پس یا باید عدالت را به یک معنای دیگری بگیرید یا در مورد شخصی که فاسق است باطناً اما از دید دیگران عادل است باید بگویید می­تواند قاضی، امام، مفتی و شاهد باشد.

و همین طور است اگر ما عدالت را به مجرد الاسلام مع عدم ظهور الفسق معنی کنیم؛ کسی که مسلمان است و فسقی هم از او ظاهر نشده طبق این قول او عادل است ملاک ترتب آثار، اسلام مع عدم ظهور الفسق است و این شخص واجد این خصوصیت هست. حال باطناً فاسق است و خودش می­داند فاسق است، مشکلی ندارد. لذا آنها هم در برابر این سؤال که چرا این شخص نتواند قاضی و امام جماعت و شاهد بشود، پاسخی ندارند. پس یا باید عدالت را به یک معنای دیگری تفسیر کنند یا اینجا قائل به جواز ورود من یعلم من نفسه فسقٌ در این امور بشوند.

پس نتیجه اینکه تنها دو گروه هستند که می­توانند قائل به عدم جواز بشوند (نه اینکه لزوماً باید قائل به عدم جواز باشند) یک گروه کسانی که عدالت را به ملکه نفسانیه تفسیر می­کنند و یک گروه کسانی که عدالت را عبارت از استقامت عملی و فعلی می­دانند؛ ما که نظرمان این بود که عدالت عبارت از ملکه نفسانیه است طبیعتاً هیچ مشکلی برای قول به عدم جواز نداریم یا حتی کسانی مثل مرحوم آقای خویی که قائل به این هستند که عدالت عبارت از استقامت عملیه و فعلیه است آنها هم مشکلی برای اختیار قول به عدم جواز ندارند. این نکته مهمی بود که قبل از ورود به ادله باید به آن دقت کرد.

سؤال: با توجه به آنچه که در دلیل اول در جلسه گذشته گفته شد و رد شد، ملازمه­ای نیست و بین دو چیز خلط شده یکی اینکه مردم رجوع می­کنند و عدالت احراز می­شود و یکی هم اینکه خودش می­داند عادل است یا نه؛ دقیقاً اینجا هم همین خلط شده است.

استاد: اینجا به هیچ وجه بحث تکلیف دیگران را نداریم اینها می­گویند اصلاً حقیقت عدالت حسن ظاهر است؛ اتفاقاً ما در بررسی اقوال مختلف در باب حقیقت عدالت به همین نکته اشاره کردیم که عدالت یک وصف واقعی است و یک وصف نفسانی یا مربوط به فعل که ما گفتیم یک وصف نفسانی می­باشد و لذا نمی­توان عدالت را به حسن ظاهر تفسیر کرد شاهد آن این است که اگر کسی به حسب ظاهر حسن دارد اما در واقع انواع گناه هم مرتکب می­شود، بالاخره اینجا یجتمع العدالة و الفسق فی شخص واحد و هو محالٌ. ما اصلاً کاری به شخص خاصی نداریم. اشکالی که در جلسه گذشته بیان شد این بود که بین حکم شرعی متوجه به خود شخص با حکم شرعی متوجه به دیگران ملازمه نیست. اینجا اصلاً کاری به حکم شرعی نداریم، می­گوییم اگر عدالت را حسن ظاهر می­دانید و این شخص هم حسن ظاهر دارد پس چرا نتواند امام جماعت بشود؟ در جواب می­گوید که فسق باطنی دارد می­گوییم که فسق باطنی که از نظر شما ملاک نبود و برای حقیقت عدالت اشاره­ای به ملکه و فسق و اینها نکرده بودید؛ گفتید العدالة ما هی؟ هی حسن الظاهر و حسن ظاهر هم موجود است، پس چرا نتواند امام جماعت بشود. لذا اشکال در اصل مبنای آنهاست که آنگاه چنین مشکلی پیدا می­کنند لذا هیچ منافاتی بین این سخن و سخن دیروز نیست و دو مسئله کاملاً جداست. پس قطعاً دو گروه در اینجا نمی­توانند قائل به عدم جواز بشوند.

ادله قول دوم: سه دلیل برای این قول می­توان ذکر کرد:

دلیل اول: این دلیل در واقع از دو مقدمه تشکیل شده:

مقدمه اول: در ادله­ای که در آنها به نحوی عدالت اخذ شده اعم از آیات و روایات عدالت به عنوان وصف واقعی در قاضی و شاهد و امام جماعت مفتی معتبر شده مثلاً در این آیه «و اشهدوا ذوی عدل منکم» . [۱] شاهد بگیرید دو نفر عادل از خودتان را برای طلاق؛ امر به اشهاد برای طلاق از بین دو نفر عادل شده پس اینجا حکم معلق شده بر عدل. یا مثلاً در روایات [۲] در مورد طلاق آمده «و یطلقها بحضور عدلین» در حضور دو عادل او را طلاق بده. با ملاحظه آیات و روایات معلوم می­شود حکم در مورد شهادت یا در مورد امام جماعت معلق شده بر وصف عدالت.

پس مقدمه اول دلیل این شد که در ادله­ای که عدالت را به عنوان شرط برای تصدی بعضی از امور ذکر کرده­اند، وصف عدالت به عنوان یک وصف واقعی ذکر شده مانند آنکه کسی به مثلاً فرمانده سپاه و نیروهای مسلح می­گوید برای فلان عملیات افراد شجاع را بکار بگیر یا اگر می­خواهید کسانی را برای رسیدگی به حال مردم بفرستید افرادی را بفرستید که دارای حلم باشند؛ عرف از این جمله چه چیزی می­فهمد؟ یعنی کسانی باشند که واقعاً این وصف را دارند کسانی را بفرستید که شجاعت دارند و واقعاً شجاع هستند و کسانی را بفرستید که واقعاً اهل حلم و حلیم هستند. پس ذکر وصف عدالت در ادله، اشاره به این دارد که وجود این اوصاف به عنوان یک اوصاف واقعی لازم است یعنی باید این واقعیت محقق شود.

مقدمه دوم: تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است (این یک مسئله­ای است در همه جا جاری و ساری می­باشد.) مانند اینکه گفته شود " اکرم العالم الهاشمی " معلوم می­شود وصف " هاشمی بودن " علیت دارد برای حکم وجوب اکرام. اگر علیت نداشت چه دلیلی داشت که متصف به این وصف بشود؟

نتیجه: نتیجه این است که در اموری که عدالت در آنها معتبر است حقیقت عدالت علیت دارد؛ در حقیقت ذکر وصف عدالت اشعار دارد به اینکه کسانی صلاحیت تصدی امامت جماعت، شهادت را دارند که حقیقتاً عادل باشند. لذا اگر کسی واقعاً عادل نباشد یعنی شرط تصدی این امور در او فراهم نیست یعنی او نمی­تواند عهده دار این امور بشود بنابراین کسی که خودش می­داند فاسق است و عادل نیست لایجوز له الورود فی هذه الامور و اگر وارد در این امور بشود معصیت خدا کرده است و از نهی الهی تخطی کرده است.

پس اصل دلیل این شد که در ادله، حکم مثلاً صحت طلاق و جواز امامت جماعت معلق شده بر وصف عدالت یعنی این وصف باید موجود باشد تا شخص بتواند امام جماعت باشد (تعلیق الحکم علی الوصف مشعر بالعلیة) و این معنایش آن است که من لم یکن عادلاً لایحوز له الورود فی هذه الامور.

از این دلیل معلوم می­شود کسی که می­داند فاسق است و عادل نیست، حق ندارد وارد این امور شود و چنانچه وارد بشود نافرمانی و معصیت خدا کرده و مرتکب حرام و معصیت شده است.

بر همین قیاس ادله­ای داریم که دال بر مانعیت فسق است؛ ادله­ای داریم که می­گوید فاسق نمی­تواند امام جماعت باشد روایاتی داریم که دلالت از نهی بر اقتداء به فاسق می­کند (به مردم می­گوید که به فاسق اقتداء نکنید.) [۳]

یک نمونه از این روایات این است: از امام سؤال می­کنند یک عده از محبین شما در جایی جمع هستند و وقت نماز می­شود بعضی از آنها برای امامت جماعت مقدم می­شوند نظرتان چیست؟ امام می­فرماید: اگر بین او بین خدا گناهی وجود ندارد و مشکلی و گناه توبه نکرده­ای وجود ندارد، می­تواند امام جماعت بشود؛ پس اقتداء به فاسق جایز نیست. در مورد شاهد هم داریم که فاسق نمی­تواند شاهد واقع شود. پس وصف فسق به عنوان مانع از جواز اقتداء و شهادت در بعضی از ادله مورد اشاره قرار گرفته یعنی عدم جواز معلق بر فسق شده و تعلیق الحکم علی الوصف مشعرٌ بالعلیة لذا نتیجه این می­شود که فسق علت عدم جواز ورود فاسق در این امور است این بدین معناست که فاسق صلاحیت و اهلیت این مقامات را ندارد و اگر کسی از دید شارع اهلیت نداشته باشد، لازمه­اش این است که حق ورود به این امور را ندارد بنابراین ادخال من یعلم من نفسه انه فاسقٌ در این امور جایز نیست و این مخالفت با نهی الهی است و حرام می­باشد؛ حال اگر برای دیگران هم جایز است که به او اقتداء کنند این بدان جهت است که وظیفه و حکم دیگران عمل بر اساس حسن ظاهر است چون راهی برای کشف عدالت ندارند جز حسن ظاهر اما ملازمه­ای با وظیفه و حکم خود این شخص ندارد.

پس این در حقیقت دو دلیل است که یکی از طریق ادله­ای که در باب امام جماعت ذکر شده، مسئله را ثابت می­کند و دیگری از طریق ادله­ای که فسق را مانع امامت و شهادت می­دانند. تقریر و تبیین هر دو یکسان است لکن از دو سنخ ادله استفاده شده است. اصل دلیل یک چیز است منتها بعضی از ادله روی واژه عدالت به عنوان علت جواز و بعضی روی فسق به عنوان مانع تکیه کردند و در واقع دو نحوه بیان برای همین دلیل است. این دلیل روحش یک چیز است ذکر اوصافی که مشعر به علیت است و اگر عدالت باشد مشعر به جواز است و اگر فسق باشد مشعر به منع است ولی هر کدام که باشد چه عدالت و چه فسق از دید ادله خود این اوصاف تحقق­شان لازم است یعنی اگر عدالت علت حکم به جواز است یعنی حقیقت عدالت و اگر فسق علت عدم جواز است یعنی حقیقت فسق مانع است و تا زمانی که فسق حقیقتاً هست، کسی که می­داند فاسق است نمی­تواند در معرض امامت و شهادت قرار گیرد چون این وصف در او نیست یا مانع در او هست.

بحث جلسه آینده: بحث در بیان و بررسی دلیل دوم و سوم خواهد بود.

«والحمد لله رب العالمی


[۱] . طلاق/۲.

[۲] . وسائل الشیعة، ابواب مقدمات الطلاق و شرائطه، باب۱۰.

[۳] . وسائل الشیعة، ج۸، ابواب صلوة الجماعة، باب۱۱ باب عدم جواز الاقتداء بالفاسق، ص۳۱۳.