جلسه نود و پنجم-فروع مسئله – فرع اول (وکیل)


دانلود-جلسه نود و پنجم-PDF

فروع مسئله – فرع اول (وکیل)جلسه نود و پنجم
فروع مسئله – فرع اول (وکیل)
۲۱/۰۱/۱۳۹۲

خلاصه جلسه گذشته:

در مورد وکیل در عمل از غیر عرض کردیم این بحث مطرح است که آیا ملاک نظر وکیل است تقلیداً یا اجتهاداً یا ملاک نظر موکل است. دو قول مهم در این مسئله وجود دارد: یک قول این بود که نظر وکیل ملاک است که مرحوم آقای حکیم قائل به این قول بودند و قول دوم این است که ملاک نظر موکل است کما ذهب الیه السید و الامام و اکثر الفقها. سه قول دیگر هم هست که ذکر خواهیم کرد.

هر کدام از این دو قول ادله­ای دارند. دلیل قول اول بیان شد که از راه تبیین حقیقت وکالت می­خواست ثابت کند ملاک نظر موکل است. اما قول دوم می­خواست از راه اطلاق وکالت ثابت کند ملاک، نظر وکیل است.

بررسی دلیل قول دوم:

ما به دلیل قول دوم سه اشکال داریم:

اشکال اول: همان گونه که گفته شد اساس این دلیل بر اطلاق در توکیل است؛ در جلسه گذشته عرض کردیم که آقای حکیم فرمودند: «اطلاق التوکیل یقتضی ذلک» مقتضای اطلاق توکیل این است که ملاک نظر وکیل باشد؛ اینکه موکل کسی را وکیل برای انجام عملی کرده، این اطلاق دارد حال اگر اطلاق تفصیلی هم نداشته باشد اطلاق اجمالی کافی می­باشد و منظور از اطلاق اجمالی این است که موکل وقتی کاری را به کسی واگذار می­کند ولو التفات به اختلاف خودش و او داشته باشد و بداند نظر وکیل و نظر خودش مثلاً در وقوع عقد نکاح به فارسی مختلف است، معذلک وقتی او را وکیل می­کند این بدان معناست که او انتظار دارد که او عقد را صحیحاً واقع کند (این معنای اطلاق اجمالی توکیل است) واگذاری مطلق یعنی که این کار را صحیحاً انجام بدهد حال صحیح ولو به نظر خود وکیل پس این اطلاق اقتضاء می­کند ملاک نظر وکیل باشد.

این مطلب از نظر ما مخدوش است چون همان گونه که اشاره کردیم اگر در حقیقت وکالت دقت شود حقیقت وکالت یعنی تنزیل عمل وکیل منزله عمل موکل یعنی اینکه وکیل وجود تنزیلی موکل است و عمل او عمل موکل محسوب می­شود پس باید همه چیز بر مدار موکل پیش برود اگر حقیقت وکالت این است این اطلاق با حقیقت وکالت سازگار نیست پس اولاً ما ادعا می­کنیم اصلاً اطلاقی اینجا وجود ندارد مثلاً کسی را وکیل کرده است که کارهای او را آن گونه که او می­خواهد انجام دهد اینجا باید طبق نظر موکل عمل کند. بله اگر در یک جایی اختیار خاصی بدهد بحث دیگری است. پس این اطلاق با توجه به آنچه که درباره حقیقت وکالت گفتیم قابل استفاده نیست.

اشکال دوم: بر فرض که این اطلاق هم ثابت شود اما آنچه که از این اطلاق استفاده می­شود جواز عمل به نظر وکیل است نه وجوب عمل و تعیّن آن. ایشان فرمود ملاک نظر وکیل است چون اطلاق توکیل این اقتضاء را دارد اگر ما این اطلاق را بپذیریم لازمه­ی اطلاق در توکیل آن است که می­توانی به نظر خودت عمل کنی و می­توانی به نظر من عمل کنی پس نباید گفت ملاک نظر وکیل است بلکه باید گفت در اینجا می­تواند هم بر طبق نظر موکل عمل کند و هم بر طبق نظر خودش عمل کند و دیگر تعین تبعیت از نظر خود وکیل اجتهاداً یا تقلیداً استفاده نمی­شود.

در متن مستمسک این عبارت است: «اطلاق التوکیل یقتضی جواز عمل الوکیل بنظره» اطلاق توکیل مقتضی جواز عمل به نظر وکیل است؛ وقتی می­گوید مقتضی جواز عمل به نظر خودش است این به چه معناست؟ یعنی می­تواند طبق نظر موکل هم عمل کند. البته ممکن است کسی بگوید نظر مرحوم آقای حکیم هم همین است که نظر، منحصر در نظر وکیل نیست بلکه وکیل هم می­تواند طبق نظر خودش و هم طبق نظر موکل عمل کند.

اشکال سوم: اینجا اساساً دو مطلب با هم قابل جمع نیست اینکه بگوییم اطلاق توکیل اقتضاء می­کند که وکیل هم بتواند طبق نظر خودش و هم طبق نظر موکل عمل کند اصلاً اینها با هم قابل جمع نیست. به عبارت دیگر سلمنا که منظور آقای حکیم هم این باشد که در اینجا ملاک نه نظر وکیل است به تنهایی و نه نظر موکل بلکه " یجوز العمل بتقلیدهما یعنی بتقلید نفسه و بتقلید الموکل " عمل بر طبق هر دو نظر برایش جایز است اگر منظور ایشان این باشد مشکل این است که اصلاً این دو با هم قابل جمع نیست که هم بتواند به نظر خودش عمل کند و هم به نظر موکل چون از یک طرف باید به آنچه به نظر خودش صحیح است عمل کند یعنی ملاک را تقلید یا اجتهاد خودش قرار دهد که اگر این چنین باشد این عمل طبق نظر موکل صحیح نیست لذا موکل نمی­تواند هیچ اثری بر آن مترتب کند مثلاً اگر وکیل عقد موکل را به فارسی خواند، نمی­تواند آثار زوجیت را بر عقد مترتب کند پس این عمل وکیل یک عمل لغو و بی فائده است و از طرف دیگر هم طبق آنچه ایشان گفته (اطلاق در توکیل) اگر به نظر موکل عمل کند، این عمل به نظر خود او صحیح نیست و اصلاً نمی­تواند موضوع برای یک حکم شرعی قرار بگیرد. پس نمی­تواند ملاک هر دو باشد و اینها قابل جمع نیستند لذا به نظر ما دلیل قول دوم تمام نیست.

اینجا سه نظر دیگر اینجا وجود دارد که به نوعی هر کدام تفصیل در مسئله است:

قول سوم:

محقق عراقی یک تفصیلی اینجا داده که با توجه به آنچه ما در رد قول دوم گفتیم بطلان تفصیل محقق عراقی هم روشن است؛ عبارت ایشان در ذیل مسئله پنجاه و چهارم عروة این است: «اقول ذلک فیما لو وکله فی ایجاد معتقده صحیحاً ولو وکله فی ایجاد ما هو الصحیح واقعاً فیجب علی الوکیل العمل علی طبق اعتقاده صحته فی حق موکله و إن لایجدی فی حقه ظاهراً» [۱] ایشان می­فرماید: اینکه مرحوم سید در مسئله وکالت ملاک را نظر موکل قرار داده این در صورتی قابل قبول و در قابل پذیرش است که موکل او را وکیل کرده باشد در انجام کاری که به نظر خود موکل صحیح است یعنی اگر موکل، کاری را به کسی واگذار کرده مثلاً صیغه عقد زنی را واگذار کرده و گفته صحیح جاری کن «فی معتقده صحیحاً» یعنی فی معتقد خود موکل به عنوان عمل و عقد صحیح؛ در این صورت قطعاً ملاک نظر موکل است اما اگر به وکیل بگوید که برو این عمل را انجام بده ولی منظورش این نیست که این عمل را صحیحاً طبق نظر من انجام بده بلکه آنچه واقعاً صحیح است، این گونه او را وکیل کرده باشد اینجا وکیل باید طبق نظر خودش عمل کند چون آنچه را که به نظر وکیل واقعاً صحیح است آن است که طبق نظر و اعتقاد خود وکیل محقق بشود. البته اگرچه این در حق موکل فائده­ای ندارد.

این تفصیلی است که محقق عراقی ذکر کرده که با توجه به مطالب گفته شده در رد دلیل قول دوم بطلان این نظر هم آشکار می­شود چون حقیقت وکالت اقتضاء می­کند ملاک، نظر موکل باشد و اگر وکیل به نظر خودش عمل کند عمل او هیچ اثری برای او ندارد و یک عمل لغو و بی فائده خواهد بود و اگر این را ملاک قرار بدهیم این در حقیقت منافات با حقیقت وکالت دارد. پس عمده اشکال ما هم به قول دوم و هم قول سوم همان چیزی است که در تبیین دلیل قول اول گفتیم یعنی حقیقت وکالت نه با قول دوم و نه با قول سوم سازگار نیست.

قول چهارم:

مرحوم آقای خوانساری هم نظری را در این رابطه ذکر کرده­اند؛ ایشان یک تفصیل دیگری داده­اند؛ می­فرمایند اگر مورد عمل به نظر وکیل باطل باشد، آنگاه چگونه می­خواهد عمل بر طبق تقلید موکل صحیح باشد؟ اما اگر آن مورد به نظر وکیل صحیح باشد چنانچه مقید به نحو خاصی نشده باشد باید وکیل به نظر خودش عمل کند ولی اگر مقید شده باشد رعایت آن واجب است. پس اگر به نحوه خاصی مقید نشده باید وکیل به نظرش خودش عمل بکند. [۲]

این نظریه هم در واقع مدار را بر نظر وکیل قرار داده لکن می­گوید اگر مقید به نحو خاصی شده باشد، باید طبق همان نحوی که مورد نظر موکل است عمل کند اما اگر به نحوه­ی خاصی مقید نشده به نظر خودش عمل کند. پس در واقع ایشان در یک فرض ملاک را نظر وکیل قرار داده و در یک صورت ملاک را نظر موکل قرار داده است. فساد این نظریه هم بر اساس آنچه در بیان دلیل قول اول گفتیم آشکار است.

قول پنجم:

البته مرحوم آقای نائینی هم اینجا فرموده «الاحوط فی الوکیل رعایة التقلیدین» احوط این است که رعایت هر دو تقلید را بکند یعنی هم رعایت نظر وکیل و هم نظر موکل.

فتحصل مما ذکرنا کله اینکه در فرع اول در مسئله وکالت عمل از غیر چنانچه بین نظر موکل و وکیل اجتهاداً یا تقلیداً اختلاف باشد ملاک نظر موکل است کما ذهب الیه السید و الامام و اقوال دیگر قابل قبول نیست.

بحث جلسه آینده: بحث در فرع دوم خواهد بود.

تذکر اخلاقی: همه لحظات زندگی حضرت زهرا(س) عبادت بود.

از آنجا که در ایام فاطمیه هستیم لازم است اشاره­ای به صاحب این ایام داشته باشیم. در مورد شخصیت بانوی بزرگوار حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها هر مقداری که گفته شود باز کم است.

در روایات راجع به آن حضرت اوصاف و ویژگی­های فوق العاده­ای ذکر شده از جمله اینکه ایشان اعبد الناس است. این عابدترین مردم یک اقتضائاتی دارد. آن حضرت یک عبودیت حقیقی داشت نه فقط عبادت ظاهری. بندگی خدا از ویژگی­های بارز حضرت زهرا (س) است یعنی با تمام وجود عبودیت در برابر خداوند دارد اهل صوم و صلاة و تحجد که یک قسمی از عبادات است اکرام ضعفا و مستمندان و رسیدگی به حال آنان خودش عبادت است در این جهت هم بهرحال گذشت و ایثار از خودش و فرزندانش و زندگی خود برای دیگران که این هم عبادت است آن وقتی هم که در دفاع از حریم ولایت ایستادگی می­کند آن هم عبادت است اینکه راجع به حضرت زهرا وارد شده است اعبد الناس این به ذهن نیاید زندگی حضرت بخش­هایی دارد یک بخش از آن عبادت بوده و آن وقتی که برای عبادت می­گذاشت هم از نظر کمیت و هم از نظر کیفیت اعبد الناس بود؛ اعبد الناس یعنی همه لحظات و حیثیات زندگی حضرت عبودیت بود عبودیت حقیقی یعنی این. ما وقتی عبودیت می­شنویم منتقل می­شویم به صوم و صلاة و حج و سایر اعمال عبادی، ریشه عبودیت یک اعتقاد و باور و ایمان قلبی و خضوع حقیقی در برابر خداوند متعال است (اینکه انسان خودش را در برابر خداوند هیچ بشمارد) این عبودیت است و عبودیت یعنی اینکه خود را اصلاً نبینی و منیت و خودیت کنار برود.

گاهی دیده می­شود که کسانی که شهرت به عبادت دارند، اما با اینکه اکثر اوقاتشان در حال عبادت است اما بهره­ای از عبودیت حقیقی نبرده­اند یعنی اینکه در این عالم خودشان را هیچ بدانند و خداوند را همه چیز بدانند. اینکه اهل توکل باشند و خدا را وکیل خود قرار دهند؛ این نیست گاهی دیده می­شود این افراد در اجتماع در ارتباط با دیگران به اولیات مسائل اخلاقی و انسانی پایبند نیستند و با کوچکترین مصیبت به خداوند بدبین می­شوند. در امور به تنها چیزی که فکر نمی­کنند حال و مشکل دیگران است و همه­اش منیت دارند و غیر از این برای خود در این عالم حسابی باز کرده­اند. گفت یک عابدی یک عمری را عبادت کرد لحظه­ی مردن وقتی که ملک الموت آمد جانش را بگیرد جمله­ای گفت که همه آنها را بر باد داد و کشف کرد از اینکه عبادت او عبادت نبوده؛ وقتی که دید تمام تعلقات از دنیا دارد قطع می­شود جمله­ای گفت: گفت که خدا هم دارد به ما ظلم می­کند (توقع عمر بیشتر داشته است) این نشان دهنده آن است که عباداتش اثری نداشته است. لذا اینکه گفته می­شود اعبد الناس بود یعنی همه زندگی ایشان چه لحظه­ای که در سجاده بود و چه وقتی که شوهر داری می­کرده و به تربیت فرزندانش مشغول بود و چه وقتی که در مسجد خطبه می­خواند و چه وقتی که مورد تکریم پیامبر(ص) بود و چه وقتی که تنها در برابر ظلم­ها و فشارها و واقعاً نامردمی­ها ایستاده بود اتکاءاش به خداوند بود و عبودیت واقعی در او تحقق پیدا کرده بود. لذا همه جهات و جلوه­های زندگی حضرت عبادت بود و هیچ لحظه­ای از زندگی او نبود که فارغ از این عبودیت و بندگی خدا باشد و البته در عبادت به معنای خاص هم از همه جلوتر بود.

در هر صورت یک چنین شخصیتی اقتضاء می­کند در این ایام با توجه به اهمیتی که این ایام دارد انسان در مجالس و محافل حضور پیدا کند و هم در تبلیغ این ایام و تکریم و تعظیم این ایام انشاء الله تلاش کنیم و دعا می­کنیم که خداوند متعال ما را از برکات این روح مطهر و این بانوی مقدس بهره­مند بگرداند.

«والحمد لله رب العالمین»



[۱] . عروة، طبع ۶ جلدی، ج۱، ص۴۴.

[۲] . همان، ص۴۵.